عطش کویر، سخاوت دریا

(برداشتی از سیره معنوی وعرفانی اولیای الهی)در پیش دیدگانمان راهی گشوده است که به «امامت» و «ولایت» ختم می شود

عطش کویر، سخاوت دریا
(برداشتی از سیره معنوی وعرفانی اولیای الهی)
در پیش دیدگانمان راهی گشوده است که به «امامت» و «ولایت» ختم می شود. نه، بهتر آن که بگوییم: راهی که از ولایت سرچشمه گرفته وآغاز شده است.
اگر پیشوایان دین، به عنوان چراغ، نور، پرچم، نشانه، خورشید، دریا، گنجینه، اسوه و... به شمار آمده اند، ما نیز برای فروغ گرفتن، راه یافتن، گرم شدن، سیراب گشتن، به غنا رسیدن و به راه افتادن، نیازمند آن سرمشق ها و الگوهاییم.
هادیان خلق و امامان حق، نه تنها در دین شناسی و معرفت آموزی، بلکه در همه ی جهات و زمینه ها «اسوه ی » مایند. از این رو، در «چگونه زیستن» و «سلوک صحیح» و «عرفان ناب» و طریق منتهی به رضای خالق نیز باید به آن «اعلام دین» نگاه کنیم، تا راه گم نکنیم.
به جاست که در چند محور، به نکاتی در «الگوگیری» و «تأسی» توجه کنیم:

نگاه ابزاری به دنیا

اگر دنیا«هدف» شود، مانع پرواز و حرکت و رشد می گردد؛ اما اگر «مرکب» گردد، می توان با آن به «مقصد» رسید.
یکی، از دنیا تنها به «بهره وری» می اندیشد، دیگری به «ذخیره سازی» و «ره توشه برداشتن» برای راهی که بس طولانی است و مراحلی که بسی خطیر است. به فرموده ی حضرت علی(ع): «در روزهای فنا، برای روزهای بقا و همیشگی توشه بردارید» (1)
به تعبیر یکی از بزرگان، برای آن که در آخرت دست انسان باز باشد، باید امکانات و ارز آخرتی داشته باشد. آگاهان، داشته های دنیایی را با مصرف کردن در راه خدا و کسب رضای او، تبدیل به «ارز آخرتی» می کنند.
کسی از عهده ی این کار بر می آید که در چشم اندازش «آخرت» و مراحل پس از مرگ هم قرار داشته باشد و اگر ضعف بینش داشته باشد، نهایت دیدش همین دنیاست و باز به تعبیر امام علی(ع): «دنیا، نهایت دید نابیناست»(2)
نفس سیری ناپذیر، تا انسان را به «بردگی کامل» و «اسارت مطلق» نکشد، دست بردار نیست. اگرحضرت امیر فرموده است که: «ای انسان! خدا آزادت آفریده است. پس برده ی دیگری مباش»، اشاره به بردگی و اسارت نفس نیز هست؛ چرا که آنچه آدمی را زبون وخوار و برده ی دیگری می سازد، خواسته های نفسانی است و آن که از اسارت نفس آزاد باشد، «امیر» می شود. اگر علی (ع) امیر شد، برای آن بود که اسیر نبود.
امیر المؤمنین (ع) در نامه ی عتاب آمیزی که به عثمان بن حنیف (فرماندار بصره) نوشت و او را به خاطر حضور بر سر سفره های رنگین ملالت نمود، در مورد سیره ی خود می فرماید: «من اگر بخواهم، می توانم جامه ی نرم و دیبا بپوشم یا عسل مصفّا بخورم، یا از مغز گندم، خوراکی لذیذ تهیّه کنم، امّا هیهات که حرص و طمع، مرا به بردگی بکشد و همچون حیوانات، میان چراگاه و آخور، در رفت و آمد باشم؛ چرا که من برای خوردن و لذت بردن خلق نشده ام... (3)
این نگاه، انسان را به پارسایی می رساند و زهد را شیوه ی خویش می سازد، یعنی «برداشت کم برای بازدهی زیاد». دل به دنیا نبستن نیز محصول دیگری از همین «آزادگی» است و این موهبت، جز در سایه ی بصیرت به دست نمی آید.
جهان برآب نهاده است و زندگی بر باد
غلام همّت آنم که دل بر آن ننهاد.
تعلیمات زهد گرایانه ی اسلام، نه برای ترویج رهبانیت، بلکه برای اندیشیدن به هدف های متعالی تر و پیمودن مراحلی بالاتر در عرصه ی کمال است و این، در متن مسئولیت های اجتماعی و حضور در صحنه هم به دست آمدنی است.
به تعبیر زیبا و ژرف شهید مطهری: «زاهد و راهب، هر دو تارک دنیایند، امّا دنیایی که زاهد، آن را رها می کند، سرگرم شدن به تنعّم و تجمّل و تمتّعات این امور را کمال مطلوب و نهایت آرزو دانستن است؛ ولی دنیایی که راهب، آن را ترک می کند، کار، فعالیت و تعهّد و مسئولیت اجتماعی است. این است که زهد زاهد بر خلاف رهبانیت راهب، در متن زندگی و بطن روابط اجتماعی است و نه تنها با تعهّد و مسئولیت اجتماعی و جامعه گرایی منافات ندارد، بلکه وسیله ی بسیار مناسبی است برای خوب از عهده ی مسئولیت ها برآمدن». (4)

شهود عرفانی

عرفان، بیش از آن که مجموعه ای از اصطلاحات و حالات و رفتارها باشد، «شناخت» است.
شناختی که انسان دارد، گاهی محدود است گاهی سریع، گاهی سطحی است گاهی عمیق، گاهی یک بعدی است گاهی دارای ابعاد، گاهی نزدیک بین است گاهی آینده نگر و دوربین، گاهی غلط است گاهی درست.
عارف، کسی است که نگاه و شناختش از خود، خدا، جهان، هستی، زمان، مردم، سنّت ها، رابطه ها، پیوند دنیا و آخرت و ارتباط عمل و جزا، شناختی کامل، جامع، وسیع، عمیق و صحیح باشد.
اگر گفته اند که: «آنچه در آینه جوان بیند/ پیر در خشت خام، آن بیند»، در بعد شناخت و شهود نیز گاهی انسان ها به جایی می رسند که پرده های مادی را می درند و اسرار غیب و پشت پرده را می بینند و می شناسند و برای آنان غیب و شهود و دنیا و آخرت، یکی می شود.
اله ذکر، به تعبیر مولی به حدّی از نگاه حقیقت بین می رسند که در اثر این کشف و شهود، آنچه را دیگر مردم نمی بینند، مشاهده می کنند: (5)
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است، آن بینی.
این است که حضرت علی (ع) فرموده است: «اگر پرده کنار رود، بر یقینم افزوده نخواهد شد». (6)
این بینش و بصیرت و شهود، با ریاضت به دست آمدنی است و چه ریاضتی برتر و بالاتر و اثرگذارتر از «تقوا»؟

در کنار خلق، امّا با خالق

سلوک شیعی و عرفان ولایی، جوهره ای الهی دارد، امّا رنگ و روی مردمی نیز دارد. زیستن با مردم و در کنار خلق، ویژگی خطّ انبیا و اولیاست؛ امّا دل به معبود سپردن و مشغول نشدن به خلق، شاخصه ی جوهری این گونه عرفان است.
آیا حدیث حاضر و غایت شنیده ای؟
من در میان خلق و دلم جای دیگر است.
وقتی جذبه ی قوی تری دل را ربوده باشد، عارف الهی با «تن» درکنار مردم است و با «دل» نزد محبوب. جسمش در دنیاست، اما روحش در بهشت. شوق آخرت دارد و دنیا برایش زندان است و پیاپی در اندیشه ی رستن از این قفس و پیوستن به محبوب، که قفس دنیا جای آن «مرغان خوش الحان فردوس نشین» نیست.
در کلام مولا، در اوصاف اهل تقوا که از «جان» و «جا» رهیده و دل را به یار سپرده اند، از جمله چنین می خوانیم:
«اگر آن اجل و سرآمدی که خدا بر آنان نوشته ومقرر کرده، نبود، هرگز به اندازه ی یک چشم به هم زدن هم، جان هایشان در پیکرهایشان قرار نمی گرفت». (7)
در بستر چنین عرفان و معرفت و سلوکی، هدف، رسیدن به «خدا»ست؛ امّا راه آن از میان «خلق» می گذرد. اهل آخرت نیز گرچه خاک نشین اند، امّا روح افلاکی دارند و گرچه با «ناس» زندگی می کنند، امّا دل و روحشان نزد «رب الناس» قرار و استقرار می یابد. این است که آنچه برایشان مطرح و معیار و ملاک است، خالق است نه خلق، و رضای معبود، انگیزه ی آخرین آنان است نه پسند بندگان!
در نهج البلاغه، در سخنانی که حضرت امیر به «کمیل بن زیاد» درباره ی اولیای الهی و حجت های خدا می فرماید، از جمله به همین نکته اشاره دارد: «با دنیا با پیکرها و بدن هایی همنشینی و مصاحبت داشتند که روح و جان آن پیکرها، آویخته به آن جایگاه والا بود» (8)
این، یعنی همان «من در میان خلق و دلم جای دیگر است».
وصف «مناجات شعبانیه» را از زبان بزرگان شنیده ام و عشق حضرت امام خمینی به این مناجات و تأکید بر خواندنش را می دانیم. در فرازی از این دعای ناب، نیایشگر از خدا می طلبد که به «کمال انقطاع» برسد و از همه بریده، به او بپیوندد و چشم دلش چنان روشن و فروغ جانش فروزان گردد که همه ی «حجاب های نور» را پاره کند و به معدن عظمت برسد و روح و جانش آویخته به بلندای عزّّت و قدس پروردگار گردد. (9)

آیین فتوّت

آنچه از وارستگی و پارسایی، آخرت گرایی و خداجویی، شهود عرفانی و معارف ناب گفته شد، در حیات «مردان خدا» و «عارفان واصل»، آمیخته به نوع دوستی و مردم داری و جوان مردی است. میراث عرفانی و معنوی «خط ولایت»، هم قناعت و زهد است، هم عدالت گستری و فقر ستیزی، هم یاری مظلومان بی پناه است، هم بندگی خدا و سجود و پرستش.
آنچه عیّاران و جوان مردان و اهل فتوّت گفته و کرده اند و آنچه از «آیین عیّاری» و راه و رسم فتوت نوشته اند، در شیوه ی مردان خدا به واضح ترین شکل، وجود داشته است. این است که هیچ جوان مردی به مولا علی (ع) که مدال «لا فتی» دارد نمی رسد و افتخار همه ی مردان و جوان مردان و ضعیف پروران و اهل فتوت، آن است که مقتدایشان «علی» است.
در «فتوت نامه ی» ملا حسین کاشفی آمده است: «مبدأ فتوّت و مظهر آن، ابراهیم خلیل است و قطب فتوّت، مرتضی علی و خاتم فتوّت،مهدی هادی (عج) خواهد بود و چنانچه ابراهیم که قطب نبوّت بود، هر پیغمبری که بعد از او آمد، متابعت او کرد، هر صاحب فتوّتی که بعد از شاه ولایت باشد، هرآینه، او را متابعت وی باید کرد». (10)
و سعدی شیرازی چه زیبا فتوت آن رادمرد را سرود ه است که:
شیر خدا و صفدر میدان و بحر جود
جان بخش در نماز و جهان سوز در وغا
دیباچه ی مروّت و سلطان معرفت
لشکرکش فتوّت و سردار اتقیا. (11)
و این مرام، همان است که در نامه به عثمان بن حنیف فرمود: «آیا تنها به همین قناعت کنم که مرا «امیرالمؤمنین» گویند، امّا در سختی های روزگار، شریکشان نباشم و در سختی ها و تلخی های زندگی، مقتدایشان به شمار نیایم؟». (12)
پس راه و رسم «خط ولایت» و سلوک ولایی پیروان اولیا، همدردی با مردم و همزیستی با محرومان است، آن هم در کنار روح عرشی و جان ملکوتی و عشقی به معبود.
این میراث را پاس بداریم و سالک این مسلک باشیم، انسانی در چند بعد، با نگاهی جامع و حیاتی طیّبت.

پی نوشت ها:

1. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ی 157.
2. همان، خطبه ی 133.
3. همان، نامه ی 45.
4. سیری در نهج البلاغه، مرتضی مطهری، ص 221.
5. نهج البلاغه، خطبه ی 222.
6. بحارالأنوار، ج 40، ص 153.
7. نهج البلاغه، خطبه ی 193.
8. همان، حکمت 147.
9. مفاتیح الجنان، اعمال ماه شعبان، مناجات شعبانیه.
10. فتوت نامه، ملا حسین کاشفی، ص 6.
11. کلیّات سعدی، ص 702.
12. نهج البلاغه، نامه ی 45.

منبع: نشریه ی حدیث زندگی
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان