عرفان اسلامی (۶۵) اقسام توحید

شرح کتاب مصباح الشریعة ومفتاح الحقیقة[ فَإذا لَبِسْتَ ثِیابَکَ فَاذْکُرْ سَتْرَ اللّهِ عَلَیْکَ ذُنُوبَکَ بِرَحْمَتِهِ وَأَلْبِسْ باطِنَکَ بِالصِّدْقِ کَما أَلْبَسْتَ ظاهِرَکَ بِثَوْبِکَ وَلْیَکُنْ باطِنُکَ فى سَتْرِ الرَّهْبَةِ وَظاهِرُکَ فى سَتْرِ الطّاعَةِ ] ستر باطن به لباس صدقامام صادق علیه‌السلام در این جمله مى‌فرماید :هرگاه لباس ظ ...

عرفان اسلامی (65) اقسام توحید
شرح کتاب مصباح الشریعة ومفتاح الحقیقة
[ فَإذا لَبِسْتَ ثِیابَکَ فَاذْکُرْ سَتْرَ اللّهِ عَلَیْکَ ذُنُوبَکَ بِرَحْمَتِهِ وَأَلْبِسْ باطِنَکَ بِالصِّدْقِ کَما أَلْبَسْتَ ظاهِرَکَ بِثَوْبِکَ وَلْیَکُنْ باطِنُکَ فى سَتْرِ الرَّهْبَةِ وَظاهِرُکَ فى سَتْرِ الطّاعَةِ ]

ستر باطن به لباس صدق

امام صادق علیه‌السلام در این جمله مى‌فرماید :
هرگاه لباس ظاهر را پوشیدى و به وسیله آن عیوب و نقائص بدنت را از دیدگان همه پنهان کردى ، به یادآور که در این مدت عمرت ، خداوند مهربان با رحمتش گناهانت را مخفى داشت و اجازه نداد کسى از آنچه بر خلاف او انجام دادى آگاه شود که اگر آگاه مى‌شد آبرویت مى‌رفت و کسى حاضر نبود کم‌ترین احترامى به تو بگذارد ، ولى مولا و سید تو بزرگ‌تر از آن است که پرده از عیوب باطنت برگیرد و گناهان و خطاهایت را برملا کند ؛ بر توست که در هر مرتبه‌اى که لباس مى‌پوشى از این عنایت و لطف خاص حضرت او یاد کنى و از این‌که در ظاهر غرق لباس مادى و در باطن غرق پوشش رحمت هستى شکر به حقیقت کنى و به راستى و درستى در مدار بندگى او قرار بگیرى ودر همین حال لباس پوشیدن ویادآورى پوشش رحمت حضرت او با خضوع و خشوع از جنابش بخواهى که اى آقایى که در دنیا بدنم را به لباس ظاهر پوشاندى و عیوب و گناهانم را از مردم با لباس رحمتت مخفى داشتى !
در قیامت هم عیوب باطنم و گناهانى که از من صادر شده به کرم و لطف و رحمتت بپوشان و اجازه مده و مخواه که این عبد ذلیل و وامانده از راه و ناتوان از هر در رانده و در مرز عشق تو مانده ، در میان مردم و به خصوص در حضور انبیا و اولیا و وجود مقدس ائمه طاهرین علیهم‌السلام رسوا شود و آبروى ناقابل او بریزد .

مقام خوف و شوق

آن گاه در دنباله کلام خود ، حضرت صادق علیه‌السلام مى‌فرماید :
چنان که ظاهر بدن را به لباس ظاهرى پوشى ، باطن را نیز به لباس صدق و راستى بپوشان باطن صادق باطنى است که از مکر و حیله و خدعه و تزویر و ریا و غل و غش و دغلى پاک باشد ، باطن صادق باطنى است که از تخیلات ردیه و اعتقادات سخیفه مخلى شده و به حلیه آراى صحیحه و علوم حقه مزین و محلى باشد ، باطنت باید با پرده خوف از خدا و ظاهرت باید با پرده اطاعت از حضرت حق پوشیده باشد .
راستى چه دنیاى پربهایى است ، دنیاى خوف از مقام حضرت او و دنیاى اطاعت از فرامین حضرتش ، به حقیقت خودش قسم ، دنیایى براى انسان بهتر از این دنیا نیست ، خوف از مقام او علت ترک گناه و شوق وصال او علت اطاعت حضرت اوست .
وقتى مقام خوف و شوق حضرتش آمد ، همه جهان مادى براى انسان به اندازه بال مگس ارزش ندارد و آنچه در دست انسان است همان را آدمى فقط براى او مى‌خواهد و آنچه را نمى‌پسندد ، انسان ابدا خیال آن را هم نمى‌کند !!
به قول عارف عاشق جلال الدین بلخى :
همه جمال تو بینم چو چشم باز کنم
همه شراب تو نوشم چو لب فراز کنم
حرام دارم با مردمان سخن گفتن
وگر حدیث تو آید سخن دراز کنم
هزارگونه بلنگم به هر رهم که برند
رهى که آن به سوى توست ترکتاز کنم
اگر به دست من افتد چو خضر آب حیات
زخاک کوى تو آن آب را طراز کنم
زآفتاب و زمهتاب بگذرد نورم
چو روى دل سوى آن شاه دلنواز کنم
چو آفتاب شوم آتش و زگرمى دل
چو ذره‌ها همه را مست و عشق باز کنم
آرى ، به عشق او دم زدن و به ذکر او زیستن و به یاد او بودن و ظاهر و باطن را براى او آراستن ، مقصد اعلا و هدف والا است و بعثت انبیا و زحمت امامان علیهم‌السلامبه همین خاطر بوده است .

فناى در حق با لباس صدق

راهنمایان راه آمدند تا بشر این جهان مادى را با همه دستگاهى که دارد ، وسیله‌اى براى رسیدن به مقام قرب قرار دهند و تدریجا مقام به مقام را طى کرده ، خیمه هجر از سرزمین دل برکنده و عمارت وصل بنا کنند و از دوگانگى گذشته به مقام وحدت رسند و از بقاى خود دست برداشته به فنا افتند و به فرموده حضرت صادق علیه‌السلام بر درون خویش لباس صدق پوشند که هرکس لباس صدق بپوشد از همه چیز بگذرد و فانى در حضرت باقى شود .
عارف نامدار روزبهان بقلى شیرازى در این باب براساس آیات کتاب و روایات دقیق توضیحى بدین صورت دارد :
توحید ، ذروه علیاى احوال است و عروه وثقاى مقامات است و تیجان انبیا است و حلیه اولیا است و حقایق توحید نه هر رهروى که راه یافت ، یافت که سر توحید لباس ربوبیت است که «جان جان» بدان ملبس است ، تا واحد در واحد نشود سالک در عین عیان توحید نرسد . اگر کسى به مقام فنا نرسد به جایى نرسیده ، مقامى که خود و جهان را به حقیقت نفى کرده و در نفى خود و جهان ، جان خود و جهان را اثبات نماید و در حقیقت واقعیت « لا إله إلاّ اللّه » را در تجلى ببیند و بس .

اقسام توحید

اصل توحید سه قسم است :
قسمى توحید عام است و قسمى توحید خاص و قسمى توحید خاص الخاص .

توحید عام

اما آن که توحید عام است ، بعد از ارشاد حق ، سیر کردن در آیات و جستن حق به وسیله عقل و نور ایمان و شواهد حدثان ، تا ساکن باشند از اضطراب شک و یقین و در اثبات وحدانیت حق افتند و از خطرات نفس [با اجراى فرامین او] باز رهند و تقدیس ذات قدیمش بیابند و تنزیه صفات عزیزش بدانند و معلوم کنند که حق سبحانه واحد است من کل الوجوه ، ذاتش در صفات یکتاست و صفاتش در ذات یکتاست ، قدمش از حدوث جدا کنند و دانند که وجود جلیلش متعلق نیست به شیئى از اشیا و از دل خیال محال بیرون کنند و حضرت اللّه را سبحانه و تعالى منزه دانند از جواهر و اعراض و زمان و مکان و تشبیه و تعطیل و کیف و حیث و قبل و بعد و جهات وحد و حدود و صورت و قرب و بعد و حلول و ضد و ند و مثل و جزء و کل و کوچکى و بزرگى و جرم و جسم و ارکان و جارحه و قدمش را اوّل ندانند و ابدش را آخر نشناسند و هرچه در وهم و فهم آید از آن بیرون شوند و به فرموده حضرت صادق علیه‌السلامباطن را با لباس صدق [که مصداق کاملش ایمان به وحدانیت حق و ذات حضرت او و صفات علیا و اسماى حسنایش هست] بپوشانند و صدق باطن در مرحله عالى و اعلایش جز این نیست ، باطنى که با او همراه نیست باطن نیست ، منبعى از تیرگى و ظلمت و ظرفى پر از وساوس و شک و تردید است ، این توحید در حقیقت توحید علمى و به عبارت دیگر توحید معرفتى است که بر دلیل و برهان و استدلال استوار است و مرحله اوّل توحید یا مرتبه دانى آن است .
به قول حکیم بزرگوار ، نظامى گنجوى :
اى نام تو بهترین سرآغاز
بى نام تو نامه کى کنم باز
اى یاد تو مونس روانم
جز نام تو نیست بر زبانم
اى کارگشاى هرچه هستند
نام تو کلید هرچه بستند
اى هیچ خطى نگشته زاول
بى حجت نام تو مسجل
از ظلمت خود رهاییم ده
با نور خود آشناییم ده

توحید خاص

اما توحید خاص آن است که تمام عوالم به جملگى نزد وجود عظمت حق ، محو بینند و موجودات را در ربوبیت اللّه تعالى معدوم یابند ، از غلبات انوار قدم و چنان که در قدم حق تعالى موجود بود و موجودات معدوم ، اکنون هم چنان دانند و در وجود ، هیچ چیز نبینند که نه آن در امر حق مستغرق باشد ، به مشاهده بعد از علم که علم عام راست و مشاهده خاص راست و عالم را چنان بینند که گویى نزد صولجان قدرت بارى تعالى در میدان خدایى که از ازل به ابد مى‌برد و از ابد به ازل .
و مبادى توحید خاص سیر کردن است در شواهد صورت و روح و عالم صغرى که جند حق و باطل آنجایند ، چون لشگر عقل و لشگر جان و لشگر دل و لشگر نفس و حجاب قهر و لطف و غرایب اشکال مقدورات که در آن عالم موجود است و ظهور حق عز و جل که در اسرار حقایق ملکوت به چشم جان ببیند که توحید عام از عالم ملک و شهادت رفتن است به حق که به صورت آن عالم کبرى است .
و توحید خاص از خود رفتن است به حق که به صورت آدم ، عالم معانى و سراى تجلى است و آن آیت کبرى است اگرچه در جنب جهان کوچک است .
و فرق میان خاص و عام در توحید آن است که عام به شواهد و عقل باز مانند و خاص چون حق را بدانستند از شواهد عالم صغرى و کبرى فنا شوند و فناى خود در بقاى حق بیابند و پیوسته در وجود حق مضمحل باشند ، تا احکام قدیمش برایشان مى‌گذرد و ایشان به طوع محکوم مى‌باشند .
به قول عارف بلخى که از قول فانیان در حق و مطیعان وارسته گفته :
ما در ره عشق تو اسیران بلاییم
کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم
بر ما نظرى کن که در این ملک غریبیم
بر ما کرمى کن که در این شهر گداییم
زهدى نه که در کنج مناجات نشینیم
وجدى نه که بر گرد خرابات برآییم
نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم
اینجا نه و آنجا نه چه قومیم و کجاییم
ترسیدن ما چون که هم از بیم بلا بود
اکنون زچه ترسیم که در عین بلاییم
ما را به تو سرّیست که کس محرم آن نیست
گر سر برود سرّ تو با کس نگشاییم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم
بر رحمت خود بین و مبین بر گنه ما
ما غرق گناه از سر تا ناخن پاییم

توحید خاص الخاص

اما توحید خاص الخاص آن است که از حق به حق سیر کنند و آن سیر آنگه باشد که روح مقدس از همه مراکب حدوث پیاده شود و علوش سفل شود و سفلش علو گردد و جهات و مکان و سیر و زمان نزد او معزول شود و حمر خیال از اصطبل مرکب نور براند و فهم و وهم را میل نایافت در دیده کشد و حس حواس و ضمیر بى‌عقل را معطل کند و عقل را به مقراض تنزیه زبان فضول ببرد و نفس رعنا را در بازار غیرت توحید سر بردارد و لشگر هوى و شهوت را که حزب شیطانند به صدمه عشق بشکند و دل که شهر خدایست بى‌عمارت عبودیت نگذارد و خانه طبایع که مملو است از اخلاق انسانى به توفان نیستى و معول هستى ویران کند و هستى صغرى و کبرى را با شواهد و دلایل در هم پیچد و در کتم عدم اندازد ، تا بى‌اثقال حدوث در قدم گامى چند بردارد و چون از ازدحام خلقیت بیاساید خود را به دریاى نیستى دراندازد ، تا او از او فنا شود ، پس از بحر بقاى حق سر برآورد و بى خود حق را به حق بیند و بداند که این یک خطوت است از نیستى به هستى، پس آن قدم بردارد و به قوت عبودیت به جناح ربوبیت درهواى هویت پرواز کند .
حکیم صفاى اصفهانى در زمینه فناى عاشق در معشوق گوید :
ما رهرو فقریم و فنا راهبر ما
بى خویشتنى کو که شود هم سفر ما
اى آن‌که زخود با خبرى در سفر عشق
زنهار نیایى که نیابى خبر ما
در پاى دلم پاى منه باک زجان کن
کاین خانه بود فرش زخون جگر ما
در کشور فقر آمده مهمان فناییم
لخت جگر و پاره دل ما حضر ما
رنج تن ما از تب عشق است چه حاصل
از رنج طبیبى که دهد دردسر ما
ما خاک نشین در میخانه عشقیم
تاج سر خورشید بود خاک در ما
موران ضعیفیم ولى ملک سلیمان
باد است درین بادیه پیش نظر ما
آراستن باطن به صدق و ظاهر به طاعت
در آراستن باطن به صدق و رهبت و ظاهر به طاعت ، خواجه نصیر طوسى در « اخلاق ناصرى » مى‌گوید :
قومى گفته‌اند که بر اقرار به ربوبیت او و اعتراف به احسان و تمجید او بر حسب استطاعت اقتصار نماید .
و طایفه‌اى گفته‌اند که تقرب حضرت او به احسان باید نمود ، اما با نفس خود به تزکیه وحسن سیاست واما با اهل ونوع خود به مواسات وحکمت وموعظت.
و جماعتى گفته‌اند که حرص باید نمود بر تفکر و تدبر در الهیات و تصرف در محاولاتى که موجب مزید معرفت بارى سبحانه بود تا به واسطه آن معرفت به کمال رسد و توحید او به حد تحقیق انجامد .
... ادامه دارد.
منبع:http://erfan.ir
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان