از خود بیگانگی

مفهوم از خود بیگانگی در میان موجودات ملموس و محسوس جهان ما، این فقط انسان است که می تواند هویت واقعی خود را دگرگون سازد، تعالی ببخشد و یا آن را به رکود و سقوط مبتلا سازد

از خود بیگانگی

مفهوم از خود بیگانگی

در میان موجودات ملموس و محسوس جهان ما، این فقط انسان است که می تواند هویت واقعی خود را دگرگون سازد، تعالی ببخشد و یا آن را به رکود و سقوط مبتلا سازد. همچنین این فقط انسان است که می تواند هویت واقعی خویش را با علم آگاهانه ی حضوری بیابد یا از خود غافل شود، خود را فراموش کند، هویت واقعی خود یعنی روح انسانی خود را بفروشد و از خود بیگانه شود. (1)
بیگانگی انسان از خود، یکی از مهم ترین مسائل انسان شناختی است که در رشته های مختلف علوم انسانی مورد توجه قرار گرفته است.
ریشه های اولیه ی مسأله ی «از خود بیگانگی» را باید در تعالیم ادیان آسمانی جستجو کرد؛ این ادیان آسمانی هستند که بیش تر و پیش از هر متفکر و مکتبی، مسأله را با بیانهای گوناگون مطرح کرده، نسبت به آن هشدار داده، نمودهای آن را بیان کرده و برای پیشگیری و درمان آن راه حلهای عملی ارائه کرده اند. با این همه، در مباحث علوم انسانی و اجتماعی نوعا طرح و تبیین مفهوم از خود بیگانگی به صورت فنی و علمی به برخی از دانشمندان سده ی هیجدهم و نوزدهم میلادی به ویژه هگل، فوئر باخ و مارکس نسبت داده شده است. (2) وجه مشترک این سه متفکر در زمینه رابطه ی دین و از خود بیگانگی، آن است که هر سه، دین را موجب از خود بیگانگی بشر می دانند و معتقدند که فقط زمانی بشر خویشتن خویش را باز می یابد که دین را کنار نهد؛ و دست کم تا دین بر اندیشه ی بشری حاکم است، از خود بیگانگی گریبانگیر آدمی است؛ (3) و این سخن دقیقا نقطه ی مقابل بینش ادیان آسمانی و به ویژه اسلام و قرآن در مسأله ی از خود بیگانگی است.

قرآن و مسأله ی از خود بیگانگی

پیش از ورود به بحث، یادآوری این نکته ضروری است که طرح مسأله ی از خود بیگانگی بستگی تام به تصویری دارد که در مکتبهای مختلف نسبت به انسان و حقیقت و هویت او ارائه می شود و بررسی این تصویر در مکاتب مختلف، از حوصله ی این نوشتار بیرون است. از این رو، فقط اشاره می شود که در بینش قرآنی حقیقت انسان را روح جاودانه او تشکیل می دهد که از خدا نشأت گرفته و به سوی او باز می گردد و انسان هویت «از اویی» و «به سوی اویی» (انا لله و انا الیه راجعون) دارد. از سوی دیگر، زندگی واقعی انسان در سرای آخرت است که با تلاش مخلصانه و همراه با ایمان خود در این دنیا، آن را بنا می نهد. بنابراین، مسأله ی از خود بیگانگی از دیدگاه قرآن را باید در این چارچوب مورد توجه قرار داد.
دومین نکته شایان توجه در این خصوص آن است که نامگذاران مسأله ی از خود بیگانگی، انسان و زندگی وی را در زندگی دنیوی و نیازهای مادی و احیانا نیازهای معنوی وی در چارچوب زندگی دنیوی خلاصه کرده اند و به همه ی ابعاد این مسأله از منظر دنیوی نگریسته اند. علاوه بر آن که برخی از آنها با پذیرش مبانی فلسفی ماده گرایانه، به تناقضی آشکار دچار شده و با وجود نفی هرگونه امر غیر مادی، بر هویت انسانی و ارزشهای معنوی و ایده آلهای انسانی تأکید کرده اند؛ افزون بر آن ابعاد معنوی و روحی انسان را تا حد اموری مادی تقلیل داده و به کلی صورت مسأله را نادرست و وارونه مطرح کرده اند و در چنین فضایی آنچه مورد غفلت واقع شده است هویت واقعی انسان است و در واقع تئوری از خود بیگانگی آنان خود مصداق و نیز علت از خود بیگانگی است.
قرآن مجید، بارها نسبت به غفلت از خود و سرسپردگی انسان نسبت به غیر خدا، هشدار داده است و از بت پرستی، پیروی از شیطان و هوای نفس و تقلید کورکورانه از نیاکان و بزرگان، نکوهش کرده است.سلطه ی شیطان بر انسان و هشدار نسبت به آن نیز بارها و بارها در قرآن مجید مطرح گردیده و بر خطر انحراف انسان در اثر وسوسه ی شیاطین انس و جن تأکید شده است. (4) مفاهیم یاد شده در فرهنگ بشری و بینش اسلامی، مفاهیمی آشنا و قابل هضم و درک هستند، هر چند اگر به آنها از زاویه ی مسأله ی از خود بیگانگی نگریسته شود، جلوه ای تازه می یابند. ولی مفاهیمی از قبیل خود فراموشی، خود فروشی و خود زیانی که در برخی از آیات شریفه آمده است، مفاهیم مهم دیگری هستند که تأمل بیش تری را می طلبند و دقت انسان را بر می انگیزند. مگر می شود انسان از خود غافل شود و خود را فراموش کند یا آن که خود را بفروشد؟! مگر خود زیانی هم ممکن است؟ انسان زیان می کند و زیان او به معنی از دست دادن امکاناتی است که در اختیار دارد؛ اما خود زیانی چه مفهومی می تواند داشته باشد و چگونه انسان در ذات خویش دچار زیان می شود؟! قرآن مجید در این زمینه می فرماید:
«و لا تکونوا کالذین نسوا الله فأنساهم أنفسهم» (5)
و همانند آنان نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا هم آنان را نسبت به خودشان دچار فراموشی کرد.
و در جای دیگر می فرماید:
«بئسما اشتروا به انفسهم» آنچه که خود را به آن فروختند بد چیزی است.
همچنین در آیه دوازدهم و بیستم از سوره ی انعام می فرماید:
«الذین خسروا أنفسهم فهم لا یومنون»
آنان که دچار خود زیانی شدند پس آنان ایمان نمی آورند.
نکته ی شایان توجه، تفاوت اساسی مسأله ی از خود بیگانگی در بینش قرآن با بینش بنیانگذاران این نظریه (هگل، فوئرباخ و مارکس) است. همان طور که گذشت، در این سه نظریه، دین یکی از عوامل از خود بیگانگی به شمار می آید و راه نجات بشر از مسأله ی از خود بیگانگی، زدودن دین از زندگانی انسان دانسته می شود. ولی در بینش قرآنی، مسأله دقیقا بر عکس این قضیه است؛ انسان تا به سوی خدا حرکت نکند خود را نیافته و گرفتار از خود بیگانگی است. در ادامه ی بحث، بار دیگر به این موضوع باز خواهیم گشت و به گونه ای دیگر به این مسأله خواهیم نگریست.
به هر حال، از خود بیگانگی در منظر قرآن یک حالت روانی و فکری است که دارای لوازم، نمودها و آثاری است. انسان از خود بیگانه که دیگری را خود می پندارد، به طور طبیعی، هویت دیگری را هویت خود می پندارد و این هویت دیگر هر چه باشد، انسان از خود بیگانه، تصویری متناسب با آن، از خود خواهد داشت. این هویت و تصویر دیگر، در اغلب موارد، هویت و تصویری است که بر اساس جهان بینی انسان از خود بیگانه شکل گرفته است. (6)
در این قسمت به بررسی برخی از نمودهای از خود بیگانگی می پردازیم:

نمودهای از خود بیگانگی

برهم خوردن تعادل روحی

اگر انسان از خود بیگانه شد و عنان اختیار خویش را در دست دیگری نهاد، به دو دلیل تعادل خویش را از دست می دهد:
نخست آن که، حرکتهای آن دیگری چون با مقتضای ساختار وجودی او سازگار نیست، دچار عدم تعادل می شود. دیگر آن که، آن دیگری، موجودهای متعدد و متنوعی را در بر می گیرد. آن دیگری حتی اگر نوع خاصی از موجودات باشد و به عنوان مثال، انسانهای دیگر باشند، افراد متعدد و متنوعی دارد. این موجودات مختلف یا افراد متعدد، خواستهای متضاد و دست کم مختلف دارند و تعادل انسان از خود بیگانه را به هم می زنند. قرآن مجید که انسان مشرک را از خود بیگانه، می داند، می فرماید:
«ءأرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار» (7)
آیا خداوندان پراکنده بهترند یا خدای یگانه ی چیره بر همه.
و نیز می فرماید: «ضرب الله مثلا رجلا فیه شرکاء متشاکسون و رجلا سلما لرجل هل یستویان مثلا...» (8) خداوند مثلی زده است: مردی که چند (خواجه) بدخو و ناسازگار در او شریک باشند و مردی که از آن یک مرد است، آیا این دو در مثل برابرند؟ و نیز می فرماید: «لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله» (9) به دنبال راههای دیگر [به جز راه توحید که راه مستقیم است] نروید که شما را از راه خدا جدا و پراکنده سازد.

بی هدفی و بی معیاری

بنابر آنچه گذشت، انسان از خود بیگانه دچار بی هدفی می شود. در واقع، او خود به صورت معقول و حساب شده هدفی را بر نمی گزیند و در زندگی و رفتار خود سرگردان است. از دیدگاه قرآن، منافقان، که جمعی از خود بیگانه اند، این گونه توصیف می شوند:
«مذبذین بین ذلک لا الی هؤلاء و لا الی هؤلاء و من یضلل الله فلن تجد له سبیلا»
بین خدا و غیر خدا سرگردان اند نه با گروه مؤمنان و نه با گروه کافران (یکسو و یکدل) اند و هر که را خدا گمراه کند برایش راهی نیابی.
چنین انسانی به بیان حضرت علی - علیه السلام - مصداق و مورد «یمیلون مع کل ریح» (به هر سو که باد می وزد میل می کنند) هستند و جز آن دیگری - که گفته شد متعدد و متشتت است - معیاری ندارند و تعدد آن بیگانه ها، بی معیاری و بی هدفی را برایشان به ارمغان می آورد.

عدم آمادگی و قدرت بر تغییر وضعیت

انسان از خود بیگانه، که خود را دیگری پنداشته و از خود واقعیش غافل است، یا در اثر مطلوب پنداشتن وضیعت فعلی اش حاضر به هیچ گونه تغییر در وضعیت خویش نیست و در برابر آن مقاومت می کند و یا به دلیل غفلت از خود و وضعیت مطلوب، در اندیشه ی تغییر وضعیت نیست و در نتیجه، قدرت بر تغییر وضعیت ندارد؛ و چون همه اینها در اثر انتخاب و اختیار آگاهانه اوست، مورد نکوهش قرار می گیرد. آیات فراوانی که ضمن نکوهش از کفار و منافقان راه هدایت آنان را بسته شده و تداوم گمراهی شان را حتمی می داند - مانند: «و من یضلل الله فما له من هاد» (10) و هر کس را که خدا گمراه سازد هیچ هدایتگری برایش نیست - گویای همین حقیقت است.
و در جای دیگر می فرماید:
«ومن أظلم ممن ذکر بآیات ربه فأعرض عنها و نسی ما قدمت یداه انا جعلناه علی قلوبهم أکنه أن یفقهوه و فی آذانهم وقرا وان تدعهم الی الهدی فلن یهتدوا اذا أبدا»
و چه کسی ستمکارتر از آن است که به آیات خداوندگارش پند داده شود، پس، از آن روی گرداند و آنچه را انجام داده (از کارهای زشت) فراموش کند. به راستی که ما بر دلهاشان پوششهایی نهادیم تا آن (قرآن) را در نیابند و در گوشهاشان گرانی نهادیم (تا آن را نشنوند) و اگر آنان را به راه راست و رهنمود خدا بخوانی هرگز هدایت نشوند.
در ادامه خواهیم گفت که فراموش کردن اعمال گذشته و عدم بازنگری نسبت به آنها، عامل مهمی برای از خود بیگانگی است. در این آیه نیز ناتوانی اصلاح وضعیت و عدم قدرت بر تغییر، به عنوان نمودی برای از خود بیگانگی مطرح شده است.

اصالت ماده و مادیات

چنان که گذشت، هویت واقعی انسان را بعد روحانی و فراحیوانی او تشکیل می دهد؛ ولی اگر انسان خود را دیگری پنداشت، طبیعی است که هویت آن دیگری را، هویت خود می پندارد. به بیان قرآن، انسانهای از خود بیگانه، همواره حیوانیت را به جای خود واقعی خویش می نشانند و چون حیوانیت به جای انسانیت نشست دیگر چنین پنداشته می شود که هر چه هست همین جسم و تنعمات مادی است. پس انسان چیزی نیست جز همین جسم مادی و غرایز حیوانی، و جهان وی نیز چیزی جز جهان مادی نیست. در چنین شرایطی، انسان از خود بیگانه می گوید: «ما أظن الساعه قائمه» (11) گمان نمی کنم قیامتی در کار باشد. و می گوید: «ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیی و ما یهلکنا الا الدهر» (12) زندگی جز همین دنیا نیست، که می میریم و زنده می شویم و چیزی جز روزگار، ما را هلاک نمی کند.
در اثر چنین بینشی، نیازهای چنین انسانی نیز نیازهای حیوانی می شود: خوراک، پوشاک و بهره مندی از دیگر لذایذ دنیوی: «والذین کفروا یتمتعون و یأکلون کما تأکل الانعام» (13) (آنان که کافر شدند همانند چارپایان می خورند و از لذائذ دنیوی بهره می گیرند). چنانکه کمال او همین بهره وریهای مادی و کمالات دنیوی می شود و با رسیدن به همین لذایذ دنیوی فرحناک می شود: «و فرحوا بالحیاه الدنیا» (14)

عدم بهره گیری از عقل و دل

کسی که دچار از خود بیگانگی می شود گاه شیطان، گاه حیوان، گاه موجود دیگری را خود می پندارد و تسلیم او می شود و خود را در همین دنیا و لذات آن خلاصه می کند. در نتیجه، ابزارهای شناخت عقلانی و قلبی انسانی خود را، مهر کرده و راههای شناخت حقیقت را بر خود می بندد.
«ذلک بأنهم استحبوا الحیاه الدنیا علی الآخره و أن الله لا یهدی القوم الکافرین * أولئک الذین طبع الله علی قلوبهم و سمعهم و أبصارهم و أولئک هم الغافلون» (15)
زیرا آنان زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح داده و برگزیدند و خدا گروه کافران را هدایت نمی کند. آنان کسانی هستند که خدا بر دلها و گوش و چشمهایشان مهر نهاده و آنان خود، غافلانند.
این مهر بر قلب و گوش و چشمان نهادن، با انتخاب زندگی حیوانی و حرکت در آن مسیر حاصل می شود و اینها همه نتیجه ی انتخاب زندگی حیوانی است و به همین دلیل، چنین انسانی از حیوان پست تر است: «أولئک کالأنعام بل هم أضل أولئک هم الغافلون»؛ زیرا حیوانات، حیوانیت را انتخاب نکرده اند بلکه حیوان خلق شده اند؛ حرکت آنها در مسیر حیوانیت، از خود بیگانگی نیست ولی انسان، که انسان خلق شده است، اگر حیوانیت را برگزید از خود بیگانه شده است:

از خود بیگانگی و توحید ناب

ممکن است گفته شود انسان مؤمن نیز خدا را بر خود حاکم می داند، خواست او را خواست خود می داند و هر چه او می گوید عمل می کند و نقطه ی اوج توحید و ایمان، سراپا تسلیم خدا شدن و به کلی خود را فراموش کردن است. پس انسان موحد هم از خود بیگانه است. ولی چنانکه قبلا اشاره شد انسان هویتی خدایی دارد که از او نشأت گرفته و به سوی او باز می گردد، حقیقت و هویت او عین ربط به خداست، و تسلیم خدا شدن عین باز یافتن خویش است. خدا اصل ماست و ما با تسلیم خدا شدن، اصل خویش را باز می یابیم.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
«انا لله و انا الیه راجعون» (16) ما از آن خدائیم و به سوی خدا رهسپاریم. اگر خود را بیابیم خدا را می یابیم، اگر تسلیم او شدیم و خدا را یافتیم خود را یافته ایم. «در دو چشم من نشستی که از من من تری»
با این دید، حدیث شریف «من عرف نفسه فقد عرف ربه» هر کس خود را شناخت خدا را شناخت و آیه شریفه: «ولا تکونوا کالذین نسوا الله فأنساهم أنفسهم» (17) معنی و مفهوم جدیدی نیز می یابد.
این نکته نیز شایان اهمیت است که در برخی از آیات، از اهتمام دادن به خود نکوهش شده است؛ که مقصود، اهتمام به خود حیوانی و غفلت از آخرت و بد گمانی نسبت به وعده های خداوند است؛ مانند آیه شریفه:
«و طائفه قد أهتمهم أنفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیه» و گروهی در اندیشه (زندگی دنیوی و جان) خویشتن بودند و به خداوند گمان ناروا، گمانی متناسب با دوران جاهلیت داشتند.

از خود بیگانگی فرهنگی - اجتماعی (فقدان هویت اجتماعی)

از خود بیگانگی، هم فردی است و هم اجتماعی. آنچه گذشت، مربوط به از خود بیگانگی فردی بود، ولی گاه جامعه ای از خود بیگانه می شود و جامعه ای دیگر را خود می پندارد. در اینجا نیز، هویت جامعه ی دیگر را هویت خود می پندارد و جامعه ی دیگر را اصل قرار می دهد. تز کسانی (مانند تقی زاده) که می گفتند: راه پیشرفت جامعه ی ایرانی ما، آن است که سراپا فرنگی شویم؛ آن بود که جامعه ی ما را از خود بیگانه کنند. امثال او که به جامعه ی غرب اصالت می دهند، درد غرب را، درد جامعه خود و درمان غرب را درمان جامعه ی خود می پندارند. وقتی غرب مسأله ای را درد به شمار نیاورد، آنها می گویند این مهم نیست، زیرا در غرب هم چنین است بلکه باید چنین باشد و مقتضای یک جامعه ی پیشرفته این است و چنین مسأله ای نشان پیشرفت تلقی می شود.
وقتی سخن از مشکلات و مسائل اجتماعی و فرهنگی می رود، آنچه را در غرب به عنوان مشکل اجتماعی مطرح کرده اند، مشکل جامعه خود می پندارد و وقتی می خواهد معظلی را حل کند، به دنبال راه حلهای غربی می رود و آنها را دربست می پذیرد و ارائه می دهد. حتی اگر گفته شود شاید جامعه ی ما با جامعه ی غرب متفاوت باشد، می گوید: تاریخ را تکرار نکنید، آنها تجربه و خطا را انجام داده اند. نقش ارزشها، باور داشتها، سنت دینی و حتی سنت ملی را در شناخت جامعه، مسائل اجتماعی، بحرانها و راه حلها نادیده می گیرد.
جوامعی که دیگری را به جای خود می نشانند، در فرهنگ آن جامعه ی دیگر هضم می شوند؛ انتخاب و اقتباس نمی کنند، کپی می گیرند، فعال نیستند، منفعل محض هستند. اقتباس، جایی است که خودی فرض شود، فرهنگ خودی مطرح باشد، مقایسه ای صورت گیرد و بهترین انتخاب شود. ولی اگر جامعه ای از خود بیگانه شد، به فرهنگ خودی پشت پا می زند، همه را نادیده می گیرد و خود باخته می شود. یکی از کارهایی که جوامع استکباری می کنند همین است که یک جامعه را از خود بیگانه می کنند. وقتی جامعه ای از خود بیگانه شد، نیاز به تهاجم فرهنگی نیست. در حالت تفاهم فرهنگی هم، فرهنگ بیگانه کپی می شود.

درمان از خود بیگانگی

برای جلو گیری از سقوط در ورطه ی از خود بیگانگی و نیز نجات از آن، پس از تنبه و خارج شدن از غفلت، بازنگری نقادانه همراه با تقوا نسبت به گذشته ی سودمند است. اگر فرد یا جامعه ای در اعمالی که انجام می دهد بازنگری نکند، در بعد فردی محاسبه ی نفس نداشته باشد، در بعد اجتماعی از فرهنگ خود و بیگانه اطلاع کافی نداشته باشد و در باب شیوه و میزان نفوذ فرهنگ بیگانه در فرهنگ خودی بازنگری و بازشناسی نداشته باشد، امکان فاصله گرفتن از هویت واقعی بسیار زیاد است و این فاصله گرفتن می تواند آن قدر پیش رود که به نسیان خود و فرهنگ خودی و از خود بیگانگی بیانجامد و راه نجاتی برای از خود بیگانگی او متصور نیست. قرآن مجید در این خصوص می فرماید:
«یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون * و لا تکونوا کالذین نسوا الله فأنساهم أنفسهم أولئک هم الفاسقون» (18)
ای کسانی که ایمان آورده اید تقوای الهی پیشه کنید و هر کسی در باب آنچه برای فردای قیامت پیش فرستاده بیندیشد و آن را بازنگری کند و تقوای الهی پیشه کنید که خدا به آنچه انجام می دهید آگاه است و همانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند آنان را از خویشتن خویش فراموش ساخت.
دانشمندان علوم اجتماعی برای نجات انسان از معضله ی از خود بیگانگی گفته اند: انسان پس از توجه به اینکه دچار از خود بیگانگی شده، باید گذشته ی خویش را بازنگری و بازسازی کند. او نمی تواند با تصمیم بر توجه به خویش از هم اکنون، بدون توجه به گذشته، معضل خویش را حل کند. در این آیه شریفه، مسأله بسیار دقیقتر و حساب شده تر مطرح است، نقطه ی شروع را تقوا می داند: «یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله» تقوای الهی اگر مدار زندگی شد جز خدا کسی بر انسان حاکم نمی شود و انسان نسبت به ازخود بیگانگی از مصونیت لازم برخوردار می شود. مرحله ی دوم، بازنگری نسبت به اعمالی است که برای سعادت خویش انجام داده است. انسان در همان زمان، که برای خدا هم کاری را انجام می دهد، ممکن است دیگری به صورت مرموزی بر او حاکم شود؛ از این رو، باید حتی نسبت به اعمالی که آنها را خوب می پندارد بازنگری داشته باشد، و گاه در همین بازنگری نیز، فرد دچار غفلت و خود فریبی می شود. به همین دلیل، بار دیگر قرآن می فرماید: «واتقوا الله» تقوای الهی پیشه کنید.
نکته ی پایانی و مهم آن است که شاید در گذشته انسانها یا جوامع، خود برای خویش برنامه ریزی می کردند و خود را از معضل از خود بیگانگی نجات می دادند و یا دچار از خود بیگانگی می ساختند، ولی امروزه در عین آن که انتخاب آزادانه انسانها به جای خود محفوظ است، نوعا دیگران برای انسانها یا جوامع برنامه ریزی می کنند، و این مسأله همان مسأله تهاجم فرهنگی است که یکی از مسائل روز ماست. نباید تصور شود که وقتی ما از خود غافلیم و در جا می زنیم، طرح توطئه ای در کار نیست. در دهکده ی جهانی ما همواره گروههای اجتماعی، احزاب سیاسی و عوامل استثمارگر و قدرت های سلطه خواه، به خاطر اهداف مادی خویش در اندیشه ی طرح توطئه برای دستیابی به اهداف خویش و بهره گیری از افراد و جوامع مختلف در راستای آن هستند و بسیار ساده اندیشی است که تصور شود آنان به دلیل آرمانهای انسانی و حقوق بشر و هدفهای انسان دوستانه سر ستیز یا صلح با جوامع و انسانهای دیگر را دارند. در چنین شرایطی، غفلت از این توطئه ها و برنامه ریزیهای بیگانه، خطر آفرین است و اگر بخواهیم از این مهلکه نجات یابیم، باید روش امیرالمؤمنین علی (ع) را در پیش گیریم که فرمود:
«فما خلقت لیشغلنی اکل الطیبات کالبهیمه المربوطه همها علفها... و تلهو عما یزاد بها»
من آفریده نشده ام که بهره وری از تنعمات مادی مرا به خود مشغول سازد، چونان حیوان پرواری که آنچه برایش اهمیت دارد علوفه اوست... و از آنچه برایش برنامه ریزی شده غافل است.
بنابراین، از خود بیگانگی گاه به دست خود و گاه با غفلت خود و طرح و برنامه ی دیگران صورت می پذیرد. انسان گاه خود، موجود دیگری را به جای خود می نهد و از خود بیگانه می شود و گاه از خود غافل می شود و دیگران برای او خودی تعیین می کنند و در فکر استثمار او بر می آیند و برای او، خود متناسب با اهداف خودشان را تعیین می کنند. در امور اجتماعی نیز جامعه ای که از خود غافل شود، استثمارگران در صدد تعیین هویت فرهنگی او بر می آیند و به او الگو می دهند. پس به همان میزان که از خود بیگانگی فردی زیان بار است، بی هویتی فرهنگی و اجتماعی نیز زیان بار است و برای نجات از این دو آسیب بزرگ، لازم است هویت واقعی فردی و جمعی خود را بشناسیم و همواره مراقب آن باشیم:
«یا أیها الذین آمنوا علیکم أنفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم» (19)
ای کسانی که ایمان آورده اید، به خودتان بپردازید و مراقب خویشتن باشید هرگاه شما هدایت یافتید آن کس که گمراه شده است به شما زیانی نرساند.

پی نوشتها:

1. مسأله ی از خود بیگانگی، فرع پذیرش هویت مشترک و ثابت انسانی است، و کسانی که به کلی منکر سرشت انسانی هستند منطقا نمی توانند مسأله ی از خود بیگانگی را در چارچوب مکتب و نگرش خود مطرح کنند و از آن سخن به میان آورند.
2. علاوه بر سه متفکر یاد شده توماس هابز (Thomas Hobbe
1588-1679)، بندیکت اسپینوزا (Benedict Spinoza 1632-1677) جان لاک (John locke 1704-1632) ژان ژاک روسو( Jacquess Roussau1778-1712)، ماکس شلر (Max Scheler 1759-1085) یوهان فیخته (fichte johann1841-1762) ولفونگ گوته (Wolfgang Goethe 1832-1749) ویلهم ووون هامبولت (von humboldt wilhelm 1835-1767 ) سورن کی یرکه گورد (1813-1855 soren kier kegaard ) وپل تیلیخ ( 1886-1965 Paul tillich) از جمله کسانی هستند که مسأله ی از خود بیگانگی را مطرح کرده اند. ر. ک: زورنتال و ....، الموسوعه الفلسفیه، ترجمه سمیرکرم؛ بدوی، عبدالرحمن، موسوعه الفلسفه، زیاده، معن، الموسوعه الفلسفیه العربیه.
3. گرچه هگل به دو نوع دین اشاره می کند: یکی دینی که انسان را مقهور و ذلیل می کند و به پای خدایان قربانی می کند - مانند یهودیت - و دیگری دینی که انسان را احیا و بزرگ می کند؛ و دین از نوع اول را سبب از خود بیگانگی می داند، اما ویژگیهای دین نوع دوم بر ادیان حقیقی منطبق نیست و صرفا با یک برداشت عرفانی از دیدگاه او و معارف دینی می توان آن دو را تا حدی بر هم منطبق دانست. همچنین هر چند هگل از خدا و روح و عقل کلی سخن می گوید، اما خدای هگل به کلی با خدای ادیان که مؤمنان به آن باور دارند متفاوت است و موجود متعالی، برتر، خالق ماسوا، مسلط بر انسان و بازخواست کننده ی انسان نسبت به اعمال او، نیست.
4. این مفاهیم در روایات نیز آمده است؛ برای آگاهی از این مفاهیم در نهج البلاغه ر. ک: مطهری، مرتضی، سیری در نهج البلاغه، ص 291-306.
5. حشر، 19.
6. در قرآن مجید و روایات - همان طور که قبلا اشاره شد - مفاهیم متفاوت و متعددی درباره ی رابطه ی انسان با خویشتن خویش مطرح شده است، مانند فراموشی خود، غفلت از خود، ناآگاهی و جهل نسبت به خود، فروختن خود و خود زبانی، که بررسی مقصود از هر یک، تفاوت آنها با یکدیگر و رابطه آنها با از خود بیگانگی، فرصت و مجال بیش تر و تحقیق دیگری را می طلبد.
7. یوسف، 39.
8. زمر، 29.
9. انعام، 153.
10. رعد، 33؛ زمر، 23 و 36؛ غافر، 33.
11. کهف، 36.
12. جاثیه، 24.
13. محمد، 12.
14. رعد، 26.
15. نحل، 107- 108.
16.بقره، 156.
17. حشر، 19.
18.حشر، 19-18.
19. مائده، 105.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان