برای پیگیری این ماجرا ساعت سه صبح به خیابان شریعتی، بالاتر از پل صدر، بلوار صبا میروم. خیابانها خلوت خلوت اما بلوار مدنظرم با بقیه خیابانها متفاوتتر است. بلوار صبا پهن است و به قول رالیها بازها ،خوراک کورسگذاشتن. چند موتور هزار سیسی همان اول کاری خودی نشان میدهند. از آن سر بلوار صبا ،یعنی بزرگراه کاوه باهم کورس میگذارند و صدای ویرانکننده اگزوز کل منطقه را روی سر خود میگذارد.
وقتی به تقاطع شریعتی میرسند، سرعت را کم میکنند و پس از دور زدن دوباره با هم کورس میگذارند. 10 دقیقهای است ایستادهام تا مثل دوربین پلیس همه تخلفات را پیش خودم ثبت کنم. در این مدت این دو موتورسوار جوان دستکم سه بار بلوار صبا را با موتورهای پرسر و صدایشان بالا و پایین کردهاند. دستم را برای یکی از آنها تکان میدهم تا از او چند سوال بپرسم؛ نمیایستد، گازد میدهد و پشتش را هم نگاه نمیکند. چند دقیقه بعد موتورسوار دیگر را صدا میکنم. میایستد. جوان بیست و چند سالهای است با صورت استخوانی و چشمهای بادامی و ریشهای تنک. از او میپرسم آیا به نظرش کورس گذاشتن توی خیابانی که هر دو طرفش پر است از آپارتمان، کار درستی است؟
براندازم میکند و با خنده میگوید:«فکر نمیکنم صدای موتورم کسی رو اذیت کنه. خونهها با بلوار فاصله دارن و در ضمن همه این وقت شب خواب هستن، اگر کسی شاکی میشد، حتما میومد توی خیابون و مثل شما جلوم رو میگرفت و تذکر میداد».
میپرسم چرا برای موتورسواری این موقع شب که مردم در حال استراحت هستند اینجا آمده و چرا کورس میگذارد و یک چرخ میزند؟
«چارهای نیست؛موتورم مجوز تردد نداره. کسی به این راحتی نمیتونه مجوز موتور سنگین بگیره. پیست هم برای کسایی هست که عضو فدراسیون موتورسواری باشن. کسایی مثل ما که به هر دلیلی نمیتونه عضو فدراسیون باشن، مجبورن زمانی بیرون بیان که ترافیکی نباشه و خبری هم از پلیس نباشه. میاییم و نیم ساعتی با موتور عشق میکنیم و برمیگردیم خونه. این بلوار هم به خاطر اینکه پت و پهن است، میآییم اینجا برای سواری گرفتن از موتورهامون».
وسط حرفزدن، جوان موتور سوار مدام برمیگردد و عقب را میبیند. استرس دارد که پلیس سر نرسد و موتورش را توقیف نکند. چند لحظه بعد مرد 60 سالهای با پیژامه به ما نزدیک میشود. پیرمرد با چشمهای پف کرده نزدیکمان میشود و بدون سلام علیک شروع میکنه به بد و بیراه گفتن. جوان موتورسوار بیاینکه جوابی بدهد، کلاچ را میگیرد و دنده میزند و ما را ترک میکند.پیرمرد به تصور اینکه دوست موتور سوار هستم، مرا به باد نصیحت میگیرد:«مگه شما سر سفره پدر و مادر بزرگ نشدین؟ این چه کاری هست که شبها با موتور و ماشین میافتین جون این خیابون و هی با گاز و ترمز آدم رو توی خواب نصف جون میکنین. زنگ بزنم پلیس بیاد پدرتون رو دربیاره. خجالت بکشین که کلی فحش و نفرین پشت خودتون و پدر و مادرتون هست».
پیرمرد خودش را از حرص خالی میکند و من هم سر به زیر انداختم. وقتی سبک شد، به او میگویم که خبرنگارم و برای بررسی ماجرای کورسهای شبانه آمدهام. انگار از رفتارش شرمنده باشد، روی شانهام میزند و میگوید:«شاید شما خبرنگارها بتونین کاری برای این مردم بکنید. امیدوارم با نوشتن شما فکری به حال و روز اهالی اینجا بکنن».
کارم هنوز تمام نشده. باید بمانم و مستندات بیشتری بهدست بیاروم. مستنداتی که همینطور از جلوی چشمانم با سرعت بالا رد میشوند و بیخیال از اینکه اهالی بلوار صبا زا بهراه میشوند!
ماشین بیامو کروک آبی رنگ با چراغهای پرنوری از خیابان شریعتی وارد بلوار میشود. ترمز ریزی میزند و با تیکآف پر زوری دیوانهوار گاز میدهد. صدای ماشین کرکننده است. انگار صدا همه ساختمانها را به لرزه میاندازد. راننده جوان همراه با دو سرنشین در حال خودشان نیستند. از جلویم رد میشوند و چند صدمتر جلوتر راننده ترمز دستی را میکشد و ماشین 180 درجه تغییر مسیر میدهد. دود اصطکاک لاستیکها به هوا میپیچد. راننده پایش را روی پدال میفشارد و برخلاف جهت میراند.
دقیقا یک دقیقه بعد هیوندا کوپه زردرنگی با دو سرنشین وارد بلوار صبا میشود. راننده مدام پایش را روی گاز میگذارد تا صدای اگزوز را در بیاورد. گویی گاو پرزوری برای گاوباز خط و نشان میکشد و از عصبانیت نفس نفس میزند و پای راستش را روی زمین میکشد به نشانه جنگ! چند لحظه بعد راننده با تیکآف سرعت دیوانهواری میگیرد و در چشم بههم زدنی خیابان را به پایان میرساند و وارد بلوار کاوه میشود.
پیش خودم میگویم پیرمرد که به روزنامه زنگ زده بود، حق داشته که پشت تلفن این همه ناراحت باشد و از استرس شبانهاش برایم بگوید. بنده خدا راست میگفت بلوار صبا شبها تبدیل به پیست موتورسواری و اتومبیلرانی میشود. بدتر از همه خبری از پلیس هم نیست.
ساعت نزدیک چهار صبح است و در یک ساعت حضورم در این بلوار 6 موتور 200 تا 1000 سیسی و 16 ماشین مدل بالا با اگزوزهای حرفهای و قهرمانی با حرکات نمایشی یا کورس، آرامش را از مردم گرفتهاند. تلاش من برای گفتو گو با راننده خودروهای لوکس و گرانقیمت که دور دور میکنند و با ویراژ و لاییکشی از خودورهای دیگری سبقت میگیرند، بینتیجه میماند.
محمد مجد که خانهاش ابتدای خیابان فاطمیه و منتهی به بلوار صباست، سر خیابان روی سکوی بتنی نشسته و خیره مانده به ماشینهایی است که بلوار را دور دور میکنند. گویی شبزده شده و از خانه بیرون آمده تا هوایی به سرش بخورد. او درباره ویراژ و کورسهای شبانه در این بلوار میگوید:«این بلوار گذشته این طور نبود، تردد کمی داشت ولی از زمانی که ساخت و ساز زیاد شد و مجتمع تجاری و پاساژ زدند، دوردور کردنها سرسامآور زیاد شده و حالا هم شبها این جوونها دست از سرمان برنمیدارن و باهم کورس میگذارن. چندبار به پلیس زنگ زدیم ولی نتیجهای نداشته. بعضی شبها با صدای تیکآف یا اگزوز ماشین و موتورها از خواب بیدار میشم و دیگر خوابم نمیگیرد. این هم شد حال و روز ما. اسمش این است که قیطریه مینشینیم ولی شبها آسایش نداریم. اگر وضعیت همینطور باشه حتما خونه رو میفروشم و میرم جای دیگهای».