ده روش که خود را از دید دیگران پنهان می کنیم و اصلا چه لزومی دارد که دیده شویم؟

چکیده :    شاید بهتر باشد که برای اینکه ریشه برخی از فردگرایی و دور شدن از  اجتماعات خود را در پنهان کردن خود و عقاید خود بدانیم و چرا ما عقاید و خودمان را مخفی می کنیم که دیده نشویم ، آیا جامعه خود باید ما را دعوت به اجتماعی شدن کند ؟ یا ما خودمان باید خودمان را نشان دهیم تا مردم و جامعه پذیرای ما شود

ده روش که خود را از  دید دیگران پنهان می کنیم و  اصلا چه لزومی دارد که دیده شویم؟
دیده نشدن
 
چکیده :  
 شاید بهتر باشد که برای اینکه ریشه برخی از فردگرایی و دور شدن از  اجتماعات خود را در پنهان کردن خود و عقاید خود بدانیم و چرا ما عقاید و خودمان را مخفی می کنیم که دیده نشویم ، آیا جامعه خود باید ما را دعوت به اجتماعی شدن کند ؟ یا ما خودمان باید خودمان را نشان دهیم تا مردم و جامعه پذیرای ما شود. و اینکه ما با مخفی شدن چه لطمه ای به شخصیت و ارزش خود می زنیم ؟

تعداد کلمات : 1717 / تخمین زمان مطالعه : 9 دقیقه


نویسنده: میشل داولا
مترجم: حسین افرا

"خودت را پنهان نکن. بایست و سرت را بالا نگهدار.دستاوردهایت را به دیگران نشان بده" (جو ماری فادری گالان )

بعضی اوقات در مدرسه پنهان می شدم.وقتی به دلیل پنهان شدن هایم فکر می کنم به یاد می آورم آن موقع دوستانم مرا در جمع های دوستانه شان راه نمی دادند و در کل  اصلا دوستی نداشتم . انگیزه پیدا کردن  دوست جدید را  نداشتم و  دوستان قدیمی  را هم فراموش کردم در کل   به نوعی حس  اعتمادم به دیگران از بین رفته بود . در واقع وقتی به افراد  اعتماد  نمی کنی ،  به نوعی دیگر نمی توانی در جمعشان خودت باشی.  این گونه بود که خود را  از  جمع افراد و از دیدشان دور نگه داشتم.  بخاطر دارم درست مثل یک شبح شده بودم و من در واقع این گونه انتخاب کرده بودم. انتخابی آگاهانه .

پشت میز تحریرم  با تنبلی و کسالت و حالتی خمیده و قوز کرده می نشستم و چشماهایم را می بستم. با خود تصمیم گرفته بودم  هر وقت عصبانی شدم صدایم را در خود خفه کنم.  با نگاهم حرفی نزنم و با هیچ کس  به هیچ وجه چشم در چشم نشوم. تصمیم گرفته بودم دیگر در هیچ جمع و گروهی حاضر نباشم . هیچ گونه خدمت و تلاشی برای  دیگران که  تلاشی برای من نکرده اند ،  نداشته باشم و در واقع تا روز آخر فارغ التحصیلی ام وضع به همین صورت بود و حتی به اصطلاح جرات نفس کشیدن نداشتم. این تجربه ای بود که زندگی به من آموخت : مردم باعث می شوند که خود را  از دیدشان پنهان کنید.

من اصلا  انتظار نداشتم که از این وضعیت  نجات پیدا کنم. البته هیچ کسی هم به  چاهی که من در آن افتاده بودم  , نزدیک نمی شد. کسی که بتواند دستم را بگیرد و مرا از این ورطه  بیرون بکشد . اگر می خواهید در نظر دیگران   پنهان شوید،  می توانید این کار را انجام دهید.  به نوعی که ذشما گر چه  به دفعات دیگران را ملاقات کرده اید، اما به نظر می رسد اصلا به هیچ عنوان شما را ندیده اند و وجودتان را احساس نکرده اند. شما در خیابان هم ، قدم می زنید و مردم  بی تفاوت از  کنار شما در خیابان این طرف و آن طرف می روند .حتی  گاهی  حتی ممکن است با مردم غریبه در خیابان حرفی هم بزنید و گفتگویی داشته باشید. بی صدا بودن افراد در دنیا اصلا ارزش و اهمیتی ندارد. اینجا فرش قرمز به زیر پای افرادی که خود را از نظر دیگران دور کرده اند  ، نمی اندازند که از آنها دعوت بشود بیایید و خودتان را نشان دهید.

این درس بزرگی از زندگی است. که به دنبال هر چه باشید بالاخره  به آن  دست می یابید . بنابراین اگر بخواهید  به دنبال دور شدن از دید مردم  باشید، این وضعیت برایتان پیش می آید. از طرفی اگر می خواهید دیده شوید و حرفهایتان هم شنیده شود هم، این امکان وجود دارد. اما باید بگویم نامرئی شدن در نظر مردم به نسبت آسانتر است . این اصلا نیاز به نیرو و انرژی  مضاعف ندارد بلکه  فقط باید  ساکت شوی و  از  نگاهشان محو شوی . اما چالشی که هست اینکه باید بتوانید این موضوع را   تصدیق کنید که وجودتان ارزشمند است و  نیز با این حقیقت مواجه شوید که نیاز است در نظر دیگران دیده شوید گرچه مسلما این موضوع به نوعی برایتان دردآور است.

در اینجا  به حالاتی اشاره می کنیم که نشان می دهد سعی کرده ایم خود را از دید دیگران دور کنیم:
  1. اصلا از خود نظر و عقیده ای نمی دهیم چرا که نظر شخصی ما با نظرات دیگران ممکن است متفاوت باشد..
  2. از چشم در چشم شدن با دیگران جلوگیری می کنیم و اگر هم به طور اتفاقی نگاهمان به دیگری بیفتد، نگاهمان را به جای دیگری منحرف می کنیم.
  3. خیلی آرام و با حالت کم رویی صحبت می کنیم.
  4. سعی می کنیم دولا دولا و خمیده و با حالتی قوز مانند راه برویم
  5. همیشه منتظریم دیگران جلو بیفتند و آغازگر کاری باشند.
  6. در محاوره هایمان در مورد زندگی مان ,احساساتمان , علایق و افکارمان چیزی نمی گوییم.
  7. اگر به مهمانی, صرف شام و نوشیدن قهوه دعوت شویم ، دعوتی  را  نمی پذیریم.
  8. در نظر خودمان از مردم داستان درست می کنیم بنابراین اصلا نمی توانیم آنها را دوست بداریم و با آنها از افکار و احساساتمان صحبت کنیم.
  9. با دیگران با صداقت صحبت نمی کنیم.
  10. حتی با خودمان نیز صادق و رو راست نیستیم.
بی صدا بودن افراد در دنیا اصلا ارزش و اهمیتی ندارد. اینجا فرش قرمز به زیر پای افرادی که خود را از نظر دیگران دور کرده اند  ، نمی اندازند که از آنها دعوت بشود بیایید و خودتان را نشان دهید. این درس بزرگی از زندگی است. که به دنبال هر چه باشید بالاخره  به آن  دست می یابید . بنابراین اگر بخواهید  به دنبال دور شدن از دید مردم  باشید، این وضعیت برایتان پیش می آید.
انتظار داشتم زندگی کنم. انتظار داشتم از فرط شادی در پوست خود نگنجم. دلم می خواست افرادی را پیدا کنم که بتوانم به آنها اعتماد کنم. دلم می خواست آنطور که دوست دارم زندگی کنم. این تجربه خطرناکی برای من بود . چرا که به من آموخت از نظرها پنهان شوم آنقدر  در خود فرو روم که  اصلا هیچ صدا و نجوایی  نشنوم.  پنهان شدن  به نوعی تنها راهکار مقابله بود که خود برایم عادتی همیشگی  شد.

زمانی که در اواخر سن 20 سالگی ام به لوس آنجلس رفتم،  فهمیدم کسی مرا نمی شناسد. تا به حال افراد زیادی در زندگی  من بودند که  اکنون در هر جای این دنیا بودند، اما اینجا  دیگر وطن جدید من بود. و هیچ کسی مرا نمی شناخت. بنابراین سعی کردم مربی رفتار خود  شوم و معضل رفتاری خود را درمان کنم.

آموختم که به شخصیت خود نیز  بهاء بدهم. ارزش وجودی خود را بشناسم  و اجتماعی تر شوم. در این مورد  سعی کردم ریسک کنم. شروع کردم به برقراری ارتباط چشم  با دیگرانی که به نوعی  برایم  افرادی غریبه بودند. به آنها لبخند می زدم .گاهی  بدون اینکه در مورد من سوالی پرسیده باشند،  به آنها اطلاعاتی در مورد خودم  می دادم. از دیگران به صرف نوشیدن یک فنجان قهوه  دعوت می کردم. خلاصه به شدت در همه جا پرسه می زدم  و حضور داشتم. حدس بزنید بعد از این کارها برای من چه اتفاقی پیش آمد؟ بله ،مردم مرا می دیدند و متوجه حضورم می شدند.زمانی که در کافه بودم ،افراد با من چشم در چشم  می شدند و گاهی با آنها  حرفهای گذرا و گاهی هم صحبتهای واقعی داشتیم. همسایگانم با من آشنا شدند و نام مرا هم  یادگرفتند. افراد ، حالا دیگر در همه جا  مرا می دیدند و در نظرشان بودم.

همه ما نیاز داریم که در نظر دیگران دیده شویم . این ماهیت  بعد انسانی ماست. زمانی که به دیگران اجازه نمی دهیم ما را ببینند ، در واقع اهمیت چندانی برای وجود خود در این دنیا قائل نیستیم . ارزش واقعی خودمان را نادیده می گیریم . عظمت وجودی و بزرگی را از خود دور می کنیم. حس مشارکت با دیگران  را در خودمان خاموش  می کنیم . و این رفتارها  اصلا  خوشایند نیستند. زندگی شاد و لذت بخش آن گونه زندگی است که در آن بتوانی  احساس راحتی کنی و  در واقع بتوانی خودت باشی. باید  بتوانیم این حقیقت را  بپذیریم که  گاهی ممکن است آنطور که باید نتوانیم صحبت کنیم تا دیگران  منظورمان را بفهمند و یا گاهی هم  ممکن است دیگران اصلا  ما را دوست نداشته باشند. اما درست در همان مواقع نیز، باز این خود ما هستیم که باید خودمان را دوست داشته باشیم و به خود عشق بورزیم.
 ما باید به آنها که بیش از همه نیاز دارند ،  عشق بورزیم. حتی آنها که نشان از طرد شدن از سوی بقیه دارند.  اما وقتی در وجود خود جمع و مچاله میشویم و به اصطلاح در خود فرو می رویم در این  زمان ، آن نور وجودی ما خاموش می شود. و به معنای واقعی  در دید  مردم نامرئی می شویم  . مردم از کنار ما می گذرند اما احساس نمی کنند که  اصلا  وجود داریم .  چرا ؟ چون این خودمان بودیم که اجازه دادیم  در نظر آنها دیده نشویم.

این نور وجودی ماست که محرک ما می شود. وقتی که ما خود را دوست داشته باشیم ،  درون وجودمان درخشان و چراغانی می شود. ما به هیچ طریق نمی توانیم به خودمان کمک کنیم، مگر اینکه کاری کنیم که دیده شویم . مردم در اطراف نور جمع می شوند. اینکه در زیر لایه هایی تیره و تار خود را مخفی کنیم ، به معنای زندگی نیست. آنجا   فقط مثل  یک  اتاق نگهداری است. جایی که  برای مان در حکم یک  پناهگاه است تا طوفان بگذرد و در امان باشیم. اما هر چه بیشتر پنهان شویم ،بیرون آمدن از این ورطه سخت تر خواهد بود. در واقع هر چیزی می تواند آن طوفان سهمگین باشد.

 

بیشتر بدانید :  چگونه با دیگران روابط صمیمانه تری داشته باشیم؟


ما از زندگی خود دست می کشیم .ما حق داشتن یک  زندگی شاد را در خود نابود می کنیم. اما باید بدانیم در زندگی خیلی مسائل ناخوشایند هست، که  باید با آنها روبرو شویم. همه ما به نوعی زخمی روزگار هستیم. تنها روش برخورد با یک درد این است که بتوانی  با وجود آن باز هم ادامه مسیر دهی و  راه بروی . گاهی باید با وجود داشتن یک درد راه رفت . گاهی باید در مسیر  نشست و گاهی باید با تمام وجود آنرا حس کرد. گاهی لازم است مورد اهانت واقع شوید، تحقیر شوید، قلبتان را دیگران بشکنند و یا شکستی بخورید تا درآن سوی سکه  هر چه درخشان تر و نورانی تر  دیده شوید . تنها راه رهایی از درد روبرو شدن با آن است و اینکه باید عشق را از سر گرفت. لازم است که ما در وسط آتش همچنان راه برویم. چرا که واقعیت این است که دیگران باید به اندازه ای که نیاز است ما را ببینند و وجودمان را احساس کنند.  پس اگر در حال حاضر در لاک خود پنهان هستید ،لطفا از لاک خود بیرون بیایید. همه ما اینجا منتظریم تا شما را ببینیم.

برگرفته ازسایت: www.tinybuddha.com
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان