سرابی به نام سوئیت هوم‌ها

همه چیز از آن بعداز ظهری شروع شد که خسته و کلافه با سرعت داشتم خودم را به خانه میرساندم تاهرچه زودتر استراحتم را پس از یک روز سخت کاری شروع کنم که در طبقه همکف ساختمان چند کارگر را دیدم که وسایلی را از راه پله به طبقات بالاتر می بردند .

سرابی به نام سوئیت هوم‌ها

طبق معمول آسانسور خراب بود و من هم مجبور شدم پشت سر همان کارگرها باقی طبقات را بالا بروم .درراه حدس زدم این وسایل که شبیه لوازم تم تولدند باید برای خانم همسایه طبقه ی چهارم باشد .خانوم همسایه ی ما چند وقتی میشد به اصطلاح مجازی ها اینفلوئنسر شده بود وبالای چند کا فالوور داشت . صدایش را شنیدم که از نیم طبقه ی بالا به کارگرها تذکر میداد : آقا مواظب اون وسایل باشید اینا گرون قیمتن به گوشه های راهرو نخورن خراب بشن ... اون استند رو با احتیاط بیارین بالا لطفا بادکنک هاش نترکن ... آها افرین مرسی ....

 به محض دیدنم سلام علیکی کردیم و بابت ترافیک ایجادشده عذرخواست و با ذوق گفت این لوازم را برای تولد 3 سالگی دخترش گرفته تا برایش یک جشن زیبا و ابرومند بگیرد.احتمالا منظورش از آبرومند مراسمی در شان یک اینفلوئنسر بود تا حداقل چندصدتایی به اینتراکشن صفحه اضافه کند.

آخرهای شب که عکس های تولد لاکچری دخترش در صفحه اش پست شد یک نگاه اجمالی به صفحه وکامنت هایش انداختم.پیام ها ظاهرا آرزوی خوشبختی و سلامتی بود اما بوی حسرت عجیبی پشتش به مشام میرسید. پیش خودم فکر میکردم عکس های این خانواده ی شاد با خانه ای رنگی رنگی و وسایل فانتزی حسرت برانگیز چقدر به زندگی واقعی آقا وخانم همسایه طبقه چهارمی که من میشناسم شباهت دارد؟

این زندگی بی نقص وشاد اگر از پشت ویترین اینستاگرام بیرون بیاید و افراد پشت صحنه این عکس ها مثل تبلیغاتچی های میلیونی دیزاینر ها، عکاس های حرفه ای ویا حتی زوایای تاریک این زندگی مشترک، مثل هر زندگی عادی دیگری پدیدار شود ، باز همانقدر حسرت برانگیز خواهد بود؟

در طی چندهفته بعد اتفاقاتی افتاد که توجهم را بیشتر به صفحه مجازی اقاو خانم همسایه و تاثیراتش بر دیگران جلب کرد و جنبه های مخرب روانی زندگی در این فضای اسلایسی و مجازی را بیش از پیش برایم روشن ساخت.

اولین قربانی اش خانوم همسایه ی طبقه ی اول بود که وقتی یک شب قصد بیرون بردن سطل زباله را داشتم در پله های راهروی طبقه شان درحال اشک ریختن دیدمش. برایم اعتراف کرد تحت فشار شدید روانی است که چرا نمی تواند برای دخترش مثل همسایه طبقه چهارم تولد بگیرد؟ فکرمیکردحتما مادر خوش سلیقه وبا فکری نیست،چون حتی یک ست مادر دختری هم ندارند که در مهمانی ها بپوشند ویا حتی قد او خانه دار قابلی هم نیست چون با داشتن یک بچه کمتر خانه اش به اندازه او تمیز و مرتب نیست. البته او حق داشت که خودش را مقصر بداند وقتی فکر میکرد که مدیریت مدبرانه ی منزل کار خود خانوم همسایه است و نمیدانست تمیزی خانه او با کمک یک مستخدم والبته بیشتر هنگام عکس گرفتن هاست.ویا این ست ها بهای یک استوری تبلیغاتی است ورایگان به دست او میرسد واو حتی از خانم دکتر طبقه دوم که بالای ده سال درس خوانده هم بیشتر درآمد دارد. دومین مورد چندروز بعد رخ داد . وقتی واحد روبرویی خانوم همسایه که از قضا یک عروس وداماد هم بودند بحثشان بالا گرفته بود و اخرسر دخترک گریان به واحد من امد و خواست تا قدری پیش من بماند تا اعصابش ارام شود .دلیل بحث شان را که گفت نمیدانستم بخندم یاتاسف بخورم؟ اقای داماد قصه ماهم از قضا فالوور خانوم همسایه بود و به همسرتازه عروسش ایرادگرفته بود که چرا به کدبانویی او در آشپزی و سفره آرایی نیست تا اوهم به داشتن همچین همسری افتخارکند؟ عروس خانوم هم درجواب گفته بود همه چیز زندگی دوطرفه است!اگر رفتار توهم به اندازه آقای همسایه عاشقانه باشد،من هم انگیزه میگیرم برای خوشحالیت کاری کنم. وقتی تو نه برایم هدیه های قشنگ میخری نه سورپرایز یا جشن تولد یاماهگرد میگیری اینقدر متوقع نباش!علاوه براینکه تعجب کردم چگونه اینها که واحد کناری آقا وخانوم همسایه هستند،صدای بحث های گاه وبیگاه آنها را مثل ما نمی شنوند؟ بیشتراز این تعداد مقایسه ی نابه جا تعجب کردم که چرا اقای دامادخانوم همسایه با تجربه ی ده سال زندگی مشترک را با همسرش که کمتر از یکسال تجربه دارد مقایسه میکند؟ یا چرا عروس قصه همسرش را با مردی مسن تر که شغل و تبعا درامدی متفاوت دارد مقایسه میکند؟ چرا هردو میخواهند ره صدساله را یک شبه بروند و حتی به خودشان زحمت نمی دهند رنج این مسیر زندگی مشترک را متحمل شوند تا کم کم در زندگی مثل آنها پخته شوند؟ حتی اگراز کسانی که ایده پرداز تزیین غذاها و ادیتور عکس های او بودند یا برندهایی که در صفحه خانوم همسایه به اسم هدیه و سورپرایز و ... تبلیغ میشدند ویا گروه هایی برای معرفی شدن عهده دار تشریفات مراسمات اقا و خانوم همسایه بودند هم بی خبر باشند ،باز حق نداشتند همچین قیاس های مع الفارقی بکنندتا زندگی را برای خود و همسرشان تلخ کنند.هرچه باشد دستاورد های مثبت زندگی از همدلی و مدیریت مدبرانه ی اتفاقات منفی آن به دست می اید .و هرچه زحمت بیشتری برای ساخت زندگی بکشیم بنای باکیفیت تری ارائه می دهیم. نمیدانم انها چطور این چیزهای بدیهی یک زندگی مشترک را از یاد برده بودند؟

کمی بعد بادیدن دوتا از دخترهای ساختمان که رفته بودند لوازم التحریر هایی شبیه دختر همسایه بخرند تا مثل او شوند ومادرهایشان هم به این شباهت افتخار میکردند، سرم ازاین همه عزت نفس پایین به مرحله انفجار رسید.بلند شدم تا بروم و با خانوم همسایه صحبت کنم.شاید بنده خدا واقعا از این حجم اثار روانی مخربی که در زندگی بقیه به وجود می اورد مطلع نباشد؟ در راه جملاتم را در ذهنم بالا پایین میکردم تا سنجیده تر حرف بزنم اما وقتی خانوم همسایه بادستمالی دور سردر خانه را باز کرد همه جملاتم یادم رفت.او مرا به داخل دعوت کرد وبا صدایی خسته گفت این چند روز فشار کاری بالایی داشته و سرش به شدت درد میکند.عذرخواستم تا برگردم وصحبت را به وقت دیگری موکول کنم که ازمن خواست تا بمانم بلکه با صحبت و گپ زدن حالش کمی جابیاید ... اندکی شجاع شدم وشروع کردم به گفتن انتقادهایم ...اینکه او علیرغم تاثیرات مثبتش ، ناخواسته مسبب تنش های زیادی بین اهالی ساختمان شده ... از خانوم طبقه اول وحسرت هایش گفتم ...از زوج واحد روبرو با مقایسه های زندگی خراب کن ... ازدخترهای ساختمان که به غلط تصور میکنند بدون زحمت میتوان به ارزوهای بزرگ رسید.. البته گفتم که چقدر ایده های تزیین غذاهایش یا سورپرایزها و بعضی خاطراتش الهام بخش هم بوده اند و یا با جملات انگیزشی اش چقدر به ما انرژی می بخشد اما محترمانه از او خواستم بیشتر حواسش به تاثیر ظاهر زندگی مجازیش بر باطن زندگی های حقیقی باشد. خانوم همسایه پس از شنیدن حرفهایم آهی کشید و نیمه ی پنهان دیگری از این ماجرا را برایم روایت کرد ...

از روزهای نخستی گفت که این پیج را با شوقی واقعی و بدور از تظاهر بازکرده بود تا زنانگی هایی که زیر فشار روزمرگی ها نادیده گرفته می شدند بازشکوفا شوند ... از ذوقی که باهر کامنت و لایک مثبت وجودش راپر میکرد وحس های خوبی که از دعاها وتشویق های دیگران میگرفت ... از اینکه میتوانست بدون ترک خانه و وظایفش شغلی داشته باشد و از قبل آن طعم شیرین درآمدی مستقل ومفید بودن را هم بچشد ... اما رفته رفته فشار این زندگی ویترینی برایش زیاد شد ... ساعت ها مجبور بود وقت صرف کند برای تهیه پستی از زندگی شادش ، تا فالوور هایش را راضی نگه دارد. این اجبار گاهی هم سبب دعوا و تلخی میشد مثلا گاهی کودکش اورا یاری نمیکرد یا همسرش از اکسسوری بودن در عکس ها خسته شده بود حتی خود اوحوصله نداشت.با این وجود به صفحه اش پناه میبرد تابا رویای همان زندگی شادی که درنگاه دیگران ساخته بود خودش را آرام کند وبتواند باز ادامه دهد. میگفت همه ی زندگیش منوط شده بود به آن صفحه اینستاگرام وحاضر بود هر فشاری را برای حفظ داشته هایش تحمل کند حتی اگر لازم بود بین زندگی آرام وبدون فشار بیرونی و یک زندگی زیر ذره بین بقیه،یکی را انتخاب میکرد زیرا مزه ی این درآمد و خدمات رایگان و شان اجتماعی اش حسابی زیر زبانش رفته بود و دل کندن از آنها برای هر کسی سخت بود حتی اگر به بهای از دست رفتن آرامشش باشد...

دیگر حرفی نزدم و از خانه بیرون آمدم.انگار دردسرهای این زندگی ها بیشتر از مخاطب خود فرد را درگیر میکند اما او ازادانه این زندگی را ترجیح میدهد اما در این دور باطل زندگی های نمایشی آنکه باید خودش را تغییر دهد تا ضرر کمتری ببیند خانوم همسایه نیست.بلکه خود همسایه ها هستند. وقتی آدمی برای پر کردن حفره های وجودی خودش از رویاپردازی با داشته های دیگران استفاده کند، هرمحتوایی اورا متاثر می کند.

ناگهان یاد خانوم طبقه دوم افتادم که دوست صمیمی خانوم همسایه مذکور بود و شاید مثال عاقلانه ترین نوع تاثیرگرفتن از او بود. او ایده های خوب این پیج هارا الهام میگرفت و بسته به میزان تواناییش در زندگی اجرا میکرد. شاید تولد فرزندانش تجملات تولدهای خانوم همسایه را نداشتند اما یادم آمد آنقدر با انواع بازی ها به بچه های ساختمان خوش گذشته بود که تا مدتها دلشان میخواست هر روز تولد باشد. یادر مناسبت ها بهر روشی عشقش را به همسرش ابراز میکرد خواه با یک هدیه کوچک خواه با یک غذای خوشمزه وزیبا و خواه حتی با یک نامه ولی آنها اصل پیام به یاد هم بودن را فرا گرفته بودند و برای همین با چیزهای کوچک هم احساس خوشبختی میکردند.

 با خودم گفتم این صفحه هاباقی می مانند وهمچنان با پیشرفت ارتباطات ممکن است پیچیده تر هم بشوند. جلوی پست گذاشتن اینفلوئنسرها و یاروش های کسب وکار این صفحه هارا هم نمیشود گرفت اما جلوی دید اشتباه آدمها را چرا ... نوع تاثیری که این صفحه ها بر زندگی ما می گذارند بسته به حق انتخاب ما بیننده هاست که بخواهیم چه چیزی از این صفحه ببینیم.. آنها را تهدید ببینیم یا فرصت.

می توانیم حسرت خوردن را انتخاب کنیم یا سعی کنیم به میزان توانایی خودمان آن حس و حال خوب را برای خود ایجاد کنیم. همینجا فرق بین این زنها نمایان میشود. همه دوست دارند به موفقیت و خوشبختی برسند اما تعداد کمی هستند که زحمت وتلاش در مسیر موفقیت را هم به جان میخرند. فکرشان را به کار می اندازند تا متناسب با شرایط خودشان جوری با واقعه ها برخورد کنند که از آنهاخاطره ای خوش برای زندگیشان بسازند. کیفیت زندگی آدمها فقط و فقط با میزان زحمتی که برای حفظ و بهبود آن می کشند معلوم میشود.دراین سراب زندگی های نمایشی فقط زحمت های واقعی نتیجه می دهند. لبخندی از سر شادی زدم و با عجله پله هارا پایین رفتم. دلم میخواست فهمیده هایم را با همسایه ها و هرکس که ازاین طرز نگاه اشتباه در رنج کاذب است، در میان بگذارم و باصدای بلند به همه شان بگویم : دختران خوب من ! حقیقت این است که پایان خوش داستان ها در زندگی واقعی رخ نمی دهد. هیچکسی شمارا سوار براسب سفید خوشبختی از سختی ها دور نمیکند. شما خودتان مسئول خوشبختی خودتان هستید.شاهزاده ی سفیدپوشی که خانه شما را شیرین و شاد میکند هم خودتان هستید. عشق به خود از درون انسان ریشه میگیرد نه از تقلید دیگران.

برخیزید و زندگی هایتان را بسازید. تنها شما هستید که میتوانید باورها وارزش های نهادی تان را اصلاح کنید و راهی برای رهایی از وابستگی های پوچ به اشخاص و باورها بیابید.

پرتو های درخشان آفتاب از پشت پنجره های راهرو داخل میشد و باریکه از نور هر خانه ای را در برمیگرفت.

آسمان بالای سر ساختمان ما حالا از همیشه آبی تر بود .

47212

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان