نقدی بر سخن دکتر سروش درباره دکتر شریعتی؛ از ایدئولوژی تا معرفت

آنچه مرا به نوشتن این مختصر واداشت سخن دکتر سروش در باره دکتر شریعتی بود که نقل به مضمون گفته بود «راه شریعتی راه ایده ئولوژی بود و من آن را برای آینده مفید نمیدانم و باید راه معرفت را جایگزین آن کرد.»

نقدی بر سخن دکتر سروش درباره دکتر شریعتی؛ از ایدئولوژی تا معرفت

معنی ایدئولوژی از نظر لغوی همانند مشابهات آن چون بیولوژی، فیزیولوژی و جیولوژی و امثال آن به شناخت آن موضوع بر می گردد و اینجا ایدئولوژی یعنی شناخت ایده و فکر  یا به تعبیر بهتر نوع نگاه و تفکر. اما از نظر اصطلاحی معنی آن کمی تغییر کرده است و به ویژه از زمان مارکس و سپس نقادان آن جنبه منفی به خود گرفته و آن نوعی  انحراف در فکر و عقیده است. در ویکی پدیا  آمده است که ایدئولوژی:

 1- نوعی اندیشهٔ انحرافیِ کاذب و غیرواقعی است. برای مثال، «آگاهیِ» انسان‌ها که در جامعهٔ سرمایه‌داری سوژه شمرده می‌شوند. این تعبیر که از نظر شناخت‌شناسی منفی است، مشخصا از سوی مارکس و انگلس عنوان شده‌است. به بیان دیگر، بنا به این تعبیر، ایدئولوژی نوعی آگاهی کاذب و غیرواقعی است که انسانها بر اساس آن عمل می‌کنند و خود نمی‌دانند که این آگاهی دروغین است. در حقیقت آنان اینگونه می‌اندیشند که آگاهند در حالیکه آگاهی آنان توسط سرمایه‌داران به آنان به‌طور ناخودآگاه تزریق شده‌است و انسانها خود از آن بی خبرند.

2. مجموعه‌ای است از ایده‌ها، نظرات، اعتقادات و نگرشها: مانند جهان‌بینی یک طبقه یا گروه اجتماعی.

این تعبیر از نظر اجتماعی نسبی است. این دیدگاه بیشتر در نظریه‌های پسامارکسی نظیر مارکسیسم هگلی ِ گئورگ لوکاچ و نقد کارل مانهایم بر پیش‌داوری‌های ماتریالیسم تاریخی حضور دارد.

3. یک نظام فکری کم و بیش آگاهانه‌است. این تعبیری محدود از ایدئولوژی است که دو مورد بالا را زیر پوشش می‌گیرد. این تعبیر تا دهه 1960 میلادی برداشت غالب از مقوله ایدئولوژی در بحث‌های فلسفی و سیاسی بود.

در این تعریف، ایدئولوژی نظامی است از باورها که قسمتی از آن به صورت آگاهانه توسط فرد انتخاب می‌شود و قسمتی از آن به صورت ناخودآگاه در اجتماع توسط فرد کسب می‌شود.

4. رسانهٔ کمابیش ناآگاهانهٔ رفتارهای مرسوم محسوب می‌شود. این تعریفی مبسوط است که توسط مارکس مطرح شده‌است و بعدها آنتونیو گرامشی و لویی آلتوسر آن را توسعه داده‌اند. این برداشت، از دههٔ 60 به بعد مقبول‌تر بوده‌است. این تعریف ادامه تعریف مارکسیستی از ایدئولوژی است با این تفاوت که ایدئولوژی را آگاهی کاملاً کاذب نمی‌داند بلکه قسمتی از آن را که ناآگاهانه‌است مسئول قسمتی از عملکرد انسانها در جامعه می‌داند.

این تعبیرهای متفاوت که از ایدئولوژی شده‌است از نظر دستگاه‌های معرفت‌شناسانهٔ ایدئولوژی، شمولِ جامعه شناسانهٔ آن، کارکرد، صورت سیاسی، استلزامات ایدئولوژی، و ویژگی ذهنی-روان‌شناسانه یا عینی-اجتماعی آن با هم تفاوت دارند.

تئون ون‌دایک زبانشناس انتقادی برجسته هلندی تحقیقات زیادی راجع به مفهوم ایدئولوژی داشته‌است. وی معتقد است که ایدئولوژی به عنوان نظامی از باورها تعاریف گوناگونی را داشته‌است اما آنچه در تمامی این تعاریف مشترک است این است که ایدئولوژی در حافظهٔ جمعی افراد قرار می‌گیرد و در نتیجه ایدئولوژی جنبه‌ای شناختی و روانی دارد.

از مجموع این تعابیر بر می آید که ایدئولوژی چیزی شبیه شبه علم است و علم و معرفت واقعی نیست. اما سؤال اینجاست که معرفت واقعی را چگونه می توان به دست آورد. دیدن با چشم یا درک با حواس دیگر، آغاز رسیدن به معرفت واقعی است ولی مگر ممکن است انسان در زندگی همه چیز را با چشم ببیند و با گوش بشنود و یا با دیگر حواس درک کند؟ اگر عده ای می گویند که باید علمی فکر کرد و عقلانی پذیرفت مگر تا کجا علم و به-ویژه علم تجربی و عقل کوتاه ما قدرت تشخیص دارد؟

بنابراین آنها که بر معرفت تکیه می کنند باید حدود معرفت و کارآیی آن را تعیین کنند. معرفت واقعی اگر چه ریشه در واقعیات دارد و در مرحله ثبوت و نه اثبات است (فدائی، 1395) اما وقتی گرفتار تفسیر و تحلیل آدمی می شود از مرحله ثبوت می گذرد و با شواهد نیاز به اثبات و تأیید دارد و هر تفسیر و تحلیلی باید متکی بر دلیل باشد. چگونه می توان معرفت ادعایی را از گوینده آن پذیرفت در حالیکه ما آنچه را که می گوید منبعش را نمی-دانیم، یا پایه های استدلال او را نمی شناسیم؟

در این مورد خاص که راه شریعتی دیگر قابل متابعت نیست متکی بر این گزاره است که گفتار و سخنان او متکی بر معرفت نبوده ویا معرفتِ کم بوده است و به تعبیر روشن تر آموزه های وی بیش از آنکه بر واقعیات باشد توأم با احساس بوده و اکنون بشر امروز باید بر واقعیات تکیه کند.

بدون آنکه بخواهم از تمام افکار دکتر شریعتی دفاع کنم پرسش اصلی این است که اولاً مگر شریعتی (و امثال او) جز بر اساس واقعیات سخن می گفت یا می نوشت؟ کدام یک از سخنرانی ها یا کتابهای او دور از واقعیت است؟ آیا فاطمه فاطمه است او، یا حسین وارث آدم و یا دیگر آثارش؟

عده ای دیگر می گویند او دین را به ایدئولوژی تقلیل داد. باید روشن شود که منظورشان چیست؟ اگر دین را فقط یک سری دستورات فقهی و امور فردی در نظرگیریم ممکن است پذیرفتنی باشد ولی اگر دین مجموعه ای از اعتقادات کلامی و فقهی توأم با عدل و احسان باشد چنین عبارتی بعید است درست باشد. مگر بیان نشده است که هل الدین الاالحب و البغض (کافی، ج. 2: 125). حب به خوبیها و معروفها و بغض نسبت به ناروائی ها، منکَرها، ستمگریها، خودکامگیها و ناشفافیتها. خوب در این صورت ایدئولوژی واقعی جز دین چه می تواند باشد؟

آنچه می توان گفت این است که گفتار و نوشته های او اگر چه دارای واقعیت است اما توأم با احساس بود لذا موجب حرکت شد. این حرکت با آنکه مطلوب بود اما پیروان او بیش از آنکه بر معرفت یا خرد تکیه کنند بر احساس تکیه کردند. انقلاب اسلامی هم همینطور. شور انقلابی با شعور دینی توأم بود؛ حال بعد از آن خیلی ها نتوانستند خوب از آن بهره برداری کنند مسئله ای دیگر است.

ممکن است گفته شود چه بسیار انقلاب هایی که صورت می گیرد که پس از سالها متوجه می شوند که عده ای خیمه گردان آن بوده اند بدون آنکه افراد انقلابی متوجه آن باشند. خوب از دو حال خارج نیست یا سردمداران انقلاب و به تبع آنها مردم از آن آگاه بوده اند که خوب اگر آن را در جهت اصلاح نمی دیده اند به خود و جامعه خود خیانت کرده اند ولی اگر نمی دانسته اند، هر وقت متوجه شوند باید از آن فاصله بگیرند در غیر اینصورت طبیعی است و همین صداقت آنان در عین حالی که تلاش برای دانستن داشته اند از آنها پذیرفتنی است ولو آنکه خطا کرده باشند.

واقعیت این است که اگرچه به زعم بعضی دوران ایدئولوژی به معنای شبه علم به سر آمده با آنکه در دنیای کنونی بسیاری گرفتار آنند، اما ضرورت ایدئولوژی واقعی به معنای دادن خط و ربط برای ایجاد عزم و اراده همچنان به-قوت خود باقی است. ارائه راه و طریق یا بیان ایدئولوژی به معنای ترسیم خط مشی، ولو با گزاره های غلط چگونه دورانش به سر آمده است؟ بشر در هر زمان به آن نیازمند است؛ اگر حقیقت را نیابد، یا به او نگویی ره افسانه را خواهدرفت. حتی آنکس که می گوید دیگر به ایدئولوژی نیازی نیست بدون آنکه متوجه باشد خود صاحب و مدافع ایدئولوژی است، تحت تأثیر ایدئولوژی قرار دارد و از آن حمایت می کند. آیا نحله های روشنفکری در عصر روشنگری، تجربه گرایی و خردگرایی مصطلح در غرب، علم گرایی (سیانتیسم)، پراگماتیسم و بسیاری از ایسم های دیگر که هنوز بسیاری از جمله دکتر سروش بر آن تأکید می کنند جز نوعی ایدئولوژی به معنای واقعی است؟ آیا خود این حرف ایشان که باید بر مدار معرفت حرکت کرد یک نوع ایدئولوژی نیست؟ «ما می توانیم» یا «ما نمی توانیم»، «خودکم بینی» یا «خودبزرگ بینی» هر یک بار ایدئولوژیک ندارند؟ آیا دموکراسی نوعی ایدئولوژی نیست؟ همین نژادپرستی که امریکا و کشورهای غربی با دل و جان از آن حمایت می کنند غیر از ایدئولوژی به معنای منفی آن است؟

پس بهتر است افراط و تفریط نکنیم. اگر ایدئولوژی را به معنای دادن خط و ربط بدانیم یا آن را معرفتی بدانیم که در آن احساس غلبه دارد همواره لازم و فقط در شرایط مختلف زندگی فردی و اجتماعی میزان بهره برداری از آن متفاوت است. ایدئولوژی بنایش بر معرفت است اگرچه عنصر احساس در آن بیشتر است. بنابراین هم ایدئولوژی لازم است و هم معرفت، همچنانکه هم عقل لازم است و هم احساس و این دو لازم و ملزوم یکدیگرند.

علی علیه السلام میفرماید انما یجمع الناس الرضا و السخط (نهج البلاغه، خطبه 201) یعنی مردم را خشنودی یا خشم دور هم جمع می کند و این طبیعی است و از آن نمی توان اجتناب کرد. اینکه عامل خشنودی و نارضایتی چیست مقوله دیگر است ممکن است بر پایه های درست یا نادرست باشد. اینجاست که معرفت و معرفت شناسان باید مردم را آگاه کنند و مگر در شرایطی که شور انقلابی در گرفته است می شود کاری کرد؟ این شور و احساس را باید با شور و احساس دیگری که بیشتر بر معرفت اصیل متکی است جایگزین کرد.

 وقتی معرفتِ تنها، که البته برای همه وجود و ایجادش امکان پذیر نیست و تازه سطح آن هم متفاوت است کاری نمی کند، چه باید کرد؟ غیر از این است که باید از ایدئولوژی کمک گرفت؟

بسیاری می دانند اما نمی توانند یا نمی خواهند. پس شور لازم است. شور و شعور لازم و ملزوم یکدیگرند و باید با هم باشند منتها در شرائط گوناگون مقدار مصرف آن باید معلوم باشد. آنچه باید مورد توجه قرار گیرد این است که ایدئولوژی موج ایجاد می کند ولی دو خطر عمده آن را تهدید می کند:

اول موج سوارانی که فرصت طلبند که با آنکه کاری نکرده و دغدغه ای نداشته اند از راه رسیده بر آن سوار می شوند و آن را منحرف، و از آن سوء استفاده می کنند.

 دوم خود پدیدآورندگان اند که بر اثر غرور یا جهالت زمام از دستشان به در می رود و یا می خواهند به در رود.

برای روشن شدن بیشتر دو واقعه مهم تاریخی می تواند به ما کمک کند: وقتی در تاریخ اسلام خلیفه سوم کشته شد جمعی از موج سواران آمدند و واقعه جمل را راه انداختند و آخرش هم رسوا شدند. اما بهترین بهره بردار معاویه بود که از موج سواری بیشترین استفاده را کرد.

در مقابل، وقتی علی (ع) کشته شد و این کشته شدن به خاطر موج ایدئولوژیک خوارج بود، امام برای اینکه اجازه موج سواری ندهد فرمود اگر زنده ماندم خودم می دانم با وی چه کنم و اگر نه فقط به یک ضربه به او اکتفا کنید. همین علی در تاریخ حکومتش چه غصه ها که نخورد و چه دغدغه ها که نداشت و می خواست مردم را برای مبارزه و احقاق حق خودشان بسیج کند و در آنها شور انقلابی بدمد اما آنها با آنکه می دانستند و معرفت داشتند، تکان نمی خوردند و ناگزیر علی آنها را نفرین کرد و اصحاب معاویه را بر آنها ترجیح داد. خطبه های نهج البلاغه مملو از این خشم و ناراحتی است.

در انقلاب اسلامی هم همینطور؛ البته باید دقیقا تحلیل شود. هم فرصت طلبان و هم موج سواران مغرور یا ناشی وضعیت را به اینجا رساندند البته معارضان و دشمنان خارجی با بوق های تبلیغاتی و فعالیت های عملیاتی خود، چون زمینه را در داخل مساعد دیدند بر آتش این وضعیت نابسامان دمیدند. واقعیت این است که حق را باید به زور گرفت و این زور جز با تحریک احساسات بر پایه معرفت امکان پذیر نیست. اما پس از رسیدن به حق برای حفظ و اداره آن باید از احساس کم کرد و بر عقلانیت و معرفت افزود.

بنابراین هم ایدئولوژی لازم است و هم معرفت. معرفتِ تنها اولاً برای همه امکان پذیر نیست و ثانیاً به تنهایی نمی-تواند کاری انجام دهد. پس این هر دو لازم است باید مدیران دلسوز و با معرفت اندازه آن را بدانند و از آن ها بی جهت و بدون اندازه استفاده نکنند.

شما امریکای امروز را ببینید آیا سردمداران به کار خویش معرفت ندارند؟ البته نژادپرستی، برتری سفیدها بر سیاهان یا رنگین پوستان! که خود نوعی ایدئولوژی بر پایة  معرفتی غلط است؛ چه عاملی می تواند جلوی این معرفت غلط نهادینه را بگیرد؟ آیا معرفتِ تنها می تواند جلوی این افراط را بگیرد؟ هرگز! باز این ایدئولوژی است که باید مردم را بسیج کند. «جان سیاهان مهم است» خود حکایت از یک ایدئولوژی و طرز فکر دارد که رنگین پوستان، حتی سفید پوستان را بسیج کرده است تا به سردمداران نافهم امریکا بفهماند که کارشان درست نیست. آیا می توان صرفاً با گفتگو این شعور را پدید آورد؟ در عمل امکان ناپذیر است. منتها باید خردمندانی باشند که آن را خوب هدایت و از آن بهره برداری کنند تا از مسیر درست منحرف نشود. در همین واقعه کرونا اگر احساس به کمک عقلانیت نمی آمد وضعیت به مراتب بدتر بود و الان هم این احساس است که می تواند بسیاری را قانع کند تا دست از خیره سری بردارند و به فکر جان خود و دیگران باشند.

نکته دیگر این که در انقلاب بر پایه ایدئولوژی تاریخ، یا بخشی از تاریخ به سرعت مرور می شود. اگر چه ممکن است شایعاتی دور از واقعبات هم در آن وجود داشته باشد. در همین تظاهرات مردم امریکا و پائین کشیدن مجسمه ها عملکرد چندصدساله نژاد پرستان امریکایی و انگلیسی و هم پیمانان آنها در کل جهان اجمالاً مرور و معلوم شد که تا چه اندازه این چهره های بزک کرده غربی در زیر نقاب دموکراسی بر دیگران ستم کرده و هنوز هم خواستار ادامه آن اند و بسیاری از جوانان و نوجوانان کشورها به واقعیت عریان پی بردند که اگر چه ممکن است در این موقعیت به خواسته های خود نرسند ولی زمینه ای برای قیام یا قیامهای دیگر فراهم شده است.

آنچه برای حکومت ها مهم است توجه به خرسندی و خشم مردم است که باید به آن توجه داشته باشند. بررسی عوامل ایجاد خرسندی یا خشم مردم خیلی دشوار نیست آنچه بیش از همه روشن است این است که کِرم از داخل درخت آن را فاسد می کند. علت درونی است (فدائی، نقدی بر قانون جهان شمول علت و معلول، 7/4/1399). اگر درون آراسته نباشد و فاسد شود آنوقت است که عوامل خارجی هم می توانند تأثیرگذار باشند. به قول ناصرخسرو (دیوان اشعار، قصیده 6):

نکوهش مکن چـرخ نیــــلوفری را     برون کن ز سر باد خیره ســری را

چو تو خود کنی اختر خویش را بد     مدار از فلک چشم نیک اختری را

بنابراین اگر قائل به تفاوت معرفت و ایدئولوژی باشیم هم معرفت لازم است و هم ایدئولوژی و هر یک در موقعیتی مورد نیاز است که بیشتر مورد توجه قرار گیرد. اگر افرادی یا حکومتهایی خود را به تغافل بزنند روزی خشم مردم زیر عنوان یک ایدئولوژی خاص و شاید انحرافی یا التقاطی، بر پایه معرفت هایی درست یا غلط و یا مخلوطی از آن دو، ولی قهرآمیز به جوش خواهد آمد همچنانکه نمونه های آن را در سراسر جهان و در طول تاریخ دیده یا شنیده ایم.

منابع:
قرآن / نهج البلاغه / دیوان ناصرخسرو /فدائی، غلامرضا (1395). جستارهایی در هستی شناسی و معرفت شناسی. تهران: امیرکبیر. / فدائی،  غلامرضا: نقدی بر قانون جهان شمول علت و معلول. خبر انلاین 7/4/1399. / https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%AF%D8%A6%D9%88%D9%84%D9%88%DA%98%DB%8C

* استاد دانشگاه تهران

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان