بانیفیلم-مسعود داودی:
مناسبتهای موضوعی هم برای خودشان حکایتها دارند؛ بعضیهاشان، به قصد حرمت، چهره شهر را برایشان چراغانی میکنند و برخیشان با برافراشتن پرچمها و بیرقهای سیاه، نشانههای سوگواری را به یاد رهگذران میاندازد.
در میان این یادآوریهای تقویمی و تاریخی، موضوعاتی هم هستند که به ناچار و از سر ناگزیری، قصد و عمدی برای به یاد آوردنشان هست؛ روز خبرنگار یکی از شناخته شدهترین این یادآوریهاست!
به خاطر دارم سالهای دور و مدتها پیش که روزنامهنگاری هم مانند عنوانهای دیگر شغلی، حرمتی اصیل و به جامانده از تاریخ پرفرازونشیب مطبوعاتی داشت، در دنیای مطبوعات و رسانهها اندک کسانی را پیدا میکردی که مانند سیدضیاالدین بنده قدرت و پول و مقام باشند و با چشم بستن به واقعیات جامعه و حقایق انسانی، قلم در راه حاکمان قدرت و نفوذ بچرخانند…
سالهای دوری بود خیلی دور…
آن روزها شانیت و حرمت پنهان و آشکار برای صاحبان قلم، بودنی شرافتمند همچون فرخییزدی اهمیت داشت و فداکاری همچون میرزا جهانگیرخان.
سالهای دوری بود خیلی دور…
بدیهیست توجه داشتن به جایگاه خبرنگاران و قرار دادن این نگاهبانان حقیقت در اولویتهای توجه، میتواند ادای دینی نسبت به آنان و مسئولیتهای سنگینشان باشد اما در شرایط فعلی که تقریبا هیچ چیز سر جای خودش نیست، توجه بیش از اندازه به این مناسبت، آن هم در کوران وقایع ریز و درشت این روزها و دوران وانفسا و عجیبوغریب فعلی، اگر یک کمدی طنزآلود نباشد، حتما شوخی بیمزهایست که شنیدن و یادآوریاش تنها برای خبرنگاران سابق و مسئولان فعلی مدیران و مشاوران رسانهای و روابط عمومی «شکمآورده» فلان دستگاه و سازمان دولتی و یا شبهخصوصی، نشاطآور است!
چرا باید «روز خبرنگار» مهم باشد؟!
در بلبشویی که میخواهند خبرنگار، با هدیهای خام شود یا با تشری از سوی مسئولی از میدان بدر، چنین فردی در ساختار و ترتیبات رسانهای امروز، چه جایگاهی میتواند داشته باشد؟
این چه صاحب قلم است که چشم به دهان فلان مدیر و گوش به فرمان بهمان مسئول دارد تا شاید بتواند به نوایی برسد و از خوان نعمت، بهرهای بستاند و از نمد بیصاحب، برای خود کلاهی…؟
برای خیلیها، خبرنگاری و روزنامهنگاری سالهاست که دیگر از قالب یک مسئولیت اجتماعی و یک شغل فرهنگی درآمده است.
امروزه کم نیستند کسانی که خبرنگاری را صرفا به عنوان پلکان و نردبانی برای رسیدن به مناصب، مدارج و موقعیتهای خود میبینند؛ این «جویندگان فرصت» با در پیش گرفتن رویههای نادرست میخواهند از موقعیتها به نفع خود سود ببرند تا شاید اتاقی یا دفتری در جمع پشت ِمیزنشینان بیابند و یا در سطح پایینتر، در قامت مدیر داخلی یک سالن سینما یا سالن تئاتر روزگار بگذرانند!
در جمع «جویندگان فرصت» قلم به دست، افرادی هم هستند که از فافله کاروان اولیها عقب افتادهاند؛ سواد و بضاعت رسانهای دسته دوم تا حدی نیست که بتواند آنان را به سوی مسئولیتها و مدیریتها رهنمون کند. این دسته هم مانند گروه اول با فوتوفن «ابراز ارادت»ها آشنایند اما غالبشان به شکل نفرتانگیزی، مجیزگوی اربابان ثروت و پول هستند. بیشتر آنها در مواجهه با صاحبان ثروت، با گردنی کج و دستانی گره کرده روی شکم -به سبک خادمان آستان- در انتظار میمانند تا شاید مورد مرحمت قرار گیرند و «تکّهای» جلویشان انداخته شود تا روزشان را بگذرانند.
این روال روزانه فعالیت دسته دوم و ساکنان اشتباهی و عوضی دنیای مطبوعات است که منتهای آرزوهایشان شاید رسیدن به مشاغلی -مثلاً- تهیهکنندگی و کارگردانی باشد. آنان در آرزوی رسیدن به این موقعیتها، هیچ باکی ندارند که حتی همکاران سابقشان آنان را بیشرافت و حقیر بخوانند؛ آنان تنها در پی رسیدن به پول و موقعیت هستند و برای دستیابی به آن حاضرند شرافت -داشته یا نداشته- خود را به بهایی اندک و نازل بفروشند…
این دو گروه که به مواردی از فعالیتشان اشاره شد تنها مشتی از خروارها هستند که در کمال تاسف این روزها در کسوت خبرنگار و روزنامهنگار در فضای مجازی و غیرمجازی میبینیم.
این حقیقت تلخیست اما باید گفته شود؛ مطبوعات در ایران به نقطه پایان خود رسیده؛ پایانی ناخواسته و محتوم که سرنوشتی دردناک برای روزنامهنگاران واقعی رقم زده است.
پایان روزنامهنگاری مستقل و مسئولیتشناس، انگار به انتها رسیدن دوران و روزگار سپری شدهای است که در یک سوی آن حرفهایهای شرافتمندی ایستادهاند که قلمبهمزد نشدند و شرافت خود را نفروختند و وجدانشان را به پول نیآلودند،و در سوی دیگر، فروشندگانی قرار گرفتهاند که در بازارهای مکّاره این روزها، علاوه بر فروش قلم، بر همه چیزشان چوب حراج زدهاند!
با این توضیحات باید پذیرفت عنوان تقویمی روز خبرنگار، اگر یک کمدی طنزآمیز نباشد حتما شوخی بیمزهایست!
به همین خاطر و بنا به هزار و یک دلیل دیگر، خواهش میکنم به این «مرده» چوب نزنید؛ بذارید آرام بگیرد!
اشتراک گذاری در: