زندگینامه معلمان شهید (شهید محمد علی رجائی)

شهید محمد علی رجائی نمونۀ یک انسان ساده و بی تکلّف اما متعهد به مکتب اسلام در سراسر زندگی خویش بود. حتی زمانی که به مقام ریاست جمهوری رسید، همان بی پیرایگی را داشت که سالها قبل در شهرستان دورافتاده ای به تدریس مشغول بود. در مصاحبه هایی که داشت، زندگی خود را در کمال صداقت و سادگی بیان می کرد.

زندگینامه معلمان شهید (شهید محمد علی رجائی)

گذری کوتاه بر زندگی او

شهید محمد علی رجائی نمونۀ یک انسان ساده و بی تکلّف اما متعهد به مکتب اسلام در سراسر زندگی خویش بود. حتی زمانی که به مقام ریاست جمهوری رسید، همان بی پیرایگی را داشت که سالها قبل در شهرستان دورافتاده ای به تدریس مشغول بود. در مصاحبه هایی که داشت، زندگی خود را در کمال صداقت و سادگی بیان می کرد.

در سال 1312 هجری شمسی در قزوین متولد شد. در چهار سالگی پدرش را از دست داد. تحصیلات ابتدایی را در قزوین گذراند. در سال 1327 به تهران مهاجرت کرد. یک سال بعد به استخدام نیروی هوایی درآمد. در سال 1332، مقارن با استعفا از نیروی هوایی، دیپلم خود را از طریق تحصیل شبانه دریافت کرد. در این سالها با آیت الله طالقانی و فداییان اسلام آشنا شد.

در سال 1334 به معلمی، در شهرستان بیجار، پرداخت. یک سال بعد به دانشسرای عالی تهران وارد شد. در سال 1338 تحصیلات خود را در رشته ریاضی به پایان رساند. در طول این مدت با مهندس بازرگان و دکتر سحابی آشنا شد. در سال 1339 در شهرستان خوانسار دبیر بود پس از آن ضمن ادامه تحصیل در رشته فوق لیسانس آمار، در مدرسۀ کمال تهران به تدریس پرداخت. بعد از آن به قزوین منتقل شد.

در سال 1340 به عضویت نهضت آزادی درآمد. همچنین در این سال ازدواج کرد که حاصل آن سه فرزند است. در سال 1342 دستگیر و به مدت 50 روز زندانی شد. پس از آزادی از زندان، به اتفاق دکتر باهنر و جلال الدین فارسی به کار سیاسی-فرهنگی پرداخت. در سال 1349 رابط جلال الدین فارسی در داخل کشور بود. در سال 1350 برای تماس با فارسی، به خارج رفت.

در آذر ماه سال 1352، به علت همکاری با مجاهدین خلق، دستگیر و به مدت چهار سال زندانی شد. در سال 1357 با اوجگیری انقلاب، از زندان آزاد شد. پس از رهایی از زندان، با همکاری سایر برادران متعهد و مکتبی«انجمن اسلامی معلمان»را تأسیس کرد.

در آغاز سال تحصیلی 1358 وزیر آموزش و پرورش شد. در فروردین ماه 1359 به نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی برگزیده شد. در شهریور 1359، به سمت نخست وزیر برگزیده شد. در مرداد ماه 1360 به مقام ریاست جمهوری رسید. و... در شهریور 1360 به دست منافقین(مجاهدین خلق) شهید شد.

در عرصۀ سیاست

شهید رجایی از همان جوانی هیچوقت فردی گوشه گیر و منزوی نبود. روحیه ای اجتماعی داشت، و با آن دلسوزی و علاقۀ وافری که به زندگی مردم و دردهای اجتماعی داشت، پیوسته در تلاش فکری و جستجوی راه حل بود. وی چون در چهار سالگی پدر را از دست داده بود. طعم یتیمی را بخوبی چشیده بود و خواه ناخواه با جامعه تماس بیشتری داشت. این امر خود موجب رشد بیشتر استعدادهای عاطفی و دلسوزی نوعی در او بود، که وی را به سرنوشت مردم علاقه مندتر می ساخت. شهید رجایی از همان زمان با بدبختی ها و مشکلات و ناراحتی های زندگی مردم دوروبر خود آشنا بود. خصوصا زمانی که در سن 14 سالگی به تهران روانه شد، این امر را بیش از پیش لمس می کرد. در 17 سالگی که وارد ارتش شد، از این فرصت برای آشنایی بیشتر با جریانات جامعه سود جست. در این سالها با آیت الله طالقانی و فداییان اسلام آشنایی پیدا کرد، و نتیجتا با مبانی عقیدتی محکمتری راه و رسم مبارزۀ مکتبی را فراگرفت. این زمینه ها بود که وی را بعدا-در سالهای تحصیل در دانشسرای عالی-به مبارزات سیاسی بیشتری واداشت؛ تا آنجا که در سال 1340 رسما به عضویت نهضت آزادی درآمد، و دو سال بعد در اثر پخش اعلامیه ها و نشریات در قزوین دستگیر و زندانی شد.

در سالهای بعد از کودتای 28 مرداد 32، که اوضاع سیاسی ایران زیر فشار خفقان رژیم منفور پهلوی بود، امکان هرگونه حرکت از نیروهای مبارز گرفته شد و بخصوص در سالهای بعد از 42 فشار به اوج خود رسید. در چنین شرایطی مبارزین در جستجوی راههای جدید مبارزه کوشش می کردند تا به هر وسیله ای که شده حداقل ارتباط را بین متعهدین حفظ کنند. از این جهت مبارزین متعهد، به تشکیل شرکتها، انجمن ها و گروههای فرهنگی دست زدند.

شهید رجایی نیز پس از رهایی از زندان، به اتفاق جلال الدین فارسی و دکتر باهنر به تشکیل یک گروه اقدام کرد که به کار سیاسی -فرهنگی می پرداخت. تأسیس مدرسۀ دخترانۀ رفاه محصول کار گروه بنیاد و رفاه و تعاون اسلامی و همکاری عدۀ زیادی از مبارزین معتقد به حرکت 15 خرداد است. فعالیت شهید رجایی در شرکت ایرفو نیز محصول همین بینش در آن اوضاع بود که به نمایندگی از طرف یکی از سهامداران در آن جا شرکت می کرد. گو اینکه بعدا ساواک آنجا را کشف کرد و سخت تحت مضیقه قرار دارد و تنی چند از مؤسّسین آن نیز دستگیر شدند.

از سال 1349 که جلال الدین فارسی برای تشکیل هستۀ چریکی از ایران خارج شد، رجایی رابط او با اعضای گروه در داخل کشور بود، سال بعد نیز برای تماس با وی و تبادل اطلاعات به دمشق رفت. بازگشت رجایی به ایران مقارن دستگیری عده ای از اعضای سازمان مجاهدین خلق بود. از همین جا تماس او با حنیف نژاد-که از دوستان دوران تحصیل دانشگاهی او بود-برقرار شد. به سبب این همکاریها بود که در آذر ماه 1352 دوباره دستگیر و زندانی شد و ماهها تحت بازجویی قرار گرفت و بدین ترتیب پس از دو سال گذراندن در سلولهای کمیته به زندان اوین منتقل شد.

در زندان اوین، رجائی با مبارزینی متعهد و مکتبی همچون آیت الله طالقانی، آیت الله منتظری، و حجت الاسلام رفسنجانی و... تماس و مراودات نزدیکی پیدا کرد. لذا، پی بردن به عملکرد سازمان مجاهدین خلق در زندان و اشتراک آنها با گروههای مارکسیست، سبب شد که ماهیت اصلی سازمان را شناخته و شخت از آنها رویگردان شود. مباحثات اعضای سازمان با وی به جایی نرسید چه، موضع رجائی در مقابل عملکرد و اعتقادات آنها دیگر تغییرناپذیر شده بود، اما آنها که می دانستند وی به اسرار درونیشان واقف است، تخم کینۀ او را در دل پروراندند. بهرحال، شهید رجائی پس از آن به زندان قصر منتقل شد و یکسال هم در آنجا زندانی بود تا اینکه در عید غدیر سال 1357 با اوجگیری مبارزات انقلابی مردم مسلمان، از زندان آزاد شد و بدینسان چهار سال زندانی و شکنجه پایان یافت.

زندگی سیاسی رجایی پس از انقلاب، با عمق و محتوای آن بیش از پیش درهم آمیخت و در جهت ولایت فقیه و خط اصیل رهبری امام هرروز شتابی بیشتر می گرفت، تا آنجا که پس از مدت یکسال مقام وزارت آموزش و پرورش، در فروردین 1359 به نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی برگزیده شد و در شهریور 1359 در جوّ بسیار مسموم و پر از شایعه و سیل تهمت و افترای اجنبی پرستان و لیبرال ها، به عنوان نخست وزیر از مجلس رأی اعتماد گرفت.

دوران نخست وزیری رجائی در سراسر نبرد و مقاومت در برابر گروهها و دسته جات وسیعی بود که سرسختانه تصمیم به زشت نمایی و ترور شخصیت وی داشتند تا بدین وسیله دولت را از خط اصیل ولایت فقیه و رهبری امام خارج کرده و در جبهه های ملی گرایانه و مغرضانه خویش قرار دهند.

بنی صدر خائن خود از بزرگترین چهره های شایعه پراکنی و تحقیر شخصیت شهید رجائی بود. او با محبوبیت کاذبی که برای خود دست وپا کرده بود، اساس ترقی خود را بر نفی دولت رجائی و لگدمال کردن فضایل اخلاقی و خط فکری-اعتقادی او بنا نهاده بود، بدین خیال خام که شاید از این رهگذر خود جا و مقامی یابد. در این درگیری های سیاسی-اعتقادی رجائی با بنی صدر بود که روز به روز حقانیت رجائی آشکار می شد. او با بردباری و مقاومت نمونه ای که داشت، از جوّ اعتراض و تهمت و ترور هرگز نهراسید و مردانه تا آخرین لحظات پایداری کرد، تا بالاخره دست گردش روزگار، حقیقت را آنچنان که هست بروز داد و ماهیت اصلی بنی صدر رو شد. آری:

خوش بود گر محک تجربه آید به میان

تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد

پس از عزل بنی صدر، شهید رجائی طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی عضو شورای سه نفرۀ ریاست جمهوری شد.

رجائی در 11 مرداد 1360 در انتخابات ریاست جمهوری، با 13 میلیون آرای ملت انتخاب گردید. این انتخاب او، آنهم با چنین رقمی، مشت محکمی بود بر دهان یاوه گویان و مخالفین که ملت را بی خبر از جریانات و تحولات و شناخت کافی می دانستند.

اما خضوع و سجایای اخلاقی رجائی مانع از آن بود که پست و مقام او را از خود بیخود نماید. لذا وی با همان تواضع همیشگی که در رفتار و حرکات و سیمایش پیدا بود، شروع به انجام وظیفه نمود.

در آموزش و پرورش

زندگی شهید رجائی را نمی توان از فعالیت های فرهنگی و تربیتی وی جدا کرد. او همگام با مبارزات سیاسی، به فرهنگ و نقش آن در زندگی مردم توجه داشت. او که خود با رنج و تلاش پی گیر شبانه روزی، مدارج تحصیلی و فرهنگی را طی کرده بود، بهتر به نقش آن در زندگی واقف بود.

عشق، علاقه، آشنایی و تجربۀ او در مسائل آموزش و پرورش، سبب شد که بعد از انقلاب رجائی سمت قائم مقامی آموزش و پرورش، و سپس مقام وزارت آموزش و پرورش را تقبل نماید. اینجا میدان گسترده تری برای به ثمر رساندن نیّات و اقدامات ارزندۀ وی بود.

از جمله اقدامات وی در اولین مراحل، دولتی کردن مدارس ملی بود. رجائی در پاسخ اظهارنظرهای ظاهرا مقبول که حتی بعضی از سرشناسان در این زمینه می نمودند، مثال خوبی می زد:

«مدارس ملی شبیه به چاه عمیقتری است که در مجاورت چاههای معمولی زده شد، که باعث جذب و مکش هرچه بیشتر آب به سوی خود شده و درنتیجه چاههای دیگر خشک و یا کم آب می شوند. مدارس ملی موجب می شوند که کادرهای برجستۀ آموزشی در آنجا جذب و متمرکز شوند و حالت تبعیضی در بین دانش آموزان و مدارس ایجاد شود.»

از مسائل دیگری که رجائی به آن اهمیت می داد، طرح دوسره کردن مدارس بود. چه، وی معتقد بود که:

«رژیم گذشته از هیچ اقدامی در راه تباه ساختن سرمایه های مادی و معنوی و انسانی کشور فروگذار نکرده بود. از جملۀ این اقدامات که به منظور بی محتوا ساختن فرهنگ صورت گرفت، یکسره کردن مدارس بود، که رژیم به جای تهیه و تأمین فضای کافی برای آموزش، در جزیرۀ کیش و... قمارخانه می ساخت و فضای عیش و نوش را توسعه می داد. اجرای این برنامه سبب می شد که کودکان معصوم بالاجبار پنج تا شش ساعت درس متوالی را تحمل کنند. با اینکه همۀ صاحبنظران آگاهند که چنین برنامه ای نه تربیتی است و نه انسانی.»لذا به تمام نواحی بخشنامه کرد که حتی الامکان مدارسی که بعدازظهرها از فضای آموزشی آنها استفاده نمی شود با رعایت مصالح لازمه این برنامه را اجرا نمایند.

رجائی با ایمان و اعتقاد راسخی که به امر آموزش و پرورش داشت، شکوفایی این انقلاب را تنها از طریق نشر فرهنگ اسلامی ممکن می دانست. چه، وزارت آموزش و پرورش در بین سازمانها و نهادهای دیگر وضعیت اختصاصی دارد: از طرفی حدود یک سوم جمعیت کشور مستقیما تحت پوشش آن است و از سوی دیگر تمام خانواده ها، و والدین نیز به نحوی مستقیم در ارتباط با این نهاد هستند. این کمیت عظیم و گسترده و کیفیت حساس و سرنوشت ساز آموزش و پرورش، شهید رجایی را معتقد ساخته بود که بیش از هرچیز دیگر بایستی برای این نهاد بها و ارزش قائل شد. جملۀ«انقلاب ما فقط با سامان یافتن آموزش و پرورش به ثمر می رسد»شعار و اعتقاد راستین وی بود. با چنین اعتقاد راسخی بود که رجائی به پاکسازی هر چه بیشتر در آموزش و پرورش ادامه داد. در این هدف مقدس از هیچ تهدید و تروری نهراسید. آن کسانی که به ناحق کسوت معلمی را در برکرده بودند و از آن مقام حداکثر سوءاستفاده را می نمودند، یکایک قد علم کردند و با ایجاد جو اعتراض و اغتشاش می خواستند که این نهاد عظیم را به آشوب و تعطیل بکشانند، اما رجائی سرسختانه در مقابل این دسیسه ها ایستادگی کرد. وی در توضیح بخشنامه ای که در آن اعلام شده بود: «از ادامۀ کار معلمینی که در راهی به غیر از اسلام قدم برمی دارند، جلوگیری خواهد شد»یادآور شد که این پاکسازی شامل کسانی است که حرکت ضداسلامی دارند. او با اعتقاد به این مسئله که این انقلاب از خواست عمیق مردم سرچشمه گرفته و بایستی انتظارات آنها را پاسخگو باشد، گفت:

«بسیار اتفاق افتاده که معلم را از کلاس بیرون کرده اند»یعنی در حالی که خود ملت این عناصر ناصالح را نمی پذیرد، چطور دولت انقلابی که نمایندۀ ملت است می تواند آنها را بر سر کار آورده؟

رجائی در پاسخ کسانی که این تزکیه و بازسازی را با هو و جنجال«تفتیش عقاید»عنوان می کردند، می گفت:

«بحث تفتیش عقاید نیست، شما به عنوان ولی به من اعتماد کردید که این ایدئولوژی را به فرزند شما بیاموزم. حالا فرزند خالی الذهنتان را به سر کلاس فرستاده اید. اگر من چیزی درست برعکس آنچه که شما انتظار دارید تعلیم دهم، با عنوان این که شما آزادید و من آزادم و بچه هم آزاد است و عقیده نیز آزاد و تفتیش عقاید ممنوع آیا خیانت نیست؟»

آری شهید رجائی محیط آموزش و پرورش را محل عبادت و مسجد می دانست و لذا آنجا را شایستۀ کسانی می دید که اهلیت این کار را داشته باشند.

«ما نمی توانیم به کسانی که غیراسلامی هستند اجازه دهیم در مدارس مان که مانند مساجد می ماند، به اذان گویی و پیشنمازی(تبلیغ و الگو قرار گرفتن)بپردازند. ما نمی توانیم از افرادی که بینش ابزاری دارند، این انتظار را داشته باشیم که بینش انسانی را تعلیم دهند.»

او که مردی تربیت دیده در دامان اسلام بود و سالها تجربۀ تعلیمی و تربیتی داشت، بهتر می دانست که از چه طریقی شروع کند تا در عمل موفق باشد:

«من با هیچ کس در مسائل تربیتی جنگ ندارم. اصولا مسائل تربیتی، مسائل جنگی نیستند. باید اولیاء دانش آموزان و خود آنها و مربیان همه یک مطلب را با تمام وجود بپذیرند. تا عملشان خاصیت تربیتی داشته باشد. همانطوری که متخصصین هم می دانند خیلی از کارها هست که به زور قابل اعمال است، ولی تربیت زوری نیست. باید با تمام وجود و از صمیم قلب پذیرفته شود». لذا با توجه به نقش سازندۀ انقلاب در تمام قشرها، برنامه های تربیتی و«بازآموزی ایدئولوژیکی» را برای معلمین ترتیب داد، تا از این طریق گامی در جهت اصلاح این نهاد برداشته شود. چه رجائی به این معنی ایمان وافر داشت که:

«ما با به کار گرفتن یک رئیس برای آموزش و پرورش نمی توانیم این ارگان مهم دولتی را اصلاح کنیم. زیرا به دنبال یک رئیس مکتبی باید تعداد مناسبی معلم و سایر کادرهای لازم را داشته باشیم.»

او از معلمینی که با این انقلاب موافق نبودند، می خواست که در عقاید خود تجدیدنظر نمایند و این تجدیدنظر را با عمل خود نشان دهند، در مقابل این گروهها می گفت:

«برای من نام و عنوان و گروه مطرح نیست!من با تفکرات این افراد کار دارم.»

از جملۀ اقدامات دیگر در زمان وزارت ایشان ایجاد «دفتر بررسی و ارشاد و گزینش نیروی انسانی»بود. این دفتر نقش موثری در این نهاد دارد؛ به طوری که با جذب نیروهای متعهد و علاقه مند در جهت اعتلای فرهنگ و تمدن آسمانی اسلام، زمینۀ مساعدی برای رشد و شکوفا ساختن نونهالان و جوانان کشور فراهم می آورد و متقابلا از نفوذ عناصر وابسته و نالایق در امر انسان سازی، از همان سرچشمه جلوگیری می کند، تا انقلاب فرهنگی زودتر به سامان برسد. آمار جذب این برادران متعهد مکتبی در زمان وزارت ایشان، به بیش از 100 هزار نفر می رسید.

نهاد آموزش و پرورش ما به تبعیت از سیستم فرهنگی غرب، سالها بود که بیشترین هدف خود را بر روی مسئلۀ آموزش و تعلیم قرار داده و مسئلۀ تربیت واقعی را به بوتۀ فراموشی سپرده بود. اگر هم به پرورش توجهی می شد، بیشتر پرورش استعدادهای ظاهری مدّ نظر بود تا جنبه های اصیل انسانی و بعد ملکوتی آن. اما نظر به غایت و هدفی که از تربیت اصیل اسلامی منظور است، کوچکترین وقفه در این مسئله بزرگترین لطمات و خسارات را دربر دارد. اما چون یک انقلاب ریشه ای، در نهاد معظمی بمانند آموزش و پرورش مدتها وقت لازم دارد، لذا شهید رجائی با اعتقاد به این مسئله و در نظر گرفتن جوّ سیاسی حاکم بر آن اوضاع، نهاد انقلابی دیگری در آموزش و پرورش به نام«امور تربیتی»بنا نهاد.

نقش «امور تربیتی» در مدارس، پرورش جنبه های اصیل انسانی، رسیدگی به مشکلات دانش آموزان، شناخت استعدادها، تقویت مبانی اعتقادی و آشنا نمودن هرچه بیشتر دانش آموزان با فرهنگ و معارف اسلامی است. خود شهید رجائی موقعیت و نقش این نهاد را، خطاب به برادران امور تربیتی، چنین توصیف می کند:

«دوستان امور تربیتی!شما سربازان انقلاب در آموزش و پرورش هستید.»

رجائی در زمان نخست وزیری خود، سرپرستی آموزش و پرورش را نیز عهده دار بود، اما شغل معلمی را ارج و مقامی دیگر قائل بود. وی در همان زمان خطاب به معلمین می گفت:

«من هم مثل شما معلم هستم و همانطور که گفتم شغل معلمی، پیامبری است، و پیامی که شما می خواهید به نسل نو برسانید پیام اسلام است.»

او با تواضع کم نظیری که داشت، در مقام وزارت هم مانند یک دانش آموز با سایر دانش آموزان دیگر به بحث و مناظره می نشست. با صبر و حوصلۀ وافری که داشت، گره از مشکلات آنها می گشود، و بدین ترتیب عملا شیوۀ معلمی را به همکاران معلم خود می آموخت. آری او یک «معلّم»بود.

همگام با انقلاب و امام

«از کاسه و بشقاب فروختن تا وزارت راهی نیست، مشروط بر اینکه پابرهنه های جامعه ات انقلاب کرده باشند.»

نقش مؤثر شهید رجائی در این انقلاب بر کسی پوشیده نیست و عیان تر از آن است که سخنی در این زمینه گفته شود. او زمانی بر سر کار آمد که گروههای مختلف وضعیت بحرانی در جامعه به وجود آورده و مجری توطئۀ ابرقدرتها بودند. اما وی که سالها سابقۀ فعالیت سیاسی و تجربه های تربیتی داشت، به مشکلات کار واقف بود. او می گفت:

«آنچه در جامعه می گذرد یک حرکت انقلابی است و آنچه این جامعه احتیاج دارد، مدیران و مسئولان انقلابی است... امروزه مدیر بودن توام با اعتراضات و مشکلات فراوانی است.»خود او شمونۀ برجسته ای از این مقاومت و ایستادگی بود.

پس از انقلاب، که دست خائنانۀ ابرقدرتان از این سرزمین کوتاه شد، یکی از بزرگترین حربه ها که آنان به وسیلۀ ایادی خود به کار بردند ترور شخصیت بود. هر کسی که بر سر کار می آمد، مورد هجوم انواع و اقسام تهمت ها و شایعه ها قرار می گرفت، تا آنجا که حتی شهید رجائی را«داماد بهشتی»، «بساز و بفروش»، «سهامدار» و... معرفی می کردند. اما ایمان و اعتقاد قلبی او به این انقلاب و رهبر باعث می شد که هرگز گرد یأس و نومیدی بر چهره اش ننشیند و عملا از میدان برون نرود. وی با اعتقاد به اینکه نظر لطف الهی همراه این ملت بپا خاسته است، توطئه ها را نافرجام می دانست:

«من شخصا معتقدم چون انقلاب ما یک انقلاب تودۀ همه گیر است و مختص به یک قشر و یا گروه نیست، هیچ گونه توطئه ای در این زمینه ها نمی تواند موفق باشد.»

رجائی بسی خدا را سپاسگزار بود که به آرزوی خود رسید و این انقلاب را به چشم خود دید، لذا با کمال صداقت و اخلاص، شبانه روز در به ثمر رسانیدن آن کوشش و فداکاری می نمود. عشق و علاقۀ وی به خدمت خستگی کار را به او راه نمی داد. زمانی که خسته و کوفته شب هنگام به دفتر کار خود بازمی آمد. در پاسخ همکاری که به او می گوید:

«خسته نباشی»

پاسخ می دهد: «خسته کسی است که به امید اجر و مزدی کار کند، کسی که برای اعتقادش کار کند، خسته نمی شود. نه من که به جبران مزدی که قبلا گرفته ام کار می کنم.»

سؤال می شود: «کدام مزد؟»

در پاسخ می گوید: «انقلاب.»

شهید رجائی با اعتقاد راستینی که به امام و رهبری های پیامبر گونه اش داشت، هرگونه جدائی را در شئون مختلف از خط اصیل رهبری امام محکوم می دانست. وی درمورد کسانی که می گفتند لزومی ندارد که در کلیۀ شئون از رهبر انقلاب تقلید کرد، می گفت:

«این گونه طرز فکرها بزرگترین ضربه را به انقلاب اسلامی می زند. هر کسی که در جهت تجزیۀ رهبری شعار بدهد، مانع بزرگی در سر راه انقلاب راستین اسلامی ما بوجود خواهد آورد.»

او از صمیم دل آرزو می کرد: «ما مسلمانان که امام را به عنوان رهبر پذیرفته ایم، تا آخر عمر خواهیم بود و امیدوارم که خدا به ما توفیق دهد برای چنین رهبر شایسته، پیروان شایسته باشیم.»

درمورد قانون اساسی، که میراث خون شهیدان این انقلاب است. رجائی مهمترین مادۀ آن و بلکه خلاصه و عصاره اش را در اصل «ولایت فقیه»متجلّی می دانست:

«اگر قانون اساسی فقط همان یک مادۀ ولایت فقیه می بود، ارزش آن را داشت که ما چندین برابر برای آن خون بدهیم، لذا ما باید بیش از آنچه که برای به وجود آمدن این قانون اساسی رنج کشیده ایم، برای حفظ و به اجرا درآمدن آن کوشش کنیم.»

آری او به سوگندی که خورده بود و به عهد و پیمانی که با خدایش بسته بود سخت وفادار ماند. اما افسوس دیری نپائید که دشمنان انقلاب -علی الخصوص خائنین خلق-که از آن همه تلاش و مقاومت وی به ستوه آمده بودند، ناجوانمردانه قصد جانش نمودند و وی را در 8 شهریور 1360، درست دو ماه بعد از شهادت شهید بهشتی و 72 تن از همسنگرانش، شهید کردند.

در سوگ شهادت او و یار همرزمش شهید باهنر-که افتخار 20 سال آشنایی با همدیگر را داشتند. -ملت ایران غرق در ماتم و اندوه شد، خیابانهای تهران مملو از جمعیت عزادار گردید. چه او فرزند مجلس بود و کابینۀ او، کابینۀ همۀ مردم.

آری او تمام هستی خود را در راه انقلاب فدا نمود و پیکر پاکش همچون پروانه در آتش شمع بسوخت و به دیار جانان پیوست.

عاش سعیدا و مات حمیدا

خوشبخت زیست و نیکنام مرد

نمونه ای از برخورد شهید رجائی با مردم:

«در دهگلان قاطی مردم شد. از فشاری آب کنار خیابان داشت آب می خورد. یکی از اهالی پرسید: «من این آقا را کجا دیده ام؟» خیال کردیم قیافه اش را در تلویزیون دیده است.

پرسیدم: چطور مگه؟

گفت: «آخه طوری با من سلام و علیک کرد که انگار سی سال است مرا می شناسد.»

گفتیم: وزیر آموزش و پرورش است.

گفت: عجیبه! مرا از کجا می شناسد؟

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان