ماهان شبکه ایرانیان

سرنوشت کلیسای کوردوبا، شهر ارواح

کوردوبا شهر ارواح است. البته می توان گفت که اسپانیا کشور ارواح است؛ اما نمود آن در جنوب که محل بسیاری از حوادث اسفناک این کشور است، بیش تر دیده می شود.

فصلنامه همشهری معماری: کوردوبا شهر ارواح است. البته می توان گفت که اسپانیا کشور ارواح است؛ اما نمود آن در جنوب که محل بسیاری از حوادث اسفناک این کشور است، بیش تر دیده می شود. از اواخر قرن نوزدهم، این ارواح تمایلات مدرن را برای نجات میراث شهر و جذب گردشگر به تسخیر خود درآورده اند. این منطقه تاریخی با رویکرد محافظتی در اوایل سال 1912 میلادی شناسایی شد و هدف این امر از زبان شهردار این منطقه چنین بود:

«برای جاودانگی و حفاظت، تا حد ممکن، از آن ویژگی های نوعی مردم ما در مناطقی که به واسطه ساختار کلاسیک خیابان هایشان و جنبه های کلی گروه، خاطره نژادهای از میان رفته و وقایع اعصار دور و کنجکاوی بازدیدکنندگان را بیدار می کنند».

زمانی که پروژه میراث شروع شد، این «نژادهای از میان رفته»، مسلمانان و یهودی های، صدها سال بود که در شبه جزیره حضور نداشتند. در اوایل دوران مدرن و به عنوان بخشی از روند ساختن حکومتی متحد و به تمامی کاتولیک، برخی از آن ها ناچار بودند تغییر دین دهند یا به تبعید بروند.
 
 موروها را به خاطر بسپار
 
این حاضران غایب در شهر و چشم انداز اطراف آن موثر بوده اند: طرح بندی های نامتداول کلیسا مرهون پلان مسجدهایی است که روی آن ها ساخته شده اند، و مناره های پنهان شده در میان برج های ناقوس، ساختمان هایی که شایع است کنیسه بوده اند، خیابان هایی که نام شان گذشته عربی اسلامی شهر را زنده می کند و دیگر اموری که جنایات تفتیش عقاید را به یاد می آورند. اما برخی از ارواح، متاخرترند: صومعه های خالی که دولت لیبرال در قرن نوزدهم ضبط شان کرد، مجسمه هایی بی سر در کلیساها که شورشیان ضدکلیسا طی جنگ داخلی به آن حمله کرده بودند و قبر بی نشان قربانیان حکومت وحشت فرانکو.

اصطلاح «پیمان فراموشی» که همراه با انتقال اسپانیا به سمت و سوی دموکراسی بوده است، به یک معنا همه تاریخ اندلس را تشخص می بخشد. تاریخ، بلکه تاریخ های ویژه، مکررا دفن شده اند؛ تنها برای مدتی از زیر خاک بیرون آورده شده و سپس در چرخه ای جدید از فراموشی، دوباره به خاک سپرده شده اند.

یکی از ساختمان های بارزی که در قلب شهر کوردوبا و در تقابل با بافت اطراف خود قرار گرفته است، اصطلاحا «مِسکیتا کاتدرال (مسجد- کاتدرلا)» نام دارد. این بنا به عنوان یکی از یادبودهای بزرگ عالَم معماری، افتخار این شهر است- منبع غرور، ثروت و اضطراب. با این که این ساختمان تقریبا به مدت هشت قرن کلیسای جامع بوده است، بسیاری از محلی ها هنوز از آن به نام «لا مسکیتا» یاد می کنند.

در سال های اخیر کلیسا کوشیده است این رویه را تغییر دهد و نزاع میان کلیسا و فعالان شهری بر سر کنترل معنای ساختمان شدت زیادی داشته است.
 
شدت نزاع برای آنان که خارج از منطقه اند، حیرت آور است؛ به ویژه مشکلات مبرم منطقه که در نتیجه وضعیت مستاصل اقتصادی، نسلی را بدون کار، و با آینده ای نامطمئن، تنها گذاشته است، موجی دیگر از مهاجرت اندلسی ها به نواحی دیگر اسپانیا و فراسوی آن را زمینه سازی می کند. به تدریج ممکن است فرد نسبت به این نکته آگاه شود که مسئله مسکیتا همان قدر با حال ارتباط دارد که با گذشته. درواقع این دو امر به طور اجتناب ناپذیری درهم تنیده اند.  داستان پشت این قضیه از رشته های درهم تنیده ای ساخته شده است که هر رشته اش را می توان، مستقیم یا غیرمستقیم، تا لایه های مختلف خود ساختمان دنبال کرد.

مسکیتا باشکوه ترین مسجد در میان مساجد جمعه یا مساجد جامعی است که مرکز زندگی مذهبی و اجتماعی تحت قوانین اسلامی را تشکیل می دهند و به شکل های مختلف برای هفت قرن (از قرن هشتم با پانزدهم) در شبه جزیره دوام آوردند. (از قرن یازدهم تا پانزدهم) نیروهای کاستیلی پس از فتح شهرها، مساجد را وقف عبادتگاه های مسیحی و در نهایت آن را تخریب می کردند و به جایشان کلیساهای جامع می ساختند- روندی که درواقع فرآیند وارونه تصرف سایت های مقدس مسیحیان به دست مسلمانان در اسپانیا و جاهای دیگر بود؛ اما مسکیتا جان سالم به در برد.

در طول قرن ها این بنا برای عبادت کاتولیکی تغییر داده شد که نقطه اوج آن الحاق جایگاه کُر عظیم و کشیش در قرن شانزدهم است (این ساختار غالبا coro-crucero، یا به عبارت ساده تر crucero خوانده می شود).

مداخله های مسیحیان به مشخصه های سازه ای، فضایی و سمبلیک مسجد معطوف بود. همانند دیگر کاتدرال ها این مداخله ها از سوی نیازهای جدید عبادی و ذائقه های متغیر انگیخته می شد. اما این بنا همانند بقیه کاتدرال ها نیست: این کاتدرال در محل قبلی مسجد جامعه مستقر شده است. در طول قرن ها مسکیتا مکانی برای عبادت و بنای یادبودی دوست داشتنی و یادآور نیرومندی از گذشته اسلامی بوده است. دوره های حمایت، ویرانی و بازسازی را می توان به عنوان نمایه ای از تغییر گرایش ها نسبت به آن گذشته و روح اقوام مورویی بازخوانی کرد: تصویری تکرارشونده از «خود» و «دیگری» در تاریخ اسپانیایی.
 
موروها را به خاطر بسپار

ساختمانی بی مانند در دنیا

مسجد جامعه در دوره های مختلف حکومت امویانی که از سوریه تبعید شدند و امپراتوری قدرتمندی را در شبه جزیره ایبری تشکیل دادند، ساخته شده است. طول مسجد اصلی عبدالرحمن اول در سال های 784 و 785 میلادی با عقب تر بردن دیوار قبله به سمت جنوب و به سمت رودخانه دو برابر شد؛ با توسعه المنصور به سمت شرق (حدود 987 میلادی)، مسجد به ابعاد بی سابقه ای دست یافت.

هر افزوده ای در ادامه سازه و ریخت شناسی اصلی بود: تیرهای چوبی (که بر دیوار قبله عمود بودند) دو طبقه از طاق هایی را که به طور متناوب با مهره چفته هایی از آجرهای قرمز و سنگ های سفید تشکیل شده بودند، حمل می کردند. طاق ها به نوبه خود به وسیله ستون های رنگی مرمری حمایت می شدند که این مصالح از بقایای سایت های باستانی اطراف جمع آوری شده یا تازه ساخته شده بودند.

نتیجه این روند، فضای داخلی جالب و پرپیچ و خمی است که بیننده را با چشم اندازهای پیوسته متغیر و بی پایان مواجه می کند. در قرن های بعدی، مورخان اسپانیایی هرگز از توصیف این فضا با عنوان «جنگل ستون ها» غافل نشدند و به طور ضمنی تضاد آن را با فرم های محدود و سلسله مراتبی معماری کلیسایی برجسته می کردند.
 
پلان ستون دار در ربع جنوب غربی با افزوده عظیم الحَکَم، تمام شده در سال 976 میلادی، جا خوش کرده است. سه دهانه مقصوره (حفاظ سلطنتی) که با سه گشودگی طاق دار در دیوار قبله متناظر است، طاق مرکزی و بزرگ محراب را که به شکل یک اتاق کوچک است، تشکیل می دهند. دهانه های مقصوره  و ورودی در بالای افزوده ها با طاق بندی هایی پوشانده و با طاق هایی درهم تنیده محصور شده اند. این پیکربندی باسیلیکایی، هم در معماری قصر و هم در کلیساها سابقه داشته است.

وقتی فردیناند سوم کوردوبا را در سال 1236 میلادی گرفت، مسجد تحت آیین های تطهیر رشته دار، وقف کلیسا و به مریم باکره تقدیم شده بود و چند سال بعد هم به کاتدرال تبدیل شد. به مدت دو و نیم قرن مراسم و حمایت های کلیسا در افزوده الحکم متمرکز بود؛ شاید به این دلیل که دکوراسیون و نشانه های آن یادآور کلیسا بود. همان طور که مسلمانان باسیلیکای الحکم را «مسجدی در دل مسجد» پنداشته بودند، مسیحیان نیز آن را «کلیسایی در دل کلیسا» در نظر گرفته بودند.
 
 موروها را به خاطر بسپار

این گونه فرض می شود که جهت نمازگزاری سریعا به سمت شرق تغییر یافت؛ اما جهت مراسم نذری اگر تغییراتی در بنا اعمال شده باشد، نامعلوم است. برخی مورخان محل اولین جایگاه کُرِ کاتدرال را در صحن مقابل محراب در نظر گرفته اند؛ با محرابی که وقف سن پدرو شد. تنها بعد از سال 1257 میلادی، تحت حمایت آلفونسوی دهم، نمازخانه اصلی در راهروی الحکم با محرابی رو به شرق ساخته شد. به مدت سه قرن نان مقدس احتمالا در محراب نگهداری می شد و کشیش سانتاماریا نیز، همانند مسلمانان، در رواق محراب سمت جنوب عبادت می کرد.

بقای نامحتمل مسکیتا، موضوع بیشتر گمانه زنی های متخصصان و غیرمتخصصان است و [این بقا] اغلب با زیبایی عظیم و شهرت آن مربوط دانسته شده است. در میانه قرن پانزدهم راهب گمنامی در توصیف این بنا چنین اغراق می کند که:

«پرستشگاهی که همه وجود تحسین را سزاوار است، بنایی که زیبایی دیدنی آن حیات تازه ای به جان هر کسی که در آن اندیشه کند، می دمد. این عمارت جلال اسپانیا است و نشانه افتخاری است که کوردوبا را متمایز کرده، جایگاه اسقف آن را به تصویر می کشد؛ بنای یادبودی که پادشاهانی را پاس می دارد که چنین انتقام دردآسایی را متحمل شدند؛ انتقامی که موجب می شود ما برای صاحبان قدیمی آن اشک بریزیم... بی شک زمانی که مردم در کثرت و بلندی ستون های مرمرین آن بیندیشند، ساخت هنرمندانه چنین عمارت عظیمی آنان را به تحسین واخواهدداشت. استعداد معماران وضوح سازه ای فزاینده ای را به نمایش می گذارد؛ چنان که شخص به هر سو که نظر کند، نگاهش شاهوارانه می تازد».

راهب چنین ادامه می دهد: «چه چیزی می توانیم درباره این پرستشگاه بگوییم؟ تاریخ نگاران تنها به ویژگی های شگرف هفت بنا در دنیا ارجاع می دهند... اما زمانی که آیندگان در پرستشگاه شهر ما اندیشه کنند، چطور ممکن است عجایب هفتگانه را برتر از آن بدانند؟»

بعدها هم مسلمانان و هم مسیحیان مسکیتا را به عنوان یکی از شگفتی های جهان تحسین کردند. این بنا که از بزرگ ترین نمونه های شیوه هیسپانو- اسلامی («شیوه نوین» آن روزگار) به شمار می آید، به عنوان الگویی برای کلیساها و مساجد در شبه جزیره ایبری و اطرف در نظر گرفته شد.

به مدت دو و نیم قرن مسکیتا از حمایت مالی و محافظت سلطنتی بهره مند بود (به ویژه در قرن چهاردهم). پرستشگاه سلطنتی نمونه ای مجلل از معماری مدجن ها محسوب می شد. این روند با از سرگیری «رکونکیستا» در اواخر قرن پانزدهم و تحکیم تدریجی پایه های اسپانیای متحدشده و کاتولیک آغاز شد.
 
در آستانه سقوط گرانادا، اینیگو مانریکه دِ لارا که از سال 1485 تا 1496 میلادی اسقف کوردوبا بود، پلانی برای تغییر مسکیتا پیشنهاد داد. گفته می شود پروژه با نظر ملکه ایزابل مغایرت داشته و ممکن است در نهایت به یک سازش ختم شده باشد: صحنی به شیوه گوتیک در افزوده الحکم اضافه شد که ناحیه غربی را از جانب محراب گسترش می دهد. در دهه های بعدی، فوران پیروزی نظامی و رشد اقتصادی، ساخت کاتدرال های جدید را ممکن کرد. برخی از این ها در سایت مساجد اندلس تازه تصرف شده ساخته شدند.

کاتدرال اعظمِ سویل، در سایت قدیمی مسجد جمعه المحاد، بیش از یک قرن در حال ساخت بود و نزدیک بود ساختش به پایان برسد. با توجه به این پیشینه بود که اسقف آلونسو مانریکه د لارا (پسرعموی اینیگو که از 1516 تا 1523 میلادی اسقف کوردوبا بود) پروپزال دومی را برای تغییر شکل مسکیتا ارائه داد. زمانی که تخریب در اواخر بهار سال 1523 آغاز شد، شورای شهر اعتراض گسترده ای را مطابق میل امپراتور چارلز پنجم شروع کرد. برنامه در نهایت در مقیاس کوچک تری نسبت به پلان اصلی جلو رفت. بنا به گزارش ها زمانی که امپراتوری در سال 1526 شاهد تخریب بنا بود، گفت:

«چنان چه در می یافتم که این [بنا] چه بود، اجازه نمی دادم کار به بخش قدیمی ساختمان برسد و تخریب شود؛ زیرا شما کاری کردید که در هر جای دیگری نیز می شود انجام داد و چیزی را با خاک یکسان کردید که در دنیا بی نظیر است».

نظر ساختگی چارلز شاید از اعلامیه شورای شهر در سال 1523 میلادی برگرفته شده باشد. آن ها نوشته بودند که در پروژه جدید پرستشگاهی را که «در دنیا بی مانند است» تخریب خواهند کرد.
 
 موروها را به خاطر بسپار

کروسروی عظیم، یک قرن بعد و آن هنگام که تکمیل شد، می توانست تصویر بنا در خط آسمان را تغییر دهد؛ اما در خلال ساخت و ساز و تا اندازه ای در حرکتی نادر، اساس مسجد سالم باقی ماند. بازرسی نزدیک نشان می دهد که معمار اولیه، هرنان روییس اول، کروسرو را به سبک جدید «سرپایی» موریایی پوشانده است؛ به طوری که او با استفاده از همان سنگ ها، ستون ها و سرستون هایی که تخریب شان کرده بود، از قوس های دوره اسلامی تقلید کرد.

جایگزینی کار جدید با قبلی تنها زمانی قابل مشاهده است که کسی سر خود را بالا بگیرد و طاق بندی جناغی را نگاه کند یا متوجه تزیینات تکه تکه در جزییات شود. درواقع هرنان روییس اول، سیمای تقاطع گاه را از داخل و با تلطیف الحاقات جدید و بیگانه تغییر داد و این امر تصویر دوگانه نادری را تولید کرد که در طول قرن ها بازدیدکنندگان را گیج، آشفته و مسحور کرده است. این بنا کاتدرال است؛ اما شبیه مسجد «به نظر می رسد».

از قرن های گذشته تا امروز، بازدیدکنندگان و مورخان جملات جعلی چارلز را تکرار کرده اند؛ در حالی که از قربانی شدن این بنای بی همتا افسوس خورده اند. اما برخی، همانند یک دیپلمات مراکشی قرن هفدهم، گزارش داده اند که مسجد اساسا بی تغییر مانده است. با این حال بازدیدکنندگان به اغراق کردن درباره دورنمای نامتناهی مسجد که ظاهرا به نظر نمی رسد با کروسرو سنخیتی داشته باشد، ادامه دادند.

امروز، دفاع از کروسرو پای فرد را به بحثی ایدئولوژیک می کشاند؛ اما به ندرت به این مورد اشاره شده است که افزوده مهم هرنان روییس اول توانست هم خوانش مسجد و هم خاطره ستیزه را حفظ کند؛ به ویژه زمانی که نشانه های حضور مسلمانان و میراث فرهنگی آن ها در حال پاک شدن از شبه جزیره بود.

قربانگاه کروسرو در سال 1607 و اندک زمانی پس از آن که نوادگان مسلمانان یا «موریسیایی ها» بیرون رانده شدند، وقف شد. در میانه قرن هفدهم میلادی، پایه مناره قرن دهمی- که قبلا به برج ناقوس تبدیل شده بود- با سنگ پوشانده شده و سرانجام به خاطره ها پیوست. در قرن هجدهم جایگاه کر استادانه ای ساخته شد، مهره چفته های قرمز و سفید طاق ها سفیدکاری شد و طاق ها و نورگیر سقفی به سبک باروک نصب شدند و فضا با نور و یکپارچه کردن کروسرو شکل گرفت.

«مسیحی سازی» ساختار مسجد این گونه کامل به نظر می رسید. اما در قرن نوزدهم اسقف های فرانسه دوست و بعدها معماران حکومتی، شروع به بازسازی اسکلت اسلامی کردند. آن ها محراب را احیا و  گنبده های باروکی را تخریب کردند، سفیدکاری ها را از روی قوس ها پاک کردند و نمازخانه های کوچک، شمایل و مقبره ها را برداشتند.

طی این روند، ورودی های عظیم نمای شرقی احیا و در اوایل قرن بیستم اندکی بازسازی شدند. به این شکل تصویر اسلامی ساختمان در شهر دوباره بازسازی شد.

این بازسازی ها این امکان را به معاصران داد تا بتوانند تصویر بنا را به عنوان مسجدی مجسم کنند که مملو از مسلمانانی است که مقابل محراب عبادت می کنند- همان طور که هنرمندان رمانتیک این کار را انجام داده بودند. بسیاری از ساختمان های اسلامی که ما امروز می بینیم حاصل این بازسازی های قرن نوزدهمی و قرن بیستمی اند. روند «بازاسلامی سازی» بنا که به مدت یک قرن و نیم طول کشید، ته رنگ سیاسی داشت.

برای برخی لیبرال ها شخصیت مورویی ها به عنوان قهرمان، سرکش و حاکم روشنگر شناخته می شد؛ حاکم روشنگری که بر جامعه ای درخشان و متنوع، قبل از آن که به واسطه اتحاد متعصبانه کلیسا و دولت نابود شود، حکومت می کرد. در حقیقت آن ها گذشته اسلامی خود را پس می داشتند؛ زیرا آن گذشته، کلیسا نبود. بعد از این که بنا یک یادگار ملی نامیده شده (سال 1882 میلادی)، کمیته یادبودهای ملی که روشنفکران فرهنگی لیبرال و گاهی ضدروحانی کارمندانش بودند، با معماران حکومتی برای بازسازی ساختار اسلامی همکاری کردند. نابودی لایه های مسیحی بنا گاهی با حمایت و گاهی با مخالفت مقامات کلیسا رو به رو می شد که به بودجه دولت برای پابرجایی و تعمیر سازه عظیم نیاز داشتند.

بازسازی ساختار اسلامی همچنین با اهداف امپراتوری اسپانیا در شمال آفریقا و سیاست هویتی منطقه تداخل کرد. در دهه 1930 میلادی، تحت تاثیر تصویر بازسازی شده اسلامی از مسکیتا و در واکنش به خواسته ملی گراهای عرب، برخی از جمهوری خواه ها مدعی شدند که مسلمانان باید دوباره اجازه ادای نماز در مسجد را داشته باشند.
 
 موروها را به خاطر بسپار

در همین حین دیگران می خواستند آن را به موزه تبدیل کنند. حتی پیشنهاد شد که بخش کروسرو به طور کلی برداشته و قسمت های اسلامی از دست رفته بازسازی شود. این پیشنهاد انتقالی در موقعیتی دور از انتظار، در پایان رژیم فرانکو، تجدید شد؛ هنگامی که دیکتاتور، به عنوان قهرمان کاتولیسیسم ملی، به دنبال انقطاع بندهای اسپانیا از جهان عرب بود.

متخصصان بین المللی برداشتن کروسرو را به منظور آمادگی برای معرفی بنا به فهرست جدید میراث جهانی مطالعه کردند و آن را در آرکیتکتورا، معتبرترین نشریه علمی حوزه معماری در اسپانیا، و روزنامه های محلی به بحث گذاشتند.

این پروژه در نهایت در کنفرانس سال 1973 ایکوموس، برگزار شده در مسکیتا، شکست خورد. با استناد به منشور سال 1964 ونیز، هم کلیسا و هم ایکوموس اعلام کردند که کروسرو یک لایه مهم معماری و به مثابه شاهدی برای هم زیستی مذهبی و فرهنگی است.

بعد از یک قرن بازاسلامی سازی، مسکیتا بار دیگر شاهد حرکتی است که می توان آن را گرایش به مسیحیت دانست. بار دیگر این پدیده تنها می تواند از منظری تاریخی بررسی شود. پایان رژیم فرانکو جنگ فرهنگی را میان کاتولیک های محافظه کار و نیروهای ضدروحانی شکل داد که بعد از جنگ داخلی به اجبار به فعالیت های زیرزمینی مشغول شده بودند. با آزادی مذهب، کلیسای محافظه کار شاهد تحلیل مزایا و پایه های اجتماعی خود بود. با این حال تمرکززدایی سیاسی (سال 1978) به حاکمان محلی اجازه داد تاریخ خود را بنویسند.

در اندلس این امر به معنای پاسداشت و دفاع از گذشته اسلامی و اغلب در تقابل با کلیسا بود. در همین اثنا مسلمانان به عنوان مهاجر، گردشگر و تغییر دین دادگان به شبه جزیره بازگشتند. تغییر دین دادگان به اسلام، نه مهاجران، به شکل گسترده ای در تلاش عموی در میانه دهه نخست سده بیست و یکم میلادی برای خواندن نماز در مسکیتا دخیل بودند. تازه کیشان اسپانیایی، به ویژه بنا را میراث خویش می دانستند؛ میراثی که، همانند خود اسلام، به زور از اجداد آن ها گرفته شده بود.
 
 موروها را به خاطر بسپار

بعد از این دوران مسکیتا بار دیگر به صحنه نبردی با مخاطرات شدید سمبلیک تبدیل شد. در میانه دهه 1990 کلیسا کمپینی برای تغییر نام آن راه انداخت؛ ابتدا با خط فاصله (-) واژه «کلیسا» را الحاق و نام «کاتدرال- مسکیتا» و سپس تنها نام «کاتدرال» را برای این بنا پیشنهاد کرد. این امر با تبلیغات شدید «القاعده»، که در آن به بازپس گیری اندلس تهدید می کرد، همراه بود که این قضیه به ویژه بعد از انفجار قطار مادرید در سال 2004 میلادی بسیار جدی به نظر می رسید. در طول یک دهه، کلیسا با برگزاری نمایشگاه های باستان شناسی و انتشار بروشورها و نشر مطالبی که در آن بر «ریشه» مسیحی بنا تاکید شده است و میراث اسلامی آن نادیده گرفته می شود، شروع به بازنویسی تاریخ بنا کرد.

علاوه بر این، حتی ادعا شد که الهام گرفتن بنا از دو شیوه هلنی متاخر یا بیزانس نیز اصالت تمدن هیسپو- اسلامی را انکار می کند. در همین حال کروسرو با نهایت دقت بازسازی شد. در فرآیندی معکوس نسبت به پروژه «تراسلادو»، بازسازی به کروسرو برجستگی ویژه ای داده است؛ به طوری که به لطف پاک سازی و جا به جایی شیشه ها هماکنون ظاهر سفید و روشن تری دارد.

مرمتگران بنا معتقدند که این نوع بازسازی هدف معماران اصلی بنا را بهتر نشان می دهد: کروسروی نورانی فقط یک افزوده نیست؛ بلکه ذات و معنای ساختمان را نیز تغییر داده است. محیط اطراف ساختار مسجد، که اکنون کنتراست تیره تری دارد، کاملا به یک فضای نمایشی محروم از معنا و روح اسلامی یا مسیحی اختصاص داده شده است. با این حال تازه از دهه 1980 برخی از محراب ها یا شمایل ها، درست در محلی که از آن برداشته شده بودند، دوباره قرار داده می شوند.

زمانی که در سال 2009 مشخص شد که اسقف کوردوبا بنا را به نام خود ثبت کرده است، عملی که تنها 30 یورو هزینه داشت، مشاجره ای بالا گرفت. فعالان شهری شروع به اعتراض کردند و چنین تلاشی را که به مثابه پاک کردن خاطره تاریخی بود، به چالش کشیدند. آنها با انتشار عریضه ای بین المللی از یونسکو و دولت اندلس کنترل عمومی مسکیتا به عنوان یادگار ملی و میراث جهانی را مطالبه کردند.
 
 موروها را به خاطر بسپار

یونسکو برنامه میانه رویی را هدایت کرد که در آن، بنا به عنوان یک سایت زنده مذهبی کاتولیک شناخته شود؛ اما به نام مسکیتا نامیده شود؛ چرا که در سال 1984 این بنا با پیش زمینه مسجد بودن در فهرست جهانی ثبت شده است. از ژوئن 2015 با تشکیل حکومت شهری چپگراها وضعیت تغییر کرد. ایزابل آمبروسیو، شهردار جدید، عهد بست که عنوان بنا را به مالکیت عمومی باز گرداند. هم اکنون نیز کلیسا با حفظ نام رسمی «مسکیتا» برای این بنا موافقت کرده است؛ اما خود را همچنان صاحب حقیقی و تاریخی بنا می داند. خواسته نظارت مشترک بر بنا و تفسیر آن به مثابه خواسته اصلی شهروندان فعال، همچنان پابرجاست تا سرانجام پاسخی برای آن آماده شود.

معماری، یاد و آینده

در دهه های اخیر، همزیستی به نوعی برند و آرزوی قلبی برای آن دسته از افرادی تبدیل شده است که کوردوبا را الگویی برای اروپای چندفرهنگی می دانن. با این حال مسکیتا همان طور که دیگر اسطوره ها و شمایل را به چالش کشیده است، این اسطوره را نیز به مبارزه خواهدطلبید. کمپین کلیسا برای تغییر نام کلیسا و بی اعتبار ساختن اعتبار اسلامی بنا برای برخی شرم آور بوده است (جدا از تلاش برای حفظ تصویر اسپانیا به عنوان منطقه ای مدرن در اورپا). بار دیگر پرسش های حل نشده درباره گذشته جوانه می زنند؛ محتواهای سرکوب شده تصویر فرهنگی: دور باطلی از «موروتَرسی» و «دوستدار مورو بودن» که بیش تر معطوف به تفسیری شخصی اند تا مربوط به مسلمانان واقعی.

مسکیتا در طول حیاتش به مثابه صحنه تئاتری بوده است که در آن هویت ها در حال کنش و مقابله با یکدیگر بوده اند. از طرفی این بنا خود یکی از بازیگران این نمایش بوده است. مسجد جامع، قدرت امیران اموی، ونیز، از قرن دهم، ادعای خلافت آن ها بر سراسر حوزه مدیترانه را بازتاب می داد. پس از سقوط کوردوبا، بنا نماد از دست دادن اندلس شد که قرن ها مسلمانان سوگوارش بودند. برای مسیحیان اما این بنا به منزله شگفتی معماری و غنیمت بود. اما در اواخر قرن پانزدهم در دوران ساخت کلیساهای جامع و جنگ باز زنده شده علیه مسلمانان، مسکیتا باید در نظر برخی از مقامات کلیسا به عنوان یک ناهنجاری ناخوشایند دیده شده باشد.

بنا به طور آشکاری در کرانه رودخانه گوادالکیویر واقع شده است (زمانی این محل پیشگام «رکونکیستا» بوده و هم اکنون قلب سایت میراث جهانی است). مسکیتا همچنان پرسش هایی را مطرح می کند که فرهنگ رسمی یا به آن ها بی توجه بوده یا سرکوب شان کرده است. امروزه به رغم توجه جهانی، عده اندکی متوجه شده اند که نزاع موجود در نهایت بر سر معماری است.
 
 موروها را به خاطر بسپار
 
ذات دوگانه بنا آن بحث قدیمی، اما همچنان مهم، درباره گذشته اسلامی هویت و میراث اسپانیایی را باز زنده می کند. آیا دوران اسلامی، منطبق با ادعای برخی، تنها پرانتزی در تاریخ اسپانیا بود؟ آیا در روزگار مدرن کنونی، اسپانیای ها توانسته اند ذات کهن مسیحی- اروپایی ای را که معجزه وار زنده مانده است، به دور از تباهی فرهنگ عربی- اسلامی مجسم کنند؟ یا دوران اسلامی در شکل دادن به فرهنگ و هویت اسپانیا موثر بوده است؟ به عبارتی آیا مسلمانان «دیگری» هستند یا «خودی»؟

جدال بر سر مسکیتا جامعه ای را دوقطبی و تحقیق تاریخی را فلج کرده است. در نظر گرفتن مباحث جدید برای این مسئله ضروری به نظر می رسد؛ مباحثی که در سراسر دنیا دنبال شود، آن هم در زمانه تشدید افراطی گرایی و مجادلات درباره اتهام «مقابله تمدن ها». در طول مدت عمر مسکیتا به عنوان کلیسای جامع و بعد، به عنوان یادبودی تاریخی، مداخلات، چیزی را درباره این که معاصران چگونه با دوران اسلامی برخورد می کنند، نشان می دهند: نخبه گرا، خارجی، تهدیدکننده، قهرمانانه، تسکین داده شده یا غریب. همین طور این موارد به ما می گویند که معاصران چگونه خود را در ارتباط با «دیگریِ» واقعی یا خیالی می بینند.
 
لایه های مادی مسکیتا گاهی برای مباحث ایدئولوژیک مختلفِ فراتری استفاده شده اند؛ اما مطالعه آگاهانه و دقیق این لایه ها، هر چقدر هم که ناقص و بازسازی شده باشند، نکات بیش تری  را به ما خواهد گفت: مخدوش شدن ایدئولوژی و پیچیده شدن پاسخ های ساده. لایه ها روایتی پیچیده را با بازیگران چندگانه، محرک ها و علایقی بازگو می کنند که در این فضای والا نقش بازی کرده اند؛ داستانی که، برخلاف متن های مکتوب، هرگز نیم تواند به طور کامل سرکوب یا پاک شود.

میشل لامپراکوس، استاد دانشگاه مریلند کالج پارک
برگردان: نیلوفر رسولی
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان