«هشت نُه ساله بودم که یکی از همکلاسیهایم از من و دو نفر دیگر خواست نام خودمان و نام مادر را روی یک برگ کاغذ بنویسیم تا شب نزد پدرش ببرد و آینده ما را پیشگویی کند. چون از آن دو نفر بعدها جدا شدم نمیدانم آنچه درباره آنان گفته بود تحقق یافت یا نه. اما درباره من گفته یا نوشته بود که آینده تو با «سخن» گره میخورد و خانواده پرجمعیتی تشکیل میدهی و 94 سال زندگی میکنی! وقتی دو مورد اول محقق شد و دیدم مرا با شعر و موسیقی میشناختند و دوروبرم هم شلوغ است وقتی 49ساله شدم به یاد سومی افتادم و ترسیدم! چون خیال میکردم 94 که خیلی دور از دسترس است، چون زمان ما 70 سال هم زیاد بود و احتمالا نوشته یا گفته بوده 49، ولی همکلاسی ما به اشتباه به عکس نوشته 94 و خیلی مراقب بودم اتفاقی برای من نیفتد که یک وقت در 49 سالگی از دست بروم! این خاطره را روزی در اتومبیل و در بازگشت از مطب پزشکی در میدان آرژانتین تهران برای دکتر شفیعی کدکنی نقل کردم و گفت: آن دو مورد که محقق شد پس این سومی هم میشود و همان 94 سال درست است. گفتم البته اگر نوع رانندگی شما پیشگویی را باطل نکند!» سومین پیشبینی خاطره عجیب هوشنگ ابتهاج حوالی سحرگاه دیروز به واقعیت بدل شد و یکی از آخرین بازماندههای نسل غولها اندکی بیش از 94سالگی با زندگی خداحافظی کرد. هوشنگ ابتهاج که به «ه. الف سایه» مشهور است در تاریخ ادبیات فرهنگ و هنر ایران جایگاه مهم و تاثیرگذاری دارد. بخشی از خاطرهانگیزترین شعرها و تصنیفهایی که به حافظه جمعی مردم راه پیدا کرده از سرودههای اوست. از شعرهای مشهور گالیا و ارغوان گرفته تا تصنیفهای تاریخی همچون «ایران ای سرای امید»، «تو ای پری کجایی»، «سپیده»، «امروز که محتاج توام» و... کارنامه هوشنگ ابتهاج پر است از آثار مهم. اما یک بخش برجسته زندگیاش حضور در رادیو به عنوان سرپرست موسیقی ایرانی بود. از سال 1351 تا 1357 این سمت را بر عهده داشت و در این سالها توانست چهرههای شاخصی به جامعه موسیقی ایران معرفی کند. تشکیل گروه موسیقی «شیدا» و «عارف» در رادیو و سپس تاسیس «کانون چاووش» همراه با بزرگان موسیقی نیز در همین سالهای طلایی اتفاق افتاد و ابتهاج در این میان نقش پررنگ و غیرقابلانکاری داشت. از هوشنگ ابتهاج به عنوان یکی از آخرین بازماندگان نسل غولها یاد میکنند. نسلی که با مرگ او به پایان رسیده است.
مرور یک زندگی
هوشنگ ابتهاج در 6 اسفند 1306در رشت به دنیا آمد و دبستان را در رشت گذراند؛ اما پدرش که از پزشکان مشهور رشت بود تصمیم گرفت پسرش را برای تحصیلات دبیرستان به تهران بفرستد. ورود ابتهاج به تهران با تحولات اجتماعی سیاسی ایران در سالهای پس از جنگ دوم جهانی همراه شد. ابتهاج به محافل ادبی هنری پیوست و در 19سالگی نخستین دفتر شعرش را به نام «نخستین نغمهها» در سال 1325 منتشر کرد. آشنایی با مرتضی کیوان که از نخستین نقدنویسان ادبیات مدرن جهان آن روزگار بود باعث شد سایه به یاری کیوان با شعر مدرن اروپا و همینطور شعر نیمایی آشنا شده و به حلقه شاعران جوان نیمایی بپیوندد. این آشنایی در گرایش ابتهاج به شعر نیمایی نقش زیادی داشت. البته او در طول دوران شاعری به سرودن غزل دلبستگی بیشتری پیدا کرد و حتی شهریار که خود غزلسرایی بزرگ بود درباره او گفت: «سایه تمام غزل بعد از من است».
گرایشهای سیاسی سایه
بسیاری از هنرمندانی که در فاصله دهههای 1320 تا 1350 در عرصه فرهنگ ایران ظهور کردند، به واسطه سیطره بیرقیب حزب توده بر بخش مهمی از جامعه روشنفکری که ناشی از هژمونی چپ در سراسر جهان بود، دلبسته افکار چپگرایانه شدند. هوشنگ ابتهاج نیز که از جمله هنرمندان فعال آن عصر بود و با بسیاری از همنسلان اهل فرهنگش که برخی از آنان از اعضای فعال حزب توده بودند در مراوده مداوم بود، تئوری سوسیالیسم را پذیرفت و آنچنان که میگفت با وجود فرازونشیبهای فراوان این ایده در نیم قرن گذشته، هنوز هم دلبسته آن بود. او در گفتوگو با مجله مهرنامه گفته بود: «من به سلامت تئوریک سوسیالیسم باور دارم. هنوز باور دارم هیچ راهی جز سوسیالیسم پیش پای بشر نیست. کمونیسم هم یک آرمان دور است. تا به قول معروف یک انسان طراز نوین ساخته نشود که هر کس به اندازه کارش بخواهد و بهرهمند شود، کمونیسم قابلتحقق نیست.»
او در پاسخ به این سوال که آیا در شوروی هیچ ایراد و اشکالی نبود که در نهایت منجر به فروپاشی شد گفته: «چرا! مثلا مارکس گفته بود سوسیالیسم فقط با انقلاب جهانی رخ میدهد. لنین گفت ما در روسیه انقلاب کردیم و سوسیالیسم برپا شد! خوب! نمیدانم این اشتباه بود یا درست بود ولی شاید از همین جا بود که با محاصره شوروی این کشور پاشید. اگر انقلاب جهانی شده بود شاید شوروی هم محاصره نمیشد.»
ابتهاج درباره روابطش با حزب توده هم در گفتوگو با همان مجله گفته بود: «عضو حزب توده نبودم، اما همیشه سوسیالیست بودم و به تودهایها احترام میگذاشتم و رفیق آنها بودم و با آنها همعقیده بودم.»
او درباره نگاه کمونیستهای هوادار شوروی درباره آزادیهای سیاسی و اجتماعی میگوید: «من به کیانوری گفته بودم اگر شما قدرت بگیرید اولین کسی که مشکل پیدا میکند من هستم.»
جنجال تخریب خانه مادری
در سالهای اخیر مساله تخریب خانه مادری این شاعر در رشت نیز بارها خبرساز شد. اواخر بهار سال 1396 بود که همشهریهای هوشنگ ابتهاج از احتمال تخریب خانه کودکی او خبر دادند. آن هم زمانی که شورای شهر رشت برای خرید این خانه مصوبه داده و شهرداری رشت ملزم شده بود آن خانه را بخرد مشروط بر اینکه به لحاظ ثبتی خانه متعلق به استاد ابتهاج باشد. قرار بود خانه کودکی ابتهاج «بنیاد شعر و غزل سایه» شود. او در واکنشی به احتمال تخریب خانه مادریاش در رشت گفته بود: به من گفتند در شهرداری رشت تصویب شده این خانه را بخرند تا به یک مرکز فرهنگی تبدیل شود. اخیرا هم شنیدم که حکمی صادر شده که این خانه را خراب بکنند و ساختمان چندطبقه بسازند؛ اما جزئیاتش را نمیدانم. تا سال 26 که مادرم فوت شد، هر دو هفته یکبار به آنجا میرفتم و به تهران برمیگشتم. یک سال بعد از فوت مادرم هم در سال 1327 پدرم آنجا را فروخت و با خواهرهایم به تهران آمدند، بعد هم پدرم برگشت رشت و همانجا مرد. من تمام گوشه و کنار این خانه را میتوانم نقاشی کنم. یادم میآید در ضلع غربی خانه دیواری بود که درخت انگوری داشت که تا بالای دیوار رفته بود. نگهداری این خانه برای من مسالهای نیست. اگر این خانه امسال خراب نشود، 50 سال دیگر خراب میشود. ممکن است به طور طبیعی خراب شود؛ زلزله بیاید. هزار بلا سر تاریخ میآید و تمام میشود. ساختمانها نمیمانند و گاه خود به خود از بین میروند. من اصراری برای حفظ این خانه ندارم و اهمیتی هم ندارد، وقتی خود آدم نمیماند حالا خانه هم نماند، اما خوب این خانه حیف است و یادگاری است. اگر مرکز فرهنگی شود بهتر از این است که به یک اداره تبدیل شود.
زندگی در آلمان
هوشنگ ابتهاج سالهای زیادی از عمرش را پس از انقلاب اسلامی در آلمان گذراند اما در همه این دوران به کشور رفتوآمد داشت. حتی چند سال پیش به همت مجله بخارا بزرگداشتی هم برای او برگزار شد که بزرگان بسیاری در آن حضور داشتند. ابتهاج اما در یک سال اخیر حضور قابلتوجهی در شبکههای مجازی داشت و مدام با مخاطبانش ارتباط میگرفت. اخیرا درباره زندگیاش در آلمان گفته بود: «در طول روز دو سه ساعت بیشتر نمیخوابم، صبح خیلی زود بیدار میشوم، چایی درست میکنم و با کمی نان خشک صبحانه میخورم. روزها مینشینم تلویزیون تماشا میکنم و میبینم دنیا روز به روز دیوانهتر میشود، بعد ناهار میخورم و دوباره دیوانگی دنیا را تماشا میکنم که بدانم آخر این دیوانگی دنیا به کجا خواهد کشید.»
او شامگاه دیروز در آلمان و در 95سالگی فوت کرد. در همین رابطه محمود شالویی، دستیار وزیر و مدیرکل حوزه وزارتی به نمایندگی از وزیر فرهنگ در تماس تلفنی با یلدا ابتهاج دختر سایه، از آمادگی این وزارتخانه برای هرگونه همکاری در انتقال پیکر مرحوم هوشنگ ابتهاج (سایه) به ایران و تشییع این شاعر در وطن خبر داد.