پسر فامطه را تا که علمدار بود
سخت هم صحبت و اقبال مددکار بود
یاوری بعد خدا، به ز علمدار رشید
نتوان جست، که یار شه ابرار بود
شب نگهبان حریم شه آزاده حسین
روز فرمانده یاران وفادار بود
تشنه در شط شدن و تشنه برون آمدنش
آخرین حد جوانمردی و ایثار بود
مشت زد بر دهن شمر امان آور خویش
که مرا مرگ به از ماندن با عار بود
با برادر چو پدر بهر پیمبر بودی
وان پدر را پسر اینگونه سزاوار بود
لیک چون درک سعادت ز شهادت بودش
کشته گشتن شرف آن گل بی خار بود
گرد شد عرصه ی پیکار و برون از دل گرد
بین که دور از تن وی دست گهربار بود
تا بدامان حبیبش برسد، دست امید
بیشتر از تن او پیشکش یار بود
تیر در دیده و سرمنشق و آبش بر خاک
جان به لب منتظر دیدن دلدار بود
از سر زین به زمین با رخ خونین افتاد
دست باید که ستون تن صد پار بود
ای قلم منظره علقمه راکن ترسیم
که چسان حال شه و میر علمدار بود
دست دارد به کمر خسرو مظلوم حسین
اثر مرگ به عباس پدیدار بود
وز حرم خیل زنان از پی و زینب از پیش
وا غریبا سخن عترت اطهار بود
«خوشدل» این گونه فداکاری و همت باید
تا که آئین خدا، زنده در ادوار بود