از روز ازل آموخت آیین وفا عباس
تا ساخت سر و جان را یکباره فدا عباس
سرداد به راه دوست آن مظهر جانبازی
بست از دل و جان خویش پیمان وفا عباس
جان ها به فدای تو ای ماه بنی هاشم
بگذشته ز جان خویش در راه خدا عباس
خورشید خجل باشد، در پیش لقای او
از مهر خدائی شد خورشید لقا عباس
جاوید شهیدانند تا روز نشور خلق
نوشیده ز فیض حق از عین بقا عباس
شجعان عرب از بیم خویش همی لرزند
آن دم که برافرازد در جنگ لوا عباس
چون نار فروزان است آن دم که به خشم آید
هنگام وفاداری است، گلزار صفا عباس
در حلقه ی مشتاقان پروانه صفت جان داد
در بزم محبان بود، شمع شهدا عباس
از ماه بنی هاشم انوار هدایت تافت
در کرب و بلا گردید، تا نور هدی عباس
گر درد به جان داری، از غیر چه می جویی؟
بس درد که خواهد کرد بی شبهه دوا عباس
از درگه او هرگز نومید نخواهی شد
باشد به همه احوال تا کارگشا عباس
از این همه رادی ها محبوب، ابوالفضل است
مشهور به دنیا شد از فضل و سخا عباس
چون روی به میدان کرد در راه جهاد حق
بر درگه یزدان کرد بس حمد و ثنا عباس
گفتند بلی احرار، از روز الست آری
زان کرد خریداری، بر خویش بلا عباس
ایثار و وفاداری آموخت به جانبازان
بسیار بلا دیده است در کرب و بلا عباس
کافر به صف هیجا، واصل به درک گردید
زان تیر که کرد از شست یکباره رها عباس
جان کرد نثار حق، آن مظهر جانبازی
این گونه خدا را ساخت از خویش رضا عباس
سرداد و سرافراز است در محفل جانبازان
جان داد و به جانان شد تسلیم، زها، عباس
بیهوده چه پیچی سر، زین درگه اهل درد؟
مردان بلاکش را بخشیده شفا عباس
دستی که علی بوسید شد قطع ز جور خصم
قربان وفای تو، ای جان اخا عباس
چون شمع فروزنده در جمع شهیدان بود
وندر صف ایمان بود چون نور و ضیا عباس
سربازد اگر جنگ نومید نخواهد شد
دارد به سرافرازی امید و رجا عباس
دادند بشارت ها احرار زمان او را
در کرب و بلا تا بود چون پیک هما عباس
یاران حسین ما گشتند شهید حق
اندوه به دل دارد، زین سوک و عزا عباس
کفار پلید دون بس فتنه بپا کردند
بر خویش همی پیچد زین جور و جفا عباس
سردار رشید ماست عباس عزیز ما
مردانه همی جنگید با شور و نوا عباس
تا خصم فسونگر را از پای دراندازد
پیمان مودت بست با آل عبا عباس
بگذشت ز جان خویش در صحنه ی جانبازی
خو کرده ز جان و دل با رسم وفا عباس
با دشمن دین هرگز بیعت نکند مؤمن
تحسین مجاهد را زان است سزا عباس
دادند سر و جان ها از بهر فلاح خلق
در راه شهادت شد زان راهنما عباس
چون باب حوائح اوست «همت» تو چه غم داری؟
بس حاجت محتاجان کرده است روا عباس