در دوران معاویه خلافت اسلامى رنگ سلطنت گرفت و دیگر خلیفه روى بوریاى مسجد نمى خوابید و سنگى زیر سر نمى گذاشت و دستور سوزاندن درگاه قصر باشکوه عامل خود را نمى داد. بلکه بعکس معاویه به عامل خود سفارش مى کرد در همان قصر شکوهمند منزل نماید و خود در جایگاهى رفیع بر مخده هاى زربفت تکیه زده بود و غلامان سیاه فرمانبرانه دست بر سینه و گوش به فرمان در برابرش ایستاده بودند.
حال دیگر خلیفه احساس کهولت مى کرد و در صدد بود تا با تدبیر - غافل از گردش روزگار - براى فرزندش یزید بیعت بگیرد. یزید که زبان باز و شرابخوار بود و یزیدى که غم انگیزترین نغمه هاى عاشقانه را مى سرود و در مجلس شراب از ساقى مى خواست برایش شعر بخواند و مى گفت: اگر مى گسارى به آیین محمدى حرام است، تو اى ساقى ! شراب را به آیین مسیح به من بده. و یزیدى که درباره معشوقه اش مى گفت: اگر دامن پیراهن معشوقه به زمین نمى سایید تیمم با خاک برایم جایز نمى شد. و یزیدى که...
آرى ! معاویه اصرار داشت تا براى چنین عنصر پلیدى به نام خلافت، بیعت بگیرد!
منبع : تبیان