ماهان شبکه ایرانیان

خبر شهادت امام حسین علیه السلام و یاران آن حضرت به وسیله بشیر

کاروان اسیران آرام آرام به شهر مقدس مدینه نزدیک مى شد. همه اهل بیت رسول الله ناله و زارى مى کردند

خبر شهادت امام حسین علیه السلام و یاران آن حضرت به وسیله بشیر

کاروان اسیران آرام آرام به شهر مقدس مدینه نزدیک مى شد. همه اهل بیت رسول الله ناله و زارى مى کردند. خاطراتى که برایشان بود در مدینه به نظرشان مى آمد، به زندگى شان لبخند مى زدند، لبخند تلخ ‌تر از گریه، شاعر چه زیبا گفته:
خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است
کارم از گریه گذشته است بر آن مى خندم
آسایش خاندان وحى را غارتگران آرامش و وحشیان دستگاه حکومتى یزید بن معاویه به یغما بردند، به مدینه مى رسیدند، به کانون آرامش که در آن دین خدا را ترویج مى کردند.
آنان از خبر وحشتبار واقعه کربلا اطلاع چندانى نداشتند و جنایت ها و کشتارهاى عمال کثیف دستگاه حکومتى که نسبت به پاک ترین مردان اسلام انجام شده بود از نظر آنها پوشیده بود. هم اکنون که کاروان اسیران به مدینه باز مى گردد مردم باید مصیبت جانسوز کربلا را از زبان صاحبان آن شنیده و انزجارى شدید از یزید و عمال حکومتش در دل بپرورانند.
کاروان نزدیک مى شد که امام سجاد علیه السلام به منظور آن که در شهر مدینه یک جنبش و انقلاب فکرى تولید کند تا از نهضت امام حسین بن على علیه السلام بهره بردارى شود، بشیر بن جذلم را به حضور طلبید و فرمود: اى بشیر، خدا پدرت را رحمت کند، او مردى شاعر بود، آیا تو هم مى توانى شعر بگویى؟
عرضه داشت: بلى یابن رسول الله، من هم چون پدرم شاعرم. فرمود: به شهر برو و مردم را از شهادت پدرم امام حسین علیه السلام آگاه گردان. بشیر مى گوید: بر اسب خود سوار شدم، به سوى مدینه رفتم تا مردم را از قتل امام حسین علیه السلام آگا کنم. بشیر ندا کرد:
یا اهل یثرب لا مقام لکم بها
قتل الحسین فادمعى مدرار
الجسم منه بکربلا مضرج
و الراس منه على القناه یدار (1)
اى اهل مدینه! دیگر در مدینه نمانید، زیرا حسین شهید شد. به این سبب سیلاب اشک از دیدگان من جارس است. بدن شریفش در کربلا در میان خاک و خون افتاده و سر مقدسش بر سر نیزه ها در شهرها مى گردانند.
و آن وقت فریاد مى زند: اینک على بن الحسین با عمه ها و خواهرانش کنار شهر مدینه هستند من فرستاده او هستم که خبر آمدن مسافران را به شما بگویم.
مراجعت ام کلثوم علیه السلام از شام به مدینه و مرثیه سرایى او
در جلد عاشر بحار (طبع کمپانى) و غیر آن مروى است که چون یزید خواست عیال الله را روانه مدینه نماید اموال و اثقال و عطایا را بر زبر هم نهاد...تا آنجا که گوید: آنگاه روى به مدینه نهادند، چون دیوارهاى مدینه نمودار گردید، ام کلثوم با دلى پر از اندوه سیلاب اشک از دیده جارى ساخته به قرائت این مرثیه پرداخت و زمین و آسمان را منقلب ساخت:
مدینه جدنا لا تقبلینا
فبا لحسرات و الاحزان جئنا
الا اخبر رسول الله عنا
بانا قد فجعنا فى اخینا
این شعر منسوب به ام کلثوم سلام الله علیها در کتب مقاتل مفصل آمده، براى تیمن و تبرک دو بیت از آن را زینت بخش این مجموعه نمودیم. آنگاه بر سر قبر مادرش، فاطمه زهرا علیهاالسلام آمد و از بانگ ناله و عویل، شور محشر برپا کرد. مردم گریباننها چاک زدند، صورتها خراشیدند، و ناله و احسیناه به چرخ برین رسانیدند. در آن وقت ام کلثوم علیهاالسلام، با چشم پر آب و قلب کباب، بر سر قبر مادر این مرثیه را بگفت که سنگ را آب و آب را کباب نمود:
افاطم لو نظرت الى السبایا
بناتک فى البلاد مشتتینا
افاطم لو نظرت الى الحبارى
و لو ابصرت زین العابدینا
افاطم لو رایت بتنا سهارى
و من سهر المیالى قد عیینا
افاطم ما لقیت من عداک
فلا قیرات مما قد لقینا
فلو دامت حیاتک لم تزالى
الى یوم القیامه تندبینا
خبر شوم تا به دامنه کوه احد رسید
در این مدت مدینه در خاموشى بهت آمیزى فرو رفته بود و پیوسته متر صد بود که بداند بر سر امام حسین، سبط رسول الله صلى الله علیه و آله چه آمده؟ حسینى که در پى دعوت شیعیانش به کوفه رفته بود. ناگهان منادى ندا داد: على بن الحسین با عمه ها و خواهرانش آمده اند، پس امام حسین کجاست؟ پس عموها و برادران کجایند؟ پسر عموها چه شدند؟ ستارگان زمین که فرزندان زهرا و از دودمان عبدالمطلب بودند کجا رفتند و بر سر آنها چه آمده و کجا؟...و کجا؟
انعکاس این خبر شوم همه جا را فراگرفت. تا به دامنه کوه احد رسید و از آن جا به بقیع رفت و از آن جا به مسجد قبا، خبرى بود آرام ولى جانگداز و جگر خراش و دیرى نپایید که این خبر در میان ناله هاى گریه کنندگان و شیون هاى ضجه زنندگان نابود شد، در مدینه بانویى پرده نشین نماند، مگر آن که از پرده بیرون آمد و به نوحه گرى و ناله و زارى پرداخت. زینب دختر عقیل بن ابى طالب، خواهر مسلم بن عقیل از خانه بیرون شتافت و خود را در پیراهن پیچیده بود و همراه او زنان و کنیزکانش بودند. زینب دختر عقیل بن ابى طالب، خواهر مسلم بن عقیل از خانه بیرون شتافت و خود را در پیراهن پیچیده بود و همراه او زنان و کنیزکانش بودند. زینب مى نالید و مى گفت: چه جواب مى دهید اگر پیغمبر از شما بپرسد که بعد از من با فرزندان و اهل بیت من چه کردید؟ دسته اى را اسیر کردید و دسته اى را آغشته به خون. آیا پاداش خیر خواهى من این بود که با بستگان من این گونه رفتار کنید. صدایى از دور شنیده مى شد که با ناله مى گفت: اى کسانى که حسین را از روى نادانى، کشتید، مژده باد شما را که عذاب و شکنجه الهى در انتظار شماست. همه آسمانیان، پیغمبران و فرشتگان و فرمانبران حق به شما نفرین مى کنند. شما بر زبان سلیمان و موسى و عیس لعنت شده اید؟ کاروان مصیبت کشیده در میان دستجات مردمى که به استقبال آمده بودند قرار داشت. مدینه پیغمبر صلى الله علیه و آله منظره اى دردناک تر از آن روز ندیده بود و تا آن روز به این اندازه مرد و زن اشک ریز و گریان نبودند. مدینه شبى را به یاد مى آورد که این کاروان به سوى مکه روانه شد. آن شب از شب هاى ماه رجب بود که کاروانى مجلل از مدینه بیرون رفته، و قافله سالارش زینب جوانان اهل بهشت در میان خرمنى از ستارگان درخشان قرار داشت کاروانیان مى رفتند تا یزید پسر معاویه را که براى خلافت شایسته اش  نمى دانستند. از تخت سرنگون سازند. اکنون بیش از چند ماه نگذشت که کاروان از سفر خود باز مى گردد، پناه بر خدا که روزگار با آنها چه کرد! آنان را با شتاب به سوى قتلگاه ببرد، هنگامى که به دره مرگ رسیدند، دره اى که آن را دره آرزو مى پنداشتند، داس اجل یکایکشان را درو کرد و جز این باقى مانده محنت کشیده که عبارتند از کودکانى یتیم و زنانى داغدیده کسى نماند و از مردان بزرگ و جوانان رشید کاروان هیچ مسافرى بازنگشت. مدینه رسول شب ها و روزها شاهد مجالس ماتم و سوگوارى بود و به نوحه هاى جانسوز نوحه گران گوش مى داد و زمین پاکش سرشک گریه کنندگان را در بر مى گرفت. در این وقت عبدالله جعفر شوهر زینب کبرى علیهاالسلام را مى بینم که در خانه مى نشیند و تسلیت دهندگان به حضورش مى روند و او را براى شهادت عون و اکبر و محمد، و پسر عمویش حسین علیه السلام و دیگر شهیدان از فرزندان جعفر و عبدالمطلب تسلیت مى گویند. و مى شنویم غلامى از غلامانش احمقانه مى گوید: این مصیبت را از حسین داریم. عبدالله خشمگین شده و کفش خود را به سوى غلامش پرتاب کرده مى گوید: اى پسر زن گنده تن، آیا درباره حسین علیه السلام این سخن را مى گویى؟ به خدا اگر در خدمتش مى بودم دوست مى داشتم که از او جدا نشوم تا با او کشته شوم! به خدا آرزو داشتم که خود به جاى فرزندانم در راه حسین جانبازى کنم، چیزى که مصیبت مرا درباره این دو پسر تخفیف مى دهد آن است که آنها در راه برادرم و پسر عمویم کشته شدند و تا آخرین نفس یارى اش کردند. سپس به مجلسیان رو کرده مى گوید: مصیبت حسین علیه السلام بر من بسیار سخت و ناگوار است، هر چند دو دستم او را یارى نکردند ولى دو فرزندم یارى اش کردند.
مجالس ماتم و سوگوارى پایان مى پذیرد، ولى سوز دل زنان بیوه شده و داغ دیده پایان ندارد و مى سوزند و مى سازند و هر روز بر سر قبرستان مى روند و براى عزیزانى که در کربلا شهید شده اند مى نالند و نوحه سرایى مى کنند. طنین ناله و شیو نشان به مدینه مى آمد و دوست و دشمن بر آنها مى گریست.
ملاقات ام البنین علیهاالسلام با بشیر
فرزندان ام البنین - همگى - در زمین کربلا شهید شدند و نسل ام البنین علیهاالسلام از طریق عبیدالله بن قمر بنى هاشم بسیار مى باشند. چون بشیر به فرمان امام زین العابدین علیه السلام وارد مدینه شد تا مردم را از ماجراى کربلا و بازگشت اسراى آل الله با خبر سازد، در راه ام البنین علیهاالسلام او را ملاقات کرد و فرمود: اى بشیر، از امام حسین علیه السلام چه خبر دارى؟ بشیر گفت: اى ام البنین، خداى تعالى ترا صبر دهد که عباس تو کشته گردید.
ام البنین علیهاالسلام فرمود: از حسین علیه السلام مرا خبر ده. بدینگونه، بشیر خبر قتل یک یک فرزندانش را به او داد، اما ام البنین علیهاالسلام پیاپى از امام حسین علیه السلام خبر مى گرفت وى گفت: فرزندان من و آنچه در زیر آسمان است، فداى حسینم باد! و چون بشیر خبر قتل آن حضرت را به او داد صیحه اى کشید و گفت: اى بشیر، رگ قلبم را پاره کردى! و صدا به ناله و شیون بلند کرد. مامقانى گوید: این شدت علاقه، کاشف از بلندى مرتبه او در ایمان و قوت معرفت او به مقام امامت است که شهادت چهار جوان خود را که نظیر ندارند در راه دفاع از امام زمان خویش سهل مى شمارد. به نوشته علامه سماوى در ابصار العین: ام البنین علیهاالسلام همه روزه ه بقیع مى رفت و مرثیه مى خواند، به نوعى که مروان - با آن قساوت قلب - از ناله و گریه ام البنین علیهاالسلام به گریه مى افتاد و اشکهاى خود را با دستمال پاک مى کرد. نیز هنگامى که زنها او را با عنوان ام البنین خطاب کرده و به وى تسلیت مى داده اند، این ابیات را سرود:
لاتدعونى ویک ام البنین
تذکرینى بلیوث العرین
کانت بنون لى ادعى بهم
و الیوم اصبحت و لا من بنین
اربعه مثل نسور الربى
قد و اصلوا الموت بقطع الوتین
تنازع الخرصان اشلائهم
فکلهم امسوا صریعا طعین
یا لیت شعرى اکما اخبروا
بان عباسا مقطوع الیدین
یعنى اى زنان مدینه، دیگر مرا ام البنین نخوانید و مادر شیران شکارى ندانید، مرا فرزندانى بود که به سبب آنها ام البنینم مى گفتند، ولى اکنون دیگر براى من فرزندى نمانده و همه را از دست داده ام. آرى، من چهار باز شکارى داشتم که آنها را هدف تیر قرار دادند و رگ گردن آنها را قطع نمودند و دشمنان با نیزه هاى خود ابدان طیبه آنها را از متلاشى کردند و در حالى روز را به پایان بردند که همه آنها با جسد چاک چاک بر روى خاک افتاده بودند. اى کاش مى دانستم آیا این خبر درست است که دستهاى فرزندم قمر بنى هاشم علیه السلام را از تن جدا کردند؟
مخوان جانا دگر ام البنینم
که من با محنت دنیا قرینم
مرا ام البنین گفتند، چونمن
پسرها داشتم ز آن شاه دینم
جوانان هر یکى چون ماه تابان
بدندى از یسار و از یمینم
ولى امروز بى بال و پرستم
نه فرزندان، نه سلطان مبینم
مرا ام البنین هر کس که خواند
کنم یاد از بین نازنینم
به خاطر آورم آن مه جبینان
زنم سیلى رخسار و جبینم
به نام عبدالله و عثمان و جعفر
دگر عباس آن در ثمینم
یا من راى العباس کر
على جماهیر النقد
و وراه من ابنا حیدر
کل لیث ذى لبد
نبئت ان ابنى اصیب
براسه مقطوع ید
ویلى على شبلى و مال
براسه ضرب العمد
لو کان سیفک فى
یدیک لما دنى منک احد
حاصل مضمون این ابیات جانسوز آنکه: هان اى کسى که فرزند عزیزم، عباس، را دیده اى که با دشمن در قتال است و آن فرزند حیدر کرار، پدر وار حمله مى کند و فرزندان دیگر على مرتضى، که هر یک نظیر شیر شکارى هستند، در پیرامون وى رزم مى کنند، آه که به من خبر داده اند که بر سر فرزندم عباس عمود آهن زدند در حالیکه دست در بدن نداشته است. اى واى بر من! چه بر سرم آمد و چه مصیبتى بر فرزندانم رسید؟ اگر فرزندم عباس دست در تن داشت، کلام کس را جرات بود که به وى نزدیک شود؟
فضل بن محمد بن فضل بن حسن بن عبیدالله بن عباس بن امیرالمومنین علیه السلام نیز، که از تبار قمر بنى هاشم است، مرثیه ذیل را در سوگ جد خود سروده است:
انى لا زکر للعباس موقفه
بکربلا و هام القوم یختطف
یحمى الحسین و یحمیه على ظما
و لا یولى و لا یثنى فیختلف
و لا ارى مشهدا یوما کمشهده
مع الحسین علیه الفضل و الشرف
اکرم به مشهد ابانت فضیلته
و ما اضاع له افعاله خلف (2)
و چه زیبا سروده است شاعر بزرگ اهل بیت علیهم السلام مرحوم سید جعفر حلى ره در مدح حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام:
وقع العذاب على جیوش امیه
من باسل هو فى الوقایع معلم
ما راعهم الا تقحم ضیغم
غیر ان یعجم لفظه و یدمدم
عبست وجوه القوم خوف الموت
و العباس فیهم ضاحک متبسم
قلب الیمین على الشمال و غاص فى
الاوساط یحصد للرووس و یحطم
بطل تورث من ابیه شجاعه
فیها انوف بنى الضلاله ترغم
حامى الظعینه این منه ربیعه
ام این من علیا ابیه مکدم
فى کفه الیسرى السقا یقله
و بکفه الیمنى الحسام المخذم
حسمت یدیه المرهقات و انه
و حسامه من حدهن لاحسم
فغدا یهم بان یصول فلم یطق
کاللیث اذا اظفاره تتقلم
امن الردى من کان یحذر بطشه
امن البغات اذا اصیب القشعم
و هوى بجنب العلقمى فلینه
للشاربین به یدان العلقم (3)
کمیت شاعر چه خوش سروده است:
و ابوالفضل ان ذکر هم الحلو
شفاء النفوس من اسقام
قتل الادعیاء اذقتلوه
اکرم الشاربین صوب الغمام (4)
یعنى: و ابوالفضل (یکى از جوانمردان بود) که یاد شیرین آنها شفاى درد هر دردمندى است.
آن که زنازادگان را کشت در آن هنگامى که او را کشتند، و بزرگوارترین کسى که از آب باران آشامید. شاعرى دیگر درباره عباس بن على علیه السلام چنین سروده است:
احق الناس ان یبکى علیه
فتى ابکى الحسین بکربلا
اخوه و ابن والده على
ابوالفضل المضرج بالدماء
و من واساه لا یثنیه شى
و جادله على عطش بماء
یعنى: شایسته ترین کسى که سزاوار است مردم بر او بگریند آن جوانى است که (شهادتش) حسین علیه السلام را در کربلا به گریه انداخت. یعنى برادر و فرزند پدرش على علیه السلام که همان ابوالفضل بود و به خون آغشته گشت. و کسى که با او مواسات کرد و چیزى نتوانست جلوگیر او (در این مواسات) گردد، و با اینکه خود تشنه آب بود، (آب نخورد و) به آن حضرت کرم کرد.
به دریا پا نهاد و تشنه برگشت
ام البنین مضطر نالد چو مرغ بى پر
گوید به دیده تر، دیگر پسر ندارم
زنها! مرا نگویید ام البنین از این پس
من ام بى بنینم، دیگر پسر ندارم
مرا ام البنین دیگر مخوانید
به آه وناله ام یارى نمایید
بنالم بهر عباسم شب و روز
شده آهم به جانم آتش افروز
به دشت کربلا آن مه جبینم
شنیدم بود سقاى حسینم
به دریا پا نهاد و تشنه برگشت
حسینش تشنه بود، از آب لب بست
گذشت از آب و کسب آبرو کرد
به سوى خیمه ها با آب رو کرد
ز نخلستان چو بر سوى خیم شد
به دست اشقیا دستش قم شد. (5)

رباب همسر امام حسین علیه السلام
ابوالفرج از عوف بن خارجه نقل کرده است که: نزد عمر بن الخطاب بودم که مردى پیش او آمد و سلام کرد. عمر، نام او را پرسید
گفت: مردى نصرانى هستم و نام من امرء القیس است، آمده ام تا اسلام اختیار کنم و آداب را بدانم
اسلام را بر او عرضه کردند و مسلمان شد و امارت قبیله قضاعه را - که در شام بودند - به او پیشنهاد کردند، پذیرفت.
چون او از نزد عمر بیرون آمد حضرت امیرالمومنین علیه السلام او را ملاقات کرد و حسن و حسین علیه السلام همراه پدر بودند. حضرت به او فرمود: من على بن ابى طالب پسر عموى رسول خدا و داماد اویم، و اینان فرزندان منند که مادرشان فاطمه دختر رسول خداست، ما را به پیوند با تو رغبت است.
امرء القیس گفت: یا على! دخترى دارم به نام محیاه او را به عقد تو در آوردم، و دختر دیگرم سلمى را به فرزندت حسن و سومین دخترم را به نام رباب به حسین دادم.
صاحب کتاب اغانى مى گوید: آن روز به شب نرسید که امیرالمومنین علیه السلام رباب دختر امرء القیس را براى فرزندش حسین عقد فرمود. رباب از حسین علیه السلام دو فرزند آورد به نامهاى عبدالله و سکینه. هشام بن سائب کلبى مى گوید که: رباب از زنان برگزیده بود و پدر او امرء القیس از اشراف و خانواده هاى بزرگ عرب بشمار مى رفت و رباب در نزد امام حسین علیه السلام منزلتى بسزا داشت و همواره نظر عنایت امام حسین علیه السلام به او معطوف بود، و این اشعار را امام حسین علیه السلام درباره او و فرزندش سکینه انشاء فرمود:
لعمرک اننى لاحب دارا
تکون بها سکینه و الرباب
احبهما و ابذل جل مالى
و لیس لعاتب عندى عتاب
به جان تو سوگند که من دوست دارم خانه اى را که در آن سکینه و رباب باشد، آن دو را دوست مى دارم و مالم را بذل مى کنم، و عتاب کننده را نزد من حق عتاب نیست
روایت شده است که: بعد از شهادت امام حسین علیه السلام، رباب تا زنده بود، پیوسته مى نالید و مى گریست.
ابن اثیر مى گوید: رباب هم با قافله اسیران به شام رفت و چون به مدینه بازگشت اشراف قریش او را به همسرى طلبیدند، رباب گفت: من هرگز پس ‍ از رسول خدا که همسر فرزندش بودم، همسر فرزند دیگرى نخواهم شد، و تا یک سال همچنان مى گریست و از زیر آسمان به پناه هیچ سقفى نرفت تا از فرط اندوه، جان سپرد!
و بعضى گفته اند: حضرت رباب یک سال در کنار قبر امام حسین علیه السلام ماند، آنگاه به مدینه مراجعت نمود و از شدت اندوه در گذشت. و این اشعار را در مرثیه امام حسین علیه السلام سروده بود:
ان الذى کان نورا یستضاءبه
بکربلا قتیل غیر مدفون
سبط النبى جزاک الله صالحه
عنا و جنبت خسران الموازین
قد کنت لى جبلا صعبا الوذ به
و کنت تصحبنا بالرحم و الدین
من للیتامى و من للسائلین و من
یعنى و یاوى الیه کل مسکین
و الله لا ابتغى صهرا بصهرکم
حتى اغیب بین الرمل و الطین (6)
ورود علیا مخدره زینب علیهاالسلام به مدینه طیبه
به گفته مولف طراز المذهب: چون اهل بیت علیهم السلام در بازگشت از شام، به مدینه نزدیک شدند و سواد شهر نمایان گردید، علیا مخدره زینب علیهاالسلام فرمود: اى خواهران، از محملها پیاده گردید که اینک، روضه منور جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله نمایان گردید. سپس فرمود: اى یاران، این محملها را دور، و این شتران را به یک سوى برید که ما را تاب دیدن نمانده است. در آن وقت، چنان آهى برکشید که مى خواست روح مبارکش از قالب تن بیرون تازد. پس همگى فرود آمدند و لواى غم و مصیبت بر افراشته و خروش محشر نمایان ساختند و اسبابى که از شهداى کربلا با خود داشتند بگستردند و خیمه حضرت سید الشهدا علیه السلام را که در هیچ منزلى بر سر پا نکرده بودند در بیرون مدینه بر پا کردند و مسند آن حضرت را گستردند. چون علیا مخدره این بدید، چنان ناله برکشید که بیهوش به روى زمین افتاد. چون به هوش آمد با ناله جگر شکاف فریاد برکشید: وافرقتاه این الکماه؟ این الحماه؟ و الهفتاه
فما لى لا اوارى الحمام المهجته
و کنت یحى نور عین و عزتى
یا اخى یا حسین، هولاء جدک و امک و اخوک الحسن و هولاء اقربائک و موالیک ینتظرون قدومک یا نور عینى قد قضیت نحبک و اورثتنى حزنا طویلا مطولا لیتنى مت و کنت نسیا منسیا.
پس از آن روى به مدینه آورد و آن شهر را مخاطب ساخته فرمود: اى مدینه جدى فاین یومنا الذى قد خرجنا منک بالفرح و مسره و الجمع و الجماعه و لکن رجعنا الیک بالاحزان و الالام من حوادث الزمان فقدنا الرجال و البنین و تفرقت شملنا آنگاه به سوى روضه منور جدش ‍ روان گردید. چون به روضه رسید هر دو طرف درب مسجد را گرفت و چنان ناله از جگر بر آورد که مسجد را متزلزل گردانید. سپس رسول خدا را سلام داد و گفت: السلام علیک یا جداه، یا رسول الله، این ناعیه الیک اخى الحسین ابو مخنف گوید: در این وقت، ناله اى بلند از قبر مطهر برخاست و مردمان از شدت بکا و نحیب به لرزه در آمدند، و آن مخدره فرمود: کاش مرا به خویش وا مى گذاشتید تا سر به صحرا گذاشته خاک بیابانها را با سرشگ دیده تر مى کردم، زیرا چگونه داخل مدینه شوم و سوال و جواب نمایم. در آن وقت، زنان مدینه و هاشمیات به استقبال زینب شتافته و آن مخدره را در بدو حال نشناختند، چون حوادث روزگار چهره آن مخدره را دیگر گون کرده بود. زنان مهاجر و انصار و قریشیان چون آن حالت بدیدند، خود را بر خاک و خاره بینداختند، گریبانها چاک کردند، صورتها بخراشیدند و چون دیوانگان گریستند، به گونه اى که سنگ را آب و آب را کباب مى ساختند، و تماما مبهوت و متحیر بودند، چون شخص صاعقه زده یا امواتى که در عرصه عرصات از قبور بیرون آیند. پس زنان اطراف آن مخدره را فرا گرفتند تا او را به خانه برند و پیوسته او را تسلیت مى دادند. فرمود: چگونه به خانه بروم و به کدام خانه داخل بشوم که صاحب ندارد و مردان آن همه کشته و در خون آغشته مى باشند؟ و کلماتى فرمود که دلهاى حاضران را از تن آواراه ساخت.(7)
ملاقات ام البنین با زینب کبرى علیهاالسلام
آورده اند: وقتى که اهل بیت علیهم السلام وارد مدینه شدند، ام البنین علیه السلام که کنار قبر پیامبر صلى الله علیه و آله با زینب کبرى علیه السلام ملاقات کرد و به وى گفت: اى دختر امیرالمومنین، از پسرانم چه خبر؟
زینب علیه السلام فرمود: همگى کشته شدند. ام البنین عرض کرد: جان همه به فداى حسین علیه السلام، بگو از حسین علیه السلام چه خبر؟ زینب فرمود: حسین علیه السلام را با لب تشنه کشتند. ام البنین علیه السلام تا این سخن را شنید، دستهاى خود را بر سر کوفت و با صداى بلند و حال گریان گفت: واحسیناه! زینب علیه السلام فرمود: اى ام البنین، از پسرت عباس یک یادگارى آورده ام. ام البنین گفت: آن یادگار چیست؟
زینبت علیه السلام سپر خونین حضرت عباس علیه السلام را از زیر چادر بیرون آورد، و ام البنین علیه السلام تا آن را دید، آنچنان دلش سوخت که نتوانست تحمل کند و بیهوش به زمین افتاد.(8)
طبیب دردمندان
صدا در سینه ها سکت که اینک یار مى آید
ز راه شام و کوفه عابد بیمار مى آید
غبار راه بس بنشسته بر رخسار چون ماهش
به چشم آیینه ایزد نمایى تار مى آید
الا اى دردمندان مدینه با دو صد حسرت
طبیب دردمندان با دل تبدار مى آید
الا اى بانوان اهل یثرب پیشواز آیید
که زینب بى برادر بادل غمخوار مى آید
بیا ام البنین با دیده گریان تماشا کن
که اردوى حسینى بى سپهسالار مى آید
زینب علیهاالسلام کنار قبر رسول خدا صلى الله علیه و آله
بانوى بانوان زینب را در مجالس عزا سوگوارى که عبدالله جعفر براى دو فرزندش بر پا کرده نمى بینیم. به گمان ما مى رسد که بیدار خوابى و رنج مصیبت و فرسودگى بر او فشار آورده و در اثر ناتوانى به خواب رفته است. ولى چیزى نمى گذرد که او را مى بینیم از اشک خود دارى کرده و در پى انجام کارى شده و چیزى را جست و جو مى کند.
امروز براى زینب به جز گریه و زارى وظیفه دیگرى است.
این خون پاک نباید به هدر رود و به خدا این شهیدان بزرگوار سزاوار نیست که از صفحه گیتى محو شوند. (9)
مردم دسته دسته به خارج شهر، آن جا که جاده خاکى به کربلا منتهى مى شد پیش مى رفتند، از خبر ورود اهل بیت رسول خدا صلى الله علیه و آله بین مردم همهمه اى شد، مدینه یک پارچه عزا و ماتم بود، شیعیان على مرتضى علیه السلام چون مردان جوان مرده اشک مى ریختند و زنان ضجه و شیون مى کردند، مقابل مسجد رسول خدا صلى الله علیه و آله جمعیت انبوه ترى ضجه و شیون مى کردند. زینب وارد مدینه مى شود. با دیدن زینب صداى ضجه و شیون بلند شد. شتر آن بانوى شجاع که از مبارزه بیدادگرانه مردم خواب رفته و شام و کوفه باز مى گشت، در مقابل مسجد توقف نمود، بانوان بر گرد وجودش حلقه زدند. ولى ناگهان به جاى ضجه و شیون سکوت همه جا را فراگرفت.
حضرت زینب علیه السلام به کمک آنان که افتخار خدمتگزارى اش را داشتند از کجاوه پیاده شد و به در مسجد تکیه داده و به سکوت مردم خیره خیره نگاه مى کرد.
ناگهان دختر على مرتضى سکوت را در هم شکست، خطاب به تربت مطهر جد بزرگوارش چنین فرمود:
اى جد بزرگوار! من خبر شهادت برادر عزیزم حسین را برایت آورده ام (10)
به دنبال این سخن کوتاه چنان ضجه کشید که مردم با او همصدا شدند. کمى سکوت کرد، ولى مردم همچنان ضجه مى زدند و بر قاتلان زاده رسول خدا صلى الله علیه و آله لعن نفرین مى فرستادند. ولى باز زینب به اطراف نگاهى افکنده با ناله سوزان و ملایمى که از اعماق قلب مى کشید، همهمه اى دیگر به وجود آورد و آنگاه دوباره چنین آغاز سخن فرمود: اى حسین، برادرم، این قبر جد و مادر و برادر تو است، اینها همه قوم و خویشان و دوستان تو هستند که منتظر قدوم تو هستند.
اى برادر، اى نور چشم من! تو رفتى آیا مرا به غم و اندوه همیشگى مبتلا ساختى و اى کاش من مرده بودم و چنین روز تلخى را به خود نمى دیدم! و آنگاه خطاب به مردم مدینه چنین فرمود: اى مدینه رسول خدا صلى الله علیه و آله، چه شد آن روز که ما دسته جمعى با شادى و خوشحالى خارج مى شدیم، ولى امروز در اثر حوادث زمان، مردان و فرزندان خود را از دست داده ایم و با غم و اندوه وارد مى شویم؟

نویسنده:على ربانى خلخالى

پی نوشت:


1-منتهى الامال، ج 1، ص 447
2-سفینه البحار: مرحوم محدث قمى، ج 6 ص 133
3-سفینه البحار: مرحوم محدث قمى، ج 6 ص 134
4-ترجمه مقاتل الطالبیین: صفحه 81 و 82
5-از فائز تبریزى
6-قصه کربلا، ص 545 - 547
7-چهره درخشان قمر بنى هاشم علیه السلام، ج 1، چاپ پنجم، ص 99- 100
8-تذکره الشهدا: ملا حبیب الله کاشانى، ص 443
9-بانوى کربلا، ص 163
10-معالى السبطین، ج 2، ص 36

 


منبع : کتاب چهره درخشان حسین بن علی (علیه السلام)
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان
تبلیغات متنی