مقدمه
تحلیل زبان شناسی واژه ها در قرآن و حدیث یکی از ضروریاتی است که بـاید بــه آن تـوجـه کرد تا از این رهگذر بتوان بـه فـهم عـمیق تری از روایات دست یافـت. یکـی از شـاخه هـای زبان شناسی، معناشناسی واژه است که ابتدا به اصل و ریشـۀ واژه و معنـای کلـی آن توجـه میشود، سپس مـصادیق آن مـعنای کـلی، به صورت های مختلـف اعـم از آیـات و روایـات و امثال و اشعار تـوضیح داده مـیشود. در فقه اللغۀ یا زبان شناسی واژگانی، بررسـی ریشـه هـای واژگانی، معنای مفهومی، معانی مصداقی، اشتراک لفظی یا معنـوی، تضـاد معنـایی، تــرادف مـعنایی و رسـم شبکه های ارتباطاتی مانند آن، به علاوه جدا کردن معانی حـقیقی از مجـازی و استعاری و کنایی، برای تمییز دقیق معناشناختی مهم هستند.
نگارندگان در این پژوهش با نگاهی تمدنی به روایات و آموزه های امــام رضــا، بــه معناشناسی سیستماتیک واژه ولایت و ارتباط آن با سایر واژگان، همراه با رسم شــبکه هــای معنایی پرداخته اند. ضرورت های نگرش تمدنی از آن روست که اولا نگرش تمدنی، نگرشی فراگیر و جامع و از طرف دیگـر، نـگاهی اسـت که کارآمدی نظام های اندیشه ای از رهگذر آن رخ میدهد. در نگاه تمدنی است که شـرایط بـرای نـهادینـه کـردن اجتمـاعی یـک فکـر، در گستره وسیعی فراهم میشود (کرمی فقهی، ١٣٨٦: ١١).
با توجه به نگرش نـویسندگان، پژوهـش حـاضر پس از مقدمۀ کوتاهی از علم معناشناسی و رسم شبکه های معنایی به بیـان واژه ولایـت در لغـت و اصـطلاح پرداختـه، پـس از آن ،مـعناشناسی سیستماتیک واژه ولایت و رسم شبکه های معنایی مرتبط با آن در سـخنان امـام رضا بررسی و تحلیل شـده و در پایان بـه مـهم ترین نتایج پژوهش اشاره شده است. بایـد توجه داشت از آنجا که واژه ولایت بسیار گسترده اسـت و در یک مـقاله نمـیتـوان از تمـام مباحث آن سخن گفت، آنچه در این پژوهش بحث و بررسی میشود، ولاء امامـت اســت، یعـنی هـمان چیزی که شیعه به آن اعتقاد دارد و بر آن پافشاری میکند. درباره پیشینۀ موضوع باید گـفت کـه پس از مراجعـه بـه پایگـاه هـای اطلاعـاتی ماننـد: www.sid.ir و www. irandoc. ac.ir و شماره های مختلف مجـلات علمـی و پژوهـشـی، هـیچ مـقاله ای یافت نشد که کاملا با بحث مزبور همخوانی داشته باشد.
معناشناسی
معناشناسی (Semantics) دانش بررسی و مـطالعۀ مـعانی در زبـان های انسانی است. بـه طـور کلی، بررسی ارتباط میان واژه و معنا را معناشناسی مـیگویند. بـه زبان دیگر «معناشناسی»کـه ابزاری برای شناخت معناست، باید در فضاها و محیط های متنوع متن های گـونـاگون ، روش مـناسب با کشف معنا و درخور با نوع آن متن را بیابد. پـس اولا معناشناسـی بـه کـارکشـف سـازوکارهای معنا میآید؛ ثانیا: معناشناسی به روش احتیاج دارد؛ ثـالثا: این روش بـاید بـا نـوع متن و نوع معنای نهفته شده درآنـ مـتناسب باشد (پاکتچی و همکاران، ١٣٨٨: ٤).علاوه بر آن وقتی عبارات مختلفی را در متن های گوناگون یک گوینده نـگاه کـنیم، میـان واژه های متشابه روابط خـاصی بـرقرار می شود، در زبـان شـناسی واژگـانی در شاخۀ معناشناسی این روابط خاص بـه شـکل اشتراک معنایی، ترادف و تضاد و. .. رخ می نمایند (مختار عمـر، 20: 1385).
مـفهوم شـناسی
ولایت در لغت
واژه «ولایت » در اصل از ماده «ولی» است. کـلمۀ «الولی» بـه معنای قرب و نزدیک شدن و در آن دو لغت است: اول : «ولیه ، یلیه؛ با دو کسره از باب حسب، یحسب؛ دوم: «ولاه، یلیـه؛ از بـاب وعـد، یعد»؛ ولـی لغـت دوم اسـتعمالش کمتـر اســت (عـکبـری بـغـدادی، ١٤١٠: ٦٧٢؛ فیومی، ١٩١٢، ماده ولی ). «ولیتـ عـلی الصبی و المرأه»، یعنی مـن بـر طفـل و زن ولایـت پیـدا کردم؛ و فاعل آن وال است و جمع آن ولاه؛ و زن و طفل را مولیعلیه مـیگوینـد. عبـارت «استولی علیه » به معنای «بـر او غـالب شـد و بـر او تمکـن یافـت » اسـت (فـراهیـدی، ١٤٠٩؛ جـوهری، ١٩٩٠؛ زبیدی، ١٤١٤؛ بـستانی، ١٩٩٣، مـاده ولی). ابـن منظور معتقد است ایـن واژه یکـ معنای اصلی بیشتر ندارد و سایر معانی با توجه به قراین لفظیه و حـــالیه برای همـان یک مـفهوم وضـع شده (ابن منظور، ٢٠٠٥، ماده ولی) و قـدر مـشـترک هـمـۀ ایـن مـعــــانی هـمان قـــرب معنوی است.
«ولایت » بـه دو وجـه به فتح واو «ولایۀ» و کسر واو «ولایـۀ»اسـتعمال مـی شـود. برخـی معتقدند هر دو وجه به یک معناست: «ولی الشیء و ولی علیه ولایۀ و ولایۀ» (طریحی، ١٤٠٨، ماده ولی)؛ امـا بـیشتر لغـت پژوهان معانی متفاوتی برای دو واژه الولایۀ و الولایۀ ذکر کرده انـد. در مـنابع لغـوی، ربـوبیت، یاری و نـصرت و مـحبت از معانی الولایۀ دانسته شـده اسـت (ابـن اثیر، ١٣٨٣، ماده ولی). سیبویه گفته است : «ولایت » با فتحه مصدر اسـت و بـا کسـره اسـم مصدر؛ مثل أمارت و إمارت؛ نقابت و نقابت. چون اسم اسـت برای آن چیزی کـه تـو بـر آن ولایت داری؛ و چون بخواهند معنی مصـدری را اراده کننـد فتحـه مـیدهنـد و ولایـت بـا فتحه به معنای محبت و با کسره بـه معنـای تولیـت و سـلطان اسـت (سـیبویه، ١٤٠٨، ج ٢: ١٤٣)؛ و از ابن سکیت وارد شده که: ولآءبـا کـسره نیـز همـین معنـا را دارد (ابـن السـکیت، ١٩٧٠، ماده ولی).
ولایت در اصطلاح
بحث ولایت از بحث های کلامی- فقهی است که در علوم مختلـف چـون فقـه، حقـوق و سیاست مطرح میشود. ولایت در اصطلاح فقه و حقوق اولویت تصرف در اموال و امور و نـیز اولویت در تـدبیر و نیز رسیدگی به یک شیء یا یک شخص است. این ولایت ناشـی از حقی است که هر انسان مختاری در حوزه امور فردی نسبت به امـوال و افعـال خـود دارد.چنانچه بـرای بـرخی از افراد در اعمال این تصرفات مانعی پیش آید؛ بـه گـونه ای کـه از انجـام دادن آن ناتوان شوند، قانون به فرد یا افراد ویژه ، تکلیف یا تجویز کرده است تـا بـه عنـوان حکم ثانوی و با شرایط خاصی در امور و اموال مـتعلق بــه آن فـرد تصـرف کننـد. ولایـت شـخص بـر اموال و افعال خود ناشی از نوعی رابطۀ وجـودی بـین آن دو و بـه حکـم اولـی است؛ اما ولایت ولی بر مولیعلیه (صغیر، یتیم، مجنون، محجور، مفلـس، امـوال بـیوارث، غایب و...) تکلیفی شرعی یا عرفی است که برای افـراد خـاصـی (هـمچـون: پـدر، وصـی، وکیل، قاضی و حاکم ، مؤمنان عادل و نیکوکار و. ..) به عنوان حکم ثانوی اعتبار شده اسـت (خمینی، ١٣٨٥، ج ٢: ١٠٠).اما مفهوم ولایت در اصطلاح سیاست و اجتماع، به جامعه و امت مربوط بوده و نیاز بـه ولایت، تدبیر و هدایت و رهـبری در حـوزه اجتماع و امـت، ضروریتر از حوزه فردی است که در فقه مطرح می شود. هشام بن حکم در مناظره خود با عمروبن عبید کـه مـورد تأییـد و تشویق حضرت امام صادق قرار گرفت، این گونه اسـتدلال مـیکند: «خـداوند اعضای تـو را به حال خود رها ننموده است، بلکه برای آنـان رهبـری معـین کـرده اسـت - قلـب - تــا رفـتارهای درست آنها را تأیید، موارد تردید را رفع و یقین را حاکم نمایـد. چگونـه ممکـن است این هـمه انـسان را بـه حال خود و در تحیر و تردید رهـا سـازد و رهبـری بـرای آنهـا تعیین نکند تا حیرت و شک را از آنـها دور نماید؟!» (کلینی، ١٤٠٧، ج ١: ١٦٩).
تدبیر امور جامعه و هدایت آن تا سر حد کمـال، از مهـم تـرین و اساسـیتـرین مـسـائل جامعه و محور و مبنای تـمامی امـور مرتبط با آن است. به بیان دیگـر: «ولایـت در اصـطلاح اولی قرآنی، به هم پیوستگی، هم جبهگی. ..و حفظ پیوستگیهای داخلی و نفی وابستگیهای خارجی در یک جامعۀ اسلامی، متوقف بر وجود قدرت متمرکزی است که افراد جـامعـه را به هم پیوند دهد تا همۀ نشاط و فعالیت و جهت گیریها و موضـع گیـریهـا و قطـب هـا و جناح های مختلف جامعه را مدیریت و رهبری کند و اسم آن ولی است. اگـر ولـی نباشـد، جامعه از هم میپاشد؛ چون محوری بـرای تـجاذب و تشکل وجود ندارد و اگر متعدد باشد، اصلا جامعه و تشکلی به وجود نمی آید » (خامنه ای، ١٣٦٠: ٣٦).
بر اساس این دیدگاه، ولایت و سرپرستی جامعه همانند حق تصرف و اولویتی که یـک فرد، نسبت به اموال و امور شـخصی خـود دارد، حقی اصولی و قانونمند و اولی است که بـر اساس ملاکهای ویژه ای برای ولی تعریف شده و به عنوان شأنی از شئون اوست . این حـق تصرف و تدبیر از اصل عدم نفوذ هر شخص فقط بر خود و امـور مـتعلـق بـه خـود ولایـت دارد و در اموری که متعلق به او نیست و در محدوده اختیارات او قرار ندارد، حقـی بـرای تصرف و ولایت ندارد. اصولا حوزه مناسبات اجتمـاعی ظـرف تحقـق ملکیـت و سـلطنت اشخاص نیست تا قاعده سلطنت در آن جـاری شـود. بـه تعبیر دیگر، جریان اصل عــدم نـفـوذ در «امـرالناس » است و در حوزه امور اجتماعی یـا «امـرالله » نمـیتـوان بـه آن تمسـک کـرد (جوادی آملی، ١٣٨١: ١٤٩). بنابراین مفهوم ولایت در رابطه با جامعه همان حکومت و زمامداری اسـت و مـنظـور از ولایت، سـرپرستی و تـصدی امور به حکم عقل و شرع است و شخص حـاکم را والی و ولی امـر مینامند (دفتر امور نیروی انسانی معاونت آموزش، ١٣٧٢: ١١ ).
معناشناسی سیستماتیک ولایت در آموزه های امام رضا
یکی از اسمای حسنای خداوند متعال «ولی» اسـت و تـنها «ولی» نـیز اوست «فالله هـو الـولی» (شوری: ٩) یعنی ولایت به معنای سرپرستی، مخصوص خـدای سبحان است؛ زیرا بر اساس توحید افعالی و اینکه مؤثر حقیقی در هر چیز خداوند است، معقول نیسـت کـه موجـودی غـیر از خـداوند تـوان آن را داشته باشد که سرپرست شیء یا شخصی باشد. بنـابراین اسـلام حاکمیت ولایت تـشریعی را مـختص و منحصر به خدا مـیدانـد و آن را از غیـر خـدا نفـی میکند. امام پس از آن که ولایت را از آن خدا می داننـد در حـدیث سـلسـلۀالذهب بــه چـگونگی ظهور و بروز حاکمیت خدا در زمین و تجلـی او در بـین مؤمنـان و انسـان هـای زمینی اشـاره مـیفرمایند. امـام فرموده اند: «إنی أنا الله لا إله إلا أنا فاعبدونی من جاء منکم بشهاده أن لا إله إلا الله بالإخلاص دخل فی حـصنی ومـن دخـل فی حصـنی أمـن مـن عـذابی» (صـدوق، ١٣٧٨، ج ٢: ١٣٤).
در این روایت امام ارتباط عمیقی را بین توحید و ولایت برقـرار مـیکننـد. ایشــان وصـول به مقام توحید را حصنی میدانند که انسان را محصون میدارد و بـرای چنـین ورود و وصولی بـایـد از مـقـام ولایـت مــدد خواسـت و بـدون ولایـت ورود در حصـن توحیـد غیرممکن است؛ زیرا باید توحید حقیقی را در مرآت ولایـت دیـد و معنـای مرآتـی خـدا، هـمان ولایت اسـت (تهرانی، ١٣٦٨، ج ١: ٣٣). با این توضـیح کـه ولایـت خـدا بـه معنـای همراهی و معیت او با مخلوقات اسـت و رسـیدن بـه مقام ولایت الهی هم به ایـن معنـا بـوده که شخص این معیت و همراهی را بالعیان دیده و در سیر و سلوک تجربه کـرده اسـت، پـس حجابی بین او و خدا نیست و بالطبع آن کس که بیشترین مقام قرب و معیت را دارد و مـعنا در او پیدا کـرده اسـت، خودش هیچ نیست و هر چه بخواهد و انجام دهد، خواسـتۀ خـدا و اراده اوست که به تعبیر عـرفانی بـرخوردار از ولایت مـطلقه، کلیۀ الهیه است و مظهر اعـلای آن حقیقت محمدیه و ائمۀ معصومین از اهل بیت پیامـبر بـوده اند که اول ما خلق الله هسـتند (قیصری، ١٣٦٧: ٥٥-٥٧). گرچه حدیث شریف سلسلۀالذهب با عبـارات انـدکی متفـاوت بیان شـده اسـت، در عین حال تواتر معنوی آن را میتوان یافت، که بیـانگر پیونـد توحیـد و ولایت است، بـلکه هـدف اصلی این روایت بیان همین پیوند است؛ زیرا عمـوم مــردم دیـار نـیشابور کـه مستمع امام بودند، اهل سنت بودند و نـگاه آنـان به ولایـت اهـل بیـت نگـاه سرسپردگی و مرآتیت حق نبود، به همین سبب حضـرت فـرمودنـد: گـرچـه توحیـد اصـل و اساس است و دژ مـحکم وحـصن حصین الهـی اسـت، مـسیر رسیدن به توحید حقیقی و یافتن تـوحید نـاب و پرستش اثرگذار، گرفتن حقایق از امام و پیروی از اوست. اما مصداق واژه ولایت در آموزه های امام رضـا در بـیشتر موارد، اهل بیت به ویژه امام اسـت، هر چند در مواردی بـه شـیعیان نیز اطلاق شده که در این مـوارد واژه ولایـت بـه کلمۀ اهل اضافه شده است. امام در پاسـخ بـه یکـی از اصـحاب مـیفرماینـد: «عـن یونـس بـن عبدالرحمن قال: سئل أبوالحسن الرضـا عـلیه السـلام وأنا حاضر فـقال : جـعلت فداک تأذن لی فی السـؤال فـإن لی مسائل؟ قال: سل عما شئت قال له: جعلت فداک رفیق کان لنا بمکۀ فرحل عـنها إلی مـنزله ورحلنا إلی منازلنا، فلما أن صرنا فی الطـریق أصـبنا بعض مـتاعه مـعنا، فـای شیء نصنع به؟ قـال: فقال تحملونه حتی تحملوه إلی الکوفۀ قال: لسنا نعرفه ولا نعرف بلده ولا نعرف کیـف نصـنع؟ قال: إذا کـان کـذا فبعه وتصدق بثمنه قال له: علی مـن جـعلت فـداک: قـال عـلی أهل الولایۀ»(عطاردی، ١٣٨٨، ج ٢: ٣١١) در اینـجا واژه «اهـل الولایه» به معنای شیعیان است.
بررسی و مطالعۀ روایات امام رضا مربوط به بیان مسئلۀ ولایت، نشان مـیدهـد کـه کـلمۀ ولایت عـلاوه بـر ارتباط عمیقی که با توحید دارد، با واژه هـای نـبی، وصـی نـبی، امـامـت، اطـاعت، اولی الأمر، عروه الوثقی، حجت ، هدایت، نور و دین حق در ارتباط است. در اولین مرحله امام فلسفۀ ولایت را مطرح میکنند که ولایت ادامـۀ نبـوت اسـت: «و سألته عن الإمامة فیمن تجب و ما علامة مـن تجب له الإمامة فقال إن الدلیل علی ذلـک و الحجـة علی المؤمنین و القائم بأمور المسلمین و الناطق بالقرآن والعالم بالأحکام أخو نبی الله و خلیفته علـی أمته و وصیه علیهم و ولیه الذی کان منه بمنزلة هارون من موسی المفروض الطاعة بـقول الله عـز وجل یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر مـنکم » (صـدوق، ١٣٩٥، ج ٢: ٣٣٣). امام در این سخن خود بیان میکنند که پس از مسئلۀ نبوت پیامبر گرامـی اسـلام، موضـوع جانشینی پیامبر مطرح می شود که جانشینان پیامـبر دارای مـقام امامت هسـتند کـه ایـن مقـام سبب ولایت بر مردم میشود، به همین علت بحث اطاعت مطرح شده است. همان گونه کـه اطاعت از خداوند متعال و رسـول گـرامی اسلام واجب است، اطاعـت از وصــی پیـامـبر کـه ولی امت بعد از رسول خدا محسوب میشود نیز واجب خواهد بـود. بـه همـین علـت است که در حدیث بالا امام جانشینان رسول خدا را مفروض الطـاعۀ دانـسته اند و به آیـۀ شریفۀ «اطـیعوا الله و اطـیعوا الرسول » استناد میکنند. در این آیۀ شریفه، وصی پیامبر اولی الامـر دانسته میشود. واژه «اولی الامر»تنها یک بار در قرآن آمده و آن هم در همین آیه است. واژه «اولو» از اسماء دائم الاضافه است که معنای جمـع دارد بـدون آنکـه مفـرد داشـته بـاشـد و بـه معنای «صاحبان » است مانند «اولوالعلم » یعنی صاحبان علم. واژه «امر» در لغت به دو معنا آمده است : ١- فرمان دادن در مقابل نهی مانند «و أمر اهلک بالصلاه»؛ ٢- به معنای کار و شـأن که جمع آن امور است ، مـانند: «ألا إلی الله تـصیر الامور». «امـر» در واژه «اولوالامر» به هر معنـا که باشد در متفاهم عرفی آن تأثیر چندانی ندارد؛ زیرا مفهوم «اولی الامر» مفهومی کلی است و بـر کسانی که زمام امور جامعه را به دست میگیرند و آحاد جامعه را تـحـت فـرمـان خــود دارند، منطبق میشود. لیکن به طور قطع ایـن معنـای لغـوی منظـور قـرآن نیسـت و چنـین تفسیری از آیۀ کریمۀ فـوق بـا سیاق آیه به کلی بیگانه خواهد بود و روشن اسـت کـه تفسـیر آیات قرآن را تنها بـا اتـکای بـه معنای لغوی کلمات نمیتوان پذیرفت، بلکه بایـد عـلاوه بـر لغت، عوامل دیگری همچون سیاق آیه، شـأن نزول و برخی جهات دیگر را در مسئله دخیل دانست. بنابراین در تبیین معنای «اولی الامر » بـه عـنـوان زمامـدارانی کـه خداونـد مـؤمنـان را بـه طور مطلق به اطاعت از آنان موظف کرده، سه احتمال متصور است:
١- مردم کسی را برای چنین مقامی انتخاب کنند و او را رهبر قرار دهند.
٢- خود با زور و تزویر چنین مقامی را اشغال کند و بر جامعه مـسلط شود.
٣- خداوند او را به چنین مقامی نصب کند.
احتمال اول و دوم منتفی است؛ زیرا بـه موجـب ادلـۀ عقلـی و نقلـی، کسـی جـز ذات مقدس خداوند، بالاصاله حق حاکمیـت بـر مـردم را نـدارد. بنـابراین احتمـال سـوم یعنـی ضرورت نـصب زمـامدار توسط خداوند باقی میماند. از حصر ولایت الهی به راحتی میتوان چنین نتیجه گرفت که از میان آدمیان تنها کسی شایستگی تصدی امر حکومـت را دارد کـه معصوم باشد و خداوند تمامی شئون و نیازهای علمی و عـملی او را تـأمین و تضـمین کنـد؛ زیرا امر به اطاعت بیقید و شرط از فـرامین حـاکم غیرمعصـوم از سـوی خداونـد معقـول نیست و تنها معصوم است که علمش علـم اللـه و کـردارش فعـل اللـه اسـت (جمعـی از نویسندگان، بیتا: ١٦٧).
از دیدگاه امام این صـاحبان امـر، عروه الوثقی هستند: «و سألته عن الإمامـة فـیمن تجـب و ما علامة من تجب له الإمامۀ فقال إن الدلیل علی ذلـک و الحجـۀ علـی المـؤمنین و القـائم بـأمور المسلمین و الناطق بالقرآن والعالم بالأحکام أخو نبی الله و خلیفته علی أمـتـه و وصــیه عـلـیهم و ولیـه الذی کان منه بمنزلة هارون مـن مـوسی المـفروض الطاعة بقول الله عزوجل یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم الموصوف بقوله عزوجل إنما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یؤتـون الزکـاه و هـم راکعون و المدعو إلیه بالولایة المثبت له الإمامة یـوم غـدیر خـم بـقول الرسول عن الله عز و جل أ لست أولی بکم منکم بأنفسکم قالوا بلی قال فمـن کنـت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عـاد مـن عـاداه و انصر من نصره و اخذل من خذلـه و أعـن مـن أعانه عـلی بن أبی طالب أمیر المؤمنین و إمام المتقین و قائد الغـر المحجلـین وأفضـل الوصـیین وخیر الخلق أجمعین بعد رسول الله و بـعده الحـسن بـن علی ثم الحسین سبطا رسـول اللـه و ابنا خیره النسوان أجمعین ثـم عـلی بن الحسین ثم محمد بن علی ثم جعفر بن محمد ثم موسی بـن جعفر ثم عـلی بـن مـوسی ثم محمد بن علی ثم علی بن محمد ثم الحسن بـن عـلـی ثــم مـحمـد بـن الحسن إلی یومنا هذا واحدا بعد واحد و هم عترة الرسـول المعروفـون بالوصـیة و الإمامـة لاتـخلو الأرض مـن حـجة منهم فی کل عصر و زمـان و فـی کـل وقـت و أوان و هـم العـروة الـوثقی » (صدوق، ١٣٧٨، ج ١: ٤٠).
واژه «العـروة الوثـقی» در قرآن مجید، دو مرتبه آمده اسـت: در سـوره بقـره: «فمـن یکفـر بالطاغوت و یؤمن بالله فـقد اسـتمسک بـالعروة الوثقی » (بقره: ٢٥٦) و آیۀ شریفۀ: «و من یسلم وجهه و إلی الله و هو محسن فقد استمسک بالعروة الوثقی» (لقمان: ٢٢).در آیۀ اول «ایمـان بـه خدا» و در آیۀ دوم «توجه به خدا»، به صورت «العروه الوثقی» ذکـر میشود. «العروة الوثقی» از نـظر لغـوی بـه معنای دستگیره محکم اسـت (ابـن منظـور، ٢٠٠٥، ماده وثق ». خداوند متعال از باب تشبیه معقول به مـحسوس چـیزهایی که با حواس ظـاهری حس نمیشوند را به چیزی تشبیه کرده است کـه بـا حـواس ظاهری ما درک مـیشـود و بـه این معناست که ایمان به خدا و توجه به سوی خدا مانند تـمسک بـه دسـتگیره ای محکم مانع از افتادن و سقوط در ورطۀ کفر و الحاد و انحراف مـیشـود (طبرسـی، ١٣٧٢، ج ١: ٦٣١). در روایات، اهل بـیت مـصداق این واژه ذکر شده است. در روایات دیگری امام هنگام بیان موضوع ولایت ائمه صاحبان ولایت بر امت را که اولی الامر هـستند، حـجت خدا بـر روی زمـین، نـور، و هـدایت مـیداننـد. امـام میفرمایند: «محمد بن الفضیل عـن أبـی الحسن ع قال: سألته عن قول الله تبارک وتـعالی - یریـدون لیطـفؤا نور الله بأفواههم قال یریدون لیطفئوا ولایة أمیر المـؤمنین ع بـأفواههم قلت قوله تعـالی و اللـه متم نوره قال یقول و الله متم الإمامة و الإمامة هی النور و ذلک قـوله عــز و جـل - فـآمنوا باللـه و رسوله و النـور الذی أنـزلنا قال النـور هـو الإمـام » (مجلسی، ١٤٠٤، ج ٢: ٣٦٥) و از آن جنبه که ولایت عین هدایت، نـور و دین حــق اسـت، امـام اطاعـت کننـدگان از ولایت را مؤمن و منکران مقام ولایت را کافر میدانند: «و المفارق لنـا و الجـاحد لولایتنـا کـافر- و متبعنا و تابع أولیائنا مـؤمن، لا یحبنا کافر و لا یبغضنا مـؤمن – و مـن مات و هو یحبنا کان حـقا عـلی الله أن یبعثه معنا، نحن نور لمن تبعنا، و هدی لمن اهتدی بنا- ومـن لم یکن منا فلیس من الإســلام فــی شـیء» (قمی، ١٤٠٤، ج ٢: ١٠٢). امام در این سـخن پذیرش ولایت را شرط ایمان دانسـته و جـدایی از ولایت را خـروج از اسلام معرفی میکنند. ارتباط واژه ولایت با هدایت و حـق را میتوان در این سخن امام که: «و کل مـن خـالفهم ضـال مضـل تـارک للحـق و الهـدی» بــه وضـوح دید که امـام مـخالفت بـا مقام ولایت را جدایی از حق و هـدایت می دانند. امام در موارد بسیاری در کنار واژه امامت و ولایت، هدایت را مطرح و امام را ائمـۀ الهدی معرفی کرده اند و از طـرفی در بـحث ولایت در یکی از روایات و سخنان خود به آیـۀ «الذین یحـملون العـرش و مـن حـوله یسـبحون بحمد ربهم و یؤمـنون بـه و یستغفرون للذین آمنوا» (غافر: ٧) استناد میکنند. بحث هدایت، امامت و استناد به آیۀ حمل عـرش مـا را بـه ایـن نتیجـه مـیرساند کـه امـام به صورت غیرمستقیم بحث ملکـوت و ارتبـاط آنـ بــا مـقـام ولایـت و امـامت را مـطرح کـرده اند. ملکوت در قرآن از خداوند متعـال کـه رب عـرش عظـیم اسـت ، شروع میشود. قرآن نظام عرش را مطرح میکنـد کـه خداونـد رب عـرش اسـت . عـرش حقیقتی است از حقایق خارجی، که در آیات بـه آن اشاره شده اسـت: «إن ربکـم اللـه الـذی خلق السماوات والأرض فی ستۀ أیام ثم استوی علـی العـرش یغشـی اللیـل النهـار یطلبـه حثیثـا و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بأمره ألا له الخلق و الأمر تبارک اللـه رب العـالمین » (اعـراف : ٥٤). علامه میفرماید: کـلمۀ عـرش، به معنای مقـامی اسـت موجـود کـه جمیـع سـرنخ هـای حوادث و امور در آن متراکم و جمع است، از آیۀ «ثم استوی علی العرش یدبر الأمرما من شفیع إلا من بعد إذنه » (یونس: ٣) به خوبی استفاده مـیشود، چـون این آیه استوای بـر عـرش را بـه تدبیر امور تفسیر نموده، و از وجود چنین صفتی برای خدای تعالی خبـر مـیدهـد (علامـه طباطبایی، ١٤١٧، ج ٨: ١٥٨). بنابراین عرش مقامی است کـه تـمامی تدابیر عمـومی عـالم از آنجا مـنشأ گـرفته و اوامر تکوینی خدا از آنجا صادر میشود (طوسی، بیتا، ج ٥: ٤٥١) وآیۀ شریفۀ: «ذوالعرش المجید فعال لما یرید» (بروج: ١٥ - ١٦) و آیۀ: «و تری الملائکة حـافین مـن حول العرش یسبحون بحمد ربهم و قـضی بـینهم بالحق » (زمر: ٧٥) نیز اشـاره بــه ایـن معنـا دارد، چون محل کار ملایکه را که واسطه ها وحاملان اوامرا و و بـه کـار زنـان تـدابیر او هسـتند، اطراف عرش دانسته است. و همچنین آیۀ «الذین یحملون العرش و من حولـه یسـبحون بحمـد ربهم و یؤمنون بـه و یسـتغفرون للذین آمنوا» (غافر: ٧) علاوه بر اینکه ماننـد آیـۀ قبلـی احتفـاف ملایکه را به عرش ذکر میکند، بیان میدارد، کسانی هم هستند که عرش پروردگار را حمل میکنند، و معلوم است که این اشخاص کسانی باید بـاشند کـه چنین مـقامی رفیـع و موجـود عظیمی که مرکز جمیع تدابیر الهی و مصـدر آن اسـت، قـائم بـه وجـود آنـان باشـد. امـام رضـا نیز در میان آیات مختلف تنها به این آیه استناد کرده اند تا بحـث مـلکـوت و مـقـام ولایت را روشـن کرده باشند. در مقام عرش الهی، انبیا حاملان عرشند کـه اجـرای بخشـی از تـدابیر خداونـد یعنـی هدایت انسان هـا را بـر عهده دارند و از آنجا که عرش علاوه بـر آنکـه مقـام تـدبیر اسـت و جمیع مـوجودات را در جـوف خـود جای داده اسـت ، مقـام علـم هـم هسـت، انبیـا از علـم حضوری برخوردارند و با ولایتی که در نفوس مـردم دارند، به امر هدایت میپردازند.
بنابراین پیامبران میتوانند به وسیلۀ ارتباطی که بـا ملکوت دارند، بـه هــدایت انـسـان هـا بپردازند. در قرآن کریم مقام امامت بیانگر نوعی ارتباط بـا ملکـوت اسـت. خداونـد متعـال میفرماید: «و إذ ابتلی إبراهیم ربه بکلمات فأتمهن قال إنی جاعلک للناس إماما قال ومـن ذریتـی قال لا ینال عـهدی الظالمین» (بقره: ١٢٤). در این آیۀ شریفه پس از مقام نبـوت، مقـام امامـت به ابراهیم بخشیده میشود، برای بیان مقام امامت، باید به کلماتی توجه داشـت کـه بـا واژه امامت در ارتباطند. قرآن کریم هر کجا نامی از امامت مــیبـرد، در ادامــه متعـرض هـدایت میشود. تعرضی که گویی میخواهد کلمۀ مـذکور را تفسـیر کنـد؛ از آن جملـه در ضـمن داستان های ابراهیم میفرماید: «و وهبنا له إسحق ویعقوب کلا هدینا و نوحا هدینا مـن قبـل و مـن ذریته داوود و سـلیمان وأیوب و یوسـف وموسی و هارون وکذلک نجزی المحسـنین » (انعـام: ٨٤ ) و میفرماید: «و جعلناهم أئمۀ یهدون بأمرنا و أوحینا إلیهم فعل الخیرات و إقـام الصـلاه و إیتـاء الزکـاه و کانوا لنا عابدین » (انبیاء: ٧٣). و فرموده است : «و جعلنا منهم ائمه یهـدون بـامرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون » (سجده: ١٠). در این آیات وصفی که از امامت شده، وصف تعریف اسـت و میخواهد آن را به مقام هدایت معرفی کند و از سوی دیگر همه جا این هدایت را به «امر» مـقید کـرده اسـت. این یعنی هدایتگری امام به وسـیلۀ امـری الهـی صورت میگیـرد. مقصـود از «امر الهی» امر و فرمان تشریعی نیست؛ بلکه فرمان تکوینی است که در آیۀ «انما أمره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون » (یس: ٨٢) مـعرفی مـیشود. دلیل بـر این مطلب آن است که امامت مستلزم هدایتگری است، پس جـعل امـامت برای ابراهیم سبب اعطای مقـام هـدایتگری به وی خواهد بود، و از آنجا که ابراهیم قبل از امامت بـه لحـاظ نبـوت و پیـامبریش مـقـام هـدایتگری بـه معنای ارائۀ طریق داشته است، ناگزیر هدایتگری ناشی از امامت به مـعنای ارائـۀ طریق نیست؛ بلکه مفهوم ایصال به مطلوب دارد. از سوی دیگر ایصـال بـه مطلـوب نـوعی تصرف تکوینی در نفوس برای سـیر دادن آنـان بـه سوی کمال است. پس باید مقصود از «امـر الهی» که سبب این هـدایت و تـصـرف اســت، فرمـان ایجـادی و تکـوینی باشـد. واژه امـر میفهماند که امامت به معنای مطلق هدایت نیست، بلکه به مـعنای هـدایتی اسـت که با امر خدا صورت میگیرد و این امر همان است که میفرماید: «إنـما أمـره إذا أراد شـیئا أن یقـول لـه کـن فیکون » (یس: ٨٢). بنابراین امر الهی که آیه آن را ملکوت خوانده، وجه دیگـری از خلقـت اسـت کـه امـامان با آن امر با خدای سبحان مواجه میشوند، خلقتی اسـت طـاهر و مطهـر از قیود زمان و مـکان و خـالی از تغییر و تبدیل و امر همان چیـزی اسـت کـه مـراد بـه کلمـۀ «کن» آن اسـت و آن غـیر از وجـود عینی اشیا چیز دیگـری نیسـت (طباطبـایی، ١٤١٧، ج ٧: 172-171)
خلاصۀ کلام آنکه امام هدایت کننده ای است کـه بـا دراختیار داشتن امر ملکوتی، هـدایت میکند، پس امامت از نظر باطن، نحوه ولایتی اسـت کـه امـام در اعمال مردم دارد، و هدایتش چون هدایت انبیا و رسولان و مؤمنین صرف راهنمایی از طریق نصیحت و موعظۀ حسنه و بـالاخره صـرف آدرس دادن نیست، بلکه هدایت امام دست خلـق را گـرفتن و بـه راه حـق رسـاندن اسـت (هـمان ). بنابراین نوعی از ملکوت در قرآن کریم، به ولایتی مربـوط مـیشـود که امام در نفوس مردم دارد. از اینجا مـیفهمیم کـه امـام رابط میان مـردم و پروردگارشـان در اخذ فیوضات ظاهری و باطنی است.
از دیدگـاه امام رضا امـامی کـه در نفـوس مـردم ولایـت دارد، دارای ویژگـیهـای برجسته ای است که امام در برخی از سخنان خود به آن اشـاره کـرده اند و میفرماینـد: «نحـن النجباء و نحن أفراط الأنبیاء- و نحن أولاد الأوصیاء – و نحن المخصوصون فـی کـتاب الله و نحن أولـی الناس برسول الله و نحن الذین شرع الله لنا دینـه - فـقال فـی کتابه: شرع لکم من الدین ما وصی بـه نـوحا و الذی أوحینا إلیک یا محمد و ما وصینا به إبراهیم و موسی و عیسی، قد علمنا و بلغنا مــا عـلمنا و استودعنا علمهم - ونحن ورثۀ الأنـبیاء – و نـحن ورثة أولی العـلم - وأولی العـزم مـن الرسـل أن أقیموا الدین ولا تموتن إلا وأنتم مسـلمون » (صــفار، ١٤٠٤، ج ١: ١١٨). در ایـن روایـت امــام رضا اهل بیت عصمت و طهارت را صاحبان علم مـیداننـد. واژه ای کـه در قـرآن هـم بـه کـار رفته است. علم از دیدگاه اسلام و قـرآن، آن بینش وفهمی است کـه انـسان را بـه خـدا نزدیک کند و او را در پیمـودن مـسیر عبودیت وبنـدگی یـاری دهـد (محمـدی ریشـهری ١٣٧٩، ج ٦: ٢٥٣).
در روایت دیگری میفرماینـد: «وهم المعبرون عن القرآن و الناطقون عــن الرســول مـن مات و لا یعرفهم مات مـیتة جـاهلیة و دینـهم الورع و العفـۀ و الصــدق و الصــلاح و الاجتهـاد و أداء الأمانة إلی البر و الفـاجر و طـول السجود و قیام اللیل و اجتناب المحارم و انتظـار الفـرج بالصـبر و حسن الصحبة و حسن الجوار» (صدوق، ١٣٦٢، ج ٢: ٤٦٦ ). ورثة اولوالعـلم بـأرولسیوال لااللس ه النجباء امامت و المعبرون عن ولایت أولاد القرآن الأوصـیاء المـخصصون افراط الأنـبیاء فـی کـتاب الله.در پایان باید گفت از دیدگاه امام رضا موضوع ولایت در کنار نبوت از اساسیترین فلسفه های آفرینش اسـت. امـام به استناد از پیامبر نقل میکنند: «یا عـلی لو لا نـحن مـا خـلق اللـه آدم ولا الحواء و لا الجنة و لا النـار و لا السـماء و لا الـأرض فکیـف لـا» (صـدوق، ١٣٧٨، ج ١: ٢٥٣). آفرینش همه هستی به علت وجود مقام نبوت و امامت است کـه بـر هسـتی ولایـت دارنـد. اینـ موضوع باید از آغاز زندگی تا پایان مورد تـوجه قـرار گـیرد. امـام در روایتـی بـه موضوع ولایت در هنگام دفن میت اشاره میکنند و میفرماینـد: «إذا حضـرت المیـت الوفـا فلقنه شهادة أن لا إله إلا اللـه و أن محمـدا رسـول اللـه و الـإقرار بالولایـة لـأمیر المـؤمنین ع و الأئمة واحدا واحدا». امام در روایتـی با استناد به رسول خدا بیان میکنند، مقـام ولایـت کـه بـه اهـل البیت و پیامبر اسلام اختصاص دارد از مقام سایر انبیا و ملایکه والاتر است «عبد السلام بـن صالح الهروی عن علی بن مـوسی الرضـا عن أبیه موسی بن جعفر عن أبیه جعفر بن محمـد عـن أبیه محمد بن علی عن أبیه علی بن الحسین عن أبیه الحسین بن علی عن أبیـه علـی بــن أبــی طالب ع قال قال رسول الله ص ما خلق الله خلقا أفضل منی و لا أکرم علیه منـی قـال علـی فقلت یا رسول الله فأنت أفضل أم جبرئیل فقال یا علی إن الله تبارک وتـعالی فـضل أنبیاءه المرسلین علی ملائکته المـقربین و فـضلنی علی جمیع النبیین و المرسلین والفضل بعدی لـک یـا علی و للأئمة مـن بعـدک وإن الملائکـة لخـدامنا و خـدام محبینـا یـا علـی» (صـدوق، ١٣٨٥، ج ١: ٥). پیامبر در مقام نبوت با سایر انبیا مشترک اسـت، امـا مقام ولایـت پیـامبر سـبب مـیشود کـه ایشان افضل انبیا باشد و پس از پیامبر اهل البیت افضلند، به گونه ای کـه ملایکه خدام اهل البیت و دوستداران ایشان هستند.
در مباحثی که امام پیرامون موضوع ولایت مطرح مـیکننـد، بیشـترین تأکیـد را در اثبات مقام ولایت امـام عـلی دارند و به همین سبب در بیشـتر روایـاتی کـه از امامـت و ولایت سخن میگویند نام امام اول را ذکر میکنند و این موضوع یعنی در جامعـۀ امـام اختلاف بر سر امامت و ولایت امام علی وجود داشته است و امام در صــدد حــل ایـن مشکل بـوده اند و از طرفی در زمان امام رضا برای اولین بار گفتمان امامت و گفت وگـو در باب ولایت ائمۀ معصومین به طور جـدی در جامعه رواج یافـت و تقیـه در موضـوع ولایت نسبت به زمان های قبل برداشته شــد؛ ایـن مـوضـوع را مــیتـوان در احتجاجـات آن حضرت مشاهده کرد و از همین روست که بیشتر معارف سنگین حول مقامات ائمـه در دوره ایشان آشکار شد و زمـینه ای پدید آمـد تـا معـارف بیشـتری در ایـن حـوزه، همچـون زیارت جامعۀ کبیره و زیارت ائمۀالمومنین، در زمـان امـام هـادی بـیـان شــوند و بـسـتر معرفی امام و امامت از نو احیا شود.چنانچه انسانی ولایت امام علی را بپـذیرد، ولایـت سایر ائمه را هم خـواهد پذیرفت. در روایاتی هم امام به اثبـات امامـت و ولایـت حضـرت علی میپردازند: «حدثنا عبد الله بـن أبی الهزیل [الهذیل ] و سـألته عـن الإمامة فیمن تجـب و مـا علامة من تجب له الإمامة فقال إن الدلیل علی ذلک و الحجۀ علی المؤمنین و القائم بأمور المسلمین و الناطق بالقرآن و العالم بالأحکام أخو نبی الله و خلیفته علی أمته و وصیه علیهم و ولیه الذی کان منه بـمنزلة هارون من موسی المفروض الطاعة بقول الله عز و جل یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم الموصوف بقوله عزوجل إنما ولیکم اللـه و رسـوله و الـذین آمنـوا الـذین یقیمون الصلاه و یؤتون الزکاه و هم راکعون و المدعو إلیه بالولایة المـثبت له الإمـامة یوم غدیر خم بقول الرسول عن الله عز و جل أ لست أولی بکم منکم بأنفسکم قالوا بلی قال فمن کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خـذله و أعـن من أعانه علی بـن أبیطالب أمیرالمؤمنین و إمام المتقین و قائد الغـر المحجلـین و أفضـل الوصـیین و خیـر الخلـق أجمعین بعد رسول الله » (صدوق، ١٣٦٢، ج ٢: ٤٧٩).
امام ولایت را مایۀ عزت انسان ها میدانند و به همین علت بـه بـیان نگرش و دیـدگاه انسان ها به موضوع ولایت و پیامدهای آن توجه دارند و در برخی سخنان خود به آن اشاره کرده اند.از منظر امام انسان ها در برخورد با مسئلۀ امامت و ولایت بـه دو دسـته تقسـیم میشوند. عـده ای ولایت را مـیپذیرند و از دوسـتداران ولایتنـد و برخـی منکـر ولایتنـد.
در اینـجا لازم اسـت سـخنان امام در مورد این دو گروه معناشناسی شود. گروه اول معتقـدان به ولایت اهل البیت هستند. اولین کسانی که به ولایت اهل البیت شهادت داده اند انبیای الهـی بـوده انـد. امام رضا میفرمایند: «ولایة علی مکتوب فی جمیع صـحف الأنـبیاء و لن یبعـث اللـه نبیا إلا بنبوة محمد و ولایۀ وصیه علی» (صدوق ، ١٣٦٢، ج ٢: ٤٨٠). بنـابراین در سـخن امـام، موضوع ولایت موضوع عام و مربوط به همۀ امت هاست و شــرط رســیدن بــه مقـام نبـوت برای هر پیامبری، اقرار به ولایت امام علی بـود. امام درجات معتقدان بـه ولایـت را مختلف میدانند. در یک سخن همۀ کسانی را که ولایت اهـل البیـت را قبـول دارنـد «أهـل ولایۀ» معرفی مـیکنند: «یونـس بـن عبد الرحمن قال : سئل أبو الحسـن الرضـا علیـه السـلام وأنـا حـاضر فـقال: جعلت فداک تأذن لی فی السؤال فإن لی مسائل؟ قال: سل عما شئت قال لـه: جعلـت فداک رفیق کـان لنـا بـمکۀ فرحل عنها إلی منزله و رحلنا إلی منازلنا، فلما أن صرنا فی الطریق أصـبنا بعض مـتاعه مـعنا، ف أی شیء نصنع به؟ قال: فقال تحملونه حتی تحملوه إلی الکوفة قال: لسنا نعرفـه و لا نعرف بـلده و لا نـعرف کـیف نصنع؟ قال: إذا کان کذا فبعه و تصدق بثمنه قال لـه: علی مـن جعلـت فداک: قال عـلی أهـل الولایة» (عطاردی، بیتا، ج ٢: ٣١١). اهل الولایة مترادف بـا واژه شـیعه است که معتقد به ولایت ائمۀ اطـهارند.
در روایت دیگـری مـیفرمایند: «لیس کل من قال بولایتنا مؤمنا و لکن جعلوا أنسـا للمـؤمنین» (کلینی، ١٤٠٧، ج ٢: ٢٤٤). این اولین مرحلـه از پـذیرش ولایـت محسـوب مــیشـود کــه پذیرش با زبان است . اما امام از عـده ای سـخن مـیگوینـد کـه حـق ولایـت را بـه خــوبی شـناخته انـد، ایشان این عده را دارای اوصاف زیر میدانند: «هم أهـل الـدین و الـورع والسـمت الحسن و التواضع لله عز و جل خاشعة أبصارهم وجلة قـلوبهم لذکـر الله عز و جـل و ألسـنتهم ناطقـۀ بفضلک و أعینهم ساکبۀ تحننا علیک و علی الأئمـۀ مـن ولدک یدینون لله بمـا أمـرهم بـه فـی کتابـه و جاءهم به البرهان من سنۀ نبیه عاملون بما یأمـرهم بـه أولو الأمـر منهم متواصـلون غیـر متقـاطعین متحابون غیر متباغضین» (صدوق، ١٣٧٨، ج ١: ٢٦١)؛ این عده هستند که نـامشان در آســمان و زمین هفتم ثبت شده است. اینان مؤمن واقعی هستند و ملایکة بر آنها سلام میدهند و برایشان اسـتغفار مـیکنند: «إن الملائکة لتصلی علیهم و تؤمن علی دعائهم وتستغفر للمذنب منهم وتشهد حضرته و تـستوحش لفـقـده إلی یوم القیامۀ » (صدوق ، ١٣٧٨، ج ١: ٢٦١ ).
در روایت دیگری امـام عـلاوه بــر مـسـئلۀ اسـتغفار ملایکه، خادم بودن ملایکه را نیز بیان مـیدارند: «و إن المـلائکة لخدامنا و خدام محبینا یا علی الذین یحملون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربهم...و یستغفرون للذین آمـنـوا بولایتنـا یـا علی لو لا نحن ما خـلق الله آدم ع و لا الحـواء و لا الجنة و لا النـار و لا السـماء و لا الـأرض فـکیـف لـا» (صدوق، ١٣٩٨، ج ١: ٢٥٤).
و بالأخره امام موضوع ولایت را جداکننده حـق از بـاطل و بهشت از جهنم میدانند: «لا یستوی أصحاب النار و أصحاب الجنۀ أصحاب الجنۀ هم الفـائزون فـقال أصحاب الجنة مـن أطاعنی وسلم لعـلی بن أبیطالب بعدی و أقـر بـولایته وأصحاب النار من سـخط الولایـة و نـقـض العـهد وقاتله بعدی» (مجلسی، ١٤٠٣، ج ٢٧: ٢٠٣).
در آموزه های امام اعتقاد به ولایت با حب ولایت متفاوت است، تـنها کـسانی از اهل ولایت نجات مییابند که از اهـل بـیت تـبعیت کنند «من تـبعنا نـجا» و تنها این عده اند کـه مـؤمن نامیده میشوند: «و متبعنا و تابع أولیائنا مؤمن » حال آن کس که تابع اهل بیت باشد، بــه ایشــان عشق هم میورزد «لا یبغضنا مؤمن » بـا تـوجه به این سـخن و آمـوزه امـام کسی کـه مـؤمن شـد، امام را را دوست دارد و مؤمن نخواهد شد مگر آنکه از امام تبعیت کنـد و ایـن انسـان است که با انـبیا و اهـل بیت مبعوث خواهد شد: «و من مـات و هـو یحـبنا کــان حـقـا علـی اللـه أن یبعثه مـعنا، نـحن نور لمن تبعنا، و هدی لمن اهتدی بنا- و من لم یکن منـا فلـیس مـن الإسـلام فـی شیء». بـنابراین زمـانی اسـلام یک مسلمان پذیرفته میشود که از اهـل بیـت بـاشـد، راه «مـنـا» شـدن تـنها بـا اطـاعت از اهل بیت است که در آیۀ قرآن هم داریم: «اطیعوا الله».
اثر اعتقاد به ولایت در مؤمن واقعی، باید در جامعه نمود عینی داشته باشـد و جامعـه را بهره مند کند. امام رفع نیازهای یکدیگر را راهـکاری عملی برای اتصال به ولایـت اهـل بیت (که امتداد ولایت الهی است ) میدانند: «من أتاه أخوه المؤمن فی حاجة فإنما هـی رحمـة من الله عز و جل ساقها إلیه فإن قبل ذلک فقد وصله بولایتنا و هـو مـوصول بولایة الله تبارک و تعالی وإن رده عن حاجته و هو یقدر علی قضائها سلط الله علیه شجاعا من نار ینهشه فی قبره إلـی یـوم القیامة مغفور له أو معذب فإن عذره الطالب کان أسوء حالا» (دیلمـی، ١٣٧١، ج ١: ١٤٢).
در بـرابر معتقدان به ولایت، عده ای منکر ولایت هستند که امام آنها را این گونـه معرفـی میکنند: «کل من خالفهم ضال مضل تارک للحق و الهدی وهم المعبرون عن القـرآن و النــاطقون عـن الرسول من مات و لا یعـرفهم مـات میتة جاهلیة» (مجلسی، ١٤٠٣، ج ١٠: ٣٦١). در روایـت دیگری امام این عده را ناشنوا دانسته اند و میفرمایند: «یـا أبـا الحسـن فـرج اللـه عنـک فأخبرنی عن قول الله تعالی الذین کانت أعینهم فی غطاء عــن ذکــری و کـانوا لا یسـتطیعون سـمعا فـقال إن غـطاء العین لا یمنع من الذکر و الذکر لا یری بالعین و لکن الله عز و جل شبه الکـافرین بولایة علی بن أبیطالب بالعمیان لأنهم کانوا یستثقلون قول النبی فیـه فلـا یسـتطیعون لـه سمعا فقال المأمون فرجت عنی فـرج الله عـنک » (طبرسی، بیتا، ج ٢: ٤١٣). این عده اند که اهل آتشند: «و أصحاب النار من سخط الولایۀ ونقض العهد وقاتله بعدی».
امام ولایت را سنگری میدانند که دارای درب های ورود و خروج اسـت . شـرط ورود، پذیرش مسئلۀ ولایت و امامت اهل بیت است، اما امــام ورود بــه سـنگر ولایـت را دائمــی نمیدانند، بلکه ایشان از انسان معتقـد بـه ولایـت مـیخواهنـد تـا دائمـا مواظـب افکـار و اعتقادات و اعمال خود باشد؛ زیرا بـرخـی از اعتقـادات و رفتارهـا سـبب خـروج از سـنگر ولایت می شوند. امام در پاسخ به پرســش مـخلـوق یـا غـیرمخلـوق بـودن جهـنم و بهشـت میفرمایند: اگر کسی معتقد به غیرمخلوق بودن شود، از ولایت ما نیست: «إن قومـا یقولـون إنهما الیوم مـقدرتان غـیر مخلوقتین فقال لا هم منا و لا نحن منهم من أنکر خلق الجنة و النار فقد کـذب النـبی و کـذبنا و لیس من ولایتنا علی شیء و یخلد فی نار جهنم قال الله تعالی هـذه جهـنم التی یکذب بـها المجرمون یطوفون بینها وبین حمیم آن وقال النبی لما عرج بی إلی السماء أخذ بـیدی جبرئیل فأدخلنی الجنۀ فـناولنی مـن رطبها فأکلته فتحول ذلک نطفۀ فی صلبی فلما هبطت إلی الأرض واقعت خدیجة فحملت بفاطمة ففاطمة حوراء إنسیة فکلما اشتقت إلی رائحة الجنة شممت رائحة ابنتی فاطمة» (عطاردی، ١٣٨٨، ج ١: ١٩ ). و در بحث کلامی دیگری نیـز امـام همین مـسئلۀ خروج از ولایت را مطرح کرده اند: «سمعت الرضا یقول لـم یـزل اللـه تعـالی عالما قادرا حیا قدیما سمیعا بصیرا فقلت له یا ابن رسول الله إن قوما یقولون لم یزل الله عالما بعلم و قادرا بقدره وحیا بحیاه و قدیما بقدم و سمیعا بسمع وبـصیرا بـبصره [ببصر] فقال من قـال ذلـک و دان به فقد اتخذ مع الله آلهة أخری و لیس من ولایتنا علی شیء. ..» (صدوق، ١٣٩٨: ١٤٤ ).
از طرف دیگر ولایت در نگاه امام موضوعی است که از اعتقاد شروع میشـود و در جامعه به مسائل عینی پیونـد مـیخورد و حوزه فردی و اجتماعی را در بر میگیرد. امـام ولایت را به حکومت پیوند زده انـد و امـام را حـاکم جامعـۀ اسـلامی مـیداننـد. بیشـترین مخالفت منکران ولایت از این جنبه است که ولایت با حکومت ارتباط و پیوند وثیـق دارد.
امام رضـا، امـام را نظام دین و عزت مسلمین میداننـد کـه از سیاسـت آگـاه و شایسـتۀ ریاست و حکومت است: «الإمام نظام الدین و عز المسلمین و غیظ المنافقین وبوار الکافرین الإمام لا یدانیه أحد لا یوجد له بدل و لا له مثل هیهات هیهات إذ رامــوا إقـامـة إمــام بـآرائهم و کیـف لهـم باختیار إمـام و الإمـام معدن النـبوه مضطلع بالأمر عالم بالسیاسة مستحق للرئاسة مفترض الطاعة قـائم بأمر الله ناصح لعباد الله . ..» (حرانی، ١٣٦٣ق: ٤٣٦). ارتباط ولایت با حکومت اسـلامی از آن جنبه است کـه حـکومت اسـلامی حکومتی الهی محسـوب مـیشـود و ولایـت در حکومـت اسلامی مشروعیت الهـی دارد و این شـارع مقدس است که به مقام ولایت به عنوان گرداننـده حکومت اسلامی مشروعیت میبخشد، بنابراین بین حکومـت اسـلامی و ولایـت تـلازم و همبستگی تـام بـرقرار اسـت و هر دو مشروعیتی الهی دارند. امام در سخنی با مـأمون بـه این موضوع اشاره میفرمایند: «إن المأمون قال للرضا علی بن موسی ع یا ابـن رسـول اللـه قـد عرفت فضلک و علمک و زهدک و ورعک و عـبادتک و أراک أحـق بـالخلافۀ منی إنی قد رأیت أن أعزل نفسی عن الخلافۀ و أجعلها لک و أبایعک فقال له الرضـا إن کانت هذه الخلافة لـک و جعلهـا الله لک فلا یجوز لک أن تخلع لباسا ألبسکه الله و تجعله لغیرک و إن کانت الخلافۀ لیسـت لک فـلا یجوز لک تجعل لی ما لیس لک » (فتال نیشابوری، ١٣٧٥، ج ١: ٢٢٢ ).
نتیجه گیری
در بینش توحیدی تنها ولی خـداست، از نـگاه امـام رضا ولایت بـا توحیـد گـره خـورده است؛ زیرا ظهور و بروز حاکمیت خدا در زمین و تجلی او در بـین مـؤمنـان و انـسـان هــای زمینی با امر ولایت امکان پذیر خواهد بود. ولایت علاوه بر ارتبـاط بـا توحیـد بـا واژگـانی چـون نـبوت، نبی، وصی نبی، امامت، اطاعت، اولی الأمر، عروهالوثقی، حجت، هدایت، نـور، دین حق در ارتباط اسـت. و از آن جـنبه کـه ولایت عین هدایت، نور و دیـن حـق محسـوب می شود، امام رضا اطاعت کنندگان از ولایت را مـؤمن و منکـران مقـام ولایـت را کــافر می دانند. ایشان با مطرح کردن بحث هدایت و استناد به آیۀ هفـت سـوره غـافر بــه صــورت غـیرمستقیم بحث ملکوت و ارتباط آن با مقام ولایت و امامت را مطرح کـرده انـد. در مقـام عرش الهی، انبیا حاملان عـرشند کـه اجرای بخشی از تدابیر خداوند یعنی هدایت انسان ها را بر عهده دارند و از آنـجا کـه عـرش علاوه بر آنکه مقام تدبیر است و جمیع موجـودات را در جوف خود جای داده است، مقام علم هـم هـست، انـبیا از علـم حضـوری برخوردارنـد و بـا ولایتی که در نفوس مردم دارند، به امر هـدایت مـی پردازند. جالب است که در سـخنان امـام اعتقاد به ولایت با حب ولایت متفاوت است و تنها کسانی از اهل ولایت نجات مــییابنـد کـه از اهل بیت تبعیت کنند. ولایت در نگاه امام از اعتقاد شروع می شود و در جامعه به مـسائل عـینی پیوند می خورد.
منابع
قرآن کریم.
١- ابن اثـیر، مـجد الدین (١٣٨٣ق ). النـهایه فی غریـب الحـدیث والأثـر، تحقیـق: طـاهر احـمـد الراوی و مـحمود محمد الطناحی، چاپ اول ، دار احیاء الکتب العربیه لعیسی البابی الحلبی.
٢- ابن سکیت، یعقوب بـن اسـحاق (١٩٧٠م ). اصلاح المنطـق، تحقیـق احمـد مـحمـد شــاکر و عبدالسلام مـحمد هـارون، قـاهره: دارالمعارف.
٣- ابن فارس، احمد (١٤٢٠ق ). معجم مـقاییس اللغـه ، تحقیق : عبدالسلام محمد هارون، بیروت: دارالجیل.
٤- ابن منظور، محمد بن مکرم (٢٠٠٥م ). لسـان العـرب، چاپ چهارم، بیروت : دار صادر.
٥- بستانی، بـطرس (١٩٩٣م ). محیط المحیط، بیروت: مـکتبۀ لبـنان ناشرون.
٦- پاکتچی و همکاران ، احمد (١٣٨٨ش ). درآمــدی بــر اسـتفاده از روش هـای معناشناسـی در مطالعات قرآنی، مجله پژوهش دینی، شماره ١٨.
٧- جمعی از نویسندگان (بی تـا). ولایت در قـران، قم: زمزم هدایت.
٨- جوادی آمـلی، عـبدالله (١٣٨١ش ). ولایت فـقیه، ولایت فقاهت و عدالت، قـم: اسـراء.
٩- جوهری، اسماعیل بن حـماد (١٩٩٠م ). الصـحاح، تحقیـق: احمـد عبـدالغفور عطـار، چـاپ چهارم، بیروت: دارالعلم للملایین.
١٠- حرانی، حسن بن علی (١٣٦٣ق ). تـحف العـقول، قم: جامعۀ مدرسین.
١١- خامنه ای ، سید عـلی (١٣٦٠ش ). ولایت، تـهران: نشر حـزب جـمهوری اسـلامی.
١٢- خمینی، سید روح الله (١٣٨٥ش ). الاجتهاد والتـقلید، قم: اسماعیلیان.
١٣- دفتر امور نیروی انسانی (١٣٧٢ش ). حکومت اسلامی و ولایت فقیه، تهران : مرکـز آمـوزش مدیریت دولتی.
١٤- دیلمـی، حـسن بن محمد (١٣٧١ش ). ارشاد القلوب، قم: شـریف رضـی.
١٥- سـیبویه، عـمروبن عـثمان (١٤٠٨ق ). الکتاب، تحقیق عـبدالسلام مـحمد هـارون، چـاپ سـوم، قاهره: مکتبۀ الخانجی .
١٦- صدوق، محمد بن علی (١٣٦٢ش ). الخصال، تحقیق علی اکبر غفاری، قـم: جـامعه مـدرسین.
١٧- ــــــــــــــــــــــ (١٣٨٥ش ). علل الشرائع، قم: کتابفروشی داوری.
١٨- ــــــــــــــــــــــ (١٣٧٨ق ). عیون أخبار الرضـا عـلیه السـلام ، تـحقیق مـهدی لاجـوردی، تهران: نشر جهان. (١٣٦٣ )
١٩- ــــــــــــــــــــــ (١٣٩٥ق ). کمال الـدین و تمـام النعمـۀ، علـی اکبـر غفـاری، تهـران: اسلامیه.
٢٠- ــــــــــــــــــــــ (١٣٩٨ق ). التوحید، قم: دفتر انتشارات اسـلامی وابسـته بـه جامعـۀ مدرسین حوزه علمیۀ قم.
٢١- صفار، محمد بن حـسن (١٤٠٤ق ). بصائر الدرجات، قم: کتابخانۀ آیت الله مرعشی نجفی.
٢٢- طباطبایی، سید محمد حسین (١٤١٧ق ). المیـزان فـی تفسـیر القـرآن، قـم: دفتـر انتشـارات اسلامی جامعۀ مدرسین حوزه علمیه.
٢٣- طبرسی، احمد بن علی (بی تا). الاحـتجاج عـلی اهل اللجاج، بیروت: دارالنعمان.
٢٤- طبرسی، فضل بن حسـن (١٣٧٢ش ). مجمـع البیـان فـی علـوم القـرآن ، تهـران : انتشـارات ناصرخسرو.
٢٥. طریحی، فخر الدین محمد (١٤٠٨ق ). مجمـع البحـرین، چـاپ سـوم ، تهـران : کتابفروشـی مرتضوی.
٢٦- طوسی، محمد بـن حـسن (بی تا). التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت: داراحیاء التراث العربی .
٢٧- عطاردی، عزیز الله (١٣٨٨ش ). مسند الرضا، تهران: انتشارات عطارد.
٢٨- عکبری بغدادی، ابی عبدالله محمد بـن مـحمد بن نعمان (١٤١٠ق ). المقنعـه، قـم: مـؤسســـه النـشــــر الاسلامی.
٢٩- فتال نیشابوری، محمد بـن احمـد (١٣٧٥ش ). روضـۀ الـواعظین و بصـیره المتعظـین، قـم: انتشارات رضی.
٣٠- فراهیدی، خلیل بن أحمد (١٤٠٩ق ). العین، تحقیق دکتر مهدی المخزومی و دکـتـر إبــراهیم السامرائی، چاپ دوم، تهران: دار الهـجره.
٣١- فـیومی، احمد بن محمد بن علی (١٩١٢ق ). مصباح المنیر، مطبعه الامیریه.
٣٢- قمی، علی بن ابراهیم (١٤٠٤ق ). تفسیر القمی، طیب موسوی جزائری، قم: دار الکتاب.
٣٣- قیصری، محمد داوود، (١٣٦٧ش ). شـرح فصـوص و الحکـم، مشـهد: انتشـارات دانشـگاه فـردوسی.
٣٤- کـلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق (١٤٠٧ق ). الکافی، علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران: دار الکتب الإسلامی.
٣٥- مجلسی، محمد باقر بن محمـد تقـی (١٤٠٣ق ). بحـار الأنـوار، بیـروت: دار إحیـاء التـراث العربی.
٣٦- ــــــــــــــــــــــــــــــــــ (١٤٠٤ق ). مرآه العقول فـی شــرح أخـبـار آل الرسـول، هـاشم رسولی محلاتی، تهران: دار الکتب الإسلامیۀ.
٣٧- محمدی ری شهری ، محمد (١٣٧٩ش ). میـزان الحکمـه، ترجمـه حمیدرضـا شـیخی، قـم: دارالحدیث.