ماهان شبکه ایرانیان

چالش ها و آینده تمدن بشری؛ ضرورت احیای تمدن گفت وگوها

انقلاب اسلامی ایران آخرین انقلابی بود که در قرن بیستم به وقوع پیوست

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

در گفت وگو با پرفسور سیدحمید مولانا

اشاره:

پرفسور سیدحمید مولانا، که به سال 1315 شمسی در یک خانواده علمی و متدین در تبریز دیده به جهان گشود، در سال 1337 پس از اتمام تحصیلات متوسطه برای ادامه تحصیل راهی امریکا شد. در سال 1342 پس از طیّ مدارج علمی در رشته های اقتصاد، علوم سیاسی و ارتباطات از دانشگاه نورث وسترن امریکا، دپارتمان ارتباطات بین الملل را در دانشگاه امریکن واشنگتن بنیان نهاد و تاکنون ریاست آن را برعهده دارد. وی به عنوان استاد میهمان در اکثر دانشگاه های معتبر جهان تدریس دارد و تاکنون صدها استاد و محقق در رشته ارتباطات بین الملل از محضر ایشان کسب فیض نموده اند. بیش از 20 عنوان کتاب و صدها مقاله و دریافت 15 جایزه و لوح تقدیر به پاس خدمات علمی و پژوهشی ارزشمند ایشان، برگ زرینی از کارنامه افتخارآمیز ایشان است.
چندی پیش ایشان به عنوان استاد میهمان در مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) حضور یافتند و در گفت وگو با مجله معرفت به سؤالات ما پاسخ گفتند. آنچه می خوانید حاصل این گفت وگوست.

وضعیت و موقعیت انقلاب اسلامی ایران را در جهان معاصر چگونه ارزیابی می کنید؟

انقلاب اسلامی ایران آخرین انقلابی بود که در قرن بیستم به وقوع پیوست. قرن بیستم هم چنین قرن انقلابات و دگرگونی های بزرگ و کوچک متعددی بود، ولی فقط در ایران بود که دو انقلاب در یک قرن، چهره و ماهیت این سرزمین اسلامی را بکلی عوض کرد؛ نخست، انقلاب مشروطه که در اوایل قرن بیستم علیه استبداد صورت گرفت، ولی ربوده شد و در دامان نوگرایی و ظواهر غربی فرو افتاد. دوم، انقلاب اسلامی که علیه طاغوت داخلی و استکبار خارجی بود و هویت اسلامی را به ایران بازگرداند. انقلاب اسلامی ایران با انقلابات پیشین دیگر تفاوت فاحشی داشت. ویژگی انقلاب اسلامی ایران نه تنها در ماهیت و هویت اسلامی خود انقلاب بلکه در رهبری مداوم و نادر آن و در جهان بینی و جهان شمولی بنیاد گذار آن قرار داشت. انقلاب اسلامی ایران دو پدیده مهم قرن بیستم؛ یعنی بنیاد و ساختار نظام «ملت دولت» و نیز مدرنیته یا نوگرایی غربی، را زیر سؤال برد و یک ایده جهانی سازی و جهانی شدن اسلامی را که فراسوی مرزهای سیاسی، زبانی، فرهنگی و نژادی باشد در دستور روز قرار داد. یکی از منابع بزرگ اقتدار در روابط بین المللی تعیین دستور روز است. هر گروه، فرد و یا ملتی که بتواند دستور روز را تعیین کند، او در دنیا اولویت پیدا می کند.

در انقلاب مشروطه برخی از آمال و شعارهای انقلاب فرانسه الهام می گرفتند. در سه دهه آخر قرن بیستم دیگران و حتی غرب از انقلاب اسلامی ایران الهام می گرفت. به عقیده من انقلاب اسلامی ایران یکی از بزرگ ترین عوامل دگوگونی در شوروی سابق و در اروپای شرقی بود که باید درباره آن پژوهش های مفصلی صورت گیرد. این جانب از نزدیک ناظر این جریان بودم. امروز علی رغم مشکلات و سدهای بسیار بزرگی که برای جلوگیری از توسعه انقلاب اسلامی ایران در جهان ایجاد کرده اند، اسلام در دستور قرن بیست و یکم قرار گرفته، ولی در عین حال الگوی غالب مدرنیته در جلد و نقاب «جهانی سازی» و «جهانی شدن» احیا گردیده، و ایران تنها سنگر مقاومت علیه نظام جهانی شده است. مسلمانان در سراسر دنیا نیز به مقاومت و مبارزه خود، همان گونه که در فلسطین اشغالی و در سایر نقاط در این چند دهه مشاهده کرده ایم، ادامه می دهند. ولی متأسفانه آن ها فاقد یک نظام حکومتی و دولتی مثل ایران هستند. امروز همه به ایران نگاه می کنند؛ آیا ایران به خود پرداخته و مأموریت تاریخی خود را فراموش کرده و در نظام کنونی «ملت دولت ها» به عنوان یک واحد «مستقل» ادغام خواهد شد و یا این که خواهد توانست به عنوان یک الگوی نوین خداسالاری و مردم سالاری مدلولات تفکری و زیر ساخت های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، و اطلاع رسانی و آموزش و پرورش را به جهانیان عرضه کرده و بدین ترتیب، تحولات و تغییرات و انقلابات درونی و بیرونی انسانی را در جوامع اسلامی و نظام های وابسته به استکبار جهانی به وجود آورد؟

این است وضعیت و موقعیت کنونی انقلاب اسلامی ایران. ما مدتی است در یک مرحله تقاطع قرار گرفته ایم. این ها برخی از پرسش هایی است که قرائت جدید را از تاریخ ارتباط بین المللی در سال های نزدیک و آینده شکل خواهد داد. اعتقاد من این است که تقاطع های برهه زمانی ما، حوزه ما را به عنوان تقاطع میان سعادت بشری و طمع بشری می نگرد. در سطح مردمی امروز جوش و خروش زیادی در دنیا و سرزمین های اسلامی وجود دارد، ولی در سطح دولتی و اجرایی و برنامه ریزی و تفکر سیاسی، ما در حال انفعال قرار داریم. دولتمردان و گروه های حاکم اغلب شعارها و مفاهیم تراوش شده از غرب را تکرار می کنند، بدون این که حتی آگاهی کاملی از تکامل چنین پدیده هایی را در تمدن غرب داشته و یا توانایی پیاده کردن این ایده ها را در سرزمین و فرهنگ های خود داشته باشند. نظام «ملت دولت» در کشورهای اسلامی از آغاز با بحران مشروعیت مواجه بوده است. چالش دو قرن اخیر ما چالش بین دولت از یک طرف و جامعه از طرف دیگر بوده است. در دنیای اسلام مسأله دولت جامعه می تواند، تحت آموزه «امت اسلامی» و جامعه شناسی آن حل گردد. ساده اندیشی است اگر معتقد باشیم که تلقی های همه از اسلام، یکسان و مساوی است، اما چه کسی می تواند در دنیای امروزی این خلأ را ترمیم کرده و وحدت فکری و عملی به وجود آورد؟ اگر ما در جهان معاصر این مأموریت و رهبری و چالش را به عهده نگیریم، دیگران، چه معاندان و دشمنان و چه نادانان و کج روان، این مأموریت را عهده دار خواهند بود. امروز در جغرافیای سیاسی جهان میزان و سرعت تأثیر و تأثر افزایش یافته است؛ اگر حقانیت، مظلومیت، مشروعیت و مقبولیت و عبودیت با ماست و اگر ایمان ما سست نبوده و راسخ است، و اگر مرعوب دیگران نشده ایم و خودخواهی و طمع قدرت و ثروت نداریم، پس چرا منتظریم و عمل نمی کنیم؟ امروز دولتمردان، رهبران و روشنفکران ما را به امتحان و آزمایش کشیده است.

ما در نیم قرن آینده و مسلما در طول قرن جاری حاضر، شاهد تحولات، نهضت ها و مقاومت ها و مبارزه های بزرگی در دنیای اسلام خواهیم بود. افزایش جمعیت، آموزش و پرورش جدید، آگاهی و ادراک موضوعات مادی و معنوی، تمرکز و تقسیم و تولید منابع طبیعی، آلودگی های محیط زیست و اجتماعی و بالاتر از همه دورنمایی که از سعادت بشری ترسیم خواهد شد، همه و همه در مسیر این تدارکات عظیم اجتماعی در حرکتند. تمدن غرب نیز به سوی یک تمدن ابزار آلات اطلاعاتی و اقتصادی و مادی بیش تر در حرکت است. گرچه چهارچوب چنین نظام جهانی از جنبه فیزیکی و سازمانی و مدیریت در حال تکوین است، ابعاد معنوی و انسانی آن در غرب و در سایر نقاط دنیا مثل چین و هند مبهم می باشد. امریکا آخرین امپراتوری است که توسط یک واحد «ملت دولت» به نام ایالات متحده هدایت می شود. نظام های جهانی، امپراتوری های آینده به انواع مختلف به یک کشور تعلق نخواهد داشت بلکه چند واحدی، ملیتی و فراملیتی خواهد بود. اگر چنین روایت و گفتمان و نظری را قبول داشته و یا در نظر بگیریم چه خواهد بود و چه باید باشد؟ چه تدارکات و آمادگی هایی برای آن اندیشیده ایم؟ چه عواملی، مثلاً، باعث شده است که تا امروز ممالک اسلامی در تفرقه و پراکندگی باشند؟ چرا در نیم قرن گذشته و امروز وحدت و همسویی حتی بین چند کشور اسلامی مثل ایران، پاکستان، افغانستان و عراق و غیره که هم مرز نیز می باشند ایجاد نشده است؟ ما چه مفاهیم و ایده ها و نقشه های بزرگی در جوامع بین المللی، مانند سازمان ملل متحد، ارائه داده ایم که ابتکاری، کارا و برنده بوده و توانسته باشد دیگران را دست کم در دنیای اسلام با ما در یک جبهه و قطب مقتدر جهانی استوار و تحکیم بخشد؟ چه الگوی جدید از تشکل سیاسی و حزبی و مطبوعاتی و رسانه ای و اطلاع رسانی و مدیریت و سازمانی، و مالی و اقتصادی که مستقل و نوین و ابتکاری باشد برای خود و جهانیان و دنیای اسلام عرضه کرده ایم؟ چه انقلاب آموزش و پرورشی، دانشگاهی، فرهنگی و تدریسی، که ما را از دیگران متمایز کرده و جلو بیندازد برای خود و ارائه به دیگران تهیه دیده ایم؟ آوازه و گفتمان و گزارش ها و مقالات و حضور ما در مجامع علمی دنیا و جهانی در چه ردیف است و چه کسانی از اندیشه ها و دانشمندان دنیای اسلام در غرب به نفع جوامع و زیرساخت های خود استفاده می کنند؟ با شاخص هایی که در دست است می توان گفت که خطر و تهدید برای غرب در نیم قرن و یک قرن آینده نه از دنیای اسلام و نه از نقاط دیگر غیر اسلامی، بلکه از داخل و خود دنیای غرب خواهد بود. همزمان با این، دنیای اسلام از عارضه های مدرنیته و تجددگرایی ظاهری به دغدغه آمده و تناقضات موجود و فزاینده فساد جهانی و بومی و داخلی تشنه و انتظار رهبری بالاتری را خواهد داشت. آیا ما خواهیم توانست خود را برای آن روز آماده کنیم؟ و آیا این گونه آمادگی تقاضا نمی کند که خود و افکار و اعمال خود را انقلابی نگه داریم؟ همان طور که بارها گفته ام، انقلاب اسلامی ایران هم طولانی تر و هم کوتاه تر از انقلابات دیگر صورت گرفت؛ طولانی تر، زیرا ریشه های آن با معیارهای علوم انسانی و اجتماعی غرب نامریی به نظر می رسید؛ کوتاه تر، زیرا سرعت حرکت این جهش اجتماعی خارجی از شاخص های جامعه شناسی روز در نوسان بود. انقلاب فکری ریشه های انقلاب اصیل است و اصالت انقلاب اسلامی در وحدت گرایی و زیبایی شناسی الهی آن می باشد.

برای مبارزه با تبلیغات مسموم کننده جوامع غربی بر علیه انقلاب اسلامی، چه راهکاری را پیشنهاد می کنید؟

ما نباید انتظار داشته باشیم که غرب از تبلیغات مسموم کننده خود علیه انقلاب اسلامی دست بردارد. اگر ما از طریق انگاره سازی و «روابط عمومی» و فنون پیشنهادی بنگاه های تبلیغاتی بخواهیم از این تبلیغات جلوگیری کنیم و «جلوه و محبوبیت» در جهان برای خود در نزد غرب ایجاد کنیم، باید از ارزش های انقلابی و اصیل خود دست برداریم. آن ها که پیشنهاد می کنند ما خود را با تصاویر ترسیمی غرب اصلاح کرده و از دغدغه آن ها بکاهیم، راه اشتباه و خامی را می پیمایند. اگر آموزش و ادراکات جدیدی در غرب درباره ما ایجاد نشود، ما در تبلیغات خود به آن ها تسلیم خواهیم شد.

بنابراین، چند چیز لازم و ضروری است: اول این که ما باید کارکرد و زیرساخت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جوامع غرب را، آن طور که حقیقتا هستند، درک کرده و از آن ها آگاه باشیم و از تغییرات حاصله در آن ها اطلاع پیدا کنیم. دوم این که محصولات خبری، تفریحی، علمی، تحلیلی و تفسیری خود را در داخل قوت بخشیم. سوم این که کادر و مدیریت و حجم و کیفیت تبلیغات و اطلاعات خود را در خارج قوی کنیم. چرا کتاب ها و مقالات موردنیاز و مهم امروزی غرب را در سر وقت و با هوشیاری و دقت ترجمه، چاپ و توزیع نمی کنیم؟ چرا در ترجمه، نشر و توزیع افکار و اندیشه های بزرگان خود، چه در داخل و چه در خارج از کشور، عاجز هستیم و اغلب ترجمه و انتشارات ما دیمی و حساب نشده است و یا از طرف معاندین، سوداگران و حتی دشمنان ما هدایت می شود؟ هم اکنون کتاب های متعدد تحلیلی و انتقادی و عمیق بسیاری در غرب درباره خود غرب توسط مکتب های گوناگون سیاسی و اجتماعی منتشر می شود که در ایران از ترجمه و انتشار آن ها خبری نیست. برخی از فصلنامه های اجتماعی، سیاسی و رسانه ای ما در داخل ایران نه تنها مطالب و نظریات کهنه و باطل شده در امریکا و اروپا را با اشتیاق زیاد ترجمه و چاپ می کنند، بلکه آنچه ادعا دارند پژوهش و محصول داخلی است به قدری با مطالب و مفاهیم و عناوین و الگوها و چارچوب های متداول غرب و تحت تأثیر افکار آنان نوشته و تهیه شده است که گویا اصلاً فرهنگ ما اسلامی نمی باشد و در محله ای از امریکا و اروپا و هند و چین زندگی می کنیم. چرا جریان برنامه خبری و مطبوعاتی ما هنوز یکسویه است؟ چرا از صدها همایشی که تشکیل داده و میلیون ها تومان خرج آن ها می کنیم استفاده و بهره برداری تبلیغاتی نمی بریم و قطعنامه های رسمی صادره را در کمیته ها و همایش های ملی و بین المللی و در سطح سیاست گذاری دنبال نمی کنیم؟ چرا فرهنگ اطلاعاتی و ارتباطی خود را بیش از آنچه امروز وجود دارد، بومی نکرده و به طور متنوع و جذاب و ابتکاری از آن ها استفاده نمی کنیم؟ مشکل ما تنها مشکل تولید نیست، بلکه مهم تر از همه مشکل توزیع و ترویج آنچه که تولید کرده ایم و داریم می باشد.

در مراکز دانشگاهی غربی چه زمینه هایی برای تبلیغ اسلام و انقلاب اسلامی وجود دارد؟

علاقه به اسلام و آیین و منابع دین اسلام مانند قرآن، حدیث و سنت، به فرهنگ و سرزمین های اسلامی، به تمدن و تاریخ اسلامی و به طور کلی به زندگی روزمره مسلمانان در دانشگاه های غربی و حتی مدارس، در این چند سال و به ویژه پس از وقایع اخیر بین المللی، زیاد شده است و به موازات آن، زمینه های فراوانی برای تبلیغ اسلام و انقلاب اسلامی ایران در این دو دهه اخیر به وجود آمده است. در این جا به چند مورد، به اجمال اشاره می گردد. به این امید که بزرگان و رهبران و متصدیان و دست اندرکاران و سیاست گذاران و کسانی که توانایی و دسترسی به منابع مالی و معنوی دارند،دراین موردقدم مؤثری بردارند.

تأسیس کرسی ها و برنامه های اسلام ناب محمدی یکی از احتیاجات و به عقیده من، یکی از زمینه های مورد علاقه دانشجویان و استادان در غرب، به ویژه در امریکا، می باشد. کرسی های موجود اسلام شناسی و از جمله آن دسته از برنامه ها که پس از انقلاب اسلامی ایران، از سوی دولت ها و مقامات و گروه های مختلف تأسیس شد، در حقیقت از نام و رسم «اسلام» استفاده می کنند، ولی در باطن و متون برنامه علمی با اسلامی که در چهارچوب جامعه شناسی، علوم سیاسی و اقتصادی، مردم شناسی، و معرفت شناسی غرب مورد تدریس و مطالعه قرار گیرد، سر و کار دارند. من سال ها است که از نزدیک این جریان را در دانشگاه های غرب مشاهده کرده ام. اکثر قریب به اتفاق برنامه های اسلام شناسی در غرب با مطالعه و پژوهش درباره مسلمانان و فرهنگ و سرزمین و شرایط آن ها سر و کار دارد و نه با اسلام و حقوق و قانون و الهیات آن. مبادله فضلا و اهل علم و دانش بین دانشگاه های غرب و مراکز فرهنگی کشورهای اسلامی، به ویژه ایران می تواند یکی از قدم های مهم در جهت شناسایی اسلام و انقلاب اسلامی باشد که متأسفانه بسیار کم است. استفاده از دانشمندان و اندیشمندان مسلمان در کشورهای غربی، به ویژه کسانی که در مقامات عالیه علمی قرار دارند، یکی از اساسی ترین وسیله گردش دانش اسلامی در صحنه علمی و دانشگاهی امریکا و اروپا می باشد. حمایت از تز و پایان نامه های تحصیلی دانشجویان دوره دکتری و یا کارشناسی ارشد در امریکا و اروپا که مطالب و موضوعات اصیل اسلامی را مطرح می کنند و در این مسیر، تحقیق می کنند، بسیار حیاتی می باشد. تشویق دانشجویان و فضلای نسل آینده در انتخاب موضوعات مورد پژوهش در مسائل اسلامی قدم بزرگی در این راه خواهد بود. حضور در همایش های علمی بین المللی، تقدیم و قرائت گزارش های علمی مربوط به اسلام و دنیای اسلام، شرکت در فعالیت های حرفه ای رشته های علوم انسانی و اجتماعی یکی از راه های بزرگ و مؤثر نفوذ علمی در غرب و وسیله مهمی در توسعه و اشاعه افکار اسلامی می باشد. انتخاب و استقرار و فعالیت یک اندیشمند اسلامی در هیأت مدیره یک جامعه یا انجمن علوم اجتماعی و انسانی می تواند در غرب و به ویژه در سطح بین المللی و جهانی برکات بزرگی را نصیب امت اسلامی کند.

آیا تمدن فعلی غرب از نظر شما، یک تمدن ایده آل است؟

تمدن فعلی غرب، به هیچ وجه یک تمدن ایده آل نیست. تاریخ تمدن غرب دست کم دو دوره اصلی دارد: دوره نخستین که آمیخته و متکی به تاریخ و سنت و فرهنگ یونانیان باستان و امپراتوری روم می باشد و با ظهور مسیحیت و سپس با افول و سقوط امپراتوری به دو قسمت اروپای غربی و شمالی و اروپای شرقی و شرق مدیترانه تقسیم شده و تحت تسلط کلیسای روم در غرب و کلیسای مسیحیت و ارتدوکس شرق در قسطنطنیه رشد و توسعه پیدا می کرد، و دوره بعدی که از قرن پانزدهم میلادی، با افول کلیسای مسیحیت از حکومت رانی شروع شده و با نوزایی و نهضت اصلاح طلبی در کلیسا و توسعه علوم و فنون جدید و بالاخره با انقلاب صنعتی و پیدایش نظام سرمایه داری مدرن آغاز می گردد. دوران اولیه تمدن غرب بیش تر با دوره جاهلیت و تاریک و قرن وسطای اروپا (منهای اسپانیا و بعضی مناطق که تحت تسلط مسلمانان بودند) همزمان است و این در حالی است که، قرون وسطای میلادی یک دوره طلایی برای تمدن اسلامی در شرق و غرب کره زمین به شمار می رود. این دوره، که با جنگ های صلیبی بین مسیحیان و مسلمانان همراه است، قرونی است که کلیسا و مسیحیت ارتدوکس شرق از نظر سازمان های سیاسی و فرهنگی، اولویت ها و مزیت های بیش تری بر کلیسای غربی واقع در روم دارد. از دیدگاه خود غرب، تمدن جدید غرب زمانی در ربع آخر قرن پانزدهم شروع می شود که انسان غربی برای اولین بار نه به سپاسگزاری از خدا، بلکه به سپاسگزاری خود پرداخت و دقیقا در همین زمان، یعنی در 1492 میلادی است که کریستافور کلمبوس با دانش جغرافیایی و نقشه برداری، که از مسلمانان اروپا آموخته است، با حمایت شاهان آن قاره از اقیانوس اطلس عبور کرده و قاره امریکا را برای اروپایی ها کشف می کند. سقوط قسطنطنیه و ظهور امپراتوری مسلمانان عثمانی، مسیحیان ارتدوکس شرق و مسیحیان اروپای غرب را به هم نزدیک می کند. در عین حال، ورود به خاک وسیع روسیه را (منهای آسیای مرکزی) به تمدن غرب آسان می سازد.

این آغاز صعود و توسعه تمدن غرب است که به مدت پانصد سال گذشته ادامه داشته است و پایه ها و بنیاد آن را مادیات، دوری از معنویت و الهیات، غلبه و تسلط بر طبیعت و منابع آن، علوم و فنون حسی، زیبایی شناسی ملموس، معرفت شناسی و فلسفه مادی آبیاری کرده است. مشخصات تجلی یافته این تمدن عبارتند از: صنعتی شدن، خردگرایی و دیوان سالاری سازمانی و اداری در روابط انسانی، افزایش تولید و توسعه مصرف گرایی، گردآوری و کاربرد ثروت در خدمت سرمایه داری، ادعای جدایی دین از حکومت، پیدایش نظام «ملت دولت» و برقراری نظام «دموکراسی» در حمایت از مالکیت و آزادی فردی. قانون کاربرد این تمدن بر دو محور «سرعت» و «تغییر» بنا شده است. این تمدن سرعت و تغییر را نیکو شناخته و بدان پاداش می دهد. از دیدگاه تمدن غرب «سرعت»، «زمان» را کوتاه می کند، زمان «پول» است، پول «قدرت» می باشد و هرچه «بیش تر» و «پرسرعت تر» باشد به «ترقی» نزدیک تر است. سرعت، وقت، پول و ثروت، و قدرت ابعاد و معانی پیشرفت می باشند.

تمدن غرب با سه نوع و با سه دوره از اکتشافات همراه است: اکتشافات مغزی و علمی دوره نوزایی که به اکتشافات جغرافیایی می کشد، و اکتشافات جغرافیایی که به اکتشافات استعماری منتهی می شود. اکتشاف اولی متوجه آسمان ها و اجسام می شود، اکتشاف دومی به گردش و مسافرت دریاها می انجامد، و اکتشاف سومی با اسارت و بردگی و استعمار و استثمار افراد و جوامع پایان می پذیرد. حریت و آزادی در خود اروپا و در میان غربی ها فضای جدیدی را برای اروپایی ها و امریکایی ها باز می کند. تغییر توجه از فرهنگ بومی به فرهنگ ماشینی و صنعت، ناهنجاری ها فراوان فراهم می سازد. تمدن غرب به هر چه که در گذشته و کهنه و قدیمی است حمله می کند و این در شورش علیه انهدام معماری قرون وسطی به خوبی مشاهده می شود. اکتشاف فضا در قرن بیستم و مسافرت به کره ماه ادامه اکتشافات تمدن غرب در زمان و مکان است، بدون این که متوجه شود مقصود و منظور چیست. مسافرت به کره ماه چقدر مسایل و بیچارگی های بشری و حتی مصیبت های داخلی تمدن غرب را حل کرده است؟! تناقض و تعارض یکی از مشخصات تمدن غرب است. مثلاً، امریکایی ها علیه استثمار بودند ولی خود بردگی را رواج دادند. اکتشاف جغرافیایی غرب، تمدن باستانی در امریکای جنوبی را منهدم کرد. غرب قلب تاریک خود را ندید و آن را کشف ننمود. پس از استقرار بردگی، نسل کشی و آدم کشی سازمان دهی شد. بزرگ ترین و پرتلفات ترین جنگ ها در پانصد سال گذشته در تمدن غرب صورت گرفته است. در قرن بیستم به تنهایی یک صد میلیون نفر در جنگ و اختلافات موجود در غرب کشته شدند. این اختلافات بیرونی به تناقضات درونی در فرد و شخصیت غرب منتهی شده است. چگونه می شود که مراتع و مزارع بومیان در اثر استعمار دو قرن گذشته به اردوگاه اسیران تبدیل شوند؟ در نیم هزاره گذشته، دو نوع علم ابعاد وجودیات و حقایق را برای غربی ها تشکیل داده است: یکی علوم تجربی و دیگری علوم آنالیزی مانند ریاضیات. پیشرفت ها، اختراعات و اکتشافات متعددی در این مدت در همه رشته های فیزیکی و طبیعی و اجتماعی وانسانی به وجود آمده است، اما هر چه عمق این علوم بیش تر شده است، اسرار و پنهانی های جهان ما وسیع تر گردیده است. سایر تمدن ها و بالاتر از همه تمدن اسلامی، در قرن های پیشین با علوم تجربی و نظری روبه رو شده و در آن ها پیش کسوتی داشتند، ولی انگیزه برای تمدن اسلامی نه تنها مادی بلکه معنوی هم بود؛ چیزی که در تمدن غرب از نقاط کور به شمار می رود. از این رو، تمدن غرب، تمدن ایده آلی نیست،بلکه تمدن غالب است.

علل و عوامل اصلی خلأ معنویت در فرهنگ و تمدن غرب چیست؟

وقتی ما تاریخ تمدن غرب را مطالعه می کنیم، می بینیم که مدت ها علم و دین و معنویات در یک خط بودند، گرچه علم چندان وسعت و روشنایی نداشت و دین تحت نظر و تسلط کلیسا به تعصبات و خفقان و حتی ارتجاع کشانیده شده بود. از اواخر قرن پانزدهم، علم و دین در تمدن غرب در دو خط مخالف و در دو جهت متفاوت قرار گرفت. این جدایی موجب شد که علم و دانش و فناوری و سازمان های حاصله از آن، در یک خط جدا و دین و معنویات و الهیات در خط دیگر و کاملاً متفاوت حرکت کند و این موجب خلأ معنویت در تمدن غرب شده است. وقتی که از فیثاغورث سؤال شد: چرا و برای چه زندگی می کند؟ او جواب داد: "برای این که به طبیعت و افلاک ملکوتی بنگرم." شاید فیثاغورث در آن موقع به سعادت جاودانی فکر می کرد. تا قرن ها بعد در غرب این بُعد ملکوتی و بهشتی هنوز در افکار و مغز متفکران تمدن آن روز زنده بود. ما این را حتی در گفتارهای کپلر مشاهده می کنیم؛ آنجا که او در توصیف خورشید از دو آسمان و ملکوت صحبت می کند: یکی مولود الهیات و جهان بینی مسیحیت است و دیگری زاییده علم ستاره شناسی و اثباتی و تجربی او. کوپرنیک هم با کپلر هم صدا بود، ولی با تعیین خورشید به عنوان مرکز سیارات، بدون این که خود بداند، جاده را برای اروپایی ها صاف کرده بود و تمدن غرب به زودی اکتشاف جغرافیایی و ستاره شناسی و اکتشافات ماشین و صنعت را در یک زمان می دید. سرانجام همین طور هم شد و یکی از نقاط کوچک در اروپا به نام «گرینویچ» مبدأ تعیین زمان در هر دو دنیای خورشید و ماشین گردید. اروپایی ها با افتخار و تکبری که به علم جدیدپیداکرده بودندازمعنویات دوری جسته و به دنیای ملموس علاقه پیدا می کردند.

فروریختگی چنین نظام اجتماعی فرهنگی اجتناب ناپذیر خواهد بود. علایم و عارضه های هر نظام فرهنگی و اجتماعی که در مسیر افول و زوال است، اغلب در چهار مرحله آشکار می شود: اول، تناقضات موجود در خود نظام به صورت دوگانگی اصلاح ناپذیر و ناسازگار؛ دوم، بی ترکیبی و بی ریختی و بی پیکری چنین نظام به صورت هرج و مرج وار از تکّه هایی که به صورت هضم نشده از فرهنگ های دیگر قرض گرفته شده؛ سوم، کمیت کلان و عظیم الجثه آن در مقایسه و مقابله با کیفیت؛ و چهارم، تهی شدن و فروماندگی مداوم ولی تدریجی آن در خلاقیت و تولید ارزش های بزرگ و جاویدان. این آثار امروز در فرهنگ و نظام های ملموس و غیرمعنوی ولی مادی آشکار است.

با توجه به وضعیت موجود، جناب عالی آینده تمدن بشری را چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا جهان تک قطبی خواهد بود یا چند قطبی؟ نقش جهان اسلام در این زمینه چه خواهد بود؟

جهان مدت هاست که مرحله تک قطبی را طی می کند، حتی قبل از فروپاشیدگی شوروی، امریکا و شوروی و اقمار وابسته به آن ها در حقیقت دو طرف یک سکه بودند و قطب حقیقی و واقعی وجود نداشت. اصطلاح «شرق و غرب» زمان «جنگ سرد» به شرق و غربِ خود ناحیه غرب برمی گشت و اطلاق می شد، منتها این ناحیه یک منطقه جغرافیایی به تمام معنا نبود، بلکه یک منطقه و فضای ذهنی نیز محسوب می شد. این قطب واحد، قطب بزرگ «تجدد» و یا «مدرنیته» بود و امریکا و شوروی و یاران و طرفدارانشان دو نوع و دو شاخه آن را تشکیل می دادند. اشتراک این دو شاخه تک قطبی تکان دهنده بود: هر دو تحت نظام «ملت دولت» اداره می شدند، هر دو صنعتی بودند، هر دو به خردگرایی و دیوان سالاری مدرنیته اعتقاد داشتند، هر دو زیرساخت های مادی را تأکید و ترجیح می دادند، هر دو سازمان های کلان و برورکراسی عظیمی داشتند، هر دو در محور قدرت و دسترسی به منابع طبیعی بشری حرکت می کردند، هر دو تکنولوژی پرست بودند، هر دو در یک سازمان بین المللی و در سر یک میز شورای امنیت کف و پا می زدند، هر دو دین و معنویات را از سیاست و دولت و قانون جدا کرده بودند، هر دو در علوم فیزیکی و طبیعی و ریاضی ترقیات و اکتشافات و اختراعات بزرگی کرده بودند، هر دو از «دیگران» بی زار بودند و اجازه ورود و خروج به سرزمین هایشان را نمی دادند. یکی از شاخه های بزرگ و اصیل این درخت (قطب) پوسید و سقوط کرد و دیگری را در بحران و سرگیجی جدیدی گذاشت. جهان امروز در این مرحله است.

هر کس فکر کند که اروپا (یا اتحادیه اروپا)، روسیه، چین، هند، و یا ژاپن تحت شرایط تجدد امروزی قطب جدیدی را تشکیل دهند، باید از تاریخ و اندیشه های اجتماعی و از ظهور و سقوط تمدن ها بی خبر باشد. ولی دنیا قرن هاست که دو قطبی و حتی چند قطبی بوده و این پدیده ها همچنان ادامه خواهد داشت، اگر ما قبول کنیم که محور تمایز این دو قطب یا چند قطب تقاطع، معنویات و مادیات می باشد. حقیقت در چیست؟ این جهان آن است که ما فکر می کنیم یا آن است که حقیقتا هست؟ اگر این سؤال شما که «آینده تمدن بشری را چگونه ارزیابی می کنید؟ و آیا جهان تک قطبی خواهد بود یا چند قطبی؟» را یکهزار و چهارصد سال قبل مطرح می کردیم، فکر بفرمایید جواب یا جواب های آن چه بود؟ اگر پیامبران، و انبیا و امامان علیهم السلام حکومت و امور مردم و جوامع بشری را در دست داشتند و در طول این قرون حاکم بودند، چه نوع تمدن و سعادتی را می توانستیم انتظار داشته باشیم؟ هنوز جوامع بشری و متفکران به این سؤال که «سعادت چیست؟» پاسخ قانع کننده ای نداده اند. گفتمان «سعادت در چیست؟»بایدزنده شده وادامه داشته باشد.

بزرگ ترین مشکل و معمای بشر امروزی اضطراب است و این عارضه به همه افراد جوامع، به همه سازمان ها و زیرساخت های سیاسی و اقتصادی، فرهنگی سرایت می کند. سؤال بزرگ این است که آیا بشر با تمایل و شیفتگی فوق العاده ای که به خودکاری یا «اتوماسیون» ماشین و رایانه پیدا کرده، در حقیقت جانشین خود را تعیین می کند و یا این که این گونه عارضه زنگ بیداری و انقلاب درونی در او ایجاد خواهد کرد؟

امروزه حرف اول را قدرت های رسانه ای و ابررسانه های غربی می زنند، با توجه به انحصار مطلق و سانسور شدید خبری غربی، چه راهکاری را برای مقابله با آن پیشنهاد می کنید؟

قدرت های رسانه ای آزاد و خودمختار نیستند و این توهم شاید در بسیاری از مردم به وجود آید که ابر رسانه های غربی این روزها قدرت مستقل خود را دارا می باشند و جدا از نظام عمل می کنند، ولی در باطن امر این رسانه ها به مراکز قدرت اقتصادی و سیاسی منتهی می شوند و تحت نظر آن ها اداره می گردند. آنچه در چند دهه اخیر اتفاق افتاده است این است که رسانه ها از صفوف عقب و وسط نبردگاه های سیاسی و اقتصادی به صفوف اولیه جابه جا داده شده اند و این مانند هر سازمان و تشکیلات جنگی و حمله ای و دفاعی یک استراتژی و تاکتیک به نظر می رسد. ژنرال ها و سرهنگ های این صفوف، یعنی صاحبان رسانه ها، هستند که جبهه را اداره می کنند ولی ما آن ها را کم تر روی صفحات مطبوعات و مجله ها و رادیو و تلویزیون ها و فیلم های سینمایی می بینیم. رسانه ها تنها ابزار و آلات قدرت مندان هستند. کنترل اصلی و ادراکی از سوی آن ها اعمال می شود؛ در جنگ خیلج فارس، در وقایع حملات انفجاری 11 سپتامبر به نیویورک و واشنگتن. در گذشته بسیاری از این اطلاع رسانی ها مستقیما توسط احزاب سیاسی و گروه ها و جناح های دیگر به مردم می رسد. امروز احزاب سیاسی، بازیگران قدرت، صاحبان صنایع و بازارهای بزرگ، بنگاه های آگهی، مراکز «فشار» و به طور کلی دولتمردان و دست اندرکاران از طریق زیرساخت های اطلاعاتی و مطبوعاتی و رسانه ای افکار عمومی را کنترل می کنند. این کنترل ها هم مستقیم و هم غیرمستقیم اند، ولی مردم عادی از آن اطلاع کامل ندارند و فقط صفحه تلویزیون، صفحه روزنامه و افراد ظاهرشده در آن ها را مشاهده می کنند. همفکری روزنامه نگاران و دست اندرکاران مطبوعات و رسانه ها با صاحبان قدرت، بزرگ ترین کنترل امروزی است و با آزادی بیان منافات دارد.

اخیرا یکی از نویسندگان و سردبیران روزنامه پر تیراژ و اصلی امریکا، «واشنگتن پست» مقاله ای در همان روزنامه (4 ژانویه 2002، صفحه 27) منتشر کرد و اعتراف نمود که در مدت چند ماهی که از انفجارات نیویورک و واشنگتن می گذرد، او همیشه خود را سانسور کرده "و در بسیاری اوقات چیزی جز ترس نبوده" چون وزیر دادگستری امریکا اعلام کرده بود که امریکایی ها احتیاج دارند مواظب گفته های خود باشند. مایکال کنیزلی نویسنده این مقاله علاوه بر شغل خود در واشنگتن پست در بسیاری از برنامه های شبکه تلویزیونی شرکت های دیگر نیز سخن پراکنی می کند. او نوشت: "به عنوان یک نویسنده و سردبیر من خود را از 11 سپتامبر به بعد سانسور و کنترل می کردم. منظورم این است که تصمیم می گرفتم به دلایلی که فکر می کردم آن چیزها را که نباید ننویسم." ملاحظه می کنید در این جا سانسور و آزادی با قوانین مملکت سر و کار ندارد، بلکه با فشار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی مرتبط می باشد.

صاحبان رسانه های اصلی و مسلط غرب نخبگان حاکم آن ها هستند و مالکیت این دستگاه های عظیم و غول آسا با آن هاست. چگونه انتظار دارید که این شبکه های بزرگ دنیا، پول و ثرورت و مدیریت و فن اطلاع رسانی را در اختیار جمهوری اسلامی ایران بگذارند و به نفع ایران تبلیغ و یا این که حتی حقیقت امر را نوشته و گزارش دهند؟! به ویژه وقتی که سیاست مستقل انقلابی ایران در مسیر خواست های آن ها نمی باشد. انگاره سازی نسبت به اسلام و انقلاب اسلامی ایران مدت هاست در دستور روز آن ها بوده و این موضوع در هر موقع به دلخواه آن ها ادامه خواهد داشت. سؤال بزرگ این است که دنیای اسلام و ایران چگونه می تواند قدرت اطلاع رسانی خود را دست کم به درجه و کیفیتی برساند که خود مسلمانان دنیا و مردم ایران را از وقایع جهان و غرب آگاه سازد تا آن ها به دامن تبلیغات غرب در داخل کشور خود و در خارج نیفتاده و نیروی متقابلی در جهان اطلاع رسانی و ارتباطات باشند. جهان اسلام بیش از یک میلیارد یا یک چهارم جمعیت دنیا و بیش از شصت درصد از منابع طبیعی جهان را در اختیار دارد. بزرگ ترین مراکز سوق الجیشی دنیا در دنیای اسلام واقع شده اند و بزرگ ترین ثروت نقد دنیا هم اکنون در اختیار کشورهای اسلامی است. با همه این امکانات، دنیای اسلام متأسفانه یک خبرگزاری جهانی، یک روزنانه جهانی، یک مجله جهانی، یک شبکه تلویزیونی جهانی، یک مؤسسه تحقیقات ارتباطی و رسانه ای جهانی، یک بنگاه آگهی جهانی، یک شبکه بازاریابی و انگاره شناسی جهانی، یک کتابخانه و مدرسه روزنامه نگاری و ارتباطات جهانی، یک مرکز فیلم برداری و سینمای جهانی ندارد.

اغلب زیرساخت ها و دستگاه های اطلاع رسانی و رسانه ای آن ها وابسته به غرب است و این الگوهای رسانه ای و ارتباطی تهیه شده در غرب است که در دانشگاه های آن ها و در فصلنامه های آن ها به دانشجویان و نخبگان آینده ارائه می شود. دولت های کشورهای اسلامی و امت اسلامی متأسفانه در شرایط پراکندگی، تفرقه، قومیت گری و ملی گرایی به سر می برند و دستگاه های اطلاعاتی و رسانه ای ملی آن ها اغلب ضعیف است و حتی احتیاجات و نیاز داخلی آنان را تأمین نمی کند. در اروپا و امریکا وضع اطلاع رسانی و رسانه ای مسلمانان بهتر از این ها نیست با این که خود آن ها در بهترین مراکز فناوری و سازمانی جهان زندگی می کنند. هشت میلیون مسلمان ساکن امریکا فاقد یک روزنامه و مجله و تلویزیون ملی و سراسری در امریکا می باشد. اگر وقایع 11 سپتامبر و ویدیوهای مربوطه از شبکه تلویزیونی «الجزیره» پخش نمی شد، بسیاری از اعراب و مسلمانان دنیا و عده زیادی از مردم امریکا و اروپا و سایر کشورهااز وجود حتی یک دستگاه و یک شبکه متوسط منطقه ای بی اطلاع می ماندند.

سال هاست که وضع رسانه ای و جریان خبر و اطلاع رسانی بین ایران و امریکا یک سویه می باشد. در حالی که، هر خبرنگار و روزنامه نویس و فیلم بردار غربی با «خوش آمد»های فراوان به ایران و منابع خبری آن دسترسی پیدا می کنند، امریکایی ها حتی اجازه تأسیس یک شعبه خبری را در امریکا به ایران نمی دهند. مسؤولیت با چه کسی و چه طرفی است؟ این وضع تأسف آور رسانه ای و مطبوعاتی در سطح جهانی و ملی از کجا سرچشمه گرفته، تحت چه شرایط و سیاستگذاری هایی رشد و نمو کرده و برای چه منظور و برای استفاده چه قدرت هایی به کار رفته و از آن ها استفاده می شود؟

از آنجا که فرصت محدود است و این موضوعات را در جای دیگر به تفصیل چندین بار گفته ام، اجازه بدهید چند قدم ابتدایی و بسیار کوچک را که باید برای تصحیح انگاره های موجود در غرب برداشته شود بیان کنم:

1) سیاست گذاری روشن و قاطعانه خبری و اطلاعاتی با رسانه های غرب؛

2) شناخت زیرساخت ها، ماهیت، ارزش ها و کاربرد رسانه های غرب؛

3) تعلیم و تربیت کادر اطلاع رسانی، روزنامه نگاری و ارتباطی که بتوانند با الگوهای اصیل و با دیدگاه های اسلامی با رسانه های غربی رقابت کنند؛

4) استقرار و تأسیس دوایر خبری و اطلاعاتی در نقاط استراتژیک دنیا و جهان اسلامی،به ویژه در کشورهای غربی؛

5) تعلیم و تربیت کادر دیپلماسی ایران، از سفیر گرفته تا دبیر، به اهمیت و فنون اطلاع رسانی و ارتباطی در دنیای سیاست های امروز جهانی؛

6) استفاده از نخبگان سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و استادان دانشگاه در نظریه پردازی و تحلیل مسائل روز؛

7)سرمایه گذاری درتأسیس بانک های اطلاعاتی و خبری و تحقیق و پژوهش دراطلاع رسانی به اسلام و دنیای اسلام؛

8) بالا بردن و ارتقای سطح حرفه ای و حقوقی روزنامه نگاران و نویسندگان و اهل هنر و اطلاع رسانی در جامعه ایرانی؛

9) سرمایه گذاری در زیرساخت ها و مالکیت رسانه های غرب؛

10) تحولات اساسی و انقلابی در نظام مطبوعاتی و رسانه ای، در قوانین و مقررات مربوط، و بالاتر از همه توسعه یک الگوی مطبوعاتی اسلامی و یک زیرساخت سراسری ملی و محلی جهت وصول به این آمال.

نظر شما درباره نظریه «برخورد تمدن ها»و«گفت وگوی تمدن ها» چیست؟

در سی و هفت سالی که به عنوان استاد روابط بین الملل در دانشگاه های امریکا تدریس می کنم، ارتباطات انسانی و جهانی یکی از رشته های تخصصی این جانب بوده و پیش از این که موضوعات «برخورد تمدن ها» و «گفت وگوی تمدن ها» بر زبان ها افتاده و مد روز شود به این مطالب علاقه فوق العاده ای داشته و در مؤسسات و دانشگاه های غرب و شرق در این باره سخنرانی کرده و در نوشته های خود احتیاج و لزوم گفت وشنود را در دنیایی که تمدن ها و فرهنگ ها در مقابله و تصادم بوده اند مطرح کرده ام. تا زمان فروپاشیدگی شوروی در ادبیات و نظریه های روابط بین الملل بسیار کم به عوامل فرهنگ و تمدن ها و موضوعاتی مانند دین و مذهب توجه می شد. در بحبوحه جنگ سردی که میان امریکا و شوروی و دو قطب به اصطلاح غرب و شرق به مدت چند دهه ادامه داشت، نظریات عده معدودی از ما که در نظریه پردازی روابط بین الملل به عوامل فرهنگ و تمدن ها توجه می کردیم، مورد استقبال اکثریت قریب به اتفاق نظریه پردازان مکتب جغرافیای سیاسی و استراتژیکی، که مثلاً آقای پرفسور سموئل هانتینگتون خود یکی از آن ها بود، قرار نمی گرفت. پیروان مکتب اقتصاد سیاسی و جبهه چپ و سوسیالیست ها نیز در انواع نظریه های مارکسیست غوطه ور بودند و فرهنگ و تمدن همیشه جزوی از «ماتریالیسم» و اقتصاد به شمار می رفت.

در آستانه انقلاب اسلامی ایران گروهی از ما مسائل فرهنگ و تمدن ها را در روابط بین المللی و سیاست خارجی روز مطرح کردیم و در اوایل دهه 1980 مجموعه مطالعات ما در کتابی تحت عنوان «فرهنگ و روابط بین المللی» در امریکا و اروپا منتشر شد. در دو کنفرانس بین المللی، که در سال 1980 در نیویورک و 1981 در «مرکز مطالعات شرق و غرب» در دانشگاه هاوایی تشکیل شد، این جانب مقاله ای درباره گفت وگوی تمدن و فرهنگ ها، نظام جهانی و لزوم یک چهارچوب اخلاقی ارائه دادم که هر دو آن ها در کتابی که درباره «رسانه های خبری در کشمکش و تصادم های ملی و بین المللی» در سال 1984 منتشر شد، به چاپ رسید. به نظر من، برخورد تمدن ها در تاریخ و در روابط بین الملل وجود داشته و در آینده نیز وجود خواهد داشت؛ ولی نه به ترتیب و ترکیب و نظریه ای که هانتینگتون و همفکران او در غرب مطرح کرده اند. گفت وگوی تمدن ها نیز آمال و آرمان بسیار مطلوب و پسندیده ای می باشد و از آن جا که این جانب در روابط انسانی به مکتب «دیالوگ» یا گفت وشنود تأکید دارم و در نوشته هایم در روابط بین المللی و جهانی بدان تکیه کرده ام، از این روش استقبال می کنم، ولی نه به عنوان یک استراتژی در نظام و شرایطی که تمدن گفت وگو از بین رفته و متد گفت وشنود مسخ شده است.

سؤالی که باید بدان جواب دهم این است که چه کسانی، چه سازمان هایی، تحت چه شرایطی و تحت چه شیوه ای و روش هایی می توانند پیش کسوتی و ابتکار و جریان چنین گفت وگوهایی را بین تمدن ها آغاز و انجام دهند. گفت وگوی تمدن ها باید از طریق تماس و تبادل نظر قشرهای مردم به وجود آید نه از طریق دولتمردان و بوروکرات ها و دیوان سالاران که همیشه با تکیه به تز «قدرت» و سیاست اختلاف و سوداگری و حتی تصادم را رواج داده اند.

آیا در دنیا و نظامی که جریان اطلاعات و صنایع فرهنگی و اطلاع رسانی و اقتصاد یک طرفه و یک سویه می باشد، فضایی برای گفت وگوی تمدن ها می تواند وجود داشته باشد؟ ارتباطات انسانی و فردی بهترین طریق و اصیل ترین و مؤثرترین شیوه گفت وگو می باشد. متأسفانه بزرگ ترین موانع ارتباطات بشری در چند دهه گذشته در سطح انسانی و در چارچوب نظام دولت ها و به خاطر حفظ «منافع ملی» به وجود آمده است. به عقیده من صحبت درباره گفت وگوی تمدن ها با امام خمینی قدس سره آغاز گردید. ایشان در اوج جنگ سرد بین دو قطب امریکا و شوروی، از اسلام و تمدن ها سخن به میان آوردند. حضرت امام در سطح بین المللی از تمام امکانات و وسایل برای اطلاع رسانی و گفت وشنود استفاده کردند و توجه ایشان به امت اسلامی، به فرهنگ های مختلف، به تمدن های گوناگون و تمام مستضعفان جهان بود. وقتی مطالعه می کنیم، می بینیم که روش ارتباطی حضرت امام با مردم، با رسانه ها و با رهبران حضوری است. ایشان با شخص صحبت می کنند. پیام و گفت وگوی ایشان، برای مثال، با رهبران شوروی یک الگوی کاملاً جدیدی بود، و همان طوری که پیش بینی کرده بودند رژیم شوروی رفتنی شد.

انقلاب اسلامی ایران و فروپاشیدگی شوروی نه تنها شوک شدیدی به علوم اجتماعی غرب وارد آورد، بلکه بسیاری از مفاهیم و ردیف بندی و موضوعات مربوط به امور بین المللی و جهانی را به تزلزل انداخت و معادلات سیاسی و استراتژیکی این رشته را با بحران و کاهش مشروعیت مواجه کرد. هانتینگتون که سال ها به مسائل استراتژیکی، نظامی و سیاسی و اقتصادی تکیه و اعتماد داشت، پس از انقلاب اسلامی و فروپاشیدگی شوروی، اندیشه «تصادم و کشمکش تمدن ها» را ارائه کرد و به طور ناگهانی به مسائل فرهنگی و تمدن ها پرداخت. طبق نظر هانتینگتون "اگر جنگ جهانی در آینده به وجود آید، این جنگ بین تمدن ها خواهد بود"، و کشمکش اصلی بین غرب از یک طرف و ائتلافی از اسلام و تمدن کنفوسیوس صورت خواهد گرفت. مطلب و موضوع جدیدی در تز و نوشته های او نیست جز این که هانتینگتون جنگ سرد را که سال ها بدان عقیده داشت این بار در قالب تمدن ها ارائه می دهد و نظام جهانی را هنوز دو قطبی می شمارد. استراتژی نخبگان غرب در تبیین وضع جدید جهان در حقیقت وارونه کردن اصل موضوع بود، آن ها به جای این که پاسخگوی «چرا» و سؤالات باشند سخنگو و معلم و نظریه پرداز «چه» و آینده دیگران شدند.

ما امروز باید به موضوعی بالاتر از «برخوردتمدن ها» و «گفت وگوی تمدن ها» توجه کنیم و آن به عقیده من «تمدن گفت وگوها»ست. ما تمدن گفت وگو را از دست داده ایم.

بنابراین نباید انتظار گفت وگوی تمدن ها را داشته باشیم. خلاصه کلام این که گفت وگو یک جریان ارتباطی انسانی بین گوینده و شنونده است و این جریان و پدیده در این قرن مسخ شده است.امروز آنچه به نام گفت وگو (دیالوگ) یادآوری شده و شناخته می شود در حقیقت چیزی جز خودگویی و خودشنوی (مونولاگ) نیست.

بسیاری از آلات و ابزار ارتباطی، رسانه ای، تکنولوژی، همایشی و نشستی امروزی ما علایم و نشانه های ضعیف روابط لال و کر می باشند. ما به تمدن گفت وگوها احتیاج داریم؛ زیرا بدون چنین تمدنی، گفت وگویی وجود ندارد. بنابراین، تفاهم و شناسایی بین تمدن ها و فرهنگ ها صورت نخواهد گرفت. تمدن گفت وگوها تنها تمدن با ارزشی است که می تواند امکان اتحاد بشریت را فراهم کند. در عهد انبیا و در زمان باستان، تمدن گفت وگوها جوهر همه تمدن ها را تشکیل می داد و ارزش انسانی و جوامع با ارزش و کیفیت گفت وگوها سنجیده می شد. در دو قرن اخیر این تمدن گفت وگوها سیر نزول و قهقهرایی را طی کرده است. «انقلاب ارتباطی» و «انقلاب اطلاعاتی» که این روزها از آن صحبت شده و متداول و زبان زد مردم شده است در حقیقت، انقلابات و تحولاتی هستند که در جهت تک سخنی وسعت پیدا می کنند و نه در سوق گفت وگوها.

انسان متمدن انسانی است که در تمدن گفت وگوها رشد و نمو کرده و غوطه ور شده است. اسلام نمونه انقلاب ارتباطی، کلامی و گفت وگوهاست. قرآن کریم می فرماید: "ولا تکونوا کالّذین قالوا سمعنا و هم لا یسمعون"(انفال: 21)؛ همانند کسانی نباشید که می گفتند شنیدیم ولی در حقیقت نمی شنیدند. گفتار بدون عمل و شنیدن بدون ترتیب اثر، یعنی در حقیقت گفت وگوی بی عمل. و این یکی از خصایص سیاست و دیوان سالاری جوامع ما و نظام حاکم جهانی امروزی ماست. و در آیه 22 همین سوره آمده است: "ان شرالدوابّ عنداللّه الصم البکم الذین لایعقلون"؛ بدترین جنبندگان نزد خدا افرادی هستند که نه گوش شنوا دارند و نه زبان گویا، و نه عقل و درک، کر و لال و بی عقلند.

از شما که در این گفت وگو شرکت فرمودید تشکر و سپاسگزاری می نماییم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان