اطلاعات، 20و27/10/82
چکیده: این مقاله درصدد اثبات این نکته است که فیلسوفان اسلامی در فهم حقایق و واقعیات، راهی خطا را پیموده اند و به جای اعتماد و تکیه بر تعالیم وحیانی، از فلسفه یونان بهره گرفته اند . این در حالی است که انبیا و اولیا الاهی و به خصوص پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام معارف قرآن و روایات را یگانه راه رسیدن به حقایق و پیروی از مکاتب و افکار دیگر را ضلالت دانسته اند . از دیدگاه نویسنده، اصولا دلیل پیدایش فکر فلسفی در جهان اسلام، به انگیزه دور کردن اذهان مسلمانان از تعلیمات قرآنی و به خصوص مکتب اهل بیت علیهم السلام بوده است .
یکی از مشکلات بشر، نداشتن مربی لایق و کامل است . فلاسفه اخلاق، علمای جامعه شناس، حقوق دانان و سیاست مداران، اقتصاددانان و هنرمندان با همه اندیشیدن ها و تلاش هایشان، در تبلور بخشیدن به انسانیت انسان در ابعاد گوناگون، توفیق چندانی نیافتند . مرتاضان و عارفان وحدت وجودی نیز، با سلوک های مختلف، نتوانستند به بشر کمک کنند و مطالب صحیحی به آنها بیاموزند . چون، حقی اگر مطالب کشفی درست باشد، نتیجه آن شخصی است; مگر اینکه کسانی از آن تقلید کنند، مانند وضعیت فلسفه و عرفان در دنیای امروز اسلام . این تقلید، در «معارف » است و جایز نیست .
علت موفق نبودن گروه های یاد شده در کمک به انسان، نشناختن درست و همه جانبه انسان، زمان و دیگر حقایق است . لیکن، پیامبران از ابتدای تاریخ بشر ظهور کردند . آنها به علم الاهی مجهز بودند; انسان، زمان و حقایق او را می شناختند، بنابراین، مربیان کاملی بودند . لیکن، افسوس که به طورکامل مورد پیروی بشر قرار نگرفتند . کتاب های آسمانی آنان را چنان که باید تلقی کنند و بپذیرند، نپذیرفتند . بلکه، آنها را تحریف و تاویل کردند . حتی بدترین کفرها را نسبت به مقام مقدس الوهی و شنیع ترین توهین ها و نسبت ها را درباره پیامبران معصوم علیهم السلام در آنها درج کردند و با این همه، آنها را کتب مقدس، آسمانی و توحیدی نامیدند . سرانجام، خدای متعال جامع ترین و کامل ترین کتاب های خویش را برای هدایت و تربیت انسان فرستاد .
امام علی بن ابیطالب علیه السلام نیز در خطبه آغاز نهج البلاغه تصریح کرده است که «در زمان بعثت پیامبر اسلام، همه ملل عالم غرق در گمراهی بودند» ، این تصریح، یونان، هند، اسنکدریه و پیروان هر فلسفه و عرفان و حتی هر دینی را شامل می شود . به این خطبه ها توجه کنید: اگر علی علیه السلام بهترین تحلیل ها را از تاریخ بشر تا آن روز ارائه ندهد، از چه کسی می توان چنین توقعی داشت و تحلیل چه کسی را می توان پذیرفت .
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در معرفی قرآن فرمودند: «القرآن، افضل کل شی ء دون الله; قرآن، بعد از خداوند، از همه کائنات برتر است » الفاظ قرآن کریم نیز وحی و آسمانی است . کسانی که جز این می گویند، دارای اطلاعات درستی نیستند، یا در پی اغراضی دیگرند و یا چیزی از حقیقت «وحی » نمی دانند .
در مورد این مطلب که «طلب معرفت و هدایت از غیر قرآن، ضلالت است » ، به جز آیات قرآن، احادیث معتبر بسیاری موجود است، مانند سخن امام رضا علیه السلام که طلب هر شناخت و هدایتی را از غیر قرآن (از هر کتاب، نحله، فلسفه و عرفانی، از قبل از اسلام و بعد از آن، از شرق و غرب) ضلالت محض شمرده اند: «کلام الله لاتتجاوزوه و لا تطلبواالهدی فی غیره، فتضلوا; از کلام خداوند نگذرید . هدایت را از هیچ کتاب و شخص دیگری نجویید که به یقین گمراه می شوید» ; «یا ایهاالناس، انتم الفقراء الی الله، والله هو الغنی الحمید; ای مردم! همه شما نیازمند درگاه خدا هستید و این خداست که بی نیاز و ستودنی است » . چه بسا، بسیاری به این آیه کریمه، از نظر نیازهای مادی توجه داشته باشند; لیکن، از رزق و روزی روحی (علم، معرفت، شناخت و هدایت) باشند . اما، آیا رزق روحانی اهمیت و ارزش کمتری دارد و آن رزق از سوی غیرخداست .
در کتاب معتبر تحف العقول حدیث مهم، مفصل و سراسر معرفتی (علم حقیقی) از حضرت امام موسی کاظم علیه السلام آمده است:
ای هشام، خداوند، پیامبران و رسولان خویش را به سوی بندگان نفرستاد، مگر اینکه هر چیز را از خودش فراگیرند . بنابراین، بهترین مردم، از نظر معرفت و شناخت خدا، کسانی اند که به بهترین وجه سخن خدا را بپذیرند . و داناترینشان به امر خدا (مجموع عقاید، اعمال و اسرار الاهی) کسانی اند که عقلی تیزتر دارند و سرانجام، با عقل ترین مردم، درجاتشان در دنیا و آخرت از همه بالاتر است .
آیا سخنی روشن تر از این می توان گفت؟ و آیا راه کمال و سعادت عقلی و عملی، غیراز طریق وحیانی است؟ نمی دانم شیفتگان شماری اصطلاحات و مفاهیم مورد اختلاف فلسفه یا عرفان چه می اندیشند . درباره عصمت و امام معصوم، حکم قطعی خود عقل به ضرورت پیروی از معصوم و این گونه احادیث معتبر (به جز آیاتی، مانند آیه رجوع به «اهل ذکر») چه می گویند . آیا فقط به ائمه طاهرین علیهم السلام ارادت قدسی دارند، یا به جز ارادت قدسی، اعتقاد علمی نیز دارند آیا با نپذیرفتن «عقل خودبنیاد دینی » ، می توان از التقاط در معارف مصون ماند . آیا معارف و عقلیات التقاطی، معارف و عقلیات است . چگونه کسانی به گدایی از یونانیان و امثال آنان (فلسفه های التقاطی یا شبه فلسفه ها) قناعت می ورزند و بدون اجتهاد خالص در عقلیات، بلکه با پیروی و تقلید از بزرگان فلسفه، خود را واصل به مقام عقل می شمارند .
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از رجوع به «غیرقرآن » منع کرد; مفسران و عالمان راستین قرآنی را در مناسبت های گوناگون و با تعبیرهای مختلف معرفی نمود و در خطاب قاطع و متواتر خویش، بنابر مدارک سنی و شیعه، عامل هدایت ابدی، سعادت سرمدی، معلم علوم حقیقی، شناخت کائنات و راه صحیح سلوک صیرورتی را منحصر به پیروی از دو چیز شمرد: قرآن و عترت . ایشان تاکید بر تمسک به قرآن کرد; متعلم فهم قرآنی را امام علی بن ابیطالب علیه السلام شمرد، و با نفی تاییدی گفت که جز علی (و فرزندان او که از طریق او وارث عظیم پیامبرند)، هرگز کسی شما را قرآن فهم و قرآن شناس نمی کند، تفسیر قرآن را به شما نمی آموزد و اسرار قرآن را بر شما ارزانی نمی دارد .
قرآن کریم دو اصل بزرگ و بنیادین را برای هدایت ابدی انسان مطرح می سازد: توحید: اعبدوالله; خدای یگانه را بپرستید، نه هیچ چیز و هیچ کس دیگر را; عدل (اوفوالمکیال والمیزان بالقسط; پیمانه و ترازو را بر شالوده عدل پر و پیمان بدهید . خواهید دید که پس از عمل به این دو اصل و فروع آن، سعادت و خوشبختی انسان در هر دو جهان تضمین خواهد شد .
اما، فرعون های روزگار و قارون های تاریخ که همواره بشر را برده و عدالت را مرده می خواستند، ... در برابر قرآن، تعالیم و معلمان آن ایستاده اند . در حکومت اموی که اصل آن از بازار مکه و به سردمداری ابوسفیان بود، کار به دست جوانی مسیحی زاده و می گساری چون یزید افتاد . در حکومت عباسی نیز کوشش های بسیاری به عمل آمد و هزینه گذاری های بسیاری شد تا افکار التقاطی و فرهنگ های متفاوت غیرقرآنی (یا ضدقرآنی) وارد حوزه اسلامی شود و در شبستان های مساجد و مدارس اسلامی، به جای معارف علمی و عملی ناب و فوق متعالی قرآن و اهل قرآن (اهل بیت)، افکار مختلف و متضاد وهمانی یونانی و اسکندرانی، عرفان وحدت وجودی خیالی هندی و گنوسی، و سلوک صوفیانه رهبانی بین النهرینی، به دست ملاحده و دشمنان یهودی و مسیحی و صائبی اسلام مطرح گردد . از مجالس و «مناظرات مرو» که خلیفه غدار آل عباس تشکیل داد نیز، در مقام تحلیل، مسائل و اغراض بسیاری در جهت نفی فهم اهل بیتی قرآن (فهم آگاهانه و تخصصی) برداشت می شود . لیکن، در آن مجالس عظیم هم پرچمدار «عاشورای مرو» پیروز بود و توحید قرآنی را از تهاجم فرهنگ ها و اصطلاحات وارداتی غیرقرآنی نجات داد .
با وجود این، انسان، شانه از زیر بار امانت خالی کرد; و توحید ناب قرآنی را از راه التقاط، با فلسفه یونانی و عرفان هندی و گنوسی ممزوج ساخت و استقلال و اصالت معارف اسلامی را از میان برد . دستگاه های خلافت و مخالفان پیشرفت اسلام (که رجعیت سیاسی علی علیه السلام و آل علی را از آنان گرفته بودند)، با یک تهاجم فرهنگی گسترده به دست عوامل یهود، مسیحیت، حرانی، گنوسی و همچنین ملاحده آن عصر و کمک های دربار مسیحی بیزانس، مرجعیت علمی را نیز از آنان گرفتند; عقلانیت کامل و خودبنیاد دینی را پایمال کردند و به جای آن، عقلانیت ناقص یونانی و بنیاد التقاطی را قرار دادند و تفرقه ها، را پدید آوردند . علامه طباطبایی در مورد دور کردن مردم از معلمان و بستن خانه ائمه طاهرین علیهم السلام به وسیله ترجمه فلسفه و محروم ساختن مردم از فهم خالص قرآنی گفته اند:
... حکومت های معاصر با ائمه هدی علیهم السلام، نظر به اینکه از آنها دور بودند، از هر جریان و از هر راه ممکن برای کوبیدن آنها، و بازداشتن مردم از مراجعه به ایشان و بهره مندی از علومشان استفاده می کردند، می توان گفت که ترجمه «الاهیات » [از یونانی، هندی، حرانی، گنوسی و . . ].، به منظور بستن خانه اهل بیت علیهم السلام بود .
مذهب سازی، فرقه بازی، فقیه، مقری، مفسر، محدث، متکلم، فیلسوف، عارف و صوفی تراشی ها چنان گسترده شد که اهل بیت را از همه صحنه ها دور داشت; تا جایی که امام صادق علیه السلام نمی توانست فتوای خود را بیان کند، یا مجبور می شد به فتوای دیگری عمل کند .
همین «تقیه » که شیعه بدان سرزنش می شود، از کجا پیدا شد . از آنجا که ائمه طاهرین علیهم السلام و یاران و پیروانشان نه در بیان آرای سیاسی خویش آزادی داشتند و نه در بیان آرای اعتقادی خود . در برابر غوغای ترجمه فسلفه و عرفان بیگانه و کاروان پرهیاهوی متکلم، فقیه، فیلسوف، عارف، صوفی، معلم قرائت، مفسر شریعت و دستگیر طریقت، دیگر صدای امام موسی بن جعفر علیه السلام از گودترین سیاهچال های زندان های زیرزمینی انفرادی بغداد - که نور در آنها نفوذ نمی کرد و نمازها را به قرینه می خواندند - به گوش چه کسی می رسید .
علی علیه السلام، آل او و شیعیان دین شناس و سلحشور همواره، از قرآن مانند عظیم ترین رشته کوه ها، محافظت می کردند و از سر دار تا زیر تیغ جلاد، دست از قرآن و علی علیه السلام برنداشتند و سنگر معارف قرآنی را از دستبرد التقاط، امتزاج و انحطاط، حفظ و نگهبانی کردند; به طوری که از هشام بن حکم، از شاگردان امام صادق و امام کاظم علیهما السلام، مردود کردن (بعضی از) فلسفه (ها) آغاز گشت و سپس، دیگر شاگردان ائمه طاهرین علیهم السلام (حدود 70 تن) در رد فلسفه، کتاب ها نوشتند; آن هم در نیمه دوم تاریخ امامت که تقریبا در هر سال یک کتاب، به وسیله شاگردان و اصحاب ائمه، در رد فلسفه و افکار التقاطی و بیگانه و تهاجم های فرهنگی به قرآن و اسلام نوشته شده است . همچنین، آنها وظیفه خویش را در بعد حماسی و فرهنگی رها نکردند و پیوسته بر علیه حاکمیت های قیام کردند ستمگر و در ادامه محافظت از معارف خالص قرآنی، به دست عالمان عصر غیبت صغری و پس از آن عالمان عصر غیبت کبری، شیخ مفید بغدادی، از متفکران شیعی، الرد علی الفیسلوف را نوشت .
اشاره
1 . بی هیچ تردید، تعالیم انبیاء الاهی و ائمه معصومین علیهم السلام ، خود، رازگشای بسیاری معارف در تاریخ حیات انسان ها بوده است; معارفی که بدون الهامات وحیانی و الاهی، بشر، هیچ گاه به اندکی از آن دست نمی یافت و در حقیقت، همین تعالیم، دفینه های عقول بشری را برای هدایت او بیرون کشیده اند . خداوند متعال هیچ گاه بندگان خود را در ظلمات جهل و نادانی رها نکرده است; اما، این همه هیچ گاه سبب نمی گردد که بخواهیم تمام دستاوردهای فکر و عقل بشر را به بهره جویی از افکار و اندوخته های عقلی دیگر انسان ها، اگرچه کافر و بی دین باشند، نسبت دهیم و در موارد اشتراک و یا تعارض این افکار با آموزه های وحیانی، در یک تحدی آشکار، باز هم پیروان خویش را به مقایسه و تحلیل آن عقاید و افکار با بهره گیری از نیروی عقل فرا خوانده ایم .
2 . مراجعه به تعالی وحیانی و معارف دینی که این مقاله، یافتن حقایق را در آن منحصر دیده است، خود، نیازمند پذیرش مقدماتی نظیر اثبات وجود خدا با صفاتی خاص، حقانیت انبیا، اثبات نبوتی خاص و مواردی دیگر است که برای پذیرش این همه نمی توان از روش های درون دینی و یا ادله ای که حقانیت خود را از آموزه های دینی کسب کرده اند سود جست; زیرا، در غیر این صورت، با مشکل دور روبه رو خواهیم شد . از همین رو است که در این موارد تنها می توان از روش های دیگر شناخت بهره جست که مهم ترین آنها استدلال های عقلانی است . در طرح کلی نظریه فوق، بهره گیری از عقل خالص، در هر شکلی، ممنوع شمرده می شود و روشن است که مراجعه به عقل در موارد مذکور، برای فرار از مشکل دور، این طرح کلی را از بین می برد .
3 . مشکل دور را با نگاهی دیگر نیز می توان بررسی کرد: عصاره این مقاله، مقایسه و بررسی دو روش و رویکرد در فهم حقایق عالم هستی است و در این تحلیل سعی شده است با نگاهی بیرونی، روش علمی فیلسوفان و یافته های آنها با روش ها و تعالیم وحیانی مقایسه شود و یکی مورد نقادی قرار گیرد . اما سؤال اساسی این است که اگر روش، عقلی باشد، این، تسلیم شدن در مقابل خصم است و اگر روش، وحیانی است، همان «دوری » است که از منظری دیگر می توان آن را بررسی کرد .
4 . موضع و دیدگاه نویسنده در قبال جایگاه و ارزش عقلی فلسفی در برخی از قسمت های این مقاله، تا حدودی ابهام دارد . ایشان گرچه در اغلب موارد در مقام تخطئه عقل فلسفی بوده است و بهره گیری از عقل محض را بی حاصل و از طریق صواب و هدایت به دور می داند، اما، در برخی قسمت ها، نقد خود را متوجه عدم بهره گیری از اجتهاد عقلی خالص در روش های فلسفی کرده است .
5 . گرچه بسیاری از مکاتب در فلسفه های غربی، شالوده و اساس خود را بر نوعی بیگانگی از معارف وحیانی بنا ساخته اند، اما، فلسفه اسلامی با این پیش فرض که عقل انسانی نمی تواند بدون بهره گرفتن از آموزه های وحیانی، به کشف تمامی حقایق و واقعیات نایل آید، درصدد است تا علاوه بر بهره گیری از نیروی فکر و تعقل، از این موهبت برای فهم بهتر معارف وحیانی و تعالیم قرآن و سنت بهره گیرد .
6 . نویسنده، این سخن مرحوم علامه طباطبایی را که فرموده اند: «ترجمه فلسفه یونانی در حکومت های معاصر با ائمه اطهار علیهم السلام به انگیزه مقابله با اهل بیت علیهم السلام بوده است » ، دلیل بر ناصواب و باطل بودن و افکار فلسفی دانسته اند; اما، باید توجه داشت که گرچه ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام در بعضی قسمت های خود، از همین جریان ها آغاز شده است، اما، شروع و به خصوص ادامه آن، چنین تحلیلی را برنمی تابد و نمونه روشن آن، سخن مرحوم علامه طباطبایی است که به رغم ارادت و شیفتگی علمی و عملی به مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام ، خود، فیلسوفی بزرگ بود . به عبارت دیگر، سخن فوق در مقام ارزش گذاری برای فلسفه نمی باشد و چه بسا، در بسیاری موارد، انگیزه و نیت از انجام کاری به لحاظ ارزشی منفی است، ولی اصل کار از ارزشی بالا برخوردار باشد; در این موارد، گرچه حسن فاعلی مفقود است، اما، این جهت باعث نفی و انکار حسن فعلی نمی باشد .