«اکنون معلوم است که بشهر بزرگی وارد میشویم زیرا گداهای زیادی را در کنار راه میبینیم که بامید گرفتن یک شاهی دعای زیادی نثار ما میکنند اما اگر چیزی به آنها ندهیم پیدرپی دشنام و لعنت بدرقه ما خواهند کرد».
گداهایی که هانری رونه دالمانی، عتیقهشناس و جهانگرد فرانسوی، در کتاب «سفرنامه از خراسان تا بختیاری» بهعنوان نشانهای از رسیدن به یک شهر بزرگ یاد میکند، با گذاری بر روایتهای تاریخی برجایمانده از گذشته میتوان دریافت یکی از پدیدههای مهم و از ویژگیها و نشانههای زیست اجتماعی بخشی از جامعه ایران در بسیاری از دورههای تاریخ بهویژه در سدههای متاخر بوده است.
این مسأله در روایتهای دیگر جهانگردان نیز به فراوانی به چشم میآید؛ آنجا که ژوانس فووریه در کتاب «سهسال در دربار ایران: خاطرات دکتر فووریه پزشک ویژه ناصرالدین شاه قاجار» مینویسد: «در ایرانی گدایی اقسام عدیده دارد و به همان نسبت که عدد گدایان بیشمار است طرق گدایی نیز لا تعدو لا تحصی است»، دیگر میتوان پذیرفت با یک «مسأله» مهم در دورههایی از تاریخ اجتماعی این سرزمین و جامعه روبهروییم.
گدایان که بر پایه این گزاره، اهمیت مییافتهاند اما از چه بخشهای جامعه بودند؟ آیا نشانههایی از گونهای سازمانیافتگی و وجود تشکیلاتی گسترده از این دسته در تاریخ میتوان جست؟ میان گستردگی پدیده گدایی و نمود پررنگ گدایان در جامعه ایران با رخدادهای سیاسی، وضع اقتصادی و کنشهای اجتماعی جامعه، آنگونه که منابع تاریخی روایت کردهاند، پیوندهایی وجود داشته که موجب میشده است این پدیده در گذار تاریخ پایداری و پایندگی داشته باشد.
گدایی پیش از آنکه در گذر روزگار، از گذشتههای دور تا زمانه کنونی، «ناهنجاری اجتماعی» به شمار آید، در تاریخ یک «طبقه اجتماعی» به شمار میآمده و با وضع اقتصادی، سیاسی، اجتماعی جامعهها پیوند داشته است.
گدایی یکی از پدیدههای درنگآمیز تاریخ اجتماعی ایران به شمار میآید و گدایان، دستهای مهم در میان قشرها و طبقههای گوناگون جامعه بودهاند. منابع و گواههای تاریخی، در گام نخست بررسی پدیده گدایی و گدایان در تاریخ ایران، بهویژه در علتیابی و واشکافی پیوستگی و ماندگاری آن، ما را به یک قلمروی دیگر راه مینمایانند. درویشها، نخستین و مهمترین بخش جامعه ایران در روزگار گذشته به شمار میآیند که با پدیده گدایی پیوندی استوار داشته، وضع «سازمانگونگی» این پدیده را در تاریخ ایران شدت میبخشیدهاند.
طبقه درویشان یا دستکم بخشی از آنان، چنان که جهانگردان روایت کردهاند، هیچگاه از گدایی به دور نبوده، تصویری روشن از پیوند با گدایی را در جایگاه یک کنش مهم اجتماعی در دورههای گوناگون تاریخ ایران بر جای گذاشتهاند. «گدایی» و «درویشی» بدینترتیب دو گستره و پدیده همراه و همتراز به شمار میآمدهاند.
ژان شاردن، جهانگرد پرآوازه فرانسوی که در دوره صفوی به ایران آمده است، در «سفرنامه شاردن» به درویشان یزد اشاره میکند که «حرفهشان گدایی است» و آنان را همانند راهبان کلیساهای لاتن» برمیشمرد که «در معابد کیش ترسایان برای گرفتن صدقه گرد میآیند... و جامه کهنه و صدقه میطلبند».
او چنین وضعیتی را از نگرش آن درویشان به دنیای میرا و زودگذر، برآمده میداند. شاردن آنان را اینگونه میشناساند: «پشت پا به دنیا زده، از آن روی برگرداندهاند؛ پول و ثروت در نظرشان خاک مینماید؛ عمر را به آوارگی و بیخیالی و سستی میگذرانند، از گدایی روزی میخورند». پارهای خانقاههای درویشان بدینترتیب به مکانهایی برای مراجعه درویشان گدامسلک بدل میشده است.
شاردن یک خانقاه بزرگ به نام بانیاش «بابا لقاط BabaLoghat» نام میبرد که «صوفیان اجتماعات خود را در آن تشکیل میدهند، و هر روز جمع بسیاری از درویشان و بینوایانی که از راه گدایی روزگار میگذرانند بدان جا روی میآورند، و اطعام میشوند».
شیوه گدایی آن دست از درویشان دنیاگریز اما با گدایان معمولی تفاوتهایی داشته است؛ تا آنجا که پارهای از جهانگردان، روش آنان را «کشیدن عصاره هممیهنان» تعبیر کردهاند. هانری رونه دالمانی، جهانگرد و عتیقهشناس فرانسوی که در میانههای دوره قاجار به ایران آمده است، در کتاب «سفرنامه از خراسان تا بختیاری» روشهای ویژه گدایی درویشان را چنین توصیف میکند:
«درویشان مانند گداها دست طلب به سوی کسی دراز نمیکنند آنها فقط در کوچه راه میروند و اشعاری میخوانند و یا ذکری میکنند و چون به عابری برسند به جای سلام میگویند یا هو... یا حق... و یا فقط به لفظ حق اکتفا میکنند و معنی این کلمه این است که ای عابر هر که میخواهی باش، مؤمن یا کافر در ادای مالیات خودت به درویش کوتاهی نکن[.] گاهی هم درویشان برای گرفتن مالیات چیزهای کماهمیتی به عابرین میدهند از قبیل برگ سبز یا گل و یا میوه و یا نقل و در عوض پولی میگیرند».
این روشهای گدایی، گاه با پارهای آیینهای ایرانی همزمانی مییافته است. این جهانگرد اروپایی، نوروز را بهترین زمان گدایی درویشان برمیشمرد، زیرا ایرانیان سرخوش از عید، سیل صدقه و احسان را در این هنگامه جاری میکردهاند: «بهترین موقع گدایی درویشان ایام عید نوروز است... هر عابری به امید اینکه در سال نو خوشبخت شود چیزی به گدا یا درویش میدهد».
این دسته از درویشان اما خود نیز از پای ننشسته، برای دریافت سهمشان از ثروتمندان روشهایی نو میآفریدهاند. دالمانی دراینباره مینویسد: «درویشان در بیرون خانه اعیان و اشراف و متمولین چادر کوچکی میزنند و در آن منزل میکنند و در جلوی چادر خاک و گل جمع میکنند و شاخههای سبزی در آن فرو میبرند و پوست ببر و کشکول خود را به دیوار میآویزند و مشغول خواندن اشعار و اوراد خود میشوند و یا حقگویان مالیات خود را مطالبه میکنند».
او سپس به بستری اشاره میکند که به گسترش چنین شیوههایی در میان درویشان خوگرفته به گدایی یاری میرسانیده است: «خیمه زدن درویش در بیرون خانهای نشانه ابهت و جلال و قدرت صاحب خانه است[.] بسا میشود که مدت یک هفته درویش را در بیرون خانه نگاه میدارند تا مردم او را ببینند و بعد چیزی باو میدهند».
بیشتر این دسته گدایان، مکانی همیشگی نداشته، از این شهر به آن شهر میرفتهاند. سنت گدایی بدینترتیب در سراسر سرزمین ایران، حتی دیگر کشورها جابهجا میشده است. ژوانس فووریه، پزشک ویژه ناصرالدینشاه قاجار در کتاب خاطرات خود «سهسال در دربار ایران» روایتی جالب در اینباره دارد: «کار ایشان بیشتر این است که پای پیاده از این شهر به آن شهر بروند و زندگانی را به سؤال [گدایی] بگذرانند.
تبری بر دوش و کشکولی در دست دارند و غالبا داستان رستم یا شرح حال علی بن ابی طالب و امام حسن و امام حسین [علیهمالسلام] یا سرگذشت خود را به طریق نقالی روایت میکنند». او چنان درویشانی را پراکنده در میان کشورهای گوناگون شناسانده، مینویسد: «این دراویش سراسر ایران و هند و عربستان را میگردند و به نام کسانی که استطاعت زیارت کعبه یا مشاهد مقدسه را ندارند به آن نقاط میروند و خرج سفر خود را از همین مردم به تناسب توانگری ایشان میگیرند».
مسافرین در موقع گردش در شهرها بهیاکل عجیبی برمیخورند یعنی زنان گدایی را میبینند که در زوایای کوچهها نشسته و دست تکدی بسوی عابرین دراز کردهاند، مخصوصا مشاهده روبند آنها که در اثر تماس با بینی، چرک و کثیف و سوراخ شده است کراهتآور است.
هانری رونه دالمانی در کتاب «سفرنامه از خراسان تا بختیاری»
جنگهایی که گدا نمیکشد
جنگهایی که گدا میسازد!
جستوجو در قلمروی پیچیده گدایی در تاریخ ایران، ما را از سرزمین درویشان برون آورده، به هنگامه تلخ جنگها و ویرانیها میبرد. یوداش تادیوش کروسینسکی، جهانگرد لهستانی، در کتاب «سفرنامه کروسینسکی: یادداشتهای کشیش لهستانی عصر صفوی» روایت گدایی کور را بیان داشته که به تعبیر وی «اغرب غرایب» بوده است، از آنرو که «بعد از چند سال قحط [برآمده از یورش افغانان به اصفهان و شهربندان آن] همان گدای کور را دیدم که نمرده، باز گدائی میکرد».
مهراب امیری نیز در کتاب «ده سفرنامه، یا، سیری در سفرنامههای جهانگردان خارجی راجع به ایران» داستان همان گدای کور را از زبان یک جهانگرد اروپایی بازگفته که به نظر میرسد منبع اصلی آن همان روایت کروسینسکی بوده باشد؛ تحلیل او اما از این رخداد جالب میتواند باشد:
«این موجب شگفتی است در جائی که هزاران تن از ثروتمندان بنام، در اثر گرسنگی جان خود را از دست داده بودند مشیت الهی بر این قرار گرفت، که از جان گدای کوری که از نعمت بینائی محرومش کرده بود حراست نماید و روزی او را از طریق تکدی تهیه و تدارک نماید. لااقل این داستان به ما نشان میدهد که در بعضی اوقات گدایان ممر درآمدی دارند که ثروتمندان از آن محروم هستند».
او باز هنگامی که از قربانیان یورش افغانها به اصفهان سخن میراند به فراوانی گدایان و بینوایان اصفهانی در آن روزگار اشاره میدارد. از داستان آن گدای کور و دیرپای اصفهانی که بگذریم، جنگ اما از پدیدهها و رخدادهایی تاریخی به شمار میآید که نهتنها میتوانست بستری مناسب برای پیدایش گدایان فراهم آورد که در گذار تاریخ به پیوستگی و ماندگاری آن در یک جامعه یا قلمرو یاری رساند.
نمونهای روشن از چنین تاثیری را در یکی از لشکرکشیهای بنیانگذار دودمان حکومتی قاجار میتوان به تماشا نشست. گیوم آنتوان اولیویه، جهانگرد فرانسوی در کتاب «سفرنامه اولیویه: تاریخ اجتماعی - اقتصادی ایران در دوران آغازین عصر قاجار» دراینباره نوشته است: «آغا محمد شاه به تفلیس هجوم برد و این شهر را که پایتخت گرجستان بود، به قهر و غلبه تصرف کرد و به قتل و نهب فرمان داد. از پیران و مریضان، آنچه به جای مانده بود کشتند و آنچه جوان از مرد و زن یافتند به اسیری گرفتند».
شاه قاجار فرمان داد اسیران را به تهران بفرستند». این جهانگرد اروپایی وضع نزار آنان را در تهران چنین وصف کرده است: «آنان شبها در زمین خشک و خالی خفته، روزها را میگذاشتند که در شهر گردیده، و از عیسویان ساکنین تهران گدایی کنند. این عیسویان جمع قلیلی از ارامنه بودند که بسیار گدا و پریشان حال بودند. ... ما اکثر اوقات اینها را میدیدیم که از دری به دری به گدایی رفته، و به حالت زار، خود را به مشقت از جایی به جایی میکشیدند».
نیازی نیست گفته آید روزگار هیچ دورهای از تاریخ ایران و زمانه حکمرانی هیچ دودمانی در این سرزمین، از دیرباز تا دوره معاصر، بیجنگ و یورش به سرنیامده است؛ بدینترتیب میتوان دریافت سیل گدایان در پس این هنگامههای بلا چگونه در تاریخ ایران پدید میآمده و همچون زخمی بر تن جامعه بر جای میمانده است.
«در ایران، گدایان در هر گوشه و کنار به انتظار گرفتن خردههای نان ایستاده و قیافه بیمار و پر از جراحت آنها را در پشت هر دری میتوان مشاهده کرد».
فرد ریچاردز در کتاب «سفرنامه فرد ریچاردز»
جاهایی که گداها بیشتر دیده میشدند
اکنون که با دستههایی از گدایان و دو بستر گداپروری در تاریخ این سرزمین آشنا شدیم، در جستوجوی مکانهایی برمیآییم که گدایان در آنجاها بیشتر حضور داشتند. بیرون شهرها و بازارها، مکانهایی به شمار میآمدند که گدایان ایرانی بیشتر در آنها دیده میشدند.
ورودی شهرهای ایران در دورههای گذشته، بیشتر با گردهمآیی و پراکنش گدایانی زینت مییافته است که به آمدگان و رفتگان یورش میبردند تا از کفشان چیزی به دست آورند. این، تصویری به شمار میآید که جهانگردانی بسیار در سفرنامههایشان نقش بستهاند. ژوانس فووریه در کتاب «سهسال در دربار ایران» از یک اردو گدا در ورودی شهر تبریز سخن رانده که جلوی آنها را «مگر به زور چماق شاطرها» نمیشد گرفت.
او پارهای از گدایان در ورودی شهرهای ایران را «عدهای خورهای [جذامی]» میشناساند که همواره در بیرون شهرها جای دارند و «آنها را از آبادیها دور کرده و ایشان را از نزدیکی به مراکز مسکونی ممنوع ساختهاند. این بیچارهها هر وقت مسافری را در حین عبور میبینند به جلوی او میدوند و با یک دست صورت خود را میپوشانند و دست دیگر را به تکدی دراز میکنند».
پزشک اروپایی بر این باور است که «انصافا هیچ منظرهای از این تنفرانگیزتر و جانسوزتر در دنیا وجود ندارد». فووریه اما در اشاره به گدایان ورودی شهرها تنها نیست؛ روایتهایی فراوان و گوناگون از قلم دیگر جهانگردان در دورههای گوناگون تاریخ ایران دراینباره میتوان خواند. هانری رونه دالمانی، جهانگرد فرانسوی، در مسیر برونآمدن کاروان از شهری به سوی تهران عصر قاجار، هنگام گذر از دروازه شهر به گدایانی برخورده است که کاروانیان را زائر پنداشته، برای سلامتیشان دعا میکردهاند:
«ما هم چند شاهی بآنها دادیم. پس از خروج از دروازه بدسته دیگری از گدایان برخوردیم که مرکب بود از پسران و اشخاص کور و درویشانی که تبرزینی در دست داشتند و از ما طلب صدقه و احسان میکردند، باز هم چند شاهی بطرف آنها انداختیم که در گردوخاک جاده افتاد. گداها بطرف آنها دویدند و برای برداشتن آنها بمنازعه پرداختند».
او و همراهانش باز در مسیر نیشابور با «گداهای ژولیده و کثیف» رویاروی میشوند که دور آنها را گرفته «برای برانگیختن حس ترحم اتصالا اعضای ناقص و جراحات خود را نشان میدادند». عتیقهشناس فرانسوی در چاپارخانه شاهرود نیز به جمعیتی از گدایان برمیخورد که «با چشمان مریض و صورتهای کریه آبلهگون ایستاده بودند».
دالمانی «عزیمت از اصفهان» را نیز اینگونه روایت میکند: «گداهای زیادی در اطراف ما صف کشیدهاند و با حال تضرع طلب احسان مینماید در میان آنها پسر کوچکی است که صدایش قطع نمیشود و سایر گداها او را میزنند و از پیش خود میرانند». کاروانسراهای جادهها بهویژه نزدیک به شهرها نیز مکانهایی برای گردهمآیی گدایان به شمار میآمد. ریچاردز انگلیسی در کاروانسرای نزدیک شهر یزدخواست از «وضع نامطبوع» گدایانی سخن رانده است که «با بیماریهای شدید و خفیف خود بر در کاروانسرا ایستاده بودند».
بازار، بخشی مهم در تاریخ شهرهای ایرانی به شمار میآید؛ گسترهای که نهتنها به کنشهای اقتصادی و بازرگانی اختصاص داشته که بافتی اجتماعی و فرهنگی در شهرهای مشرقزمین بهویژه ایران در خود میگنجانده و جایگاهی مهم در ساختار شهری داشته است. بدینترتیب طبیعی به نظر میرسد در جستوجوی گدایان به این گستره برسیم و سراغ «زنبورهای بازار» را بگیریم؛ گدایانی که یک نقاش انگلیسی با این لقب وصفشان کرده است.
فرد ریچاردز، جهانگرد انگلیسی در کتاب «سفرنامه فرد ریچاردز» هنگام توصیف بازارهای ایرانی و شوری که مردم در آنجا مییابند، یک دسته غمگین را از دیگران جدا میکند: «متکدیانی که دایما ناله میکنند و میتوان آنها را «زنبورهای بازار» نامید». گداها یکی از اجزای بازاری بودند که در قاب دیدگان جهانگردان اروپایی سرزمین عجایب به شمار میآمد؛ همانگونه که ارنست اروسل، جهانگرد بلژیکی در روزگار قاجار آنجا را «دارالعجایب تهران» نامیده و یکی از شگفتیها در نگاه او گدایانی بوده است که «برای جلب ترحم دیگران روی بدن خود زخمهای دلخراشی ایجاد کرده بودند».
زنبورهای بازار، هنگام حضور مهمانان فرنگی که از دیگران متمایز بودند، گاه نقشهایی برعهده میگرفتند تا دریافتیشان افزایش یابد. دالمانی به چنین گدایانی در بازار اشاره میکند که کار پلیس را انجام میدادند: «گدائی هم که پیر بود و لباس کثیفی بر تن داشت دنبال ما افتاده بود و کار پلیس را انجام میداد و با چوبدستی خود مردم ولگرد را از اطراف ما دور میکرد و نمیگذارد که به ما نزدیک شوند و لباس کثیف خود را بلباس ما بمالند».
مسجد نیز از دیگر مکانهای همگانی شهرها به شمار میآمد که گدایان به حضور یا گردهمایی نزدیک آن علاقه بسیار داشتند؛ شاید از آنرو که مردم هنگام حضور در آنجا، به پیروی از انگیزههای معنوی، آمادگی بیشتر برای کمک به گدایان داشتند. ارنست اروسل به تعداد زیاد گداها روی سنگفرشهای مسجد شاه تهران اشاره کرده که «با بیقیدی و بلاهت خاصی به ما نگاه میکردند.
چند شاهی به طرفشان انداختیم. بیش از آنچه از دیدن ما در این مکان مقدس دچار حیرت شوند، از دریافت این احسان ناچیز خوشحال شدند». آدام اولئاریوس، جهانگرد آلمانی نیز در کتاب «سفرنامه آدام اولئاریوس: ایران عصر صفوی از نگاه یک آلمانی» به مسجدی در یکی از شهرهای ایرانی اشاره میکند که نیازمندان بهویژه گدایان برای تکدی در آنجا گرد میآمدهاند.
گداهای جذامی؛ رانده از جامعه
رواج پدیده گدایی پیرامون شهرهای ایرانی در روزگار گذشته، با مسألههایی چون فقر، بیماری و راندهشدگی اجتماعی پیوند مییابد. بخشی از گدایانی که در روایتهای جهانگردان، در بیرون شهرها، پیشروی رهگذران نمایان میشدند، نه گدا که فقیرانی به شمار میآمدند که به علتهای گوناگون بیرون شهرها میزیستند.
اینان گاه تنگدستانی بودند که توانایی زندگی در شهر را نداشتند، گاه روستاییانی به شمار میآمدند که در دورههای خشکسالی و نبود محصول، به گدایی روی میآوردند. دستهای دیگر از گدایان بیرون شهرها در مسیر جادهها، پارهای بیماران و راندهشدگان جامعه بودند. جذامیان از نمونههان برجسته در این میانه به شمار میآمدند.
یاکوب ادوارد پولاک، پزشک اتریشی دربار ناصرالدین شاه قاجار، در کتاب «سفرنامه پولاک؛ ایران و ایرانیان» درباره توصیف جذامیان ایران، با اشاره به وجود موسسهای آبرومند در مشهد «از توابع آستان قدس ازجمله موقوفات حضرت رضا که حامی غرباست» بهعنوان تنها پناهگاه مناسب جذامیان ایران، از وجود دیگر «مأمنهایی برای جذامیها» در «آذربایجان، خمسه و خلخال» یاد میکند که البته «عبارتند از کلبههای گلی مسکنتباری که در فاصلهای دور از شهر قرار دارند و بیشتر به لانههای حیوانات درنده شبیهاند تا مسکن و مأوای آدمیان».
این تیرهبختان به روایت پولاک «فقط میتوانند از کاروانهائی که از آن صفحات میگذرند تکدی کنند؛ در شهرها و قراء آنها را راه نیست، زیرا مردم آنها را نجس میشمارند و بیماریشان را ارثی میپندارند».
عموی گدای شاهِ هوسران
ارنست اورسل، جهانگرد بلژیکی در روزگار قاجار، از پدیدهای جالب در جامعه ایرانی یاد میکند که میان «شاه» و «گدا» در جایگاه والاترین و پستترین رتبههای اجتماعی پیوند میداده است؛ شاهزادههای گدا! کنایه این جهانگرد اروپایی به فتحعلیشاه، دومین حکمران دودمان قاجار روی دارد که به تعبیر او «کمتر از هفتصد زن -که برای او ششصد بچه آوردهاند- نداشت»
که موجب شده است جانشینان و بازماندگانش «از پنجهزار نفر» تجاوز کنند: «بدیهی است شاه فعلی نمیتواند به همه این شاهزادهها -که قوم و خویش نزدیکش هستند- برسد.
به این جهت اغلب آنها با فقر و بیچارگی غیرقابل تصوری دست به گریبانند و حتی اکثر آنها در خانهها نوکری میکنند. یک گدای پیری که اغلب پایگاهش دم دروازه شمیران است و همه مردم تهران او را خوب میشناسند همیشه با ذکر اینکه عموی بزرگ شاه است دست گدایی به سوی دیگران دراز میکند».
نمودی از این شیوه زیست درباری را به گونهای دیگر در بستر جامعه و میان توده ایرانیان در روزگار یادشده میتوان به تماشا نشست؛ آنجا که زادآوری بسیار، یکی از ویژگیهای پارهای از بخشهای جامعه به شمار میآمده است. آدام اولئاریوس، به بسیاری از نوجوانان «بیکار و ولگرد» در شهرهای ایران اشاره میکند که بخشی از آنها به تعبیر وی دستاورد «مردان ایرانی زنباره» بوده که «کودکان بسیار به دنیا میآورند» و دستههایی از آنها در کوچه و خیابانهای شهر، به ولگردی و گاه گدایی روزگار میگذراندهاند.
ناله و ضجه یک گدای ناقص... ما گرسنهایم
نقص عضو، از ویژگیهایی بوده که در میان گدایان ایرانی به چشم میآمده است. این پدیده میتوانسته است دو سو داشته باشد؛ یک، فرد بر اثر معلولیت و ناتوانی در برآوردن نیازمندیها به تنگدستی رسیده و گدایی پیش کرده و دو، عامدانه با ایجاد نقش در پارهای اعضای بدن یا شاید تمارض به نقص عضو، در پی ایجاد حس ترحم در بیننده و رهگذر بوده است.
فرد ریچاردز، آنجا که از «سماجت گدایان ایرانی خارقالعاده و ضجه و نالههای آنها بسیار نامطبوع و ناخوشایند» سخن میراند، تأکید میکند: «اغلب آنان از بیماری و نقص عضو رنج میبرند». ارنست اورسل، جهانگرد بلژیکی نیز به «یک مشت گدا و گرسنه و بدبخت» در منطقه دروازه نوی پایتخت اشاره میکند که از رهگذران «با التماس پول و صدقه میخواستند» و «برای اینکه به هرکدام از آنها چیزی برسد، از سر و کول هم بالا میرفتند».
آنچه در این میانه اما به عنوان یک ویژگی بیشتر به چشم این اروپایی میآید این است که «مردها یکی از اعضای ناقص بدن خود را نشان میدادند، و زنها بچههای رنجور و رنگپریده خود را... و همه یکصدا و یک زبان ناله میکردند: ما گرسنهایم!»
متکدیان معتاد
منابع تاریخی، از وجود دستهای «متکدیان معتاد» در تاریخ ایران آگاهی میدهند که در پی اعتیاد گسترده خویش به مصرف خشخاش، تریاک و مشتقهای برآمده از آنها، در دورههای گوناگون تاریخی، به گدایی روزگار میگذراندند.
فرد ریچاردز، جهانگرد و نقاش انگلیسی در میانههای دوره قاجار، آنان را چنین وصف کره است: «تقریبا در هر قسمتی از ایران... افراد مخبطی یافت میشوند که خود را به ابلهی میزنند یا اینطور مینمایند که گرفتار یکی از ارواح خبیث شدهاند و برخی دیگر از آنها را در توقفگاههای بین جادهها میتوان دید.
اینها نمونههای وحشتناکی از متکدیان معتاد هستند که تن بیمار خود را در جامههای ژنده و کثیف پوشانیدهاند و با قیافههای نفرتانگیز و ناامید به اتفاق کودکانی که نسخه اصل پدران خود هستند خود را به مسافران نشان میدهند».