مقصود از میل به طلاق میزان تمایل و علاقهمندی همسران به جداشدن و گسستن روابط زناشویی با گذراندن مراحل قانونی است. تصمیم به طلاق، شبیه فشار درونی شدیدی است که دستکم به یکی از همسران وارد میشود و ممکن است متأثر از برآوردهنشدن نیازها و اهداف یا ناتوانی در انتقال احساسات به همسر باشد. این مسئله یکی از پدیدههای فراگیر جوامع انسانی است. پدیدهٔ میل به طلاق چندعاملی است و یک عامل به تنهایی نمیتواند موجبات پیدایش آن را فراهم کند. در این پدیده چند عامل به هم میپیوندند و شبکهای پیچیده را فراهم میآورند. به گونهای که در نوع خود منحصربهفرد است. این مفهوم دارای سه بُعد شناختی، عاطفی و رفتاری است. بُعد شناختی، تصورات فرد دربارهٔ طلاق را دربرمیگیرد. بُعد عاطفی شامل احساسات و عواطف مثبت و منفی فرد نسبت به طلاق است. بُعد رفتاری هم میزان آمادگی رفتاری فرد برای طلاق یا عدم آن را دربرمیگیرد.
از نظر گاتمن (1999)، ازدواج در رویارویی با تعارض شکست نمیخورد، ازدواج زمانی شکست میخورد که برای تعارض راهحلی یافت نشود. به عقیدهٔ وی کیفیت تعامل زن و شوهر پیشگوییکننده مهمی برای آشفتگی زناشویی و میل به طلاق است. همسرانی که با یکدیگر ارتباط منفی دارند، دارای رابطه زناشویی نابسامان بوده و به آشفتگی در آینده دچار میشوند. همسرانی که میل به طلاق دارند، در تعاملات زناشویی از هیجانهای منفی بیش از هیجانهای مثبت استفاده میکنند.
افزون بر این، به اعتقاد برک، با کشمکشهای متعدد فردی و بینفردی نیز روبرو هستند. در این فرایند هویت آشفته، ناامیدی، تغییر در سبک زندگی، مشکلات جدی در شبکهٔ اجتماعی و شغلی مشاهده میشود. در این زمینه بُعد روانشناختی میل به طلاق از اهمیت بیشتری برخوردار است و همسران متقاضی طلاق دچار احساس ناامیدی و افسردگی ناشی از نداشتن خودکارآمدی در مدیریت طلاق میشوند.
بررسی عوامل اثرگذار در میل به طلاق نشان میدهد که این عوامل گوناگون و گسترده است. گاهی عوامل پیشبینینشده مانند افشای خیانت زناشویی سبب فروپاشی زندگی زناشویی میشود. گاهی نیز مشکلات درونفردی و عوامل فشارزای بیرونی مانند مشکلات شغلی، اجتماعی و خانوادگی ممکن است به گسستگی خانواده بیانجامد.
بررسی نظریهها و مدلهای مطرحشده در حوزهٔ زوجدرمانی، بیانکنندهٔ این نکته است که عوامل مختلفی مانند ویژگیهای شخصیتی، مهارتهای اجتماعی، سبکهای دلبستگی، ویژگیهای جمعیت شناختی و ارتباطی، باعث گرایش به طلاق میشوند. شواهد نشان میدهد که عوامل روانشناختی، پیشبینیکنندههای مهمی در بیثباتی زناشویی و میل به طلاق هستند. از سوی دیگر، رابطهٔ بین عوامل روانشناختی و ارتباطی با میل به طلاق با تحقیقات طولی و مقطعی تأیید شده است.
بررسیهای صورتگرفته نشان میدهد که آمار میل به طلاق طی دهههای اخیر یک سیر صعودی جهانی داشته و کشور ایران هم از آن بینصیب نبوده است. پژوهشهای صورتگرفته در داخل و خارج از کشور نیز این مسئله را تأیید میکند. طبق این پژوهشها میل به طلاق، بیشتر در همسرانی که یک تا پنجسال از زندگی مشترک آنها میگذرد، رخ میدهد. این مرحله درست در زمان انطباق و همسازی متقابل همسران است. هر چه از سالهای زندگی مشترک میگذرد، تقاضای طلاق کاهش مییابد.
میزان طلاق در سالهای اخیر رشد فزایندهای داشته است. آمار کسانی که میل به طلاق دارند بیشتر از آمار طلاق است. میل به طلاق ممکن است از طریق برآوردهنشدن نیازها و اهداف، شیوههای ضعیف مقابله، ناتوانی در مدیریت حوادث زندگی و انتقال احساسات به همسر ایجاد شود.
عوارض ناشی از این مشکل، یعنی میل به طلاق، سبب افزایش طلاق در جامعه و بروز نشانههای نارضایتی در همسران است؛ زیرا حتی اگر همسرانی که میل به طلاق در آنها وجود دارد، به دلایلی قادر به طلاق نباشند و به اجبار زندگی زناشویی خود را تحمل کنند، این نارضایتی کمکم روابط آنها را به سردی میکشاند و در پی آن اثرات مخربی بر خانواده خواهد گذاشت. در این میان فرزندان نیز درگیر این مسائل میشوند و پیامدهای ناگوار آن به احساس ناامنی، آشفتگی عاطفی و اضطراب در آنان میانجامد و میتواند بر سلامت جسمانی و روانی آنان در آینده نیز اثرات جبرانناپذیری بگذارد.
در صورتی که همسران دلیلی برای ماندن در زندگی مشترک نداشته باشند، نیز طلاق روی میدهد که اثرات نامطلوب آن روی فرزندان بر کسی پوشیده نیست؛ بنابراین به منظور کاهش آسیبهای این پدیده، توجه ویژه به آن از اهمیت بالایی برخوردار است.