
زنگ طبقه اول را میفشارم، در باز میشود و صدایی که ابتدا نمیدانم از کجاست به داخل راهنماییام میکند. صدا از طبقه پایین میآید، استاد با لبخندی گشاده به سمت کارگاه که در زیرزمین منزلش واقع شده، هدایتم میکند. به هر گوشهای نگاه میکنم یک تابلو و یک مجسمه که هر کدام حرفها در دلشان دارند، جاخوش کردهاند.