به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، آنچه در این سیاهه از خاطر میگذرانید، حاصل روایت حالِ قالِ راقم این سطور است که با وجود رج زدن 45 بهار از تجربه زیستن در این جهان اثیری که این خود به تنهایی لطف و مرحمت خداوند سبحان بر این بنده گنهکارش است؛ هنوز سعادت زیارت خانه خدایش بر او مقبول نشده و این نیز بیتردید و به تحقیق همان قضا و تقدیری است که آفریدگار آسمان و زمین بر این بنده کمترینش مقدر ساخته است.
بنا بر راویت ایکنا، اما آن حالِ قال زمانی به تراوش لسان رسید و قلمی شد که باز بنا به همان اراده خداوندی، اینبار به نمط رسالت خبرنگاری با گروه چندرسانهای خبرگزاری بینالمللی قرآن (ایکنا) درست بعد از گذشت 10 سال و 10 روز از تاریخ 17 دی 1393؛ یعنی زمان افتتاح شهرک سینمایی «نور» -شهرکی سینمایی که برای ساخت فیلم ماندگار و فاخر «محمد(ص)» به کارگردانی مجید مجیدی ساخته شد،- در تاریخ 27 دی 1403 به بهانه سالروز عید بزرگ مبعث برای تولید سلسله گزارشهای تصویری «ایکنا» پا به این شهرک گذاشتیم.
معماری شهرک از «مکه»، «کعبه»، «مدینه»، «شعب ابی طالب» و «کلیسای بُصرا» در شهر شام که جملگی در اندازه واقعی و بنا به تصاویر منطبق بر همان ایام تاریخ صدراسلام توسط عدهای از زبدهترین و خبرهترین هنرمندان و طراحان صحنه سینمای ایران و جهان ساخته شده، هر شاهد، ناظر و عابری را به سبب دقت و ظرافت در ساخت به سفری در 14 قرن به گذشته مهمان میکند.
آنچه از دیده میگذرانید روایت دلدل کردن در آن سفر دو روزه به تاریخ صدر اسلام و قدم زدن در کوچه پسکوچههایی است که خاتمالنبیین، محمد امین(ص) در آن دیده به جهان گشود، رشد کرد، مبعوث شد و بر رسالتش استوار ماند تا به دیدار حق شتافت. حاصل تاثیر و تاثر آن سفر به سالهای آغازین تاریخ صدر اسلام و همنشین شدن این سفر با سالروز عید بزرگ «مبعث» در ادامه به عنوان عیدانه ایکنا تقدیم نگاه شما خوانندگان این خبرگزاری میشود.
آیتی برای گرفتاران «ضلال مبین»
تاریکی تنها خزیدن خورشید پشت کوهها و محو شدنش در مغرب جبر جغرافیایی نیست؛ که این تعبیر و خوانش، سادهترین و کمترین درک تاریکی است که «شب» میخوانیمش. عمیقترین معنای تاریکی، زمانی رخ مینمایاند که درجه و غلظت سیاهی آن ضلالت مبینی را شانه میزند که تنها برداشتن یک گام بر آن سبیل و نمط چون از سر جهالت است، خاتمه مسیرش، راکب و راهور را به تباهی میکشد.
«ضلال مبین» همان زمانه و روزگاری است که جهان غرق بلاست و رشته دین، سستترین و نااستوارترین رشتههاست! زمانهای که بُنمایههای ایمان، ناپایدار و پردههای پندار همه درهم تنیده است! دورهای که ثمره چراغ هدایت، بی نوری است و کوری، عصای حقیقتبینی شده است! ضلالت همان عهد و زمانیست که با وجود پس پشت قریب به صدوبیستوچهار هزار پیغمبر و پیامآور عظمت خداوندی؛ آنچه فرمان میراند بر زمین، بی خدایی است و آنچه حکمران مطلق آدمیان گرفتار این جهان اسیری است، فرماننابری از فرامین خداوند و قرار گرفتن در صف یاران شیطان است.
این همان عهد و زمانهای است که شریعت، نام؛ نشان و تبارش را گم کرده و راههای طریقت، برای تحقق عظمت آن شریعت، همگی در غبار پوشیده و هر آنچه پیش از آن آباد شده بود را ناآباد ساخته. روزگاری که آنکه فرمان میدهد دیو شیطان است و مردمان چون غلامان گرفتار به زنجیر آن شیطانِ دیوصفت، تنها کورکورانه فرمانبر او هستند و در همین «ضلال مبین» راه میجویند و چونان رمههایی تشنه که به دنبال آبشخوری روانند و این تشنگی تا زمانی است که فردی از همان تبار انسان فرستاده خدای قادر مطلق که فرستادگانش را برای هدایت بندگانش فرستاد و آن بندگان سست ایمان سرسپرده دیو شیطان شدند؛ پس این بار باید در رُخنمایی آخرین نبی و فرستاده خود؛ پیش و بیش از هر چیز شرایط حضورش را در پس معجزهای برای زمین و زمینیان آشکار کند.
چرا که جاهلان و گمراهان غرق شده در ضلال مبین با وجود تمام رسولان پیشین؛ به نسیان سپرده بودند تعابیر و تعالیم آموزنده و معرفتبخش مسیر رستگاری تمامی آن رسولان را که برای رسیدن به سعادت الهی پیغامبر خداوند بر بندگان زمینی شده بودند. بندگانی که در طی کردن مسیر گمراهی تا بدان جا پیش رفته بودند که خدا را در چیزی میجستند و میخواندند که نه سودی برای آنها میرساند و نه زبانی برای گفتوگو با آنان داشت و همان مردمان این خدا را «بُت» صدا میکردند و میپرستیدند.
پس برای پایان این ضلالت باید برگ تقویم ورق میخورد به سال «عام الفیل» در هفدهمین روز ماه ربیع نام آن، جایی که در پس تولد نوزادی که رسالتش ایستادن در برابر ظلم؛ جور؛ کفر و کاخنشینی بود، نخستین شراره معجزهگون حضورش، ترک خوردن طاق ایوان کسری به عنوان قلب امپراتوری کاخنشینان شد.
آیت بهار و ربیع اگر شکوفه درختان باشد که نوید نوزایی زمین است؛ معجزه زاده هفدهم ماه ربیع، برای بهارانه ساختن زمینیان؛ به تپش درآمدن نبض زمان در جریان هست شدن و لمس بودن اویی است که بناست آخرین پرچمدار رسالت رسولان خدا باشد.
امانتدار ستوده شده
پس معجزه لمس بودن و هست شدن آن نوزاد، عطرآگین کرد نه دامن «آمنه» مادرش؛ که بیش! نه منزلش که مامن مادر و او بود؛ که بیش! که آن تولد و هست شدن، مکه را عطرافشان کرد. عطر حضور وجودش! و این معجزهای دیگر بعد از ترک برداشتن، سقوط و نزول کاخ کسری بود.
اما اگر بناست که رسالت این نوزاد مُهرِ خاتمه انبیا باشد، تن آختهاش باید به تلخیهای روزگار گداخته و قلب و سینه عطشانش برای امانتداری کلام خداوند باید به آلام روزگار سوخته شود.
این همان شد که به پِلک بَرهم زدنی و در کوتاه زمانی، محمد(ص) درد یتیمی را برای گام نهادن در مسیر آختگی و گداختگی زندگی چشید.
اما معجزی دیگر در این میان؛ باز هم نوید نگهدارندهای عظیمتر از دست بشر؛ که خالق بشر، یعنی خداوند بود که همنفس قدمهای محمد(ص) شد.
«حلیمه خاتون» دایهای مهربانتر از مادر؛ محمد(ص) را در آغوش گرفت، شیر داد و بر دامنش با همه سختیها، تلخیها، دارا و نداریها بزرگ کرد و به او مهر؛ عشق؛ دوستی؛ محبت؛ وفاداری؛ راستگویی و امانتداری را آموخت.
اینگونه بود که محمد(ص) حتی در کودکی؛ حضور و ظهورش و گامهایش در کوچه پس کوچههای مکه بدل به پاکترین چشمهسار هستی شد تا قطره قطره معرفتش حتی در پس بالهای فرشتهگون کودکی او، وقف مهربانی و امانتداری برای مردمان کوردل و جاهل زمانه خود در مکه باشد.
آری ولادت او در تاریکی و جهالت مکه با معجزاتی متعدد اتفاق افتاد و زندگیش در استمرار سختگیری نادانان قریش در مکه باز هم زمانه را برای او تیره و تار میکرد؛ اما آن که نور وجودش، مهر و عشق خداوند یگانه بود در آن تاریک روزگار جهان اثیری نیز عاقبت، طلوع سبز آفتاب دین را با معرفتجویی؛ احسان؛ بخشش؛ صداقت و امانتداری با همان جاهلان کوردل قسمت میکرد. جملگی همین صفات بود که محمد(ص) که معنای «ستوده شده» دارد، در همان دوران کودکی و نوجوانی مزین به امینی امانتدار نیز شد. این محقق نمیشد مگر آنکه نطفه هست شدن محمد(ص) بیش و پیش از هر چیز سرآمده از سرچشمه زندگی هستیبخش خداوندی، لطف، بخشندگی و مهربانی او داشته باشد. خداوندی که بی چشمداشت برای تمام آفریدههای موجودش عظمت و بزرگی را چون خود میخواهد. حتی مردمان نادان، کوردل و جاهلی که فخرشان در آن روزگار مکه، برق شمشیر برای کوچک بهانهای؛ ریختن خون برای تنها قهقههای و دفن کردن دخترانشان، تنها به بهانهای که زنان نان خورند و عایدی برای مردمان عرب آن روزگار ندارند!
با تمام این سیاهی و سیاهی و سیاهی ضلالتبارشان، همان کوردلان محمد(ص) نوجوان را با لبخندش؛ با عطر حضورش؛ با مهربانی؛ با همدلی و با تفکرش میخواندند و مینامیدند. چرا که هر جا او قدم میگذاشت خستگی را از جان و نزاری را از روح همان مردمان جاهل میزدود.
بُصرا؛ بَحیرا و اذعان به رسالت محمد(ص)
همین شوق جستن؛ کشف کردن؛ اندیشیدن و تعقل به توانمندی آنکه هستی را هست بخشیده و جهان را آفریده، محمد(ص) نوجوان را در هر فرصتی به تامل و تفکر در عظمت آفریدههای آفریدگار آسمان و زمان فرو میبرد. همین پرسشها بود که او را وا میداشت برای کشف این جهان دل به سفر بسپارد.
تنها دوازده بهار از زندگی محمد(ص) نوجوان گذشته بود که در سفری با عمویش (جناب ابوطالب) گذرشان به شام آن روزگار که شهری پررونق که بساط دانش و اقتصاد یکجا در آنجا جمع بود افتاد.
آنها در بدو ورود به شهر شام و برای دمی آسایش به صومعه «بُصرا» وارد شدند و این لحظه دیدار راهب اندیشمند، خردمند و آگاه به عظمت خداوند و غرق در معارف کتبی که بر دین خداوندی اذعان و بر حضور و ظهور پیامبری ختمی مرتبت تاکید داشتند بود.
همان نخستین نگاه و تلاقی چشم در چشم «بَحیرا» آن راهب صومعه بصرا با محمد(ص) نوجوان کافی بود تا پیش او بیاید و به او بگوید «میخواهم حقیقتی را با تو در میان بگذارم و تو را به «لات»؛ «هُبَل» و «عُزی» -بتهای اعظم آن زمان- قسم میدهم...» همین جا محمد(ص) نوجوان کلام آن راهب بَحیرا نام را قطع کرد و گفت اگر کلامی با من داری و بنا بر سوگند، تنها به نام پروردگار اعظم سوگند یاد کن که آنچه من میپرستم هم اوست.
همین جمله کافی بود تا بَحیرا بر تطبیق نشانههایی که پیش از این در کتب ادیان مختلف مبنی بر ظهور پیامبری ختمی مرتبت وعده داده بودند اذعان کند، ایمان بیاورد و رو از محمد(ص) برگرداند و به تاخت نزد عموی او، جناب ابوطالب رود و بگوید: «هر چه سریعتر این نوجوان را از شهر شام دور کن و به دیار خود برو که اگر یهودیان شام دریابند آنچه من میدانم او را زنده نخواهند گذاشت.»
دشمنی قریش با ندای حقگویی و ظلمستیزی محمد(ص)
شنیدن این جملهها برای محمد(ص) نوجوان کافی بود که آنچه که تا آن لحظه بر آن تامل میکرده و در مسیر نضج معارف خداوند یکتا میان جاهلان عرب آن زمان در مکه برای بیدار ساختن آنها تلاش میکرده را با همتی بیشتر و تلاشی خستگی ناپذیرتر پیشاروی فعالیت خود قرار دهد.
همین جِد و جهد محمد(ص) برای سخن گفتن و دعوت مردم به سوی خداوند سبحان و یگانه کافی بود تا آرام آرام تخم کینه و نفاق را میان ثروتمندان قریش در مکه که آموزههای محمد(ص) نوجوان را در مسیر عدالت؛ نوعدوستی؛ ظلمستیزی؛ و احقاق حق مظلوم ضد منافع خود میدیدند به دشمنی با او برخیزند.
همزمان با رشد جسمی و روحی محمد(ص) درجه دشمنی، کین و نفاقِ عاندان و حاسدان قریش مکه از ندای حقطلبی و دفاع از مظلوم محمد(ص) را آرام آرام شعلهورتر میکرد. افزایش عناد و کینه تجار، بازرگانان و ثروتمندان قریش مکه سبب سخت و تنگتر شدن آرامش زندگی محمد(ص) شده بود. از همین رو محمد(ص) برای کسب آرامش بیشتر، گفتوگو با خالق یکتا و اندیشیدن برای شیوه مقابله با ظالمان مکه به کوه «نور» و غار «حرا» پناه میبرد تا از کین حاسدان و عاندان در امان بماند.
کوه نور و غار حرا برای محمد(ص) از یکسو مجال، زمان و مکانی برای تعمق، تامل و اندیشیدن بیش از پیش به عظمت ذات پروردگار بود و از سویی دیگر، فضایی برای تنفس در محیطی که کمتر سم نادانی، کوردلی و جاهلیت در آن جاری است.
بخوان! بخوان به نام پروردگارت!
هر چه محمد(ص) شمار سنش افزایش پیدا میکرد حضورش، خلوت با خود و خدایش، تامل، تفکر، تعمق و پناه آوردنش به جوار این کوه بیشتر میشد تا آن که شبی که گذار و گذر تقویم روزگارش بر چهل سالگی، او را که این بار ردای سالکی در مسیر سلوک پروردگار را با ایمانی بیشتر و قلبی آکنده از مهربان آفریدگار بر تن کرده بود بار دیگر به غار حرا رساند.
محمد(ص) آن شب در کوه نور، غار حرا و در سکوت زاهدانهاش بعد از آزمودن در پس تمامی سختیها؛ تلخیها؛ دشمنیها و کینههایی که قریش و مکیان بر او در این چهل سال روا داشته بودند؛ او را به همان وعده ابتدایی گاه میلادش که آخته و گداخته شدن جسمش و عطشان شدن روحش برای رسیدن به قدرتی افزونتر جهت هدایت این مردمان گم کرده روزگار نزدیک و نزدیکتر کرده بود.
این همان شد که «جبرئیل امین» از سوی خداوند در غار حرا بر محمد(ص) فرود آمد و گفت: «بخوان!»؛ محمد(ص) که عظمت، آرامش و درخشش فرستاده خدا و سخن گفتن غیر از انسان را برای نخستین بار در قالب وحی دریافته بود با لبانی که گویا سختتر از همیشه باز میشد؛ اما با چشمانی درخشان و امیدوار به آنچه که تن دادن به خواست و اراده پروردگار است تنها گفت خواندن نمیدانم!
ندا آمد «بخوان، به نام پروردگارت» و این تلاقی نخستین گذار در تفکر مشترک این بار میان محمد(ص) با جهان پیرامونش که تلمذ صدایی غیر از صدای او که بیتردید دالی بر شوکت حضور خدایی احد و واحد بود کافی بود تا با شنیدن همین نجوای آرامشبخش الهی و نام الله، او، محمد(ص) به قدر به قدرت اعجاز خداوند بی آنکه دیگر مکثی کند و مجالی برای پرسشی دیگر برای خود فراهم آورد خواند: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ» (سوره مبارکه علق آیات 1 تا 3)
و شد آنچه باید! محمد رخت و قبای سپید مسیر سلوکش را به جامهای سبز در رثای رسالت پروردگاری تغییر داد و این آن همان آینهای بود که غار حرا را با همه خاموشی در تاریکی شبانگاه غرق در نور کرد و اینبار آنچه سکوت شب را میشکست، خود؛ اوج غوغای درون محمد(ص) بود که انعکاسش در بیرون، تنه بر تنه سکوت میزد و این عظیم عهدی بود که محمد امین(ص) با پروردگارش و سینهای که این بار آمال بزرگترین گنجینه هدایت و رسالت بشر یعنی کلام الله (کلام خداوند) بود گشت.
گویی این تصویر را زمین و آسمان در آن شب همه دیده، شنیده، هجی، املا و انشا کردهاند که در تلاطم غوغای ستارگان آن شب مکه انگار بار دیگر همان نجوای وحی با همان جلال و شوکتِ آمیخته با آرامش الهی بر محمد(ص) فرمان خواندن داد و گفت: «یا محمد(ص) خجسته باد برانگیختنت به رسالت و صلوات بر تو و خاندانت.»
شکوه شوکت ندای بعثت پیامبر از فرش تا عرش
این همان استمرار مسیر آن فرد درسناخوانده و بی معلم بود که بنا بود به تقدیر روزگار «به غمزه مسئلهآموز صد مدرس شود» و شد!
محمد(ص) آن «نگار به مکتب نرفتهای» بود که میآمد از غار حرا تا زمین و زمینیان؛ حتی آسمان و عرشنشیناش او را پیامبر بزرگ بشر و آخرین رسول خداوند بخوانند؛ بدانند و بنامند.
صعود زمینیان به آسمان با امینترین دست همراه کلامالله
محمد(ص) که ثمره ایمانش به یگانه آفریدگار و پروردگار زمین و آسمان را اینبار در حُسن اعتمادی که خداوند سبحان بر او و رسالت سترگی که بر عهده و گردهاش گذاشته بود؛ از همان لحظه ادای این فریضه و تکلیف را مهمترین گامهای پیشاروی مسیر زندگانی خود میدید.
همین همه بود که سبب شد تا پیامبر مبعوث خداوند در آن سیاهی شب از غار حرا چون گدازهای سرخ، برای گرمابخشی و روشنکردن سیاهی کوردلانِ بدعهد و بی دین مکی به سمت مکه روان شود.
گویی در آن لحظه زمین و زمان از خُردهسنگهای کوه نور تا گیاهانی که در مسیر دویدن حضرت محمد(ص) به سوی مکه سَر کُرنش برابر عظمت او فرود میآوردند یک صدا چنین میخواندند که:
«آی مکیان، کنون مردی از بالا میآید تا قطره قطره دریا را به جان قلبهای سنگی شما بچشاند و خبر دهد از روزی که خواب از سر دیوارها خواهد پرید و پرندگان ایمان در تمام زمین نامهرسان رسالت او خواهند شد»
«آی اهل زمین بگشایید انحنای بازوان خود را تا صراط مستقیم او را در آغوش گیرید که محمد مصطفی(ص) دگرگون کند ارزشها و امروز همه یک صدا شهادت میدهیم که نیست خدایی جز او و محمد(ص)، رسول و فرستاده خداست.»
«آی مردم؛ شهادت میدهیم که سراپرده بهشت را به حرمت دستان امین محمد(ص) بنا کردهاند و از امروز به بعد، بیستوهفتمین روز ماه رجب -روز مبعث-، همان سپیدهدمی است که خداوند نامه 30 جزئی خود را به دست امینترین بندهاش سپرد تا دست زمین را به آسمان برساند.»
«آی مردم! خاتمالنبیین، محمد امین(ص)؛ همان انقلابی بود که سیاهی بلال حبشی را روشنتر از آفتاب کرد. زمانی که بر بلندای کعبه اذان میگفت.»
کیست برهم زند این شیوه معماری را
پیامبر خاتم همان انقلابی بود که سنگهای تراشیده بُتپرستان از لات و هُبَل و عُزی را در همان سکوت سنگی آنها خُرد کرد؛ این همان زمانی بود که تمام واکنش این لالترین سنگهای بُت نام، در برابر محو و نابود شدنشان سکوت بود؛ و اینجا باز تکرار صدای حضرت جبرائیل بود که میگفت: «برخیز محمد(ص)؛ پایداری در رسالت رمز پیروزی توست.»
زمین و زمان در آن عهد و زمانه شهادت میداد که بعد از بعثت، سپردن عصای رسالت و پوشاندن قبای ختمی مرتبت بر قدِ قامت محمد(ص)؛ دیگر تفاوتی نمیکرد که آن کوردلان و جاهلان قریش عرب و مکی، در برابر آموزههای معرفتبخش محمد(ص) نوجوان؛ جوان و رسیده به چلهنشین چهل سالگی، اینبار در برابر صدای رسای دعوت او به سمت خداوند بر او سنگ زنند یا خاک بپاشند.
حال محمد(ص) در قبای بعثت و انتخاب به عنوان آخرین پیامبر خداوند، خود باران رحمتی شده است تا مانند خدا عاشقانه؛ سبکبالانه؛ عادلانه و بی چشمداشت و منت بر همه ببارد.
از آن روز «مبعث» که نام محمد امین(ص)، حضرت ختمی مرتبت شد؛ مراد و مقصود تمام غزلهای عاشقانه بود نیز بدل به آیات شریف و متبرک قرآن ناب محمدی شد.
این معجزهای دیگر بود که پیامبر آخرین بعد از بعثتش سَروسِر خداوندی شود برای کشف، برای شهود! الف - لام - میم شود و یا سین... همان که میخوانیمش در کلام الله مجید و میگوییم:
دل به دل راه ندارد در این شهر چرا؟
کیست برهم زند این شیوه معماری را
شریان شادی زمزمههای «چشمه زمزم»
آن شب بعد از بعثت و آغاز ترسیم و تبیین مسیر روشن رستگاری برای تمامی آنهایی که از علی(ع)؛ فاطمه(س) و خدیجه(س) به عنوان اولین اسلامآورندگان تا فوج فوج مسلمانانی که دل به مهر رسول خدا، آموزههای او و غرق در لذت معارف روشنیبخش و هدایتگر آیات به امانت سپرده شده در سینه محمد امین(ص) شدند؛ نیک دریافتند که مسیر رستگاری و سعادت بشر در وجوهی که مهر محمدی را گستردهتر؛ عطوفت و عدالت او را چشمنوازتر؛ ظلمستیزی او را قدرتمندتر و دفاع از مظلومش را با ایمانتر میکند؛ دعوت به سوی حق؛ حقگویی و حقطلبی همان اسلام ناب محمدی است که امروز پیشانی فعالیت هر مسلمان نه به نام که به عمل است و این به زینت و فخر تمامی مسلمانان عالم بدل شده است.
بعد از طی کردن مسیر بیش از 1400 سال در طلوع آفتاب بیغروب رسول مهربانیها و امروز نیز میتوان در افقی روشن، همان شب بعثت را دید که وقتی محمد(ص) که بعد مبعوث شدنش، اینک ملقب به حضرت پیامبر؛ آخرین رسول خداوند شده بناست تا گستراننده پرچم اسلام با محوریت مکه و در ادامه جهان اسلام باشد.
هنوز هم میتوان شریان شادی زمزمههای «چشمه زمزم» را در همان شب عید بزرگ مبعث شنید و دید که در آن شب بار دیگر «مروه» غرق در تماشای «صفا»ی یار بود.
میشد دید که در شب بعثت برخلاف سنت طواف عابدان دور کعبه؛ اینبار کعبه در طواف فرشتگان قد راست میکرد. چرا که از حریم خدا مُحرِمی به حرم امن الهی پا گذاشته بود. مُحرِمی که صفایش «مروه»؛ شعورش «مشعر» و عرفانش «عرفات» را به شگفتی مهمان میکرد.
محمد نبی(ص) از سمت صفایی الهی آمده بود و تمام عزمش را برای «سعی» بر وفا کردن به عهدی ازلی که با خدا بسته بود استوار کرد. اینجا بود که بعد از او «منا» بدل به مَذبح «مَنیت» شد.
آموزههای او؛ ایستادگی؛ صبر؛ تحمل؛ بردباری؛ مهربانی؛ صداقت؛ امین بودنش؛ لطفش؛ لبخندش و مهرش در پس میراثی چهارده قرنه؛ امروز به همه یاد داده که هدف سنگریزههای برائت «رمی» بُتهای درون و برون است تا عرفان «عرفات» را دریابیم.
محمد نبی(ص) همان فردی است که اولین سفره ضیافت معرفت برای دعوت اندیشهها جهت دل دادن و دل سپردگی در مسیر پای هرولهوار به سوی عشق ازلی را از سوی عاشق مسلمان معنا کرد. پایی که دیگر صحرا، خار مغیلان، سنگریزههای تیز کوه یا آتش سوزان تفتیده کویر با ساحل، دریا و جنگل تفاوتی نمیکند چرا که هروله عاشق قرار است او را مُحرِم به حَرَم یاری کند که نخستین فردی که پا به این محرمکده گذاشت محمد امین(ص)؛ خاتم النبیین؛ آخرین رسول و فرستاده خدا بود.
پس پُر بیراه نیست که پایان این سیاهه را نیز بر همان سلام و صلوات همیشگی ساکنان سماوات و زمین بر محمد امین(ص) و خاندانش که مباهات و فخر آفرینش و خود راز خلقت کائنات هستند نثار کنیم و بار دیگر چشم انتظار آخرین سلاله معرفت ناب محمدی، حضرت حجت؛ مهدی قائم(عج) باشیم.
معرفی شهرک سینمایی نور
شهرک سینمایی «نور» یا «پیامبر اعظم»، بزرگترین شهرک سینمایی ایران است که بر اساس مستندهای تاریخی زمان پیامبر(ص) در کیلومتر 60 جاده تهران-قم ساخته شده است. این شهرک در ابتدا برای ساخت فیلم «محمد رسولالله» به کارگردانی مجید مجیدی، ساخته شد.
در این شهرک بخشهایی از شهرهای مکه و مدینه، شعب ابیطالب و کلیسای بحیرا در شهر بصرا شام ساخته شده است. قدم زدن در میان خانههای خشتی، دیدن ماکت کعبه، کلیساها و بتهای زیبایی که بر اساس تصاویر تاریخی ساخته شدهاند چنان حال و هوایی دارند که شما را به سفری در زمان میبرد.
این شهرک سینمایی با وسعت 90 هکتار در 17 دی 1393 همزمان با پایان ساخت فیلم «محمد رسولالله» به شکل رسمی با حضور خبرنگاران افتتاح شد.
شرکت ایتالیایی چینهچیتا ورلد Cinecittà World که یکی از بزرگترین و معروفترین شرکتهای تولید فیلم و دکورسازی جهان است، در ساخت این شهرک همکاری داشته است. طراحی و ساخت دکور فیلمهای مشهوری مانند «بن هور»، «کلئوپاترا»، «گلادیاتور» و «رم افسانهای» از آثار ساخته شده توسط این شرکت است.
این شرکت در وبسایت خود، پروژه سینمایی «محمد رسولالله» را یکی از مهمترین و بهترین پروژههای سینمایی خود عنوان کرده است.
شهرک سینمایی نور متعلق به شرکتی زیرمجموعه بنیاد مستضعفان انقلاب اسلامی است.
طراح صحنه اصلی فیلم «محمد رسولالله» هنرمندی اهل کشور کرواسی با نام «میلژن کرکا کلژاکویچ» است. این طراح روش منحصربهفردی در ساخت دکورهای این شهرک به کار گرفته است. او برای اولین بار در طراحی صحنه از سازههای سبک اما مقاوم استفاده کرده که سبک تازهای در طراحی صحنه فیلمهای تاریخی به شمار میرود.
افراد بسیاری ماهها تلاش کردند تا خانهها و نشانههای تاریخی این شهرک به شکل دقیق همان چیزی باشد که 1400 سال پیش بوده است.
به عنوان مثال در و پنجرههای چوبی در هر خانه متفاوت از خانه دیگر است. خیلی از خانهها رو به کعبه قرار دارند که نشاندهنده جایگاه صاحب آن خانه بوده است. مانند خانه «حضرت آمنه» مادر پیامبر که در آن رو به کعبه باز میشده است.
در بخش شهر مدینه شهرک، خانهها به سبک خشتی و گلی ساخته شدند و پشت بام همه آنها به هم راه دارد. خانههای مدینه تزئینات کمتری دارد اما چون شهر سرسبزتری بوده، گیاهان بیشتری را میتوان لابهلای خانههای آن دید.
با وارد شدن به شهرک سینمایی نور اولین چیزی که توجه شما را جلب میکند، دروازه بزرگ شهر مکه و خانههای کاهگلی آن است که بعد از گذشتن از کنار آنها خود را روبهروی کعبه مییابید.
این شهرک دو بخش دارد. قسمت اصلی شهرک که بخش شرقی آن است، به شهر مکه، شعب ابیطالب و کلیسای بُصرا اختصاص یافته است و در بخش غربی نیز شهر مدینه و غار حرا قرار دارد. شباهت زیاد شهر مکه با آنچه که در واقعیت وجود دارد، بسیار شگفتانگیز است.
دروازه خروجی شهرک سینمایی پیامبر اعظم شما را به سمت بُصره هدایت میکند و در آنجا کلیسای بَحیرا را خواهید دید که با سادگی و زیبایی خاص خود همچنان پا برجاست.