به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، نشست «چرا انقلاب کردیم؟» روز یکشنبه 7 بهمن 1403 در محل خبرگزاری خبرآنلاین برگزار شد. عباس ملکی دیپلمات سابق، محمدجواد مظفر ناشر و فعال فرهنگی و صادق زیباکلام استاد پیشین دانشگاه تهران که هر سه دارای سابقه مبارزات انقلابی بودند در این نشست چرایی وقوع انقلاب 57 را مورد بررسی قرار داد. در دومین بخش از گزارش این مراسم سخنان محمدجواد مظفر را درباره سابقه مبارزاتیاش، چرایی وقوع انقلاب و... از نظر میگذرانیم.
خاستگاه مبارزاتی
من شیرازی هستم، از 17 سالگی یعنی کلاس دهم در همان شیراز وارد عرصه فعالیت اجتماعی سیاسی شدم. مامور اطلاعات شهربانی آمده بود در مدرسه و عکسم را از دفتر گرفته بود برای تشکیل پرونده در اطلاعات شهربانی شیراز. در آن برهه در اثر سخنرانیهایی که در مجامع مذهبی میکردم دو بار به اطلاعات شهربانی احضار شدم. در سال 49 که قرار بود کنکور بدهم، آیتالله حکیم در نجف مرحوم شدند، و ما به منظور فعالیت برای مرجعیت امام با آیتالله حائری شیرازی و... در کنار هم فعالیت کردیم و در پی آن دستگیر شدم. روزی که دستگیر شدم صد جلد رساله امام که از قم آورده بودم در خانهمان بود. روز کنکور سراسری در زندان بودم به همین دلیل ناگزیر شدم مهرماه به سربازی بروم، دو سال سربازی بسیار سختی را گذراندم و بعد از آن وارد دانشگاه شدم. در این ایام دیگر به سازمان مجاهدین خلق مربوط شدم. مسئول من سعید شاهسوندی بود. در خانه تیمی زندگی، کار و فعالیت میکردم. چون آن زمان دانشجوی رشته اقتصاد دانشگاه ملی بودم به من گفته بودند باید خصلتهای خردهبورژوازی در تو از بین برود، برای همین برای ریختن خصلتهای خردهبورژوازی در کوره شیشهپزی در پایین میدان شوش مشغول به کار شدم؛ اما خصلتهای خرده بورژوازی در من از بین نرفت و پرولتاریا نشدم (میخندد) همان خردهبورژوا باقی ماندم.
در اواخر 53 با مسئولم دچار مشکلاتِ بسیار جدی شدم، چون خیلی مومن بودم. در ابتدای ماجرای شریفواقفی دیگر سازمان من را کنار گذاشت یعنی گفت که وقت ما را تلف میکنی. سال 54 اینگونه بر من گذشت، در حدی حالم بد بود که به جلسات روانشناسی نزد مرحوم دکتر سامی میرفتم. از آن به بعد چون دیگر زندگی مخفی نداشتم، در دانشگاه ملی فعال دانشجویی شدم، خیلی فعال بودم، بعد هم که دیگر شرکت در مراسم مسجد قبا به مناسبت شبهای ماه رمضان و راهپیمایی بزرگ تهران در 13 شهریور 57 از تپههای قیطریه و... بعد از سال 49 در سال 54 هم دوباره دستگیر شدم، 20 روز از ازدواجم میگذشت، البته به مدت کوتاهی و در همین کمیته مشترک سابق ساواک که بعد از انقلاب هم باز نصیبم شد.
کسی انقلاب نمیکند، انقلاب میشود
عنوان جلسه این بود «چرا انقلاب کردیم؟» عزیزان! از نگاه من کسی انقلاب نمیکند، انقلاب میشود. انقلاب محصول انسداد تمام راههای اصلاحی توسط حکومتهاست. انقلاب پدیدهای نیست که ده نفر، بیست نفر، هزار نفر، ده هزار نفر دور هم جمع شوند و بگویند بچهها بیایید انقلاب کنیم. اصلا نمیشود چنین کاری کرد. انقلاب یک موج بنیانکن است، یک طوفان است، یک سیل است. همه ذرهای در جریان انقلاباند. مدام نسل جوان این پرسش اشتباه را از ما میپرسند که «چرا انقلاب کردید؟» من همیشه به همهشان این پاسخ را میدهم که کسی انقلاب نمیکند، انقلاب میشود. مرحوم مهندس بازرگان میگوید که انقلاب دو رهبر داشت یک رهبر مثب و یک رهبر منفی، رهبر مثبت آن امام بود و رهبر منفی آن محمدرضا.
کار من سالها تدریس تاریخ انقلاب بوده است. بعد از سالها به این نتیجه رسیدهام که انقلاب یک رهبر داشت و آن هم محمدرضا شاه پهلوی بود. او عامل انقلاب شد.
الان تا میآیی حرف بزنی، نسل جوان میگویند الان هم همینگونه است، ذهنتان را از اکنون خالی کنید، داریم راجع به سالهای 56 و 57 صبحت میکنیم، بحث ما اصلا اکنون نیست، اگر جلسهای باشد راجع به اکنون آن وقت خواهید دید که مواضع من چیست. من جزو کسانی هستم که به وضع موجود معترضم؛ اگر اینگونه نبود که چندین بار در جمهوری اسلامی تنبیه نمیشدم، اینکه تنبیه شدم حتما به خاطر این بوده که به این روش و منشی که پیش آمده معترض بودهام؛ اما هیچ ربطی به این ندارد که چرا انقلاب شد.
نسل ما تحت تاثیر انقلابهای جهانی بود
ما در دورانی زندگی کردیم، و نسلی بودیم که جهان مملو از انقلابات بود، از آفریقا تا آسیا، از خاورمیانه تا آمریکای لاتین... ما به شدت تحت تاثیر انقلاب الجزایر بودیم، بخش عمدهای نیز تحت تاثیر انقلاب چین بودند. نسل ما در دورانی زندگی میکرد که برای اصلاح امورش تحت تاثیر تحولات انقلابی قرار داشت.
اما باز هم تکرار میکنم کسی تصمیم نگرفت انقلاب کند... چند بار در ایران جمهوری اسلامی اتفاقاتی افتاده که خیلیها فکر میکردند منجر به انقلاب میشود، از 88 و 96 تا 98 و 1401، ولی انقلاب نشد. چرا؟ پاسخ میدهم؛ تا اطلاع ثانوی طبقه متوسط ایران برای فروپاشی نظام جمهوری اسلامی به صحنه نخواهد آمد. این حرف من نیست، واقعیتی است که اتفاق افتاده است.
جریانهای موثر در وقوع انقلاب
سه جریان جدی در انقلاب موثر بودند: دکتر شریعتی، جریان مبارزه مسلحانه (اعم از مجاهدین تا چریک های فدایی) و رهبری امام که قاطع و محکم پای قضیه ایستاد و کوتاه نیامد. این سه عامل سبب شد که کار پیش برود.
اما از طرف مقابل، محمدرضا پهلوی نیز اقداماتی حیرتآور انجام میداد. متاسفانه امروز نسل جوان مطالعه نمیکنند، میگویند خوشی زیر دلتان زده بود. به خدا اینگونه نبوده است. پس حلبیآباد یعنی چه؟ گودنشینان تهران یعنی چه؟ روستاهای دور و بر تختجمشید در جشنهای 2500 ساله پسر و دخترشان را میفروختند.
نکته دیگر فساد گسترده دربار و وابستگان به دربار، شاپور غلامرضا، اشرف، شمس و شریفامامی معروف به پنج درصدی رئیس مجلس سنا و خود جریان وابسته... بود. خاطرات علم را بخوانید، ببینید خود شاه چه فحشهایی به مادر فرح میدهد به خاطر انتظاراتی که داشت. اینطور نبوده که مردم داشتند بشکن میزدند، خوش میگذراندند و دیوانه شدند و انقلاب کردند.
شما نمیدانید ساواک، حسینی شکنجهگر، کابل و... یعنی چه. ساواک اختناق وحشتناکی به وجود آورده بود. الکی جا انداخته بود که از هر دو نفر ایرانی یک نفر ساواکی است، این را بیخود میگفت، ولی با همین شایعه در دل مردم ترس انداخته بود. یک چیزهایی شده بود بهانه، خدا شاهد است من خودم شاهدم لاتهای خیابان وقتی با یکی دعوایشان میشد، میگفتند «به اعلیحضرت فحش دادی، فلان فلان شده» طرف دیگر بدبخت بود. چنین چیزی مطرح بود و موضوعیت داشت.
اختناق ساواک را شما لمس نکردهاید. در دهه پنجاه داشتن یک کتاب دکتر شریعتی یا نهجالبلاغه جرم بود. خودم بعد از دیپلم در ساواک شیراز به همین خاطر شکنجه شدم، دستبند قپانی به من زدند. هیچ تیتر روزنامهای جز با نظارت ساواک زده نمیشد.
بعد از راهپیمایی روز 13 شهریور 57 (اولین راهپیمایی بزرگ تهران) که از تپههای قیطریه به سمت پایین راه افتادیم، و بهتدریج جمعیت به صد هزار نفر رسید، علی امینی میرود نزد شاه، خودش میگوید: گفتم اعلیحضرت این ساواک مرده بود، نفهمید دارد چه اتفاقی میافتد؟ (نه اینکه منظور امینی این باشد که چرا ساواک آن روز مردم را دستگیر نکرد، منظورش این بود که چرا ساواک نفهمید چنین جریان قدرتمندی در جامعه در حال شکلگیری است)، اعلیحضرت سه بار فرمودند «خاک بر سر این ساواک».
احسان نراقی میگوید: بعد از راهپیمایی عاشورا رفتم نزد شاه، شاه خیلی عصبانی، گفت میگویند خانمها با پالتو پوست آمدهاند در راهپیمایی! اینها دیگر چه میگویند؟! اینها که از رژیم من برخوردار شدهاند. گفتم بله اعلیحضرت برخوردار شدند ولی حیثیت ندارند، شأنیت ندارند، انسانیتشان پامال شده، حیثیتشان را طلب میکنند، وجودشان را طلب میکنند.
این ادعا که وقوع انقلاب کار نیروهای خارجی بود مزخرف است
به تازگی در فضای مجازی مدام میگویند انقلاب کار آمریکاییها، روسها یا انگلیسیها بود! همه اینها مزخرفات است، یک اصل مسلم بر نظام هستی حاکم است؛ تاثیر شرایط خارجی به اعتبار شرایط درونی است، هیچ اصل خارجی اثر نمیکند مگر اینکه شرایط درونی فراهم شود. شرایط خارجی به اعتبار شرایط درونی تاثیر میگذارد؛ بنابراین این حرفها ابدا درست نیست.
نمونهای برایتان عرض میکنم: قبلا کندی از حزب دموکرات از سالهای 39 تا 40 سر کار آمد و برای باز کردن فضا به شاه فشار وارد آورد، درست عین کارتر. اما چرا در سال 42 انقلاب نشد؟ 15 خرداد هم اتفاق افتاد اما منجر به انقلاب نشد، و بعد از 15 خرداد 42 پانزده سال رژیم با قدرت تمام حکومت و همه مخالفان را زیر چنگال خودش له و لورده کرد. آن زمان انقلاب نشد چون شرایط انقلاب فراهم نبود، بنابراین اینکه وقوع انقلاب کار آمریکا و انگلیس و... بود بیاساس است. این حرف به معنی این است که ما ملت ایران یک مشت عروسک خیمه شببازی هستیم، یک بار انگلیسها ما را میچرخانند، یک بار آمریکاییها...
سال 55 قبل از آمدن کارتر فضا به گونهای بود که من اسم آن را گذاشتهام «در مزارآباد شهر بیتپش/ وایِ جغدی هم نمیآید به گوش» رژیم همه را سرکوب کرده بود، ساواک تمام افراد را گرفته بود. همه سازمانها نابود شده بودند، از چریکهای فدایی خلق تا مجاهدین خلق و... عموم روحانیون در زندان یا تبعید بودند. حسینیه ارشاد تعطیل شده بود. تمام مسجدهایی که بوی انقلابی میدادند در تهران و شهرستانها تعطیل شده بودند. ناگهان کارتر سر کار آمد و شاه ناگزیر شد فضا را باز کند، به همین دلیل اصطلاح بچههای داخل زندان این بود که میگفتند شرایط «جیمیکراسی» شده است. بعد وقایع بعدی پیش آمد؛ فوت دکتر شریعتی، بعد فوت حاج آقا مصطفی خمینی و ماجرای مقاله روزنامه اطلاعات در 17 دی 56 که آن انفجار مردم قم را در 19 دی حاصل شد...
خواهش میکنم کتاب عبدالمجید مجیدی عالیخانی، علم، ابوالحسن ابتهاج، فریدون هویدا، شریفامامی، هوشنگ نهاوندی، امیراصلان افشار، خاطرات ثریا، سولیوان و پارسونز سفرای وقت آمریکا و انگلیس را بخوانید تا بفهمید شاه چه کرد که انقلاب شد.
یک نمونه از کارهای شاه را به شما بگویم: دو حزب بله قربان گو بود در ایران وجود داشت: حزب «ایران نوین» و حزب «مردم». حزب ایران نوین تحت مدیریت آقای هویدا بود و حزب مردم نیز توسط آقای علم اداره میشد. اما حتی این دو حزب نیز تحمل نشدند و شاه دستور تشکیل حزب واحد «رستاخیز» را داد. رستاخیز لغت فارسی حزب بعث است. تو شاه مشروطهای، به تو چه مربوط است که احزاب را منحل و حزب واحد رستاخیز ایجاد میکنی و بعد دستور میدهی همه باید عضو این حزب شوند در غیر این صورت پاسپورتشان را بگیرند و از کشور بروند! این کارها چیست انجام میدهی؟! به خداوندی خدا تمامی اسامی کتابهایی که در بالا اشاره کردم که نویسندگانش یاران شاه و همکاران او بودند، همه نوشتهاند که نمیگذاشت جیک کسی دربیاید. نتیجه این کارها شد انقلاب.
259