ضحی معتمدی: دوازدهم اسفند 1403 دقیقا 50 سال از تأسیس حزب رستاخیز ملت ایران گذشت. حزبی که در یک بزنگاه تاریخی و سیاسی مسیر تاریخ ایران و سلطنت و محمدرضاشاه پهلوی را تغییر داد. نودوششمین نشست هفتگی خانه گفتارها که شامگاه یکشنبه 12 اسفند 1403، در خانه «گفتارها» شبکه اجتماعی کلابهاوس برگزار شد به همین موضوع اختصاص داشت؛ با عنوان «حزب رستاخیز؛ خالصگرایی در بزنگاه سیاسی» و با سخنرانی مجید تفرشی، مورخ و سندپژوه. در ادامه بخشهایی از سخنان تفرشی را در این نشست میخوانیم:
تاریخ تحزب در ایران
قبل از انقلاب مشروطیت آنچنان تجربه حزبی به صورت آشکار و علنی و رسمی نداشتهایم. گروههای زیرزمینی در داخل و خارج از کشور فعالیت داشتند که عمدتا توسط مخالفان حکومت شاهان، بخصوص در دوره ناصرالدینشاه به بعد شکل گرفته بود، یا گروههایی در داخل حکومت که دورهمی غیررسمی درباری بودند و یا مجامع مخفی فراماسونری.
نخستین تشکلهای قابلتوجه، گروههای خارج از کشوری بودند که در دوران قاجار فعالیت داشتند. از جمله شخصیتهای مهم، میرزا ملکمخان ناظمالدوله بود که گاه با حکومت همکاری میکرد و گاه مخالف آن بود. همچنین سید جمالالدین اسدآبادی، معروف به افغانی، در نشریات و مجامع فکری علیه حکومت فعالیت داشت. روشنفکران ایرانی نیز در شهرهایی مانند استانبول، برلین، پاریس و لندن تجمعاتی داشتند که رویکردهای متفاوتی از ملیگرایی، سوسیالیسم، الحاد یا دینمداری را دنبال میکردند.
در داخل ایران، گروههایی مانند «فراموشخانه» فعالیت داشتند که ظاهرا غیرسیاسی بودند اما به دلیل ارتباطات مخفی و اتحادهای پنهانی، تأثیرگذاری سیاسی داشتند. درباره این گروهها، اسناد و مدارک مختلفی وجود دارد، اما برخی اطلاعات نیز در حد شایعه و افسانه باقی مانده است.
با ترور ناصرالدین شاه در 1275 ه.ش اوضاع تغییر میکند. بهتدریج یک سری گروهها و مجامع روشنفکری و محفلهای فرهنگی شکل میگیرد. مثلا وقتی روزنامه «تربیت» توسط محمدحسین فروغی پدر محمدعلی فروغی راهاندازی میشود، کسانی اطراف خانواده فروغی جمع میشدند، محفل شکل میدادند، فکر میکردند و برای آینده ایران صحبت و اندیشه میکردند.
طبیعتا با بروز انقلاب مشروطیت در حولوحوش سال 1285 و پیروزی فصل اول انقلاب مشروطیت، احزاب سیاسی هم در ایران به طور رسمی و علنی برای اولین بار شکل میگیرند. اعتدالی، دموکراتی، انقلابی یا گروه چپی که منشعب یا منبعث از سوسیال دموکراسی قفقاز بودند شکل میگیرند و ادامه پیدا میکنند تا زمان به توپ بستن مجلس و تعطیلی مشروطیت و استبداد صغیر که طبیعتا همه احزاب آزادیخواه و روشنفکران قلعوقمع شده و یا به خارج میروند و یا زیرزمینی و مخفی میشوند.
بعد از فتح تهران در 1288 دوباره احزاب سیاسی به طرز خیلی عجیبی رشد پیدا میکنند. یعنی در فاصله 1299-1288 که یک دوره 11 ساله است، شاهد بروز و ظهور چندین حزب سیاسی در ایران هستیم. از چپِ چپ تا راستِ راست به همراه گروههای ولایتی و ایالتی که به صورت انجمن، محفلهای گروهی یا تجمعات صنفی دور هم جمع میشدند. روزنامهها و نشریات و شبنامهها و بیانیههای مختلف به چاپ میرسید و به طور کلی این دوره حداقل از نظر کمی یکی از پربارترین دوران کنشهای سیاسی و تشکلهای حزبی در ایران بود.
نقد ناروای همیشگی به تعدد احزاب
در ماهها و هفتههای منتهی به کودتای سوم اسفند 1299، یکی از انتقادات همیشگی درباره اینکه کشور در سالهای بعد از مشروطه دچار هرج و مرج شده، وجود همین احزاب و نشریات متعدد بود. این اندیشه که وجود و تعدد احزاب سیاسی و گروهها باعث ضرر و خلل به مملکت میشود، همیشه در تاریخ ایران بوده و تا امروز هم ادامه دارد. این چنین افرادی معتقدند که همه باید تحت لوای حکومت تکصدایی جمع باشند و همانجا فعالیت خود را به انجام برسانند، همان چیزی که بعدها در حزب رستاخیز به معنی دقیق کلمه برای مدتی به ظهور رسید.
در فاصله 1299 تا 1304 این احزاب و نشریات و دستهجات سیاسی همچنان وجود دارند و در حال زدوخورد با دولت کودتا هستند. خود دولت کودتا هم از این تشتت مصون نبود. بنیانگذار سیاسی دولت کودتا (سید ضیاء) خود روزنامهنگار و حزبباز بود؛ ولی تصمیم داشت بقیه را سرکوب کند؛ پس بسیاری از رجال و ملیون را به زندان انداخت؛ ولی دولت مستعجل بود؛ در طول سه ماه، احمدشاه توانست بقیه جریانهای سیاسی و رضاخان و بریتانیا را راضی کند که از او بگذرند. درنتیجه سید ضیاء تبعید شده و مملکت بهتدریج به سمت سلطنت رضاشاه میرود. در دو سال مانده به تغییر سلطنت هم کوشش رضاخان و رضاشاه بعدی این است که احزاب سیاسی را از تصمیمگیری و تأثیرگذاری در حکومت جدا کند. یورشهایی به روزنامهها میبرد که ضربوشتم چندین روزنامهنگار ازجمله حسین صبا و هاشم محیط مافی و کشتن میرزاده عشقی را که به احزاب سیاسی ملیون و افرادی مثل مدرس و مصدق و دیگران مرتبط بودند در پی دارد.
عملا با تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی، باز هم بهتدریج و نه یکشبه، بخصوص در نیمه دوم سلطنت رضاشاه نامی از احزاب سیاسی باقی نمیماند. در فاصله 15 سال سلطنت او در چند مرحله، هم طرفداران رضاشاه و هم خود او تلاش کردند که حزب سیاسی واحدی را درست کنند تا حکومت یک حزب داشته باشد (لابد به تأسی از آتاتورک و نمونه ترکیه نوین) که عملا این تلاشها به ثمر نرسید. نخستین تلاش را علیاکبر داور انجام داد برای تأسیس حزب رادیکال و سپس تیمورتاش و حزب ایران نو. آنچه کارل پوپر در کتاب «جامعه باز و دشمنان» تحت عنوان «خردمندان در خدمت خودکامگان» میگوید، شاید نمونه بارزش را بشود در داور دید و کسانی چون تیمورتاش، فروغی، مخبرالسلطنه و تا حدی مستوفیالممالک.
اینها فرهیختگانی بودند که به دنبال یک دیکتاتور مصلح یا مستبد مصلح یا مستبد فرهمند بودند که با مشت آهنین خودش جامعه را از بدبختی نجات دهد. بسیاری از این افراد تصور میکردند که مشروطه برای ایران زود و زیادی بوده و اساسا حزببازی و روزنامههای متعدد باعث دردسر است و اگر یک زورمند سالم و فسادناپذیر در بالا باشد میتواند جامعه را نجات دهد و یکی از مظاهر این اندیشه تعطیلی احزاب بود. در دوره رضاه شاه، مجامع و انجمنهای وابسته به حکومت مثل کانون پرورش افکار یا مؤسسه وعظ و خطابه درست شد، اما عملا حزبی نداریم و این مسئله تا سقوط او ادامه داشت.
مهمترین دوره کمی و کیفی تحزب و روزنامهنگاری
به محض اشغال ایران توسط متفقین در شهریور 1320 و بعد از استعفای اجباری رضاشاه و پادشاهی پسرش شاهد بروز و ظهور احزاب زیادی در تاریخ ایران هستیم که مهمترینش از جهت کمی و کیفی حزب توده است و بعد هم گروههای ملی مثل حزب میهن و ایران و گروههای چپ و تعداد زیادی اتحادیههای کارگری، اتحادیههای صنفی و گروههای معروف زنان و حقوق اقلیتها و انجمن ارامنه و انجمن قاجار و... . سالهای 20-32 به مهمترین دوره کمی و کیفی حزب و روزنامه تا آن زمان در ایران تبدیل میشود.
در سال 29-1328 با شکلگیری جنبش نهضت ملی شدن نفت در ایران، برای اولین بار گروههای ملی و ملیگرا رشد بیشتری نسبت به قبل پیدا میکنند. بعد از ایجاد مجلس شانزدهم جبهه ملی تشکیل میشود که یک حزب نبود؛ بلکه جبههای بود متشکل از احزاب مختلف و برای اولین بار احزاب ملیگرا تحت لوای دکتر محمد مصدق و برای ملی کردن صنعت نفت گردهم میآیند و این اندیشه جبهه ملی میتواند جایگزینی برای حزب توده باشد. باید توجه داشت که حزب توده، سوای وابستگی کامل رهبرانش به شوروی، از نظر تاریخی و تشکیلاتی، به لحاظ کمی و کیفی، حزبترین حزب ایران بوده است، دارای سازمان و تشکیلات جدی بود، سلسلهمراتبی در آن وجود داشت. برای اولین بار گروه زنان و گروه کارگری داشت.
البته قبل از این هم توسط احمد قوام تلاشی برای ایجاد آلترناتیو در برابر حزب توده شده بود؛ اما این حزب چون از بالا بود عمرش به اندازه عمر دولت قوام بود و با سقوط او در سال 26 عملا حزب منحل شد. حزب توده اگرچه در سال 27 به دلیل پرونده ترور نافرجام محمدرضاشاه غیرقانونی اعلام شده بود، ولی روزنامهها و گروههای سیاسی آن با نامهای مختلف تا سال 32 همچنان فعالیت داشتند.
در فاصله بعد از کودتای 28 مرداد همچنان شاهد فعالیت سیاسی و احزاب و روزنامهها در ایران هستیم؛ ولی آنها گروههایی هستند که پیشاپیش، وفاداری و دلبستگی خود را به دولت کودتا و شخص محمدرضاشاه اعلام کردهاند، و این ماجرا تا خیزش یا قیام 15 خرداد 42 ادامه داشت. در این مدت اگرچه جو پلیسی است ولی همچنان در قالب احزاب قانونی و تشکلهای مورد تأیید حکومت و ساواک (که در سال 35 تشکیل شده) کم و بیش امکان فعالیت هست و یک تسامح نسبی درباره فعالیت احزاب وجود دارد.
در کشور من احزاب آزادند!
از سال 42 به بعد عملا کشور دست سه حزب «مردم»، «ملیون» و «ایران نوین» قرار میگیرد. احزابی مورد حمایت شخص شاه و دربار که میتوانند انتقاداتی بکنند، ولی کاملا مطیع و پیرو منویات شاهانه هستند. در همان دوران، شاه کتابی به نام «مأموریت برای وطنم» مینویسد و در آن خیلی بهصراحت میگوید که در کشور من احزاب آزادند و فعالیت سیاسی دارند و هر کشور تکحزبی دیکتاتوری محسوب میشود. تا سال 52 این وضع تحمل میشود و شاهد هستیم که ایران کشوری با یک مدیریت اقتصادی نسبتا مطلوب و موفق توسط تکنوکراتهای جوان پیش میرود، با درآمد محدود و معقول و با قدرت معقول و محدود. ولی در 1349 کمکم حوادثی رخ میدهد که نتایج آن را درسالهای 50 به بعد میبینیم.
در سال 1968 میلادی نیروهای بریتانیا برای اولین بار تصمیم میگیرند از خلیجفارس خارج شوند. اواخر 1971 یعنی پاییز 1350 این اتفاق میافتد. از آن زمان تا 1352 دو حادثه مهم رخ میدهد: یکی همین خروج نیروهای بریتانیا از خلیجفارس و خلأ قدرتی که پیش میآید و ایران را به ژاندارم و قدرت برتر منطقه تبدیل میکند. و دو سال بعد هم 1973وقتی که جنگ دوم بین اعراب و اسرائیل رخ میدهد، ایران از تحریم نفتی که توسط اعراب علیه آمریکا ایجاد شده بود استفاده میکند و با افزایش ناگهانی قیمت نفت و بعد افزایش ناگهانی ثروت ایران، ایران به کشوری قدرتمند و ثروتمند در منطقه تبدیل میشود. این موارد همه معادلات را در همه ابعاد برای ایران تغییر میدهد.
دغدغه رجال زمان؛ توسعه سیاسی در کنار شتاب اقتصادی
من از حدود شش نفر از رجال اقتصادی و سیاسی و علمی زمان شاه، دغدغه مشترکی را شنیدم و آن اینکه این شتاب غیرقابل کنترل و خیرهکننده اقتصادی نیازمند این است که با توسعه سیاسی همراه باشد و بدون توسعه سیاسی، توسعه اقتصادی میتواند خطرناک باشد. اینها تلاش میکردند که شاه را قانع کنند که یک فضای باز سیاسی در کنار این توسعه اقتصادی ایجاد کند. برای اولین بار ایجاد فضای حزبی در ایران را همین مشفقان خودی با رویکردی متفاوت از آنچه شاه به آن رسیده بود پیشنهاد میکردند؛ ولی غافل بودند که تلاش آنها ممکن است شاه را برعکس هدایت کند و به جای دیگر ببرد.
حزب بعث در عراق و سوریه، حزب رستاخیز در ایران
اتفاق جالبی که این زمان رخ میدهد ولی کمتر راجع به آن صحبت شده این است که ایران در همان سالها شروع به حل و فصل مشکلاتش با کشورهای عربی کرده است. بعد از ظهور جمال عبدالناصر و ناصریسم و نیز بعد از دست کشیدن از مطالبات به حق و تاریخی خودش از بحرین و بازپسگیری جزایر سهگانه، ایران بهتدریج سعی میکند با کشورهای عربی ازجمله عراق و سوریه (با سوریه کمتر و با عراق بیشتر)، روابط نسبتاً مناسبی را ایجاد کند. این دو کشور مدعی ادامه راه ناصریسم عربی، دارای یک حزب حکومتی به نام بعث (به معنای رستاخیز) تحت لوای یک دیکتاتور بودند. و گفته میشود اندیشه حزب «رستاخیز» از کلمه عربی «بعث» در احزاب دو کشور عراق و سوریه گرفته شده است.
در سال 1975 که شاه و خانوادهاش به شکل سنتی به سن موریتس سوئیس برای تفریح میرفتند، برای اولین بار با افرادی مثل عبدالمجید مجیدی و امیرعباس هویدا بحث حزب رستاخیز مطرح میشود. کسانی که به شاه توصیه سیاسی کرده بودند، معتقد بودند فضای باز سیاسی برای تعدد احزاب ایجاد بشود ولی شاه برخلاف نظر آنها و با تظاهر به اینکه نظر شما را پذیرفتهام راه کاملا خلاف نظر آنها میرود. و فکر میکند که علت تشتتها حضور مردم در گروههای مختلف یعنی حزب «مردم» و «ایران» است و به این دلیل آنها با هم جدل و رقابت دارند، و راهحل این است که زیر چتر یک حزب واحد تحت رهبری شاه با یکدیگر بحث و جدل کنند و دیگر هیچ حزبی نباشد.
در نتیجه پس از تصمیم شاه در ایام تعطیلات مرسوم او در بهمن ماه در سنت موریتس سوئیس، 50 سال پیش در چنین روزی (12 اسفند) رسما اعلام میشود که حزب رستاخیز باید ایجاد شود. هیچکس خارج از این حزب نمیتواند فعالیت سیاسی داشته باشد. شاه با این حزب قرار است به نابرابری اقتصادی پایان دهد و سرانه مصرف و رشد تولید ناخالص ملی این کشور را همانطور که لیاقت دارد و زیر نظر خود شاه بالا ببرد و ...از نظر شاه علت ناکامی اقتصادی و مانع پیشرفت، تشتت سیاسی بوده است؛ درحالیکه الان میبینیم علت پیشرفتهای بهتر در دهه 40 این بود که شاه به نظر کارشناسان اقتصادی و برنامهریزی و راهبردی خود گوش میکرد. درحالیکه بعدا چنین نبود و میگفت اگر میخواهید موفق شوید، هرچه اقتصاددانان گفتند خلافش را عمل کنید.
این مسائل به اضافه درگیریهای سیاسی که با تجربه تشکیل دولت امینی در اوایل دهه40 وجود داشت و قیام پانزده خرداد و تحولات دیگر، شاه را ترغیب میکند به سیستم همان حزب بعث، حزب جدیدی را ایجاد کند. بعد هم جملات معروفی بیان شد که اگر کسی نمیخواهد در آن حزب باشد ضد ایران است و میتواند پاسپورتش را بگیرد و برود و از او عوارض خروج و هزینه پاسپورت نمیگیریم. یعنی اینکه هرکس با حزب رستاخیز نیست ضد مملکت است.
گزارشهای بریتانیا
در این قسمت شماری از گزارشهای منتشرنشده ماموران بریتانیایی از حزب رستاخیز را عرض میکنم. روز دوم مارس؛ در چنین روزی شاه در یک اجتماع بزرگ که با حضور وزرا، نمایندگان مجلس، مقامات دولتی و نمایندگان بازرگانان و اصناف و احزاب تشکیل میشود به طور ناگهانی دستور حزب فراگیر رستاخیز را با دبیرکلی امیرعباس هویدا میدهد.
سه ماه بعد در روز دهم و یازدهم اردیبهشت 1354، اولین همایش فراگیر حزب با حضور 4 تا 5 هزار عضو از سراسر کشور برگزار شد و طی آن اساسنامه حزب به تصویب رسید. یک روز بعد هم نشستی با حضور و سخنرانی شاه در ورزشگاه آریامهر برگزار شد و او در آن نشست علت آغاز نظام تکحزبی را «جلوگیری از به هدر رفتن دستاوردهای نظام 30 ساله و آیندهای بزرگ و مقابله با نیروهای خارجی و همچنین مقابله با سیاستگران متعهد به منافع اشغالگران» اعلام کرد. روز 16 اردیبهشت 1354 هم روزنامه رستاخیز به عنوان ارگان رسمی حزب رستاخیز تأسیس شد، و روز بعد اسامی 55 عضو اجرایی اعلام شد.
پیتر وستماکوت (Peter Westmacott) دبیر دوم جوان و 25 ساله سفارت بریتانیا در تهران طی گزارشی محرمانه به تاریخ هشتم مه 1975/ 18 اردیبهشت 1354، به بررسی تغییرات اساسنامه و برخی از اهداف اولیه تأسیس حزب رستاخیز، این اقدام شگفتیبرانگیز محمدرضاشاه، پرداخت. وستماکوت در آن زمان در نخستین مأموریت دیپلماتیک خارجی خود به سر میبرد. به نوشته وستماکوت جوان که مبتنی بر اطلاعات سفارت آمریکا نیز بود، شماری از اعضای 55 نفره هیأتمدیره استانی حزب رستاخیز از میان متحدان هویدا و جمشید آموزگار برگزیده شدند. از همین گزارش اولیه آشکار است که رقابت پنهان و آشکار بین هویدا و آموزگار در رهبری حزب رستاخیز از همان ابتدای کار وجود داشته است:
«سفارت آمریکا مدعی است که قادر به شناسایی آدمهای آموزگار و هویدا در بین این 55 اسم است، ولی ما باید اسامی این هیأت را دقیقتر بررسی کنیم. با این همه چند اسم جالب در بین آدمهای آموزگار رئیس برگزیده هیأت اجرایی استانی در هفتم مه ازجمله معاونش مهناز افخمی دبیرکل سازمان زنان و دوست خودمان فرهنگمهر از دانشگاه پهلوی وجود دارد. مسلم است که ریاست این هیأت شغل مهمی خواهد بود، اگرچه هنوز معلوم نیست که روابط آن با دبیرکل حزب چگونه باشد. تاکنون روند حوادث نشانگر آن است که آمریکاییها احتمالا در این مورد که ما در میانه نبرد قدرت بین آموزگار و هویدا قرار داریم راست میگویند. چنان که اخیرا شماری از مردم از ژنرال اویسی گرفته تا پایین گفتهاند: ما در 10 سال اخیر چهرههای ثابتی را دیدهایم. اکنون زمان تغییر فرا رسیده است.»
براساس این اظهارنظر و همچنین گزارش بعدیِ مورخ پنجم ژوئن/ 15 خرداد، وستماکوت، یکی از ابزارهای تبلیغاتی حکومت پهلوی برای فراگیر کردن حزب رستاخیز، نشان دادن سیاستِ باز کردن راهِ ورود چهرههای جدید برای عضویت در حلقه بالای قدرت و احراز ستمهای ردههای بالای حزبی و دولتی به عنوان یکی از اهداف اعلامشده این حزب بود:
«توجه بسیار زیادی به این واقعیت که اکثریت نامزدها چهرههای جدیدی برای عموم هستند. در حقیقت دقیقا نیمی از اعضای کنونی مجلس یعنی 134 نفر از 268 نفر از فهرست جدید (ارائهشده از سوی حزب رستاخیز برای نمایندگان مجلس شورای ملی) حذف شدهاند... به ما گفته شده که نامزدهای جدید از بخشهای مختلف جامعه بوده و شامل افراد مذهبی، اعضای سازمانهای زنان، شوراهای محلی، کارمندان دولت، پزشکان و هر نوع قشر تحصیلکرده دیگر ایرانی هستند. انتصاب (فریدون) مهدوی به عنوان معاون دبیرکل (حزب رستاخیز) نمونه دیگری از این امر است که چگونه مردی توانا که تا مدتی اخیر در صحنه سیاسی تقریبا ناشناخته بود میتواند از طریق سختکوشی و قابلیت بالا بیاید.»
در بخش دیگری از این گزارش پیشبینی شده است که پس از انتخابات سراسری، هیأت وزیران به طور کلی مبتنی بر نامزدهای حزب رستاخیز تغییر میکند. البته وستماکوت در پیشبینی خود دقیقا نتوانست تشخیص دهد که آیا تنها برخی از وزرای کابینه هویدا تغییر میکنند یا خود هویدا هم سمت نخستوزیر را به دیگری و شاید آموزگار واگذار خواهد کرد؟ امری که البته در آن زمان رخ نداد، ولی چهارده ماه بعد از نگارش این گزارش با روی کار آمدن جیمی کارتر به عنوان رئیسجمهور جدید آمریکا، آموزگار جانشین هویدا در رأس هیأت وزیران دولت منصوب شاه شد.
این مسئله در یک گزارش محرمانه دیگرِ وستماکوت چنین تحلیل شده است: «به نظر میرسد که هویدا احتمالا پس از انتخابات 20 ژوئن (4 تیر) در رأس دولت باقی خواهد ماند؛ ولی بالهای او به نوعی بریده شدهاند. آموزگار رئیس هیأت اجرایی استانها آماده بر هم زدن تعادل علیه هویدا است. اگرچه به عقیده سفارت آمریکا هویدا برای متوقف کردن (هوشنگ) نهاوندی برای تصدی این شغل مجبور به قبول آموزگار شده است.»
نسل مشاور یا نسل مباشر؟
اگر دقت کرده باشید این ادامه صحبتی است که درباره جوانسازی اطرافیان شاه و خروج از سایه رجال سالخورده منتقد مشفق که وامدار آنها بود آمده است. تغییر نسل مشاور به نسل مباشر. براساس این گزارشها یکی از ابزارهای تبلیغاتی حکومت پهلوی برای فراگیرکردن حزب رستاخیز، نشان دادن سیاست باز کردن راه ورود چهرههای جدید برای عضویت در حلقه بالای قدرت بود. ورود نسل جدید شعار بسیار فریبنده و دوستداشتنیای بود؛ ولی عملا تلاش برای کنار زدن رجال سنتیای بود که حرفشنوی کمتری داشته و خود صاحب رای بودند.
طبق یک گزارش محرمانه دیگر وستماکوت که در 29 خرداد 1354 نوشته شده، سفارت بریتانیا به بررسی و تحلیل برخی دیگر از زوایا و جنبههای تصمیم شاه برای تأسیس یک حزب فراگیر و جدید و توجیهات وی برای اِعمال محدودیت و آزادیهای عمومی و سیاسی و انکار آزادیهای طبیعی و مدنی پرداخته شده و تا حدی آن را مورد تأیید قدرتهای غربی دانسته است:
«در گذشته حکومت ایران برای توجیه بسیاری از مشکلات خود در مسائل داخلی، آنها را به دخالت قدرتهای خارجی نسبت میداد... اگر شما دشمنی را برای عموم مردم و سرکوب آزادیها آماده نکنید، بسیار مشکل است که همچنان به ادامه توجیه انکار آزادیهای طبیعی مدنی ادامه داد. شاه پس از ترور دو سرهنگ آمریکایی در ماه گذشته... به دیپلماتهای سفارت آمریکا گفت که دنیا با او باید موافق باشد که به عناصر مخالف داخلی نباید آزادی زیاده از حد داد. درکل البته شاه حس میکند که احتیاجی به توجه بیش از حد به آنچه که غرب درباره سیاستهای او میاندیشد نیست؛ ولی شاه گاهی نسبت به اظهارات در مورد کنترل سیاسی بیش از حد وی نسبت به مردمش حساس میشود. از یک جهت به نظر میرسد که این توجیه ملموس شاه در مورد سیاستهای داخلیاش مورد استقبال (غرب) واقع شده است.»
در ادامه این گزارش، انحلال همه گروههای سیاسی و تأسیس حزب فراگیر رستاخیز از منظر دیگری ارزیابی شده است:
«مقامات ایرانی بهشدت نگران انتشار این دیدگاه هستند که حزب رستاخیز درواقع گسترش برنامه دولت و تصمیمگیری آگاهانهای از انتخابات در جهت ممانعت از ایجاد یک سیستم ائتلاف محلی و جلوگیری از هرگونه اتحاد بین نامزدها در تهران برای حضور در این انتخابات است. مطبوعات درباره این دیدگاه سکوت کردهاند؛ چراکه این مسئله بار دیگر به موضوع دخالت سابقهدار دولت در انتخابات و کوشش برای انتخاب نامزدهای مورد نظر خود دامن میزند.»
بخش تحقیقات وزارت خارجه بریتانیا نیز در تحلیلی کوتاه نوشته کریستوفر رندل (Christopher Rundle) به بررسی احتمالات مختلف فراروی حزب رستاخیز پرداخته است. کریس رندل کارشناس شناختهشده بریتانیایی مسائل ایران است که بیشتر عمر حرفهایاش از میانه دهه هفتاد تا زمان بازنشستگی خود در سال 1998 نیز به تناوب در سفارت کشورش در تهران خدمت کرده است. رندل هماکنون رئیس افتخاری مرکز ایرانشناسی دانشگاه دارام و عضو هیأت امنای موسسه ایرانشناسی بریتانیا است:
«مشخصا یکی از مهمترین سؤالها در مورد وضعیت جدید این است که آیا حزب جدید در مهار سازنده انرژی ملی در ابعادی گستردهتر از گذشته موفق خواهد شد؟ یا اینکه این مسئله موجب تکرار تجربه بیتفاوتی عمومی پس از یک دوره بسیج تودهها و یا اصطکاک بیش از حد بین حزب و حکومت، در صورت ایفای نقشی فعال و نسبتا مستقل از سوی احزاب خواهد بود. من اخیرا در روزنامههای ایران مواردی را دیدهام که حزب رستاخیز میخواهد نقش نظارتی و حتی هدایتی در برخی زمینهها در فعالیتها و مسئولیتپذیری دولت داشته باشد.
در شرایطی که احتمالا پاسخگویی گستردهتر دولت مطلوب است، ولی باید توجه داشت که دخالت ظاهری حزب در اوضاع تنها به خرابتر شدن بیشتر نظام اداری ایران کمک خواهد کرد. شاه از این موضوع آگاه است و من پیشبینی میکنم که در عمل، نظارت و هدایت در جایی که لازم باشد تا حد زیادی نوعی ظاهرسازی با اندکی اختلاف بین دولت و حزب باشد. یگانگی حزب رستاخیز احتمالا تنها ویژگی مهم آن است، ولی وضعیت هنوز مشخص نیست و واضح است که در این راه منافع فردی نیز دخیل هستند.»
شیوهای که حکومت پهلوی برای انتخابات داخلی حزب رستاخیز و انتخابات دوره بیستوچهارم مجلس شورای ملی در نظر گرفته بود تا حد زیادی مبتنی بر گزینش و چینش نامزدهای کاملا وفادار و مورد اطمینان نظام در رقابت انتخاباتی شهرها و شهرستانها و ایجاد یک جو رقابتی سالم بین خودیها و هواداران واقعی خود بود. شیوهای که به نحو دیگر و مقیاسی محدودتر در برخی ادوار سلطنت رضاشاه نیز آزموده و پس از آن نیز در مقیاسی گستردهتر و پیشرفتهتر در آفریقای جنوبیِ دوران آپارتاید و اسرائیل تجربه شده بود. با این همه رواداری حکومت ایران حتی در همین حد نیز در مواردی نقض میشد. انتخابات مجلس بیستوچهارم توسط حزب رستاخیز انجام شد. این آخرین انتخابات دوره پهلوی بود و رقابت سالمی در درون حزب انجام شد، اما عملا اشخاص میبایست از چندین فیلتر رد میشدند. خودیها در درون آن سیستم داخلی آزاد بودند که شرکت کنند. گزارشهایی در تأیید این مطلب نیز وجود دارد. در این گزارشها آمده:
«شایع شده که کسانی که در این انتخابات شرکت نکرده و در شناسنامهشان مهر نخورده بخشی از حقوق مدنیشان را از دست میدهند. حکایتهای زیادی وجود دارد که افراد زیادی ممنوعالخروج شده و آنانی که شناسنامهشان مهر رأی نخورد نمیتوانند کشور را ترک کنند...این شایعات طبق معمول تکذیب شده... و راست یا دروغ آنها تأثیر تورمزایی بر تعداد رأیدهندگان نهاده است.»
یکی دیگر از نکات مشترک مطرحشده در مکاتبات کارشناسان بخش خاورمیانه وزارت خارجه بریتانیا، ابراز بدبینی نسبت به موفقیت حزب رستاخیز در جلب نظر افکار عمومی برای مشارکت سیاسی در ایران بود. «ایهیث» یکی از این کارشناسان در گزارش هفتم ژانویه 1976/ 17 دی 1354، خود چنین نوشت: «پس از نُه ماه فعالیت پراحساس رسمی و تبلیغات گسترده، حزب رستاخیز حقیقتا به موفقیت آشکاری در جلب نظر حتی مردم عادی نیز دست نیافته است.»
پیتر وستماکوت، کمتر از یک سال بعد از تأسیس حزب رستاخیز به بوشهر و شیراز و جهرم سفر میکند تا ضریب نفوذ حزب را بسنجد. در آنجا به دیدن دکتر فرهنگ مهر میرود. وستماکوت بخش اصلی گزارش ششصفحهای سفر ماه اکتبر 1976 خود به بوشهر، شیراز و جهرم را به تأثیر و ضریب نفوذ حزب رستاخیز در برخی قسمتهای استان فارس اختصاص داده بود.
در این سفر دکتر «فرهنگ مهر» رئیس دانشگاه پهلوی شیراز در پاسخ به وستماکوت و در واکنش به گزارشهای روزنامههای محلی در مورد اینکه نیمی از دانشجویان در حزب رستاخیز فعالیت دارند، درباره میزان موفقیت این حزب در بین دانشگاهیان در شیراز گفت که برخلاف احزاب قبلی، فعالیت حزب رستاخیز در دانشگاه شیراز چندان جدی نبوده است و از این جهت در رأیگیری برای انتخاب اعضای هیأت اعزامی به کنگره سراسری حزب در تهران از بین پانصد عضو حزب در دانشگاه شیراز، کمیته مرکزی این حزب تنها یک سیاستمدار بدنام محلی و شخص وی (دکتر فرهنگ مهر) خود را نامزد کرده بودند.
وستماکوت در همین سفر، نظر «تامس» کنسول جدید آمریکا در شیراز را درباره حزب رستاخیز جویا شده بود که چند هفتهای بیشتر از آغاز مأموریتش در منطقه نمیگذشت: «از نظر او (کنسول آمریکا) شواهد اندکی در این باره وجود دارد که از حزب رستاخیز به عنوان نهادی برای طرح گسترده نظرات مردم حتی در زمینه درخواست ساخت راه و جوی جدید و یا سیستم مناسب تلفن استفاده شود. مردم هنوز دلیلی برای فراموش کردن بیعلاقگی سنتی و یا در مواردی ترس خود نسبت به احزاب سیاسی مشاهده نمیکنند.»
او در گزارشش درباره تأثیر این حزب بر دانشگاهیان میگوید برخلاف احزاب قبلی، فعالیت حزب رستاخیز در میان دانشگاهیان دانشگاه شیراز چندان جدی نبوده است. دکتر فرهنگ مهر در ادامه ضمن اعلام اینکه تأثیر حزب رستاخیز نتیجه عملکرد غلط سیاستمداران در گذشته بوده تأکید کرد که «این حزب هم به راه غلطی هدایت شده و با در بر داشتن کمیسیونهای انتصابی، خود را از معرض انتخاب عمومی مصون نگاه داشته و هیچیک از رهبران آن چهرههای محترمی در بین افکار عمومی نیستند. از این نظر هیچکس خود را آماده دفاع از نامزدهای حزبی نمیکند که فاقد نفوذ و تأثیرگذاری لازم است. » او در انتقاد به شعارهای حزب و دولت مرکزی میگوید: «25 سال پیش اینکه احتمالا توجیهی در تدارک دادن بیانیههای تبلیغاتی درباره سلطنت، پیشرفت اجتماعی و دفاع حکومت در جهت اعتقاد مردم به آنان وجود داشت؛ ولی این یک خطای تاریخی بود و اجرای آن اکنون به افزایش مخالفان منجر خواهد شد. این سیاست توسط آن دسته سیاستمداران جدای از متن جامعه مطرح میشود که فکر میکنند حکومت نیازی به توضیح دادن درباره عملکرد خود ندارد و دولت فقط درباره نخستوزیر و شخص شاه مسئول است.»
... طبق گزارشی که در 17 دی ماه 1354 نوشته شده بود، پس از 9 ماه فعالیت پراحساس رسمی و تبلیغات گسترده، حزب رستاخیز حقیقتا به موفقیت آشکاری در جلب نظر حتی مردم عادی نیز دست نیافته است. در اکثر گزارشهایی که از تجربه ایرانیان و غیرایرانیان درباره حزب رستاخیز نوشته شده عموما اشاره به این شده که تلاش شاه بر این است که خودش رهبری سیاسی را برعهده بگیرد و با اپوزیسیون در درون یک ساختار زیر نظر خودش و زیر رصد خودش تعامل کند. اما عملا موفق نمیشود و این تبدیل به نقطه خطرناکی برای حکومت پهلوی میشود. تا جایی که در پاییز 57 جزو اولین اقداماتی که برای ساکت کردن مردم انجام میدهد منحل کردن حزبی است که به تخمین خود او در سال 55، پنج میلیون نفر عضو داشته است.
تا آنجا که من دسترسی داشتم و با رجال حکومتی آن زمان صحبت کردهام به جز یک نفر (داریوش همایون) که گفته میشود از معماران و تئوریسینهای حزب رستاخیز بوده بقیه معتقد بودند این یک اشتباه بزرگ بوده است. داریوش همایون معتقد بود گرچه این حزب نتیجه لازم را نداشت ولی راهی برای مشارکت سیاسی نبود و این تنها راه متقاعد کردن شاه بود و کورسوی امیدی بود که بهتر از اقدام نکردن بود. اقدامی مستأصلانه در شرایط استیصال، که در عمل جواب نداد و همان حزبی که برای برونرفت از بحران و جلوگیری از بحران درست شد، خود به یکی از مهمترین بحرانها منجر شد و در نخستین روزهای مهرماه 1357 با شتاب و با سرافکندگی، انحلالش توسط شاه و نخستوزیر وقت اعلام شد. دولت جعفر شریفامامی که تحت عنوان دولت آشتی ملی سر کار آمد رسما به دستور شخص شاه انحلال حزب رستاخیز را اعلام کرد. همانطور که یکشبه درست شد، یکشبه هم منحل شد.
آموزههای یک حزب دیروزین، برای جامعه امروزین
علت اینکه بحث از حزب رستاخیز را بعد از پنجاه سال مطرح کردم بخشی به دلیل حرفه و علاقه من به تحولات تاریخی است و جذابیتی که علاوه بر من برای مردم، سیاستورزان، نخبگان و روزنامهنگاران میتواند داشته باشد. اما به جز این، برای من این تجربه تلاش برای اینکه همه به صورت مشاور عمل نکنند و مباشرت هم در حکومت و برای منویات مقامات بالادستی داشته باشند یک تجربه شکستخورده است. بحث خالصسازی و یکسانسازی و یکنواختسازی جامعه در هیچ جای دنیا و بخصوص در ایران، جواب نداده و نخواهد داد. تصورم این است که کسانی که به این اندیشه معتقد بودند لزوما خائن، وطنفروش، فرومایه و یا خودکامه نبودند، بلکه تصور این بود که زیادی حرف زدن مردم، چند جور حرف زدن مردم، اساسا آزادی و تحزب و روزنامههای مختلف باعث اغتشاش و دردسر است. این تصور، جدید نیست، حداقل بعد از مشروطه تصور رایجی بوده است. و تأسیس حزب رستاخیز و فراز و فرودش نمونه بارزی از این ماجراست.
یک جامعه پویا و دموکراتیک، جامعهای است که چندصدایی و چندحزبی در آن وجود داشته باشد و احزاب در چارچوب قانون و به صورت مدنی فعالیت کنند، نه در فضایی آشفته و هرجومرجزده. در چنین جامعهای، آزادی بیان و فرهنگ آزاداندیشی زمینهای را فراهم میکند که شهروندان بتوانند نظرات خود را بیان کنند و از آن مهمتر، حاکمان نیز این نظرات را بشنوند.
من فکر میکنم فرهنگ آزادی و دموکراسی در کشور ما هنوز نهال خیلی نوپایی است. برای همین کسانی که تصور میکنند که آزادی و دموکراسی و نهادهای مدنی و احزاب و روزنامهها میتوانند مخل منویات اشخاص حاکم در جامعه باشد فکر میکنند بدون اینها امکان پیشرفت وجود دارد. حتما احزاب و گروههای رقیب میتوانند برای هم مشکل ایجاد کنند و اگر فرهنگش نباشد برای مملکت مشکل ایجاد کنند. اما نبود اینها فاجعههای بزرگی ایجاد میکند که نتیجه آن را در شهریور 1320 و بهمن 1357 دیدیم. این اندیشه خطرناکی است که کشور ما را به سهولت به عراق سال 2000 و سوریه چند ماه اخیر تبدیل میکند و اگر میخواهیم جامعه بیمه شود و حاکمان حمایت مردمی داشته باشند چارهای جز آزادیهای سیاسی و توسعه سیاسی در کنار توسعه اقتصادی وجود ندارد.
259