نقد و نظر، ش 19 20
چکیده: نویسنده مقاله به منظور بررسی امکان اسلامی کردن دانشگاه ها، به نقد تعریف تربیت اسلامی به معنای ایجاد انسانهای خداپرست می پردازد و عدم وضوح مفهومی تعابیر را از اشکالات این تعریف برمی شمرد; سپس با تقسیم علوم به دو قسم اسلامی و غیراسلامی، به بیان اشکالات اسلامی کردن علوم غیراسلامی پرداخته، نهایتاً نتیجه می گیرد که به دلیل وجود قرائتهای مختلف از اسلام و نادرستی الزام دانشجویان به گذراندن شیوه تعلیم وتربیت اسلامی در دانشگاه ها و نیز لزوم نقادی داده های وحیانی در گفتگو با متفکران غیردینی به منظور تمیز درست از نادرست، اسلامی شدن دانشگاه امری غیرممکن و نامطلوب است.
1. ظاهراً در دو واقعیت شکی نیست: یکی اینکه تقریباً همه دانشگاه های کنونی جهان، دانشگاه هایی متجددانه (modern)، غیردینی (secular) و آزاداندیشانه (liberal)اند، و دیگر اینکه همه این دانشگاه ها عیوب و نقایصی دارند و دستخوش پاره ای نابسامانی ها و کمبودهایند. برخی، مشکلات دانشگاه ها آن را ناشی از اموری عارضی می دانند و سعی می کنند با حفظ ماهیت مدرن، سکولار و لیبرال دانشگاه ها، نقائص آنها را برطرف کنند و گروهی نیز مشکلات آنها را ناشی از ماهیت دانشگاه ها می دانند و معتقدند باید دانشگاه سنتی، دینی و مکتبی تأسیس کرد. سنت گرایان و بنیادگرایان طرفدار نظر دوم هستند و تجددطلبان طرفدار نظر اول.
2. مهمترین مقومات وجودی یک دانشگاه عبارت اند از: الف) آرمان و هدف; ب) علوم و معارف; ج) کتابهای درسی; د) استادان; ه) دانشجویان; و) نظام مدیریت و اجرا. طرفداران اسلامی کردن دانشگاه بیشتر بر در اول و دوم تأکید ورزیده اند;
درباره آرمان و هدف دانشگاه اسلامی آورده اند که: «هدف تعلیم و تربیت اسلامی، ایجاد انسانی صالح و درستکار است که به معنای صحیح کلمه، الله را بپرستد و بنای حیات دنیوی و مادی اش را بر شریعت استوار سازد و این حیات را به خدمت دینش درآورد و...». این آرمان مبتلا به دو نقیصه اساسی است: یکی اینکه در قالب الفاظ و تعبیراتی بیان شده است که به هیچ روی وضوح مفهومی ندارند و هرگونه سعی در جهت ایضاح مفهومی آنها فقط به خرق اجماع توافق کنندگان می انجامد. دوم آنکه اگر آرمان و هدف دانشگاه اسلامی چیزی از این قبیل باشد، می توان پرسید که دانشگاه اسلامی با دانشگاه مسیحی یا یهودی چه فرقی دارد؟ در عبارات بالا هیچ امری نیامده که صرفاً اسلامی باشد.
اما علوم و معارفی که در دانشگاه ها تعلیم و تدریس می شوند بر دو دسته اند: دسته اول علومی هستند که از طریق وحی به ما رسیده اند و دسته دوم علومی هستند که خود بشر با به کارگیری همه قوای ادراکی خود به آنها دست می یابد. علوم دسته اول، در حوزه فرهنگ اسلامی، در قالب قرآن و احادیث معتبر فراهم آمده اند. از یک جهت دیگر می توان گفت رشته های علمی بر دو دسته اند: علوم اسلامی و علوم غیراسلامی. علوم اسلامی، علومی هستند که یا به کار فهم، تفسیر و دفاع از کتاب و سنت می آیند و یا در آنها به کتاب و سنت تمسک می شود. علومی که هیچ یک از دو وصف مذکور را نداشته باشند، علوم غیراسلامی اند. شک نیست که مراد از اسلامی کردن علوم، اسلامی کردن علوم دسته اول نیست; زیرا تحصیل حاصل است. مراد، اسلامی کردن علوم دسته دوم است.
3. مراد از اسلامی کردن علوم غیراسلامی یا این است که آنها را بر متون دینی عرضه کنیم و آنچه با آنها موافق نبود کنار بزنیم و بقیه را بپذیریم، یعنی براساس متون دینی به غلط گیری علوم غیراسلامی بپردازیم و یا اینکه از متون اسلامی علوم جدیدی را اخذ و اقتباس کنیم; یعنی علوم عقلی، تاریخی و تجربی موجود را کنار بگذاریم و به جای آنها علوم تاریخی، عقلی و تجربی اسلامی را از متون دینی استخراج و استنباط کنیم.
شکل اول اسلامی کردن پنج اشکال دارد: 1) دلیلی بر این ندارید که گویندگان متون دینی درصدد بیان حقایق عقلی، تاریخی و تجربی ای که در علوم کشف شده یا می شوند، بوده اند و / یا این حقایق را بیان کرده اند; 2) آیا علاوه بر رجوع به قرآن و حدیث، از روشهای خود آن علوم نیز برای رد یا قبول استفاده می کنید؟ اگر آری، در این صورت رجوعتان به قرآن و حدیث بی فایده است و اگر نه، در این صورت سخنان برای هیچ یک از عالمان آن علم اعتبار ندارد; 3) علم نمی تواند بدون نظریه باقی بماند. اگر نظریه ای را براساس متون دینی رد کردید، چه چیزی به جای آن می آورید; 4) موضع شما انفعالی محض خواهد بود و نمی تواند سبب ساز پیشروی علوم شود; 5) این چنین علمی بی مشتری است.
شکل دوم اسلامی کردن نیز چهار اشکال دارد: 1) همان اشکال اول در شکل اول; 2) اگر علومی را که از طریق رجوع به کتاب و سنت استخراج شده اند با صرفِ تمسک به کتاب و سنت موجه و مدلل می کنید، در این صورت سخنتان برای کسانی که پیرو دین شما نیستند اعتباری ندارد; همچنین علومتان نقلی محض خواهد شد و علوم نقلی نمی توانند جانشین علوم عقلی، تاریخی و تجربی شوند; زیرا این علوم روشهای تحقیق و داوری همگانی و فارغ از دین و مکتب دارند. ولی اگر این علوم را به مدد روشهای تحقیق و داوری عقلی، تجربی و تاریخی موجه و مدلل می کنید، در این صورت رجوع به دین تنها در مقام کشف مفید است، نه مقام داوری و آنچه هویت علم را می سازد، مقام داوری است، نه مقام کشف; 3) اگر با مراجعه به کتاب و سنت می توان المثنای همه علوم را پدید آورد، قوای ادراکی ای که در اختیار بشر است به چه کار می آیند؟ 4) به هنگام تعارض این علوم اسلامی با علوم پیشین، کدام را برگزینیم؟ اگر بگویید علومی که از وحی برآمده اند، خواهیم گفت به کدام ملاک؟ اگر بگویید به دلیل اینکه داده های وحیانی حقایقی مطلق و جاودانه اند ولی یافته های عقلانی غیرقطعی و موقت اند و باید به محک داده های وحیانی سنجیده شوند، خواهیم گفت مگر همین حکمی که می کنید خودش یک یافته عقلانی نیست؟ بنابراین اگر یافته های عقلانی حجیت نداشته باشند، آن سخن شما هم بی اعتبار خواهد شد.
4. اینک به این سؤال می پردازیم که آیا اسلامی کردن دانشگاه ممکن است؟ در پاسخ باید گفت که تقریباً محال، و لااقل دشوار است; زیرا برای این کار باید به کتاب و سنت رجوع و آن را استنطاق کنیم تا مختصات دانشگاه اسلامی را بر وفق آن بیابیم. اما خوشبختانه یا بدبختانه، کتاب و سنت بسته به اینکه چه کسی آنها را استنطاق کند، جوابهای مختلف به سؤال واحد می دهند و از همین جاست که قرائتهای مختلف از اسلام پدید می آیند. حال کدام قرائت را باید پذیرفت؟
5 . حال فرض کنیم که اختلاف نظرها فیصله یابند و مشخصات دانشگاه اسلامی دقیقاً و به وضوح تعیین شوند. باز جای این سؤال هست که چرا جوانان و نوجوانان کشورهای اسلامی باید به این دانشگاه وارد شوند و به الزامات و تعهدات چنین نظام تعلیم و تربیتی ای ملتزم گردند؟ آنها می توانند بگویند حالا که در انتخاب پدر و مادر و زمان و مکان ولادتم اختیاری نداشته ام، چرا حق انتخاب دانشگاه و شیوه تعلیم و تربیت را از من دریغ می دارید؟
6. از سوی دیگر، بر مدعیان تشکیل دانشگاه اسلامی لازم است که با محققان و متفکران دینی غیرمسلمان و نیز با متفکران غیردینی یا ضددینی وارد بحث و گفتگوی جدی، حق طلبانه، آزاد و صریح شوند. آنان باید بفهمند که در کشاکشی بسیار اساسی وارد شده اند، کشاکشی که با نگرش نقادانه، غیردینی و تحلیلی که حقایق وحیانی را تا به محک و میزان عقل بشری سنجیده نشوند، به عنوان اموری معقول یا قابل دفاع نمی پذیرند.
7. اسلامی کردن علوم و معارف توصیفی بشری نه ممکن است و نه مطلوب. آنچه اشکال دارد، علم زدگی یا علم پرستی است، یعنی دیدگاهی معرفت شناختی که علم تجربی را تنها روش (موجود) تحصیل معرفت می داند. این علم پرستی قابل دفاع منطقی نیست. همچنین استنتاج مادیت وجود شناختی از آن نیز منطقی و قابل دفاع نیست.
8 . باید به دانشجویان تفهیم کرد که علم، فعالیتی بشری است که چندان هم فارغ دلانه و بی طرفانه نیست و بسیاری امور از دسترس آن بیرون است و لذا جهان بینی علمی بسیار فقیر و ضعیف است و در فرایند پژوهش علمی نیز علوم وفاق و سردرگمی و گیجی وجود دارد.
اشاره
1. نویسنده محترم نکات دقیقی را در باب اسلامی کردن دانشگاه برشمرده اند; اما از نکاتی نیز غفلت ورزیده اند، از جمله اهداف و آرمان علم و دین، مراد از اسلامی کردن علوم، امکان و مطلوبیت اسلامی کردن علوم و مانند آن، که به برخی موارد آن اشاره می کنیم.
2. در مورد آرمان و هدف اسلامی کردن دانشگاه دو نقیصه را برشمرده اند که یکی مربوط به واضح نبودن مفاهیم است و دیگر مربوط به عدم تمایز این مفاهیم با مفاهیم مربوط به دینی کردن دانشگاه. اما درباره عدم وضوح مفاهیم باید گفت که اولا این مفاهیم واضح اند و به فرض آنکه در مورد آنها اختلاف نظر وجود داشته باشد، اما در نظر به کاربرندگان آنها واضح اند. ثانیاً اگر مقصود شما از خرق اجماع در پی ایضاح مفاهیم این است که نمی توان به وفاقی عام درباره آنها دست یافت، در پاسخ باید گفت که چنین وفاق عامی در هیچ جای عالم یافت نمی شود، نه در فلسفه، نه در علم تجربی و نه حتی در ریاضیات و منطق. انواع دستگاه های ریاضی و منطقی در عالم ساخته و پرداخته شده اند که هر کدام با یک دسته مفاهیم و پیش فرضها و اصول موضوعه کار می کنند که هیچ وفاق عامی درباره آنها وجود ندارد. هنگامی که در قطعی ترین علوم مانند منطق و ریاضیات وضع از این قرار است، چه انتظاری دارید که درباره علوم اسلامی وفاق عامی درباره مفاهیم پدید آید؟ تعجب اینجاست که نویسنده محترم، خود به این نکته در انتهای مقاله تفطن دارند که در علوم تجربی نیز چنین عدم وفاقی وجود دارد، آنجا که می گویند: «فیلسوفان علم نیز به همین عجز، به همین حیرت و آشفتگی و به همین عدم وفاق در مقام فهم دقیق آنچه در فرایند کشف و تحقیق علمی رخ می دهد، دچارند». پس نباید این مسأله را به عنوان نقیصه ای برای آرمان اسلامی کردن علوم برشمرد; زیرا اختصاصی به این آرمان ندارد.
اما آنچه به عنوان نقیصه دوم گفتند به واقع نقیصه ای نیست. کافی است گفته شود مراد از انسان کامل و بنده خدا، انسانی است که در متن دین اسلام تعریف شده است و پرواضح است که میان تعریف انسان کامل از دیدگاه اسلام با سایر ادیان تفاوت وجود دارد، یا لااقل در راه رسیدن به نقطه مطلوب و روش کمال یابی انسان تفاوت هست و می توان این قیود را در تعریف نیز آشکار کرد. به عبارت دیگر هنگامی که گفته می شود هدف، بندگی الله است، به طور ضمنی نیز مراد شده است که آن نوع بندگی که راه و روش آن را در شریعت اسلامی می توان یافت.
3. نویسنده محترم در بیان مراد از اسلامی کردن علوم تنها به دو شقّ اشاره کردند: یکی عرضه کردن علوم موجود بر متون دینی و کنار زدن آن بخشهایی که با متون دینی مخالف اند و دیگری استنباط مستقیم علومی جدید از متون دینی به جای علوم تجربی، تاریخی و فلسفی قبلی; در حالی که این دو شق، دو روایت ضعیف از اسلامی کردن علوم هستند که چندان هم مدافعی ندارند. در این زمینه نظریه های دیگری مطرح است، از جمله این نظر که علوم از دو ناحیه جهت یافته از ارزشها و سیاستها و فرهنگها می شوند: یکی از ناحیه گسترش و دیگری از ناحیه حاق علم. همه می دانند که گسترش علوم، بویژه در این زمان، تا حد زیادی در گرو سیاستهای دولتها و سرمایه داران است. قدرتهای سیاسی و اقتصادی تعیین کننده آن هستند که کدام تحقیقات و با چه اهدافی امکان گسترش بیابند و کدام نیابند.
اما از ناحیه حاق روش علمی نیز باید گفت در آنجا نیز جهت داری نمایان می شود. در روش علمی با چند عامل اساسی مواجه هستیم: نظریه، شواهد، پیش فرضها و مبانی و روش. رشته ای از شواهد در ارتباط با نظریه قرار می گیرند که آن را تأیید یا ابطال می کنند. یک دسته روشهایی هم برای سنجش و آزمون نظریه ها به کمک شواهد وجود دارد. در همه اینها نیز مبانی و پیش فرضهایی حکومت دارند. در هر حال دو مرحله در کار عالمان وجود دارد: 1) مرحله نظریه پردازی و جمع آوری اطلاعات و شواهد که از آن به مقام گردآوری یا مقام شکار تعبیر می کنند (تعبیر اول مناسب تر با نظریه پوزیتیویستهاست و تعبیر دوم با نظریه عقل گرایان انتقادی); 2) مرحله آزمون (تأییدگر یا ابطال گر) فرضیه ها و نظریه ها. تجربه گرایان، خصوصاً پوزیتویستها، همچنین دانشمندان ادوار گذشته بر مقام اول تأکید داشتند و حاقّ روش علمی را در نحوه گردآوری اطلاعات و چگونگی بدست آوردن نظریه های علمی می دیدند; اما عقل گرایان انتقادی، حاقّ روش علمی را به مرحله دوم مربوط می کنند.
مقام گردآوری دانسته و گفته اند که در مقام داوری که حاق علم است، ارزشها و فرهنگها و ایدئولوژی ها و ... نقشی ندارند.(4) بحث تفصیلی این مطلب را به جای دیگری وامی گذاریم. اما در اینجا نیز از اشاره به دو مسأله نباید غفلت کرد: اولا علم، تنها مقام داوری نیست; ثانیاً در مقام داوری نیز ارزشها و فرهنگها و ... دخیل اند. اما مسأله اول از این قرار است که آنچه علم را شکل می دهد مجموع تمام عملیاتی است که دانشمندان برای رسیدن به تبیین علمی انجام می دهند. نمی توان تنها بخشی از این مجموعه را گرفت و آن را حاق علم معرفی کرد. درست است که هرچه به انتهای کار نزدیک می شویم، تأثیر کار عالمان در آنجا بیشتر خودنمایی می کند، اما نقطه آغاز علم نیز بسی اهمیت دارد; زیرا اگر آن نباشد، علمی نخواهیم داشت. اگر حدسها، فرضیه ها، احتمالات و هر آنچه دانشمند را به حرکت در می آورد نباشند، هیچ علمی پدید نمی آید. بنابراین آنچه به مقام گردآوری یا شکار مربوط است، به منزله ماده علم است که بعداً باید صورت محقق خویش را دریابد و از آزمونهای نقادانه سرافراز درآید و در جامعه عالمان پذیرفته گردد. تا مقام شکار نباشد، مقام داوری موضوعی نخواهد داشت. آنگاه که محصولات مقام شکار به میان می آیند، با خود تمام آنچه از ارزشها، جهتها، فرهنگها و ... را حمل می کنند به میدان مقام داوری می کشانند. آنگاه در همین میدان دوم نیز عالمان باید به نقّادی و آزمون محصولات مقام اول بنشینند.
در اینجاست که عده ای گمان کرده اند که می توان عینیت قطعی علم را تضمین کرد، زیرا در این مقام، هویت جمعی علم شکل می گیرد; لذا از ارزشهای تک تک عالمان فارغ می شود. اما این گمان چندان موجه نمی نماید; زیرا این جماعت عالمان در همین مقام داوری نیز از افرادی تشکیل شده اند که دارای تعلقات، انگیزه ها، فرهنگها و ارزشهای خاص خودشان هستند و در این مقام نیز آنها را، بخواهند یا نخواهند، دخالت می دهند. بنابراین علومی که در جامعه عالمان مسلمان از گردنه نقد با موفقیت عبور کند، متفاوت از علومی است که از نقادی جامعه عالمان سکولار می گذرد. به همین دلیل است که علوم انسانی پدید آمده در جوامع غربی که عمدتاً براساس جهان بینی غیر دینی و حتی ضد دینی بنیان نهاده شده اند، نمی توانند به کار جوامع دینی بیایند.
4. عجیب اینجاست که نویسنده محترم در جایی از مقاله به همین نکات توجه داده اند، آنجا که گفته اند: «علم فعالیتی بشری است و برخلاف تصوری که عموم انسانهای متجدد دارند، فعالیت فارغ دلانه و بی طرفانه ای نیست که فقط مبتنی بر عقل خونسرد، محتاط، و منطقی باشد و به مدد پاره ای قواعد، از داده هایی خاص استقراءهایی فراهم آورد و از آن استقراها، نظریه ها یا فرضیه هایی بسازد و آنها را در معرض آزمونهای عینی تجربی قرار دهد... . عالمان با تمام وجود خود، نه فقط با نیروی عقل و نیروی استدلالشان، وارد صحنه علم می شوند». گویی در نیمه اول مقاله با کسی سر و کار داریم که کاملا مخالف نویسنده نیمه دوم مقاله است. سؤال اساسی اینجاست که اگر این سخنان اخیر نویسنده محترم درست باشد، که هست، و ایشان به آن اعتقاد داشته باشند، که دارند، دیگر نباید از علم فارغ از ارزش سخن بگویند و اسلامی کردن علوم را نامطلوب بشمارند. نباید بگویند: «علوم و معارف توصیفی انسان متجدد، اصولا و ذاتاً عیب و ایرادی ندارد تا بخواهیم چیز دیگری را جایگزین آنها کنیم»; زیرا با پذیرش دخالت جهان بینی، گرایشها و تمایلات عالمان در فرایند کار علمی آنها، دیگر نمی توان علوم توصیفی عالمان غیردینی یا ضددینی را درست و به حال جوامع دینی مفید دانست. بنابراین باید گفت اسلامی کردن علوم و معارف توصیفی، بنابر آنچه که خود نویسنده محترم هم به آن اذعان دارد، هم ممکن است و هم مطلوب.
5 . نکته مهم دیگر، عدم تفکیک نویسنده محترم میان علوم طبیعی و علوم انسانی است. ایشان از آنجا که به لحاظ روش تحقیق تجربی، هیچ تفاوتی میان علوم انسانی و علوم طبیعی نمی بینند، لذا حکم واحدی بر همه ساری و جاری می دانند.
در مجموع باید گفت علوم انسانی از چند جنبه با علوم طبیعی تفاوت دارند که از برخی از آن جنبه ها جهت دار می شوند. از جمله، نقش خود موضوع است که روش را تعیین می کند و دیگری تعلق به موضوع. در بررسی عوامل اختلاف جوهری موضوع علوم انسانی با موضوع علوم طبیعی چند مسأله مطرح است، از جمله پیچیدگی انسان و تعذر یا تعسر شناخت آن و در نتیجه نیاز به دستگیری وحی و برگرفتن اصول و مبانی علوم انسانی از دین. گرچه صرف پیچیدگی موجب تمایز جوهری نمی شود، اما به دلیل صعب کردن یا محال کردن کار شناخت، نیاز به کمک گرفتن از داور برتر پدید می آید. مبنای دیگر نیز اختیار و گزینش گری انسان است در مقابل واحد عمل کردن طبیعت. هرچند اختیار با قانونمندی انسان منافات ندرد، اما به دلیل مشکل یا ناممکن بودن شناخت کامل انسان و کشف مشابهت های واقعی میان رفتار انسانها، به دین و معارف وحی احتیاج می افتد. همچنین مهمترین نکته در تفاوت موضوع، مسأله معناداری و قاعده مندی رفتار انسان است و اینکه انسان موجودی اعتبارساز است که در مقام تبیین رفتار او ابتدا باید آن را فهم و تفسیر کرد و این تفسیر می تواند متعدد و مختلف باشد.
اگر به صورت یک دوربین فیلمبرداری عمل کنیم فقط از دولا راست شدن و راه رفتن مردم، یعنی جسمشان می توانیم تصویر برداریم; ولی روحشان را هرگز در جعبه دوربین و بر صفحه عکاسی نمی توانیم آشکار کنیم. فهم مسائل انسانی فهم روح آنهاست، نه تماشای جسم آنها. تمدنها، فرهنگها، جامعه ها و انسانها روحی دارند که جز از طریق انس با آن روحها و دوستی عمیق با آنها نمی توان به اعماقشان راه جست و سرّشان را به چنگ آورد. بازیگری و شرکت فعال در حادثه مورد بررسی، از طریق همدردی، همفکری و همروحی و انس و قرابت و ایمان صورت می پذیرد.
بنابراین باید در فرهنگ و ارزشهای عاملان داخل شد و با روش همدلی، ابتدا تصوری درست از رفتار آنها به دست آورد. در اینجاست که پای ارزشها و فرهنگها به میان می آمد. و از جمله آنها فرهنگ و ارزشهای دینی است.
البته باید راه را بر ورود خطابست یا دست کم احتمال آن را کاست. یعنی هم باید ارزشها و فرهنگ را روشن و شفاف کرد و بر قدر متقین آن پای فشرد و از دخالت ارزشهای بی اساس یا سست بنیاد جلوگیری کرد و هم بر سنت نقد اتکا داشت و به جامعه عالمان مؤمن فرصت داد تا آزادانه به نقد یافته های این علوم بنشینند و خطاهای آن را کم کنند و هم در رسوخ ایمان در دل عالمان و جهت درست دادن به جان و روح آنان همت گماشت. همچنین باید راه را بر ورود شیاطین دنیاپرست و وسوسه گران دین ستیز بست تا از آلوده کردن جوّ و ورود ارزشها و فرهنگ بیگانه به بهانه نقد علمی جلوگیری شود. پرواضح است که تا ذهن و ضمیر دانشمندان آکنده از ارزشهای دینی و ایمان به خدا نشود، آنچه از آن به بیرون می تراود و حدسهایی که می زنند، یا فرضیه هایی که می بافند تا آغازگر راه علم باشد، نمی تواند با ارزشهای دینی و ایمان به خدا سازگار شود.
6. نکته قابل تأمل دیگر در این مقاله این است که نویسنده محترم بر مدعیان تشکیل دانشگاه اسلامی الزام می کند که یافته های خود را با محققان و متفکران غیردینی و حتی ضددینی در میان گذارند و اگر توانستند آنها را قانع کنند، آنگاه آن یافته ها اعتبار دارد و در پایان نیز نتیجه گرفته اند که: «اندیشه تشکیل دانشگاه اسلامی، به نوعی تناقض نمایی (paradoxicality) گرفتار می آید; چرا که برای تشکیل دانشگاه اسلامی قوی و کارآمد، باید دانشگاه های غیراسلامی قوی و کارآمد داشت». اولا، اگر نگرش انسان متجدد این است که هیچ منبع شناختی غیر از عقل بشری وجود ندارد، نتیجه اش این است که هیچ یافته وحیانی اعتبار ندارد; پس این چه زحمتی است که اصلا به دنبال علوم اسلامی برویم. براین پایه حتی علوم دسته اول، یعنی آنهایی که از متن خود دین استخراج می شوند نیز، بی اعتبارند. ثانیاً، چه دلیلی وجود دارد که انسان مؤمن ملتزم باشد با معیار و ملاک انسان غیرمؤمن عمل کند؟ چرا نباید مؤمنان امکان این را داشته باشند که براساس معیارهای خود، مبتنی بر عقل و وحی، علوم تجربی، فلسفی و تاریخی عمل کنند؟ به عبارت دیگر چرا باید قواعد بازی علم را فقط غیرمؤمنان تعیین کنند؟
ممکن است بگویند که هویت جمعی علم اقتضا می کند که علم در میان جوامع مختلفی از عالمان مورد نقادی قرار گیرد تا عینیت آن تأمین شود و در این صورت علم بی طرف خواهد شد. در پاسخ باید گفت این سخن زمانی درست درمی آید که جامعه علمی دانشمندان الهی، از لحاظ کمیت و کیفیت به حدی رسیده باشد که با جامعه علمی دانشمندان غیر الهی یا ضد الهی برابری کند و توازن نقدها تا حدی تأمین کننده عینیت علم باشد. به علاوه، دانشمندان دین گرا چرا باید خود را محتاج نقادی دانشمندان ضد دین یا مادّی بدانند؟ اگر اعتقاد و ایمان آنها به درستی مبانی و پیش فرضهایشان را در میان آوریم، دست کم از دید جامعه علمی دانشمندان متدین، نقدی که در همان جامعه بر یافته های عالمان زده می شود باید کافی باشد. به علاوه، آیا شما همین الزام را بر جامعه عالمان غیردینی و ضددینی می کنید که باید یافته هایشان را با جامعه عالمان دینی به گفتگو بگذارید و تنها در صورت حصول وفاق عام، آنها را بپذیرند؟ مسلماً چنین الزامی را ممکن نمی دانید. شاید گفته شود علم در میان غیرمتدینان، علمی فارغ از ارزش است; ولی اندک توجهی به مباحث گذشته نشان می دهد که علم فارغ از ارزش، خواب و خیالی بیش نیست; بنابراین نمی توان بر جامعه دینی الزام کرد که با ملاکها و ارزشهای جامعه غیردینی خود را تنظیم کند.
7. درباره وجود اختلاف نظر در میان عالمان دینی و اختلاف زایی کتاب و سنت باید گفت که اولا، ممکن است کتاب الهی به دلیل وجود متشابهات در آنها، امکان پدیدآمدن قرائتهای مختلف را فراهم آورد; اما در نگرش شیعی، برای حل اختلاف در برداشتها از قرآن راه حلی جدّی وجود دارد و آن، حجیت تفسیری معصومان(علیهم السلام)، اعم از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)و امامان(علیهم السلام) و حضرت زهرا(علیها السلام)، است. با طی فرایند اجتهاد می توان به سخن فیصله بخش و اختلاف زدا رسید. به عبارت دیگر، پذیرش سخن معصوم(علیه السلام) اختلافات را می زداید و اگر می بینیم که اینک در میان مسلمانان اختلاف نظر وجود دارد، به این دلیل است که یا حجیت تفسیری امامان معصوم(علیهم السلام) را نپذیرفته اند و یا اگر هم در مقام نظر آن را پذیرفته اند، در مقام عمل بر وفق آن عمل نکرده اند. ثانیاً، مگر طبیعت اختلاف زا نیست؟ مگر همین طبیعت موجب نشده است که نظریه های مختلف و متعدد علمی در تفسیر آن عرضه شوند؟ چرا به وجود قرائتهای مختلف از طبیعت در میان دانشمندان اشاره نمی شود؟ اگر صرف وجود اختلاف دلیلی بر این باشد که تحقق علم اسلامی ناممکن است، در باب علوم طبیعی نیز باید همین را گفت و کلا باب بحث و فحص علمی را بست; زیرا در هر حال اختلاف نظرهای عمیق در همه جا، از فلسفه و منطق تا علوم تجربی و تاریخی وجود دارد. اختلاف نظرها کارها را دشوار می کند، اما ناممکن نمی سازد. همان طور که در علوم موجود دشواری ها تحمل شده اند و با وجود اختلاف نظرهای فاحش، کاروان علم به راه خود ادامه داده است، در تأسیس علوم جهت دار از ارزشهای دینی و اسلامی نیز می توان دشواری ها را تحمل کرد و کاروان آن را به راه انداخت و به نتایج خوبی نیز دست یافت.
8 . اما داستان تعلیم و تربیت جوانان و نوجوانان نیز داستانی جالب است. از عالم فرهیخته ای همچون نویسنده این مقاله عجیب است که چگونه انتظار دارند تعلیم و تربیت جامعه اسلامی به شیوه ای غیراسلامی باشد! آیا جوامع غیراسلامی حاضرند تعلیم و تربیت خودشان را به گونه ای تنظیم کنند که با افکار و جهان بینی و ارزشهای حاکم بر آن جوامع متضاد باشد، تا چنین خواسته ای را از جامعه اسلامی داشته باشیم؟ آیا جوانان و نوجوانان جوامع غیردینی حق انتخاب نوع و شیوه تعلیم و تربیت خودشان را دارند؟ واضح است که چنین نیست. در هیچ جای عالم دانش آموزان و دانشجویان تعیین کننده روشها و محتوای تعلیم و تربیت نیستند. آنچه در این زمینه تعیین کننده است، نظام آموزشی از پیش طراحی شده ای است که دانشجویان چاره ای جز گذراندن آن را ندارند. بنابراین دو سؤال اساسی وجود دارد: یکی اینکه چگونه ممکن است که انتخاب روش تعلیم و تربیت و محتوای آن به دست دانش آموزان و دانشجویان باشد و در کجای عالم چنین اتفاقی افتاده است؟ دوم اینکه چرا باید جامعه اسلامی روشها و محتوای تعلیم و تربیتش را از جوامع غیراسلامی اخذ کند؟ شاید بگویید به دلیل غلبه تجدد (مدرنیته). اما آیا صرف غلبه و سلطه، دلیل بر حقانیت است و باید تسلیم آن شد؟ آیا غلبه روحیه تجددمآبی، باید شهامت پی ریزی پژوهشهایی با جهت گیری اسلامی را در زمینه علم و فلسفه و تاریخ از ما باز ستاند؟
9. در انتها ضمن احترام به مقام علمی نویسنده محترم مقاله از ذکر این نکته گریزی نیست که این انتقادها چیزی از شأن علمی ایشان نمی کاهد; بلکه نشان گر اهمیتی است که برای آرای ایشان قائلیم. همچنین هفت رأی ایجابی ایشان در باب ضرورت تحول به سوی نگرش دینی و معنوی در دانشگاه ها تماماً قابل ستایش و قابل توجه هستند.