سیاست روز ، 19/8/82
چکیده: اسلامی بودن یک علم یا معرفت را تنها از طریق روش شناسی مناسب و منطق استناد به وحی می توان دریافت . ازاین رو، حتی دانش های حسی و کاربردی نیز از دایره حجیت خارج نیست و علوم دینی همه عرصه های معرفتی بشر را می پوشاند . برای دست یابی به علوم کاربردی، نخست باید «فلسفه شدن » تولید شود تا بر آن اساس، منطق مناسب، مدل و معادله های اسلامی تولید گردد .
برای اسلامی بودن یک علم، صرف ارتباط مفهومی و معرفتی کفایت نمی کند; بلکه این رابطه باید متدیک و منطقی هم باشد . یعنی اگر یک نظام معارفی به شیوه منطقی به وحی استناد داده شد، می توان آن را اسلامی نامید; آن هم نه اسلامی به نحو مطلق، بلکه متناسب با ظرفیت فرهنگی جامعه; درغیراین صورت استناد به دین در بستر تاریخ، تکامل پذیر است . از این نظر به گمان من، در بین علوم موجود که علوم اسلامی نامیده می شوند، بهتر است غیر از فقه، مابقی را «علوم مسلمین » بنامیم، نه «علوم اسلامی » .
اگر شما به لحاظ منطقی، شیوه عملیات پژوهشی خود را در فلسفه و عرفان از استناد به دین قطع کردید، هیچ دلیلی ندارد که مکاشفه و شهود یا تعالیم نظری، حتما به معارف دینی منتهی شود . شاهدش هم این است که در دنیا، عرفان های مختلفی وجود دارد، از عرفان های سرخ پوستی آمریکا تا عرفان هندی . کما اینکه فلسفه های متفاوتی هم هست که بسیاری از آنها در تناقض با آموزه های وحی و انبیاست . پس دلیلی ندارد که عقل مستقل و شهوت و مکاشفه، مستقل از هدایت انبیای الاهی با آموزه های دینی هماهنگ شود . اگر در دنیای اسلام بین اینها و آموزه های وحی ارتباطی هم هست، از تاثیر ناخودآگاه ایمان پژوهشگران بر اندیشه شان بوده است; نه اینکه ارتباط منطقی و متدیک وجود داشته باشد .
این نکته برمی گردد به بحثی معرفت شناسانه . اگر معرفت را مقوم به اختیار دانستید، وقتی می خواهید عملیات قوای ادراکی انسان را تحلیل کنید، کیفیت فهم، تابع اراده می شود و از اینجا حجیت فهم مطرح می شود، حتی فهم حسی . این طور نیست که دایره علوم حسی از دایره حجیت بریده باشد و بگوییم آنها متد خاص خودشان را دارند; بلکه حجیت آنها برمی گردد به هماهنگی با وحی . لذا، این جهت گیری باید تبدیل به منطق و قاعده شود و عقلانیت و دستگاه سنجش آن تمام شود . پس دو دسته علم درست می شود که هر دو هم کارآمدند و بر اساس هر یک می شود تمدن سازی کرد; یکی مبنای تمدن سازی دینی می شود و دیگری تمدن سازی غیردینی .
بر این اساس، دایره علوم دینی همه عرصه های معرفتی بشر را می پوشاند . ارتباط منطقی و متدیک بین علوم کاربردی و دین باید تمام شود . البته این منطقی که از آن سخن می گوییم، در واقع نظام منطق است; نه یک منطق بسیط; یک نظام منطقی که در هر عرصه ای، نحوه هماهنگی همان عرصه با دین را تمام کند . پیداست، اینکه ما می گوییم فیزیک اسلامی به این معنا نیست که علم فیزیک باید نقلی شود، مثل فقه . شیوه استناد در فقه غیر از فیزیک است; کما اینکه شیوه استناد در هر دو غیر از فلسفه است . ولی شما حتما باید بتوانید همه عرصه های عملکرد قوای نظری و سنجشی بشر را زیر چتر هدایت وحی بیاورید .
من تحجر را در فرهنگ حاکم بر معرفت های دینی مان می دانم . تحجر در منطق و در فلسفه منطق است . یعنی آنجا که ما روش سازی می کنیم; حوزه ها و نسبت آنها را با هم تعریف می کنیم . ما فرهنگی داریم که جزو واضحاتی شده که هیچ کس هم در آن مناقشه نمی کند .
چرا بقیه عرصه ها را از دایره دین بیرون می برید؟ این دسته بندی هایی که ما به آنها پای بندیم مستند به دین نیست . اینکه می آیید عرصه ها را می برید و می گویید چهار حوزه عقل، حس، شهود و وحی، از کجا آمده؟ تحجر یعنی روی همین تقسیم بندی ایستادن . نه این دسته بندی برای قوای ادراکی بشری درست است و نه نسبت اینها با وحی، این طور برقرار می شود . آیا وحی، مال جایی است که عقل و حس کار نمی کند؟
ما دعوایمان با طرف داران دین حداقلی، سر توحید است . اگردر همه عرصه ها عبد هستی، مناسک عبودیت را باید از دین بگیری . دعوا سر پرستش خداست . دین حداقلی شرک را مجاز می داند; تعریف توحید را عوض می کند . ما مدعی هستیم که اصولا ولایت دینی، ولایت خدای متعال بر عالم که تکامل عالم تحت ولایت او واقع می شود، باید بر همه شئون جاری شود . ما باید در حیات فردی و جمعی مان، اخلاق در تولا پیدا کنیم . من از شما سؤال می کنم که دانش تجربی را برای چه می خواهید؟ جز برای جریان نیاز و ارضا؟ خب جریان نیاز و ارضا را دین باید هدایت کند . در واقع ما در طول تاریخ مان هم تابع دین حداکثری نبودیم; به دین خدا، قید می زدیم! دستگاه موازی درست می کردیم .
از نظر معرفت شناسی، اگر در اراده انسان، اخلاص نبود، یک جور دیگر می فهمد; حس او طور دیگری درک می کند; یک جور دیگری علم سازی می کند . این نکته معرفت شناسانه است که اراده در حوزه حس و عقل نظری و شهود هم حضور دارد و یفیت شهود و سنجش و احساس بشر را متاثر می کند . دوم اینکه اطلاق ولایت خدای متعال، قید نمی پذیرد . اراده انسان باید تحت ولایت خدا عمل کند .
علم را بر اساس فلسفه یونان تعریف می کنیم، بعد هم می آییم روایت اطلبوا العلم ولو بالصین را مطرح می کنیم . درحالی که همین روایات می گویند: «علم هم از خانه ما اهل بیت علیهم السلام بیرون می آید» . غیر از این، علم نیست و همه اش جهالت است . نگاه جامع نکردن و تفقه نکردن، آنجا که به سراغ دین می رویم، مضر است .
رسیدن به یک معادله اسلامی باید چه مراحلی را طی کند؟ باید «فلسفه شدن » تولید شود و منطق سازی شود; بعد بر اساس منطق سازی بتوانید علم دینی تولید کند .
من هم با اینکه مدعی تمدن اسلامی هستم، می گویم الان در مرحله گذار، از تجارب غرب استفاده کنید . پیغمبر هم در مرحله گذار بود و داشت جامعه را به سمت مدل مطلوب می برد . لذا به عقیده من اصلا، در شرع «امضا» ، به مفهوم اصطلاحی، نداریم، اما انحلال داریم . شرع، آنچه مربوط به وحی نیست را در درون خود منحل می کند . این غیر از امضاست . بله، ممکن است چیزهایی را از آموزه های انبیای گذشته امضا کند; اما بشر چیزهایی در مسیر زندگی، جدای از ادیان، تعریف کرده و مناسباتی را چیده است که امضا کردنی نیست، منحل کردنی است . شما در دو سیستم دقیق، هیچ کدام از اجزا را نمی توانید به جای یکدیگر به کار ببرید، مگر دقتش کم شود .
موضوع «فلسفه شدن » ، سرپرستی نظام جامعه، فلسفه ولایت اجتماعی یا به تعبیر دیگر، فلسفه مهندسی توسعه اجتماعی است . فلسفه شدن، مبنای تولید سه منطق می شود: منطق استنباط; تولید معادله; منطق مدل سازی . بر پایه این سه، روش پژوهش در معارف دینی که کار حوزه است، تولید معادله که در دانشگاه هاست و برنامه ریزی که در دستگاه های اجرایی است، تبیین می شود . پژوهش ها با این سه منطق هماهنگ می شوند . پس، این فلسفه یک روش عام و نسبیت عامل تعریف می کند . نسبیت عام به شما سه منطق می دهد که پژوهش های شما را در سه حوزه هماهنگ می کند . لذا در تفقه جامعه دینی، به حکمت حکومتی، فقه حکومتی و عرفان حکومتی می رسید، در دانشگاه ها به نظام معادلات و در اجرا هم به نظام اجرا .
به نظر من مقابل فرهنگی که مدعی تمدن اسلامی است، دو جریان وجود دارد که هیچ کدام هم کم خطرتر از دیگری نیست . ما این دو مانع را بر سر راه تفقه تکاملی در دین داریم . اولی (یعنی انفعال) در برخورد با عینیت می خواهد اقتضائات عینی را بر معرفت دینی حاکم کند . البته برای این کار هم در غرب تئوری سازی شده است; نظرات مختلف هرمنوتیکی همین کار را می کنند . نظریه قبض و بسط، بخشی از اندیشه های هرمنوتیکی است . در واقع تکامل تکنولوژی، مبدا پیدایش تکامل ارضا و نیاز می شود و تکامل ارضا و نیاز اجتماعی، بر معرفت دینی حاکم می شود . یعنی دین توجیه گر توسعه مادی می شود و مشروعیت آن را تمام می کند . اینها معنی اجتهاد و مقتضیات زمان را چنین می دانند که دین «توجیه گر» تحول شود، نه «حاکم » بر تحول .
در مقابل، اندیشه های تحجرگرایانه ای که تعبد به دین را برابر ساختارگرایی می دانند، نمی توانند بین تعبد و تکامل جمع کنند . ولی اندیشه تکامل گرایانه بر مبنای تعبد به دین، می خواهد تکامل اجتماعی را مهندسی کند; به طوری که رهبری زمان، مکان و حادثه ها را به دست دین بدهد; نه اینکه دین، توجیه گر تمدن مادی شود یا دین به ساختارگرایی یا حفظ ثبات ساختارها ختم شود . آن چیزی که می تواند تکامل گرایی بر پایه تعبد را تمام کند، به مراحلی از سیر نیاز دارد که یک گامش تولید «فلسفه شدن » است . لذا ما برای مواجهه با این دو جریان هم، به یک سازمان دهی جدید احتیاج داریم که برای تحقق آن، فقط تولید فکر کفایت نمی کند . روش های برخورد آنها، شیوه موضع گیری در برابرشان و سازمان دهی اجتماعی باید شناسایی شود، تا بتوانیم به تولید نرم افزاری تمدن اسلامی برسیم .
اشاره
آنچه در این گفت وگو آمده است، بیانگر نگرشی متفاوت به حوزه دین و علم و طرحی دیگر برای مدیریت اجتماعی است . هرچند نمی توان به دسته بندی های کلی دلخوش داشت و به سادگی، اندیشمندان و اندیشه ها را به صورت کلیشه ای تقسیم بندی نمود; ولی در مجموع می توان گروه ها یا گرایش های زیر را در این خصوص در بین نویسندگان و صاحب نظران مسلمان شناسایی کرد:
الف) گروهی بر این عقیده اند که عقل - در معنای اعم که هم شامل معرفت فلسفی و هم علمی می شود - معیار اصلی و آخرین داور آدمی در فهم و موضع گیری است و هرگونه معرفت دیگر، از جمله وحیانی، تابعی از معرفت عقلانی است . ازاین رو، گفته می شود که با تکامل بشر و رشد عقلانیت، انتظار بشر از دین و فهم او از وحی دچار تحول شود و با توسعه سطح دانش و معرفت بیرونی، معرفت دینی نیز به حوزه های فردی و اخلاقی تقلیل می یابد . این نگرش که حاکم بر فضای فکری روشن فکران دینی است، «تولید دانش دینی » را مقوله ای اساسا نادرست می شمارد و دانش را محصول عقل آزاد و مستقل بشر می داند .
ب) گروه دیگر کسانی هستند که حوزه های عقل و وحی را مستقل از یکدیگر می دانند و هر کدام از این دو حوزه را تابع روش شناسی خاص خود می دانند . عقل برای پاسخگویی به پاره ای پرسش ها و نیازهاست و وحی نیز دسته ای دیگر از سؤالات و نیازهای انسانی را تامین می کند و دست یابی به معرفت در هر یک از این دو حوزه، روش مستقل و متفاوتی دارد . در این نگاه، عقل و وحی در نتایج و دستاوردها مرتبط اند; به این معنا که در مقام اجرا و عمل، باید از دستاوردهای علمی و فلسفی بشر به گونه ای بهره برد که مخالفت با دین و شریعت نداشته باشد . چنان که پیداست، در این دیدگاه نیز دانش های تجربی و عقلانی در اساس و روش با دین پیوندی ندارند و هیچ ضرورتی برای تولید دانش دینی احساس نمی شود . نگرش های سنتی در حوزه های دینی و بسیاری از متدینان دانشگاهی، معمولا این تلقی را دنبال می کنند . واقعیت این است که جمهوری اسلامی در طول یک دهه گذشته در عرصه مدیریت و کارشناسی بیشتر متاثر از این جریان بوده است .
ج) اما گروه سوم هر دو دیدگاه گذشته را نقد می کنند و بر این باورند که باید میان حوزه های عقلی محض و تجربی محض با حوزه هایی که عقل و تجربه با ارزش ها و آرمان ها ادغام می شوند، فرق گذاشت . ازاین رو، پیشنهاد می شود که بین علوم انسانی و فلسفه های مضاف از یک سو، و علوم طبیعی، منطق ها و فلسفه های محض از سوی دیگر، تفکیک شود . علوم انسانی به دلیل تاثیرپذیری از مفاهیم ارزشی و دینی می تواند جهت دار باشد و عنوان «علوم انسانی دینی » در آنجا صادق است; ولی در سایر علوم، سخن از اسلامی یا غیراسلامی بودن آنها درست نیست . امروزه بسیاری از متفکران نسل انقلاب در حوزه و دانشگاه، چنین رویکردی را پذیرا هستند و در یک طیف متنوعی از گرایش ها، به این نظریه باور دارند . البته به رغم تلاش هایی که تاکنون در بازسازی علوم انسانی بر اساس مبانی اسلامی صورت گرفته است، هنوز نتایج چندان روشنی به دست نیامده است .
د) اما دسته چهارمی هم هستند که تفکر جدید غرب را از اساس باطل و مادی اندیشی و سکولاریسم را بر کل دانش ها و فلسفه غربی حاکم می دانند . مهم اینجاست که اینان هرچند دانش غرب را سکولار و غیر دینی می شمارند، اما در مقابل، معمولا نسبت به امکان تاسیس فلسفه یا دانش های دینی عصر مدرن ابراز تردید می کنند . به زعم این گروه، تفکر مدرن چنان بر زمانه ما چیره شده است که گویا ماهیت و صورت غرب، همه زوایای ذهن و زندگی مردم ما را تسخیر نموده است و به هیچ روی از آن گریزی نیست . طرف داران مارتین هایدگر، فیلسوف اگزیستانسیالیست آلمانی، و برخی دیگر از طرف داران پست مدرن در کشور ما، چنین بینشی را ابراز و ترویج می کنند .
ه) اما گروه پنجم با جهت دار شمردن تمامی دانش های بشری، معتقدند که اساسا نظام معرفت را می توان به وصف اسلامی یا غیراسلامی موصوف ساخت و ازاین رو، دانش های جدید را به طورکلی برآمده از فلسفه مادی غرب می دانند و تاسیس دانش های جدید اسلامی را نه تنها ممکن، بلکه ضروری ترین رسالت حوزه و دانشگاه در مسیر اسلامی کردن مدیریت کشور و در نهایت پی ریزی تمدن اسلامی می دانند . این گروه نیز، البته، طیفی از آرا و اندیشه ها را در درون خود جا می دهند که مباحث جناب میرباقری بیانگر یکی از این دیدگاه هاست .
این گفت وگو به تفصیل از زوایای فکری ایشان پرده برمی دارد; هرچند هنوز هم ابهام های فراوانی در این زمینه وجود دارد . ازآنجاکه پیش بینی می شود، احتمالا بیشترین حجم مباحثات در نهضت نرم افزاری و تولید دانش دینی میان این گروه اخیر و گروه سوم صورت گیرد، در اینجا به برخی پرسش های فراروی این نظریه اشاره می کنیم:
1 . چگونه دین می تواند بدون استناد به عقل - که حجت باطنی و معیار درونی است - حجیت خویش را به اثبات رساند؟ اگر عقل حجت نهایی آدمی در تشخیص حق و باطل است، چگونه ایشان حجیت عقل را هم به دین بازمی گرداند؟
2 . اگر معرفت و فهم را تابع اراده بدانیم، در واقع اعتبار همه معرفت ها را مورد تردید قرار داده ایم و هیچ معیاری برای شناخت انبیای حقه از مدعیان حقه وجود ندارد . آیا سخن از حق و باطل بودن مدعیان دین، ما را مجبور به تفکیک حوزه عقل و حس از وحی و شهود نمی سازد؟
3 . در اینجا معلوم نشده است که چگونه می توان فلسفه محض یا تجربه محض را به امور دینی و ارزشی که در رتبه متاخر از عقل و حس هستند، مقید ساخت و درستی یا نادرستی عقلیات و حسیات را به وحی بازگرداند؟
4 . ایشان فقه را مستند به وحی دانسته و سایر علوم اسلامی را غیرمستند می داند . روشن نشده است که چرا فلسفه اسلامی و اخلاق اسلامی را که با فلسفه و اخلاق یونان بسیار تفاوت دارد و به معارف اسلامی نزدیک شده است، باید غیراسلامی بدانیم . معیار اسلامی بودن فلسفه و اخلاق چیست؟
5 . در این گفت وگو از «فلسفه شدن » ، سخن به میان آمده و منطق «تولید معادله » و منطق «مدل سازی » را ضروری دانسته اند . هرچند توضیحاتی اجمالی ارائه شده است، ولی جا دارد که این مباحث به تفصیل توضیح داده شود تا فرهیختگان حوزه و دانشگاه بتوانند در این موارد بهتر داوری کنند .