ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

گروه-جهاد-و-مقاومت-مشرق

با یکی از مجروحین که آن روز اول دستش را گذاشتم روی شانه‌ام و او را از تونل وحشت می‌کشیدم، به نام محمد بنایی، که هم‌محله‌ای بودیم، فامیل شدیم و این فامیل شدن‌مان را در اسارت فهمیدیم.
در سرمای زمستان، اردوگاه مشکلات بهداشتی زیادی داشت؛ برای مثال همه‌مان شپش گرفته بودیم. پماد ضد شپش آوردند و یک روز دستور دادند: «همه کاملاً لخت بشید و پماد بزنید.» ما قبول نمی‌کردیم.
یه شب خوابِ خدا رحمتش کنه، امام خمینی را دیدم. خیلی هم ناراحت بود. گفتم: «نگاه آقا، خونه‌م کوچیکه. نعمت هم بغل‌دستم خوابیده بود. گفتم: «بچه پانزده شونزده سالشه؛ کنار دست خودم خوابیده...
هم‌وطنان لبنانی عزیز، مسئولیتی که در انتظار ماست و میهن و همه عالم از ما انتظار دارند بسیار بزرگ است و به دوش کشیدن و رساندن آن به دست آیندگان، مردان و زنانی بزرگ می‌طلبد. دنیا نگران ماست!
خواستم به بابا بگویم که حسن تمام نمره‌هایش را با تقلب یا با کمک معلم ها می‌گیرد اما ترسیدم دوباره بهم بگوید: «خبرچین»؛ برای همین نگفتم. حالا حسن بزرگ شد و رییس شد و گند زد به مملکت، کی جواب می‌دهد؟
من خود از کسانی نبودم که به مرحوم بازرگان بی‌حرمتی کنم. ایشان استاد من بودند و من از او درس دینداری آموخته بودم. یا آقای دکتر سحابی هم کسی نبود که من بخواهم به ایشان بی‌حرمتی کنم.
ما عنوان کردیم که آتش‌بس را به صورت دو فاکتو می‌پذیریم. امام فرمودند: «چرا دو فاکتو؟» دو فاکتو یعنی اسم آتش‌بس را نمی‌آوریم ولی جنگ را متوقف می‌کنیم. چون...
اتفاقاً حاج سعید قاسمی از نیروهای حاج احمد که اخیراً به عنوان مسئول اطلاعات عملیات سپاه لبنان معرفی شده و مشغول به کار شده بود، آنجا حضور داشت و مشغول صرف صبحانه بود. تعارف کرد که بنشینم...
شهید بهشتی همان جا به رئیس بانک ملی زنگ زدند. احساس می‌کردم که رئیس بانک پشت تلفن می‌لرزد! شهید بهشتی آمرانه صحبت می‌کردند که شرایط کشور را درک نمی‌کنید؟ چرا در انجام این کار تأخیر کردید؟
ماجرای اتراق شبانه در روستایی در جاده گاران را برایش تعریف کردم، زهرا آماده بود با یک نارنجک خودش و عده‌ای از ضد انقلاب را منفجر کند. احمد سرش را به یک طرف کج کرده بود و با دقت به حرف‌های من گوش کرد.
پیشخوان