عارف میگفت: «در بعضی از مجالس که میروم دوستان مرتب به من عرق میدهند میگویند به جان من این یکی را بخور و بعد یکی دیگه و اینطوری مرا عرقخور کردند و بعد که مست میشدم آن وقت میگفتند یک فوت تریاک بکش. یک وقتی به خود آمدم که این کارها برایم عادی شد و من مبتلا شدم به این درد بیدرمان. در صورتی که من در جوانی از هرچه مواد مخدره نفرت داشتم...»