او نمیخواست ازدواج کند، نه اینکه دوست نداشته باشد، از اینکه با زنی زیر یک سقف برود واهمه داشت؛ همیشه فکر میکرد چرا کسی دوست ندارد او مثل مادرش باشد؟ مثل او کفش و لباس بپوشد و آرایش کند؟ اصلا ظاهر همه زنها که مثل هم نیست، شاید یک نفر باشد مثل او، که موهای بلند و روسری نداشته باشد