آنقدر کتکت میزنم تا عشق و عاشقی را فراموش کنی. او مرا کتک میزد و من کمک میخواستم. تا اینکه ماندانا او را صدا زد و به طرفی کشاند تا با التماس او را راضی کند که دست از سر من بردارد. معتادان دیگر هم که شاهد این ماجرا بودند مرا فراری دادند. اما سعید که از ماجرا باخبر شد به تعقیب من پرداخت و...