خواندنی ها برچسب :

رضا

لباس‌هایی که خون شهدا در تار و پودشان تنیده شده بود. بعد چادرش را روی سکویی گذاشت مثل همیشه مانتوی گشاد و بلندی پوشیده بود. چفیه بلندی را که تا کمرش می‌رسید با سنجاق زیر گردنش محکم کرد و...
گردن کج می‌کنم. پدر کمی آنطرف‌تر از ما تکیه داده به ستون. زانوها را بغل گرفته و به جایی نا معلوم خیره شده است. مادر رد نگاهم را می‌گیرد. روزی که خبر شهادت بابکم رو آوردن، باباش رفته بود استخر... ر.
حالا سوریه قسمتش شده بود و از شهادت حرف می‌زد. یک آن به دلم افتاد اگر راهی شود، شهید می‌شود. دستش را گرفتم و گفت: «حمید جان! امشب به همه بگو داری می‌ری. بدون دیدن و اجازه گرفتن از پدرت نمی‌ذارم بری!»
امروز، عمارت بلند آوازه توس، غربت است و بر بالای این بنای شهیر، کبوتری نیست که نالان نباشد. بر بالای این بنای غریب، آسمان نیز به اشک ریزی ابرها تن داده است. مشهد، شعرهای «دعبل» را به همراه دارد که هم صدا با رشته های روشن باران می گرید. محفلی از مرثیه است و حرم، با تن پوشی از رنگ های عزلت، هم زبان غزل های اندوه زاست.
بابا در تمام سال‌های خدمتش مشتاقانه به دنبال شهادت بود. وقتی پدرم از بازنشستگی‌اش صحبت می‌کرد غمی در چهره‌اش نمایان می‌شد. دوست داشت این همه دویدن برای یک هدف والا باشد و اینکه آخرش ختم به خیر شود.
محمد بن یعقوب کلینی (م329) می نویسد: مأمون، علی بن موسی الرضا (علیه السلام) را از راه بصره و شیراز (که شیعیان کمتری داشت) به مرو برد.[1]
امامان معصوم(ع) چشمه های جوشان معرفت و گنجینه های حکمت الهی هستند که چون چراغی پرفروغ و خاموش نشدنی فراسوی علم را با پرتو افشانی خود روشن می کنند. آنان با اندیشه ها و افکار منوّر خود، تاریکی های جهل را از بین برده و در هر زمان امید حق ستیزان را نومید می ساختند.
خبر شهادت حاج قاسم در روزهایی که دیگر امکان حضورم در سوریه وجود نداشت حالم را بدتر کرد. او را ندیده بودم حتی یکبار اما این کم‌سعادتی باعث نمی‌شد تا بد حالی‌ام کم از آنها باشد که سالها در کنارش بودند.
امامان معصوم(ع) چشمه های جوشان معرفت و گنجینه های حکمت الهی هستند که چون چراغی پرفروغ و خاموش نشدنی فراسوی علم را با پرتو افشانی خود روشن می کنند. آنان با اندیشه ها و افکار منوّر خود، تاریکی های جهل را از بین برده و در هر زمان امید حق ستیزان را نومید می ساختند.
امروز، عمارت بلند آوازه توس، غربت است و بر بالای این بنای شهیر، کبوتری نیست که نالان نباشد. بر بالای این بنای غریب، آسمان نیز به اشک ریزی ابرها تن داده است. مشهد، شعرهای «دعبل» را به همراه دارد که هم صدا با رشته های روشن باران می گرید. محفلی از مرثیه است و حرم، با تن پوشی از رنگ های عزلت، هم زبان غزل های اندوه زاست.
پیشخوان