ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

رفع-گرفتاری

عبدالله به دیواره سخت صخره کوچک تکیه داد. دلش پر از غصه شد. دور و بر خود چشم چرخاند. دلش می‌خواست با ناله بلند، عقده‌هایش را بیرون بریزد. چه کسی بود که پای درد دلش بنشیند و غصه‌هایش را بروبد! چشم به آسمان کشاند و به خدا شکایت کنان گفت: «فقط خودت به دادم برس؛ تنهایم، خدا!»
عبدالله به دیواره سخت صخره کوچک تکیه داد. دلش پر از غصه شد. دور و بر خود چشم چرخاند. دلش می‌خواست با ناله بلند، عقده‌هایش را بیرون بریزد. چه کسی بود که پای درد دلش بنشیند و غصه‌هایش را بروبد! چشم به آسمان کشاند و به خدا شکایت کنان گفت: «فقط خودت به دادم برس؛ تنهایم، خدا!»
عبدالله به دیواره سخت صخره کوچک تکیه داد. دلش پر از غصه شد. دور و بر خود چشم چرخاند. دلش می‌خواست با ناله بلند، عقده‌هایش را بیرون بریزد. چه کسی بود که پای درد دلش بنشیند و غصه‌هایش را بروبد! چشم به آسمان کشاند و به خدا شکایت کنان گفت: «فقط خودت به دادم برس؛ تنهایم، خدا!»
عبدالله به دیواره سخت صخره کوچک تکیه داد. دلش پر از غصه شد. دور و بر خود چشم چرخاند. دلش می‌خواست با ناله بلند، عقده‌هایش را بیرون بریزد. چه کسی بود که پای درد دلش بنشیند و غصه‌هایش را بروبد! چشم به آسمان کشاند و به خدا شکایت کنان گفت: «فقط خودت به دادم برس؛ تنهایم، خدا!»
عبدالله به دیواره سخت صخره کوچک تکیه داد. دلش پر از غصه شد. دور و بر خود چشم چرخاند. دلش می‌خواست با ناله بلند، عقده‌هایش را بیرون بریزد. چه کسی بود که پای درد دلش بنشیند و غصه‌هایش را بروبد! چشم به آسمان کشاند و به خدا شکایت کنان گفت: «فقط خودت به دادم برس؛ تنهایم، خدا!»
عبدالله به دیواره سخت صخره کوچک تکیه داد. دلش پر از غصه شد. دور و بر خود چشم چرخاند. دلش می‌خواست با ناله بلند، عقده‌هایش را بیرون بریزد. چه کسی بود که پای درد دلش بنشیند و غصه‌هایش را بروبد! چشم به آسمان کشاند و به خدا شکایت کنان گفت: «فقط خودت به دادم برس؛ تنهایم، خدا!»
عبدالله به دیواره سخت صخره کوچک تکیه داد. دلش پر از غصه شد. دور و بر خود چشم چرخاند. دلش می‌خواست با ناله بلند، عقده‌هایش را بیرون بریزد. چه کسی بود که پای درد دلش بنشیند و غصه‌هایش را بروبد! چشم به آسمان کشاند و به خدا شکایت کنان گفت: «فقط خودت به دادم برس؛ تنهایم، خدا!»
عبدالله به دیواره سخت صخره کوچک تکیه داد. دلش پر از غصه شد. دور و بر خود چشم چرخاند. دلش می‌خواست با ناله بلند، عقده‌هایش را بیرون بریزد. چه کسی بود که پای درد دلش بنشیند و غصه‌هایش را بروبد! چشم به آسمان کشاند و به خدا شکایت کنان گفت: «فقط خودت به دادم برس؛ تنهایم، خدا!»
عبدالله به دیواره سخت صخره کوچک تکیه داد. دلش پر از غصه شد. دور و بر خود چشم چرخاند. دلش می‌خواست با ناله بلند، عقده‌هایش را بیرون بریزد. چه کسی بود که پای درد دلش بنشیند و غصه‌هایش را بروبد! چشم به آسمان کشاند و به خدا شکایت کنان گفت: «فقط خودت به دادم برس؛ تنهایم، خدا!»
عبدالله به دیواره سخت صخره کوچک تکیه داد. دلش پر از غصه شد. دور و بر خود چشم چرخاند. دلش می‌خواست با ناله بلند، عقده‌هایش را بیرون بریزد. چه کسی بود که پای درد دلش بنشیند و غصه‌هایش را بروبد! چشم به آسمان کشاند و به خدا شکایت کنان گفت: «فقط خودت به دادم برس؛ تنهایم، خدا!»
پیشخوان