ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

سپاه-خوزستان

یکبار خانه‌شان بودم که از محل خدمت زنگ زد. خواهرش مجبورم کرد باهاش صحبت کنم. از خجالت دلم می‌خواست زمین دهان باز کند بروم تویش. نامزدی‌مان پنج سال طول کشیده بود...
یکبار خانه‌شان بودم که از محل خدمت زنگ زد. خواهرش مجبورم کرد باهاش صحبت کنم. از خجالت دلم می‌خواست زمین دهان باز کند بروم تویش. نامزدی‌مان پنج سال طول کشیده بود...
یکبار خانه‌شان بودم که از محل خدمت زنگ زد. خواهرش مجبورم کرد باهاش صحبت کنم. از خجالت دلم می‌خواست زمین دهان باز کند بروم تویش. نامزدی‌مان پنج سال طول کشیده بود...
اختیارمان را از دست داده بودیم. در همین حال بودیم که ابوالفضل، مردانه ایستاد و گفت: «همه دارن نگاه ما می‌کنن. نباید زیاد گریه زاری کنیم که خیال کنند ما شکست خوردیم...
اختیارمان را از دست داده بودیم. در همین حال بودیم که ابوالفضل، مردانه ایستاد و گفت: «همه دارن نگاه ما می‌کنن. نباید زیاد گریه زاری کنیم که خیال کنند ما شکست خوردیم...
اختیارمان را از دست داده بودیم. در همین حال بودیم که ابوالفضل، مردانه ایستاد و گفت: «همه دارن نگاه ما می‌کنن. نباید زیاد گریه زاری کنیم که خیال کنند ما شکست خوردیم...
اختیارمان را از دست داده بودیم. در همین حال بودیم که ابوالفضل، مردانه ایستاد و گفت: «همه دارن نگاه ما می‌کنن. نباید زیاد گریه زاری کنیم که خیال کنند ما شکست خوردیم...
اختیارمان را از دست داده بودیم. در همین حال بودیم که ابوالفضل، مردانه ایستاد و گفت: «همه دارن نگاه ما می‌کنن. نباید زیاد گریه زاری کنیم که خیال کنند ما شکست خوردیم...
اختیارمان را از دست داده بودیم. در همین حال بودیم که ابوالفضل، مردانه ایستاد و گفت: «همه دارن نگاه ما می‌کنن. نباید زیاد گریه زاری کنیم که خیال کنند ما شکست خوردیم...
آیت‌الله دکتر بهشتی را برای بدرقه به فرودگاه بردیم. وضعیت قرمز بود. مجروحان وضع بدی داشتند. هوا گرم بود و همه کلافه بودند نزدیک غروب بود. شهید بهشتی از پلکان هواپیما بالا رفت و دوباره پایین آمد. گمان کردم که شاید چیزی را یادشان رفته است برای همین به سمش رفتم تا... .
پیشخوان