خواندنی ها برچسب :

سید-نورخدا-موسوی

از سر و صدای بچه‌ها دوباره به سمت دوشکا برگشتم. یک دفعه با تعجب دیدم اسماعیل پشت ماشین افتاده. گلوله‌ای به پای اسماعیل اصابت کرده بود و خونریزی شدیدی داشت. ناخود آگاه تمام خاطرات اسماعیل در ذهنم آمد.
شکلات و قهوه برای هیچ چشمی روشنی و نور نمی‌آورد. اینکه چشم‌های تو و محمدتقی حتی از پشت صفحه‌ی تلویزیون قلب آدم را از جا درمی‌آورند راز دیگری دارد.
پیشخوان