خواندنی ها برچسب :

شهر-پاکدشت

وقتی یک سرپناه داری، دیگر در فکر این نیست که جابجا بشویم. من الان عذاب گرفته ام که چطور کارتن ها را بلند کنم و چگونه اسباب‌کشی کنم؟... تا ببینیم خدا چه می خواهد.
وقتی زنده بود، بطور شفاهی هم جای خودش را مشخص کرده بود. به ما گفتند که پسر شما هنوز زنده بود و با این آقا که دوست آقاهادی است به وادی السلام، ‌نزدیک حرم امیرالمؤمنین می رفت که ماجرایی پیش آمد...
از کربلا که آمد به ایران، گفت که من می خواهم بروم نجف و درس طلبگی بخوانم. اینجا هم درس طلبگی می‌خواند اما تصمیم گرفته بود برای ادامه اش برود به نجف. گفتیم چرا نجف؟ برو قم. همه آیات عظام، قم هستند.
خرجی خانه‌مان را هم به سختی درمی‌آوردیم. من در همان دستکش‌بافی کار می کردم و یک صاحب‌کار دیگر هم داشتم به نام آقاسید یحیی علوی رضوی از نوه نتیجه‌های امام رضا (ع). من خیلی دوستش داشتم. روحش شاد...
حدود سه ساعت یک جفت گوش دیگر هم قرض کردیم برای شنیدن درددل‌های بابا رجبعلی که محمدهادی‌اش در سامرا شهید شد. حرف‌هایش را شنیدیم به امید این که شاید گره‌های زندگی‌اش به دست کسی باز شود.
حدود سه ساعت یک جفت گوش دیگر هم قرض کردیم برای شنیدن درددل‌های بابا رجبعلی که محمدهادی‌اش در سامرا شهید شد. حرف‌هایش را شنیدیم به امید این که شاید گره‌های زندگی‌اش به دست کسی باز شود.
حدود سه ساعت یک جفت گوش دیگر هم قرض کردیم برای شنیدن درددل‌های بابا رجبعلی که محمدهادی‌اش در سامرا شهید شد. حرف‌هایش را شنیدیم به امید این که شاید گره‌های زندگی‌اش به دست کسی باز شود.
در دوران نوجوانی که بودند، 5 سال رفته بودند افغانستان. به خانواده‌شان اطلاع نداده بودند. بعد که رفته بودند تماس گرفته بودند و اطلاع داده بودند که رفته‌اند افغانستان برای جنگ.
پاکدشت کنونی شامل مجموعه ای روستا و شهر است که در دوران باستان دهکده هایی در دشت ری بوده اند.
پیشخوان