خواندنی ها برچسب :

شهید-حجت-الاسلام-محمد-پورهنگ

برخی اقوام و آشنایان به من می‌گفتند بعدا هر کس را ببینی که لباس عروس پوشیده، حسرت می‌خوری! جالب این که حالا هر کسی لباس عروس پوشید این حس را دارد و می‌گوید کاش لباس من فلان شکلی بود اما من، نه!
برخی اقوام و آشنایان به من می‌گفتند بعدا هر کس را ببینی که لباس عروس پوشیده، حسرت می‌خوری! جالب این که حالا هر کسی لباس عروس پوشید این حس را دارد و می‌گوید کاش لباس من فلان شکلی بود اما من، نه!
دوست دارم فضا و خاطرات خوبی از این روزها یادشان بماند و فضای سیاه و غم و اندوه نباشد. ما هر دفعه که می‌رویم به رسم محمدآقا که همیشه با گل به خانه می‌­آمد باید حتما برایشان گل بگیریم.
حدود 10 سال سیگار می‌کشیدند. خودشان می گفتند نخ بعدی را با نخ قبلی روشن می‌کردند! من، هم به دود سیگار آلرژی داشتم و هم فکر اشتباهی داشتم و گمان می‌کردم سیگاری‌ها از نظر اخلاقی آدم‌های درستی نیستند.
رسمی سپاه نبودند اما چون با دستور آمده بودیم، پذیرش ایشان هماهنگ شده بود تا از فرودگاه مستقیم به بیمارستان بروند. چون در منطقه جنگی بودند، معطلی نداشتیم و همه کارها انجام شد...
توی روضه‌های امام حسن و امام رضا علیهم السلام از بچگی شنیده بودیم که می‌گفتند پاره‌های جگرشان توی تشت می آمد و عزیزانشان می دیدند. من وقتی وارد اتاق شدم،‌ این صحنه را دیدم...
هنوز جواب آزمایش مغز استخوان نیامده بود که ایشان شهید شدند. دوشنبه بعد، جوابش آمد و پیکر ایشان را دوباره به کالبدشکافی بردند و گفتند باید سم را شناسایی کنیم. این کار هم انجام شد و...
آنجاآب لوله‌کشی داشتیم برای پخت و پز و آشامیدن و یک آب هم برای شستشو داشتیم. چند بار شده بود که آب شرب را نیروهای تکفیری آلوده و کثیف کرده بودند...
دخترم مژگان‌خانم در همین گیر و دار مریض شد و به درمانگاه خانی‌آباد رفتیم. من به دکترها گفتم دخترم تب دارد و حالش ناجور است. آمپول‌هایی از آمریکا آورده بودند برای فلج اطفال که می خواستند امتحان کنند.
شهید عباس کریمی که از فرماندهان لشکر 27 بود، مجروح شده بود و آورده بودند آنجا. می‌خواستند بیایند در بیمارستان و به ایشان ضربه بزنند که گرفتیمشان. یکی از منافقین سیانور خورد و خودش را کُشت...
پیشخوان