خواندنی ها برچسب :

شهید-محمدرضا-سیفی

خیلی از آقای سیفی راضی هستیم، از همه شهدا راضی هستیم. همیشه وقتی خواستم آقای سیفی ما را نجات داده، هم از بیمارستان نجات داد هم آن شب نجات داد، هر آرزویی داشتم برآورده کرده، تنهایم نگذاشته الحمدلله.
یک شب آش درست کردیم که همین روح الله و مصطفی از در درآمدند. گفتم چی شده؟ دخترم دوید گفت بابام آمد، بعد دید روح الله و مصطفی و عارف است. گفت بابام کجاست؟ گفت زخمی است داخل ماشین، ما زودتر آمدیم.
یکی از دوستانش اسمش مهدی خشنودی بود و در پایش تیر خورده بود. در تهران در بیمارستان بقیه الله بود؛ مرخص که شد هیچ کس را نداشت. به من گفت که مینا جان! این هیچ کس را ندارد، می‌آورمش خانه خودمان.
بابا بعد از صفرعلی، خیلی عوض شد. آن روزی که پیکرش را آوردند دیگه از آن به بعد زیاد دلش می‌سوزد، خون بالا می‌آورد. چند روز پیش اینطوری شده بود، رفتیم دکتر، گفت چرا حرص می‌خوری؟...
بابا بعد از صفرعلی، خیلی عوض شد. آن روزی که پیکرش را آوردند دیگه از آن به بعد زیاد دلش می‌سوزد، خون بالا می‌آورد. چند روز پیش اینطوری شده بود، رفتیم دکتر، گفت چرا حرص می‌خوری؟...
ختم قرآن برایش گرفتیم؛ سالگردش را هم گرفتیم. وقتی همان سنگ یادبودش را در گلزار شهدا گذاشتند، همانجا برایش فاتحه گرفتیم... ما تا زنده‌ایم منتظرش هستیم؛ شاید پیدا شد...
ختم قرآن برایش گرفتیم؛ سالگردش را هم گرفتیم. وقتی همان سنگ یادبودش را در گلزار شهدا گذاشتند، همانجا برایش فاتحه گرفتیم... ما تا زنده‌ایم منتظرش هستیم؛ شاید پیدا شد...
ختم قرآن برایش گرفتیم؛ سالگردش را هم گرفتیم. وقتی همان سنگ یادبودش را در گلزار شهدا گذاشتند، همانجا برایش فاتحه گرفتیم... ما تا زنده‌ایم منتظرش هستیم؛ شاید پیدا شد...
ختم قرآن برایش گرفتیم؛ سالگردش را هم گرفتیم. وقتی همان سنگ یادبودش را در گلزار شهدا گذاشتند، همانجا برایش فاتحه گرفتیم... ما تا زنده‌ایم منتظرش هستیم؛ شاید پیدا شد...
کسانی می گفتند نمی گذارند بروید داخل بیمارستان. با این حال دو مینی بوس آدم بودیم که رفتیم، همه هم رفتیم داخل بیمارستان و پیکر صفرعلی را دیدیم.
پیشخوان