کسى به مدینه آمد، به پیغمبر صلى الله علیه و آله عرض کرد: من باغى به نام «فدک» دارم، مى خواهم آن را به شما هبه کنم. پیغمبر این باغ را براى خود نمى خواست. اگر قبول کرد؛ چون براى خودش برنداشت. به تمام فقراى مدینه اعلام کرد: من نان بخور و نمیرى دارم، این باغ در زندگى من اضافه است. این باغ را بفروشید و خرج خود را اداره کنید.