همه چیز از روزی شروع شد که بعدازظهری در خیابان ولیعصر قدم میزدم و چشمم به چند زن کولی افتاد که خودشان را میان چادرهای تیره پیچیده و نشسته بودند کنار پیادهرو و به رهگذرانی که از کنارشان عبور میکردند، میگفتند: «آهای خانم، آهای آقا! بیا فالت رو بگیرم تا بفهمی آیندهات چی میشه و چی سرت مییاد.»