ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

لشکر25-کربلا

یک‌دفعه دیدم سه چهارنفر از روبه‌رویم می‌آیند. لباس‌هایشان سبزرنگ بود و یکی‌شان هم تیربار داشت. اول فکر کردم خودی هستند، ولی عراقی بودند. من هم اسلحه نداشتم. به یک تپه که رسیدم سنگر گرفتم.
شوخی‌های ما با هم خیلی زود شروع شد. یکی از شوخی‌هایمان بوسیدن دست او بود. وقتی که حواسش نبود یا اگر من حواسم نبود، از پشت می‌آمد و دستم را یکهو می‌گرفت و سعی می‌کرد ببوسد...
آزادسازی شهر مهران بود که مجید برای بار چندم ترکش خورد. رزمنده‌ای به شوخی گفت: «چرا نیمه کاره برگشتی فرمانده؟!» مجید نگاه عمیقی به رزمنده کرد: «به موقع تمامش می‌کنم...»
اولا گوش به فرمان رهبر عزیز باشید؛ دوم اینکه در نمازهای جماعت و جمعه شرکت نمایید؛ سوم اینکه در دعاهای کمیل و توسل و ندبه حتی المقدور شرکت فرمایید.
یکی از یادگاران دفاع مقدس با بیان اینکه دشمن می‌خواست از خان‌طومان به حلب برسد، گفت: شهدای خان‌طومان اجازه ندادن حلب یک بار دیگر به دست دشمن بیفتد.
مادرم همین‌طور که دست‌اش روی جنازه بود، گفت: «می‌ری جبهه شهید می‌شی برمی‌گردی یا جنگ تموم می‌شه برمی‌گردی. من چه طور پیش فاطمه زهرا(س) سربلند کنم؟
پیشخوان