خواندنی ها برچسب :

همسر-شهید

خیلی ناراحت شدم. وقتی پرسیدم چه کسی خبر داشته که آقا خادم امروز پرواز دارد؟ همه انکار کردند اما به نظرم همه‌شان می‌دانستند. چون خانواده‌اش راضی شده بودند، ‌به آن‌ها خبر می داد که می‌خواهد برود.
یکی از دوستان آقاخادم گفت: خواهر! خیلی نگران نباش اما برایش خیلی دعا کن چون همین چند روز پیش عملیاتی داشتند و در آن اصلا موفق نبوده اند. عملیاتشان لو رفته و شرایط خیلی بد و وخیم شده.
دوست دارم فضا و خاطرات خوبی از این روزها یادشان بماند و فضای سیاه و غم و اندوه نباشد. ما هر دفعه که می‌رویم به رسم محمدآقا که همیشه با گل به خانه می‌­آمد باید حتما برایشان گل بگیریم.
خانم محمودی در این بخش از گفتگو به پدر شهید مدافع حرم فاطمیون اشاره دارد که برای دیدن فرزند دیگرش به افغانستان می رود اما ماجرای عجیبی برای او رخ می دهد...
شروع کرد به گشتن میان استخوان‌ها. وقتی پرسیدند که چیکار می کنی؟ گفت: «می‌خواهم از این خاک‌هایی که ازش باقی مانده است، مقداری بردارم». گفتند که خُب بردار، ولی دنبال چی می‌گردی؟ گفت:...
محمد سوار موتورش شد. عینکش را از روی چشم درآورد و توی جیب پیراهنش گذاشت. اصغرپرسید: - چرا عینکتو برداشتی؟ محمد دکمه جیب پیراهنش را بست و...
ما جوان‌های آن دوران هیچ کدام ادعا نداریم که قهرمان بوده‌ایم و کارهای قهرمانانه کرده‌ایم. شرایط آن زمان و تاریخ در آن دوران طوری نوشته شد که ما اتفاقات قهرمانانه و افتخارآمیز را تجربه کردیم.
دهه اول محرم هر شب هیئت کوچکی داشتند. عمار با اینکه خودش مداح بود، از اسماعیل می خواست تا برایشان مداحی کند. اسماعیل باسوز خاصی می خواند. بین جمع کوچکشان تنها علی و عمار بودند که...
سال 97خبر دادند حاج قاسم قرار است در مصلای شهر بابل با خانواده شهدای مدافع حرم مازندران دیدار کند. علی تازه آبله مرغان گرفته بود و خوب شده بود اما مریض اش به محمد سرایت کرده بود.
از طوافی که کرده بودیم، ذوق داشت و همه تشویش و نگرانی‌هایش بدل شده بودند به شادی نشسته در چشم‌هایش و داد می‌زد که توانسته همه حرف‌های دلش را به خدا بزند و یقین داشت خدا صدایش را شنیده.
پیشخوان