حیدرپور با اشاره به گرسنگی و تشنگی کودکان و کهن سالان گفت: با پدرم عزم رفتن به روستا کردیم تا برای کودکان و پیرترها آب و غذا بیاوریم. ارزاق را برداشتیم و وقتی قصد داشتیم از کنار رودخانه بگذریم، نیروهای عراقی آمدند. با تبر یکی از آنها را کشتم، اما با سنگ یکی را اسیر کردم و به سمت تپه آوردم تا به رزمندگان تحویل دهم.