نقد فیلم خفه گی, زیر پوست شهر

در شرایطی که دستگاه‌های نظارتی و ممیّز، چنین حجم فزاینده‌ای از تلخی و سیاهی را در آثار هنری نپذیرفته و با انگ سیاه‌نمایی دست به طرد این آثار می‌زنند، هنرمند به دنیای انتزاعیات پناه می‌برد تا بتواند با آزادی و خلاقیت بیش‌تر جامعه خویش را بازنمایاند و نقد کند.

  اولین چیزی‌که در مواجهه با فیلم برایمان جالب می‌نماید موقعیت اگزوتیک آن است. همین قدم برداشتن‌هایش روی مرز بین رئالیسم و سوررئالیسم. اساس فیلم، آشنایی‌زدایی و وارونه‌سازی از وضع موجود در جهان مدرن است. ساکنان ناکجاآبادِ داستان فیلم که به ظاهر مدرن‌‌اند، موبایل‌شان آیفون است و اتومبیل‌شان هم آخرین مدل، نه‌تنها طبیعت را «مُسَخَّرِ خود» نکرده‌اند بلکه اسیر آن نیز شده، برف و باران زندگی آنان را فلج کرده و تاریکی را به آن‌ها تحمیل کرده است. جهان فیلم، جهانی پر از نقیضه‌پردازی‌های دیالکتیکی از این دست است. به یادآورید: کاراکتر قصه مکالمات خود را از طریق تلگرام انجام می‌دهد در حالی‌که در تیمارستانی نشسته که انگار صد سال است متروکه مانده، از بس که دودزده و فرسوده است! 

فیلم هرچه جلوتر رفته و کُدهای امروزی‌تری ارائه می‌دهد، مخاطب را به این نتیجه‌گیری سوق می‌دهد که این دنیای وهم‌آلود نه‌تنها خیلی هم غریب نیست بلکه حتی شباهت‌هایی به دنیای معاصر دارد. پوسته‌اش را که کنار بزنیم، همان‌قدر سرد، خشن و ترسناک است. این رویکرد در درام‌پردازی که مبتنی بر خلق دنیایی کاملاً آبسترکت و جای‌گذاری دال‌های امروزی و مدرن در دل آن است، در سال‌های اخیر مورد توجه هنرمندان ایرانی قرار گرفته و به یکی از تکنیک‌های مهم آنان در جهت نمایش سیاهی‌ها و تباهی‌های جامعه امروز بدل شده است. در شرایطی که دستگاه‌های نظارتی و ممیّز، چنین حجم فزاینده‌ای از تلخی و سیاهی را در آثار هنری نپذیرفته و با انگ سیاه‌نمایی دست به طرد این آثار می‌زنند، هنرمند به دنیای انتزاعیات پناه می‌برد تا بتواند با آزادی و خلاقیت بیش‌تر جامعه خویش را بازنمایاند و نقد کند.  «خفگی» آمده تا از واقعیت شالوده‌شکنی کند، آن را بشکافد و به عمق برسد. زیر نقاب جهان ما با ریتم سریع و سرسام‌آورش، دنیایی پنهان شده که به شکل رقت‌باری کُند است. درست به کُندی میزان‌سن‌های ایستای فیلم. در چنین دنیایی، آدم‌ها فقط «فکر» می‌کنند که در مسیر رسیدن به اهدافشان رو به جلو حرکت می‌کنند. نه! آن‌ها صرفاً درجا می‌زنند. به یاد بیاورید صحنه ابراز علاقه مسعود به صحرا مشرقی را که در وضعیت ابتدایی آن، چهره مسعود(نوید محمدزاده) در نقطه طلایی قاب‌ قرار دارد ولی درست هنگامی که او می‌خواهد به صحرا(الناز شاکردوست) ابراز عشق کند، کمی در میزان‌سن به جلو حرکت کرده و توازن وی در محیط کادر خراب می‌شود. قاب تصویر، «بن‌بست» را تداعی می‌کند و مسعود، خود دارد به دست خود گرفتار می‌شود!

 فیلم پر است از قاب‌های خالی و مینی‌مال. انگار همه‌چیز منجمد و دچار «خفگی» شده. فیلمساز به ما نشان می‌دهد که چه‌گونه «فضای خالی» در طراحی صحنه می‌تواند به مراتب هولناک‌تر از محیطی شلوغ و آشفته باشد که متظاهرانه سعی در القای تشویش به مخاطب دارد. این فضای استیلیزه و وهم‌آلود در کنار بازی‌های بازیگران مولد تعلیقی پر کشش در فیلم است. منتظریم ببینیم چه زمانی قرار است این چهره‌های خشک و سرد، صورت واقعی خود را نشان دهند و انتهای این خط سیر مرموز به کجا می‌انجامد؟ این‌چنین است که مخاطب درگیر یک فیلم جنایی معمایی درجه یک می‌شود. فیلم بعد از بنا کردن جهان خود در پرده اول درام آن هم با طمأنینه بسیار، به گره‌افکنی‌ها و کشمکش‌هایش سرعت بخشیده و مخاطب را درگیر داستان کلاسیک، خطی و در عین حال پیچیده‌اش می‌کند. در پایان نیز با یک غافلگیری تنش را به اوج رسانده گره‌گشایی می‌کند. 

در ساختار تمثیلی و کنایی فیلم، انسان معاصر چیزی کم‌تر از صحرا و مسعود ندارد. همان‌قدر خودخواه و به همان میزان درگیر پیش‌داوری‌های غلط. در چنین دنیایی اگر آدم سالمی هم پیدا شود، جایش در تیمارستان است، مانند همسر مسعود. در کل، «خفگی» خوش‌فُرم‌ترین و ارجینال‌ترین فیلم جشنواره‌ سی و پنجم فجر است که توانسته با استفاده درست از زبان سینما و مؤلفه‌های ژانری قصه‌‌اش را برای عامه مخاطبان تعریف کند و در عین حال جهان‌بینی خود را به رخ بکشد. قابل توجه کسانی که تنها راه پرداخت به دغدغه‌های جامعه امروز را در بازتولید الگوی تکراری و به بن‌بست‌رسیده‌ی «سینمای اجتماعی واقع‌گرا» فرض کرده‌اند.  

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان