حماسه کربلا سرچشمه ای است همیشه جوشان و جاری و نقش آفرین در عرصه های گوناگون: اجتماعی فرهنگی سیاسی و اخلاقی.
مکتب عاشورا مکتب ایثار وفا مهربانی مهرورزی است و جانمایه آن روشن گری و گوهر آن عزت مداری.
فرمانبری پیروی عاشقانه از رهبری تا بذل شیرین ترین و عزیزترین سرمایه زندگی یعنی جان بنیان آن را تشکیل می دهد.
امر به معروف و نهی از منکر ستم ستیزی اصلاح امت محمدی(ص) کرامت بخشیدن به انسان و تعالی دادن آن هدف و سمت و سوی حرکت کربلاییان بود. از این روی کربلا مکتبی است برای همه عصرها و نسلها و برای هر نسل و عصری پیامی نو و سازوار دارد; آن هم پیامهایی که با شهادت و ایثار امضا شده است.
حماسه آفرینی حسین و یاران و خیزش بزرگ و شگفت انگیز آنان سبب
( 22 )
شده که از زمان پدیداری در کانون توجه آگاهان ستمدیدگان و به ستوه آمدگان از بی عدالتی و نابرابری باشد و جهان اسلام و در بین دیگر ملتها جایگاه ویژه یابد و در حرکتهای عدالت خواهانه و ستم ستیزانه نقش داشته باشد.
قیام امام حسین(ع) حرکتی بود در جهت احیای ارزشهای دین و ستیز با فساد ستم بدعت و خیانت. چنین بود که سرلوحه حرکتها و سرمشق جنبشهای بسیار قرار گرفت و حسین اسوه شد اسوه ای ماندگار. نقش این قیام از آغاز در ماندگاری مکتب حیات بخش اسلام و پاسداری از کیان ارزشهای دینی به گونه ای بوده که گفته اند: الاسلام محمدی الحدوث حسینی البقاء.
قیام حضرت و شهادت او سبب شد که وجدان خفته جامعه اسلامی بیدار شود و در برابر تباهیها جنایتها فسادها و سنت شکنیها واکنش نشان دهد.
قیام مردم مدینه معروف به واقعه حرّه حرکت توّابین قیام مختار و… حکایت از بیدار شدن وجدان جامعه اسلامی داشت که پس از شهادت سرور آزادگان یکی پس از دیگری رخ داد.
این قیام در برهه برهه تاریخ اسلام و در روزگاران سخت هراس انگیز مرگ بار و طوفانهای سهمگین بلا گشایش بوده و ظلمت شکن و برانگیزاننده و برای مردمان گرفتار آمده در چنگ دیو و دَدْ الگویی راه گشا و روشن گر و مشعلی فرا راه.
بسیاری از حرکتهای انقلابی و نهضتهای ضد استعماری در سده های پسین از مکتب حسین(ع) سرچشمه گرفته اند.
بسیاری از مصلحان اندیشه وران فرهیختگان سیاستمداران پیشاهنگ مبارز و انقلابی با الهام از مکتب حماسی حسین(ع) در گوناگون
( 23 )
عرصه ها و در رویارویی با استعمارگران نقش آفریده اند.
نگاهی به سخنان آنان که صدای خوش آهنگ بیدارگر و حیات آفرین حسین و یاران او را در عاشورا به گوش جان و دل نیوشیده1 و نهضت حسین را در چشم انداز خود قرار داده اند نمایان گر پیام روشن رخشان و راستینی است که نهضت امام همیشه و در همه حال با خود دارد.
قیام امام حسین(ع) در هر عصر و زمان و برای هر ملت و مردمی پیام دارد پیامی که هیچ گاه کهنه نمی شود. بشر هرگاه به این پیام زنده دگرگون کننده نیاز دارد; زیرا که سعادت و تعالی او در آن است.
پیام مردان حق مدار کربلا که در راه دفاع از حق و مبارزه با باطل و رسیدن به چشمه حیات بخش حق جان فدا کردند به بشر زندگی نوینی می بخشد و او را به سعادت و کمال و اوج زیباییها می رساند.
انسانِ جویای کمال می تواند در هر زمان با نگاهی ویژه از این مکتب درس بگیرد و جامعه خویش را اصلاح کند سنت نبوی را به پا بدارد بر ترس از مرگ چیره شود دشمن ویران گر را زمین گیر کند و خواص جریان ساز را بشناسد و به نقشه ها و ترفندهای دشمن در هر زمان و هر مکان آگاه شود.
نقش عاشورا در پیروزی انقلاب اسلامی ایران نقش کلیدی و محوری بود. کربلا و آیین عزاداری حسینی حرکت و قیام مردم ایران را آفرید پرورید شکوفاند و به کمال رساند.
بسیاری از تکانهای شدید و زیر و روکننده و لرزه های سرنوشت ساز روزهای انقلاب در روزهای عزاداری حسینی پدیدار شد. از حماسه تاریخی پانزده خرداد (12محرم) 1342 گرفته تا راهپیمایی سرنوشت ساز تاسوعا و عاشورای محرم 1357 که طومار حکومت ستم شاهی پهلوی را در هم پیچید. در آن روزهای حماسه و خون عاشورا به کالبدها حیات می دمید و پژمردگیها
( 24 )
را می زدود و شادابی به ارمغان می آورد. حوزویان دانشگاهیان واعظان شاعران مرثیه سرایان هنرمندان همه و همه تشنگی خود و دیگران را از این چشمه زلال فرو می نشاندند.
در دوران جنگ هشت ساله عراق علیه ایران اسلامی کربلا حرکت می آفرید راه می گشود فداکاری می آموزاند مرگ را آسان می نمود شهادت و ایثار در راه خدا را والاترین آرزوها جلوه گر می ساخت. در هنگامه های دشوار فرمانبری از رهبری عشق به راه و ایثار عاشوراییان الگوی مردان جبهه نبرد بود.
شیعیان پاکباز لبنان با نوشیدن از چشمه گوارا و زلال عاشورای حسین نیوشیدن پیام آن درس آموزی از مکتب آن عزیز و عاشوراییان سالها در برابر صهیونیسم تباهی آفرین ایستادگی کردند تا این که جنوب لبنان را از لوث وجود اهریمنان صهیونیستی پاک کردند. اکنون نیز همان حماسه است که به شیعیان آن دیار گرما توان شور و هیجان می بخشد.
در برابر حماسه آفرینی عاشورا گرما و روشنایی بخشی شعله های مقدس آن دشمن نیز با به کار گرفتن قلم بمزدها به شبهه پراکنی پرداخته است.
شماری از اینان حرکت امام را اشتباه و سبب جدایی پراکندگی و اختلاف و چند دستگی امت اسلامی برشمرده و برای به کرسی نشاندن سخن واهی خود به اخبار و منابعی استناد جسته اند که بی ارزشی آنها با اندکی درنگ روشن می شود. شماری با حربه تحریف به شبهه دامن زده و دامنه آن را گسترده اند. جنگ قبیله ای شستن خون با خون خودکشی سیاسی شفاعت گناهکاران و… از این دست تحریفها و شبهه افکنیهاست.
این شبهه افکنیها تحریفها دشمنیها و رویاروییها همه و همه در گذشته و حال دیروز و امروز حکایت از نقش بنیادین و ژرف نهضت عاشورا
( 25 )
در جامعه های اسلامی و در بیداری امت اسلامی دارد.
این نقش آفرینیها سبب گردیده دستهای پیدا و ناپیدا به آلوده گری بپردازند و از نقش دگرگون آفرین عاشورا بکاهند و آن را از مدار اسوه بودن خارج سازند حال یا با رویارویی و لجن پراکنی و یا با تحریف.
ارائه گزارشهای نادرست و تحریف و واژگونه نمایاندن گزاره گزاره آن از آن اوان در دستور کار حکومت گران فاسد و ستم پیشه اموی قرار گرفت.
اینها همه نیاز به بیان روشن دقیق همه سویه و درست واقعه کربلا را دوچندان کرده است. با باز شکافی روشن درست و کامل رویداد کربلا بسیاری از این اوهام پندارهای پوچ و ادعاهای بی مورد از ساحَتِ حماسه ای که حسین و یاران آفریدند زدوده می شود و هدفها و پیامهای الهی ـ انسانی این حرکت بر همگان روشن می گردد.
روشن گری زوایای قیام امام حسین(ع); یعنی بیان سنت و سیره ای که می تواند برای بسیاری از مردمان سرچشمه عمل باشد. این بیان بیرون آوردن و نمایاندن پیامهای دینی و به روز و سازوار با زمان عرضه کردن سیره سنت و فرمانها و دستورهای اسلامی به عهده حوزه هاست و رسالت حوزویان به شمار می آید. چنین است شناساندن اسوه هایی که بتوانند یک یک مردم را به سوی اسلام ناب بکشانند و ره نمایند. بویژه امروزه که با تشکیل جمهوری اسلامی ایران علاقه مندان به اهل بیت رو به فزونی اند مسؤولیت حوزویان در پاسداشت حماسه عاشورا و بیان دقیقه های آن بیش از پیش احساس می شود.
آنان می باید جریان عاشورا را به گونه ای ارائه دهند که برای همگان چه در داخل چه در خارج چه جوان و چه پیر چه مسلمان شیعی و چه مسلمان غیر شیعی و… درخور درک و پذیرش باشد
( 26 )
.
این موضوع برای رسانه های گروهی اهمیت بیش تری دارد و باید آیینها و سخنرانیهایی را پخش کنند و نشر دهند که روشن شفاف و بیان کننده والاییهای حسین(ع) و دیگر عاشوراییان حماسه آفرین باشد و جنبه های انسانی مهرورزی ستم ستیزی عدالت خواهی آن نمایان گویا و برانگیزاننده باشد.
درست و دقیق بر گذاردن آیین عزاداری از رسالتهای حوزویان است و زمینه ای است برای بیان و نشر احکام و معارف ناب بیدارگر و انگیزاننده اسلام.
شیفتگان علاقه مندان شیدایان حسین(ع) و دوستداران اهل بیت هرساله در ماه محرم و صفر برای بزرگداشت نام و یاد حسین و دیگر عاشوراییان و سوگواری در مسجدها و تکیه ها گرد می آیند تا شرح واقعه و حماسه عاشورا را از زبان آگاهان و عالمان بشنوند. این جاست که بیان رویداد کربلا از روی منبعها و مدرکهای درست و دارای ارزش علمی و تاریخی بیش تر احساس می شود.
بیان حماسه بزرگ عاشورا از زبان آگاهان و آشنایان به تاریخ و شرح زوایای مهم درس آموز و عبرت انگیز آن با تکیه به خبرهای درست با ارزش و مورد تأیید اهل فن و خبره سبب علاقه بیش تر مردم به آیینهای حسینی و آگاهی کامل تر آنان از این رویداد می شود.
از آن جا که در آیین حسینی مردم بسیار از هر گروه و پایه بویژه فرهیختگان دانشوران تحصیل کرده ها استادان دبیران دانشجویان دانش آموزان و… شرکت می جویند واعظان مبلغان سخنوران روحانیان گرداننده این آیینها وظیفه دارند و مسؤولیتی افزون که حماسه و رویداد عاشورا را به گونه ای بیان کنند که خردها بپذیرند و جانهای سالم از نسیم
( 27 )
دل انگیز آن جانی تازه بگیرند.
می باید سازوار با سطح آگاهی مخاطبان سخن گویند و سخنان ایشان برخاسته از اندیشه و مستند به منبعهای با ارزش و به دور از افسانه خرافه جُستارهای نابخردانه و نامأنوس باشد.
پیامدهای سهل انگاری در شناساندن عاشور
ارائه ندادن تصویر درست و بررسی واقع بینانه از رویداد و حماسه بزرگ عاشورا پیامدهای ویران گر بسیاری دارد. تا آن جا که شناساندن آن و نمایاندن زوایای آن به جویندگان حقیقت با دشواری جدی و غیر درخور جبران رو به رو می شود که ممکن است به خرده گرفتن بر امام حسین(ع) بینجامد و سبب گردد مردم از آن بِرَمَند و از بهره بری درست و شایسته و بایسته باز مانند. اکنون به نمونه هایی از این پیامدهای بد و ناگوار اشارت می کنیم:
1. پی نبردن به والاییهای هدف: امام از آفریدن این حماسه بزرگ هدف والایی داشته است که نبود بررسی دقیق و پژوهش همه سویه و شایسته سبب گردیده بسیاری پی به آن والاییهای هدف نبرند و یا در شناخت هدف به کژراهه بیفتند و نکته ها و جُستارهایی را به عنوان هدف قیام یاد کنند که به هیچ روی مورد نظر امام نبوده است و هیچ نشانه و قرینه ای نیز بر درستی آنها دلالت ندارد. از جمله گفته شده است:
(امام حسین(ع) تن به شهادت داد و به قربانگاه رفت تا از گناهکاران امت اسلامی شفاعت کند.)
این پندار برخاسته از ناآگاهی و ناآشنایی با هدفها آرمانها و برنامه های امام حسین(ع) است. پندارگرایان و ناآگاهان از هدفهای والای امام کار آن حضرت را شخصی انگاشته اند بسان حضرت مسیح. اندیشه فدا شدن برای
( 28 )
بَزَه کاران امت مانند مسیح اندیشه ای است که در اسلام هیچ جایگاه و پیشینه ای ندارد و بی گمان از آیین مسیحیت به اسلام راه یافته است.
این پندار امکان الگوگیری از نهضت امام را از بین می برد و به طور کلی بُعد اجتماعی و سیاسی نهضت را فلج می کند و از کار می اندازد.
مستشرقان یا از روی ناآگاهی و قرار گرفتن در فضای خرافی و دسترسی نداشتن به سرچشمه های زلال و یا از روی عمد کینه ورزانه و برای خراب کردن چهره حماسه ساز کربلا در آثار و نوشته های خود و از جمله دائرةالمعارف اسلامی2 در ذیل واژه شیعه فداکاری حسین(ع) را بسان مسیح برای رهایی بَزَه کاران از عذاب انگاشته اند. ولی درباره سخن و نوشتار خود هیچ سند و مدرکی از کتابهای تاریخی شیعه ارائه نداده اند.
این پندار در دوره ای در بین مردم رواج داشته و بر آن تأکید می شده است. شاید این فکر از روایاتی سرچشمه گرفته که خبر از جایگاه ویژه برای شهیدان در راه خدا می دهند و آنان را شفیعان امت می شمارند.
این در حالی است که امام حسین(ع) با گناه در افتاد و با دستگاه گناه گستر اموی به رویارویی برخاست و با ستم فساد غارت گری بیت المال به استضعاف کشیدن مردم که بزرگ ترین گناه است به مبارزه پرداخت و در این راه به دست گناهکاران امت به شهادت رسید.
چگونه می توان هدف بزرگ ترین خیزش گر علیه گناه و فساد را فدا شدن برای رهایی گناهکاران امت تفسیر کرد؟ این حرکت پلیدی است که بسان خُرِه به جان نهضت گناه ستیز امام حسین(ع) افتاده که باید با تمام توان به درمان آن برخاست.
شماری دیگر بدون درنگ و توجه و اثر پذیری از صحنه سازیهای امویان یا کینه ورزانه هدف امام را رسیدن به قدرت و ریاست دانسته اند.3 به این
( 29 )
پندار و گمان واهی که ایشان بسان دیگر قدرت مداران و دنیاطلبان برای به دست گرفتن قدرت و چند صباحی در ناز و نعمت زیستن و پادشاهی کردن دست به شورش زد. این سخن امویان است. یزید در مجلسی که برای پیروزی خود بر حسین بن علی(ع)برپا کرده بود در برابر سر مولی و سرور آزادگان و اسیران اهل بیت چنین ژاژ خایید و تاریخ نگاران قلم بمزد اموی این موضوع را پروراندند و نشر دادند و سپسها کسانی مانند ابن عساکر4و ذهبی5 به سندسازی برای آن پرداختند.گفت و گوی عبداللّه بن عمر ابوسعیدخدری جابرانصاری و… را با امام حسین(ع) نقل کردند که امام را از این حرکت در هنگام ترک مکه به قصد کوفه بازداشته اندو از بایستگی ترک دنیا و گوشه نشینی با وی سخن گفته اند!وشگفت این که:از نقل پاسخهای حضرت بویژه به ولید و مروان و محمدبن حنفیه6 که بسیار روشن گر است خود داری ورزیدند.
اینان هیچ گونه درنگی در سخنان حضرت نکرده اندکه انگیزه قیام خود را امر به معروف و نهی از منکر مبارزه با بدعت و ستم و اصلاح امور امت محمد(ص) یاد کرده است.
روشن است که عالی ترین مرتبه امر به معروف و نهی از منکر مبارزه با فرمانروایان و حاکمان ستم پیشه است و بهترین راه برای امر به معروف و نهی از منکر تشکیل حکومت.
علی(ع) آن گاه که مرحله و مرتبه های امر به معروف و نهی از منکر را برمی شمارد می فرماید:
(افضل من ذلک کلَّه کلمةُ عدل عند امام جائر.)7
فاضل تر از همه اینها سخن عدالت است که پیش روی حاکمی ستمکار گویند.
مهم ترین و نقش آفرین ترین کار در برابر حکومت ستم پیشه زورمدار
( 30 )
غارت گر حرمت شکن کار تشکیلاتی و سازمان یافته است.
برای رسیدن به عدالت و جامعه ایده آل و کرامت بخشیدن به مردم به زانو درآوردن ستم پیشگان اشرار فسادانگیزان و تباه آفرینان راهی جز حکومت نیست. از پایگاه قدرت می توان دستور و فرمان به معروف سنتها احکام آیینها ارزشها و خوبیها داد و از زشتیها بدیها تباهیها فسادها نبایدها بازداشت.
امام حسین(ع) می فرماید من برای امر به معروف و نهی از منکر حرکت کرده و قیام خود را سامان داده ام. بی گمان این رسالت مهم بدون قدرت شوکت و قرار گرفتن در رأس هِرَم جامعه پا نمی گیرد.
کسی که می خواهد با دیکتاتوری مبارزه کند با ستم پیشه ای درافتد سلطه اشرار را بر چیند در آغاز و در اوان حرکت و خیزش برآورد نیرو می کند تواناییهای خود را می سنجد و آگاهانه و از روی خرد و هوشیاری و حساب گری پا به عرصه می گذارد و می پذیردکه ممکن است فرجام این تلاش و حرکت به جای پیروزی شکست باشد و از هم پاشیدن نیروها اسارت زندان و مرگ.
طبیعی است که وقتی انسان هدفی را پی بگیرد و آرمانی را در سر بپروراند و قلّه هایی را فراروی و در چشم انداز خود ببیند به آسانی تمامی دشواریها و سختیهای آن را نیز می پذیرد.
حسین بن علی خردمندترین و هوشیارترین مرد روزگار خود چنین بود. برای رسیدن به قله های بلند و سر به فلک کشیده مجد و عزت هم نیروهای خود را در گوناگون شهرها قریه ها در بین عشیره ها ارزیابی کرده بود و هم از توان معنوی و نفوذ کلمه خود برای بسیج مردم آگاهی داشت و هم به روشنی می دانست که شاید فرجام این حرکت شهادت خود و یاران
( 31 )
باشد. در اساس امر به معروف و نهی از منکر در مبارزه علیه بیداد ستم پیشگی حاکمان ستم مرزشکنی پیمان شکنی فساد و تباهی حاکمان و فرمانروایان تجلی می یابد و جنبه سیاسی و اجتماعی دارد.
حاکم اسلامی وظیفه دارد که امر به معروف و نهی از منکر کند و اگر در هِرَم حاکمیت اسلامی فساد راه یافت حاکم در لجن زار فساد فرو رفت بر خردمندان آگاهان فرهیختگان عالمان مسؤولیت شناس است که با او درافتند و به مبارزه برخیزند.
امر به معروف و نهی از منکر در عرصه اجتماع و سیاست معنی پیدا می کند; با ریشه ها کار دارد. اگر ریشه ها را فساد و تباهی فرو بگیرد همه چیز در هم فرو می ریزد.
وقتی در پرتو این اصل بلند هِرَم حاکمیت اصلاح شود امور پایین تر خود به خود اصلاح می شوند و یا به آسانی اصلاح پذیر می گردند.
در روایات و سیره ائمه اطهار(ع) این زاویه بازتاب یافته و به مبارزه با فساد و ستم حاکمان امر به معروف و نهی از منکر اطلاق شده است:
امامان معصوم جان مال و جایگاه و جاه خود را به خاطر امر به معروف و نهی از منکر جزئی و برخورد با مردم معمولی که دچار فساد و تباهی بودند از دست ندادند که این برای آنان خطری نداشت بلکه آنچه برای آنان خطرآفرین بود و سرنوشت ساز در افتادن با دستگاه ستم بود و مبارزه با فسادها و زشتیهای حاکمان از باب وظیفه و رسالت مهم امر به معروف و نهی از منکر. اکنون چند نمونه:
* زمانی که امیرالمؤمنین(ع) آهنگ جنگ با معاویه کرد استانداران خود از جمله مخنف بن سلیم استاندار اصفهان را به مرکز خلافت فراخواند و در نامه به وی از جنگ با معاویه تعبیر به امر به معروف و نهی از منکر فرمود.8
( 32 )
ییعنی باید با ریشه فساد در جامعه اسلامی در افتاد و با معاویه که با جمع نیرو فساد می گستراند باید از جایگاه امر به معروف و نهی از منکر برخورد کرد و نگذاشت ریشه گندیده امویان گناهکار و ستم پیشه و سرکش و یاغی بر حکومت حق هرچه بیش تر به زمین فرو برود و قدرت بگیرد.
* امام امیرالمؤمنین به فرزندان خود حسن و حسین(ع) سفارش می کند:
(لاتَترُکوا الامر بالمعروف والنّهی عن المنکر فیُوَلّی علیکم شرارکم ثم تدعون فلایستجاب لکم.)9
امر به معروف و نهی از منکر را وامگذارید که بدترین شما حکمرانی شما را بر دست گیرند آن گاه دعا کنید و از شما نپذیرند.
مراد حضرت از این که می فرماید: (وامگذارید امر به معروف و نهی از منکر را که بدترین شما حکمرانی شما را بر دست گیرند) هِرَم قدرت است. در آن جاست که اگر اصل بلند امر به معروف و نهی از منکر نورافشانی نکند تاریکی همه جا را فرامی گیرد و به لایه های پایین جامعه زشتی و تباهی راه می یابد و کم کم زمینه برای فرمانروایی فاسدان و اشرار آماده می شود.
امام به فرزندان خود سفارش می کند که این اصل بلند را پاسدارند در برابر قدرتهای فسادگستر بایستند و کوچک ترین زشتی را در هِرَم قدرت تاب نیاورند که به حکمروایی اشرار می انجامد.
* امر به معروف و نهی از منکر برای جلوگیری از چیرگی بدترینها اجابت دعا که در روایات بازتاب ویژه ای دارد از جمله رسول خدا(ص)10 و امام موسی بن جعفر(ع)11 فرموده اند به خوبی می رساند حوزه اجرای این اصل مهم تنها به گناهان جزئی فردی که هیچ خطر جانی و مالی نداشته
( 33 )
باشد و به ریشه کنی گناهان و فسادها نینجامد ویژه نمی شود بلکه حوزه ای بس گسترده دارد. چنین نیست که با چند باید و نباید و امر و نهی معمولی و برخورد با مزاحمان و بَزَه کاران کوچه و بازار کار تمام شود و از حاکمیت اشرار جلوگیری شود. در وقتی اشرار به هِرَم حاکمیت دست نخواهند یافت که بدنه اصلی جامعه به رهبری آگاهان به پا خیزند و با بدان و قدرت مندان شرور در افتند و از گسترش قدرت آنان جلوگیری کنند.
روشن است وقتی که با بدیها و ریشه بدیها در پرتو امر به معروف و نهی از منکر همیشه و همه گاه مبارزه شود زمینه برای فرمانروایی اشرار پدید نمی آید.
* حجر بن عدی به جهت مبارزه با حاکمان فاسد کوفه به آمر به معروف و ناهی از منکر نامور شد. به گونه ای که ذهبی بر پیشگامی وی در این امر مهم توجه کرده است.12
* در زیارت نامه های بیش تر امامان آمده است:
(اشهد انک… امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر.)
این فراز که فرد پیرو علاقه مند و پوینده راه امامان درگاه بار یافتن به بارگاه قدسی آنان خطاب به آنان زمزمه می کند و می خواند بیان گر حرکت قهرمانانه این قهرمانان پاک و وظیفه شناس در برابر حاکمان ستم است و این که هیچ زشتی را از کسانی که بر اریکه بوده اند برنمی تابیده و در برابرشان به سختی موضع می گرفته و به معروف فرمان می داده و از منکر باز می داشته اند.
* از این که حضرت امیر(ع) می فرماید:
(ان الامر بالمعروف والنهی عن المنکر لایُقربان من اجلٍ ولاینقصان من رزق.)13
همانا امر به معروف و نهی از منکر نه اجلی را نزدیک کنند و نه از مقدار روزی بکاهند
( 34 )
.
بیان گر این نکته است که چون امر به معروف و نهی از منکر حرکتی است علیه طبقه حاکم و دستور به آنان برای گردن نهادن به فرمان حق و انجام معروفها شایسته ها و بایدها و باز داشتن از بدیها و زشتیها شاید مؤمنان به این گمان بیفتند که اگر ما در برابر طبقه حاکم بایستیم و فرمانروایان را به انجام معروف و گردن نهادن به دستورها و آیینهای شرع فرمان دهیم و از تباهیها زشتیها و پلیدیها بازداریم فرمان قتل ما را خواهند داد و جلوی کسب و کار ما را خواهند گرفت و یا ما را از بیت المال محروم خواهند کرد. حضرت می فرماید: خیر چنین نپندارید اجل و روزی در دست اینان نیست. انجام این رسالت نه اجل را نزدیک می کند و نه روزی را می کاهد.
بنابراین امام حسین(ع) که در گوناگون گفت وگوها سخنرانیها هدف خود را امر به معروف و نهی از منکر اعلام می کند; یعنی دشواریها و پیامدهای عمل به این وظیفه بزرگ و رسالت مهم را پذیرفته است. به خوبی و روشنی می داند امر به معروف و نهی از منکر کارگزاران اموی و حاکمی خون آشام چون یزید که به هیچ آیین و دینی و به هیچ مرام و قانونی پای بند نیست چه پیامدهایی دارد.
حکومت گران هم چون هدف امام را می دانستند و معنای این سخن او را که می فرمود: من برای امر به معروف و نهی از منکر به پا خاسته ام به درستی می فهمیدند و آثار و پیامدهای آن را درک می کردند رسالت او را می شناختند و دریافته بودند که کدام ریشه ها را نشانه رفته چنان گرگ منشانه در برابرش ایستادند و خیلی زود زودتر از زمانی که انتظار می رفت امام و یاران وی را در حلقه محاصره خود درآوردند.
اگر امام به ریشه های فساد که همانا حکومت گران فاسد اموی بودند کاری نداشت و امر به معروف وی پَر آنان را نمی گرفت و یا هدف امام این
( 35 )
می بود که آنان از فسادهای فردی و شخصی خود دست بردارند یا هدف وی این می بود که مردم را از گناه پرهیز و به اسلام توجه دهد هیچ گاه امویان چنین خشن علیه امام بسیج نمی شدند و تن به چنین گناه بزرگی که پیامدهای آن را به خوبی می دانستند نمی دادند. امویان می دانستند که در افتادن با فرزند رسول الله و خاندان پیامبر عزیز اسلام چه پیامدهایی برای حکومت آنان دارد.
* یا مسلم بن عقیل سفیر امام پس از دستگیری در دارالاماره کوفه به ابن زیاد که خطاب به وی گفت:
(یا عقیل أتیتَ الناس وأمرهم جمیع وکلمتهم واحدة لتشتّت بینهم وتفرّق کلمتهم.)
ای پسر عقیل تو بر سر مردم آمدی هنگامی که درباره سرنوشت و فرمانروایی خویش همداستان بودند و سخن شان یگانه بود; آمدی تا ایشان را از هم جدا سازی و سخن یگانه شان را پراکنده کنی.
پاسخ داد:
(کلاّ ولکن اهل هذا المصدر زعموا انّ اباک قتل خیارهم وسفک دماءهم وعمل فیهم أعمال کسری وقیصر فأتیناهم لنأمر بالعدل وندعو الی حُکم الکتاب والسنّة.)14
( 36 )
هرگز! گفتار مردم این شارسان این بود که پدر تو نیکان ایشان را کشت و خونهای ایشان را ریخت و در میان ایشان کارهایی بسان سزار و خسرو انجام داد. ما آمدیم تا ایشان را دادگری فرماییم و به نبشته خداوند و شیوه رفتار پیامبر خوانیم.
مسلم بن عقیل مردم را به گناه و فساد متهم نمی کند و نمی گوید ما آمدیم چون دیدیم جوانان مردان و زنان به بی راهه می روند و کارهای خلاف انجام می دهند; بلکه می گوید:
ما آمدیم چون پدر تو نیکان این مردم را کشته و خونها ریخته بود و بسان سزار و خسرو رفتار کرده بود.
ما آمدیم تا به داد قیام کنیم و به کتاب خدا و سنت رسول خدا فراخوانیم.
2. خلاف شرع انگاشتن قیام: بیان نکردن درست رویداد عاشورا و هدفهای متعالی امام سبب شده قیام را اشتباه و نادرست بینگارند و بگویند: کشته شدن امام بر اثر دستور شرع بوده که او بر امام زمان خویش خروج کرده است.
از جمله کسانی که چنین پنداشته و چنین سخن سخیفی را بر زبان رانده قاضی ابوبکر محمد بن عبدالله معافری (م:543) نویسنده احکام القرآن معروف به ابن عربی است.
وی با استناد به روایت عرفجه در کتاب امارت صحیح مسلم از قول پیامبر اسلام(ص):
(ستکون هناک فمن اراد ان یفرق امر هذه الامة وهی جمیع فاضربوه بالسیف کائناً من کان)
زودا که آن رویداد تلخ رخ دهد. هر که بر آن شود در بین این امت پراکندگی پدید آورد در حالی که یک پارچه و یگانه
( 37 )
است او را با شمشیر بزنید هر که و هرکس.
بر این گمان افتاده و این سخن سخیف را بر زبان جاری کرده که:
(فما خرج علیه احد الاّ بتأویل ولاقاتلوه الاّ بماسمعوا من جدّه)15
اینان [سپاه یزید] به رویارویی و قیام علیه حسین بن علی برنخاستند مگر به تأویل و توجیه و او را نکشتند مگر به آنچه از جدش شنیده بودند
یا:
(قتل بشرع جده)16
یا:
(قتل بسیف جده)17
مناوی از این سخن ابن عربی شگفت زده شده و در نقد آن نوشته است:
(ابن عربی کتابی درباره مولای ما حسین رضی اللّه عنه وکرم وجهه نوشته و شأن او را پایین آورده است. تصور کرده که یزید او را به حق براساس شمشیر جدش کشته است. به خدا پناه می بریم از خذلان.)18
این سخن از ابن عربی شهرت یافته است. اما گویا در نقل این سخن سهل انگاری شده است. به این معنی که ابن عربی با استناد به روایت صحیح مسلم بر امام حسین خرده گرفته و حرکت آن امام همام را نادرست انگاشته اما تعبیر: (قتل بسیف جده) در سخن وی دیده نمی شود; بلکه برداشت ابن خلدون از سخن اوست که در نسخه های کهن مقدمه بوده و در نسخه ای که اکنون در دسترس است این جمله نیامده و به جای آن (بشرع جده) درج گردیده است. از این روی شماری این سخن را به ابن خلدون نسبت داده اند.
شوکانی در البدر الطالع در شرح حال ابن خلدون می نویسد
( 38 )
:
(حافظ ابوالحسن هیثمی در خرده گیری و انتقاد از ابن خلدون تأکید داشت.
حافظ ابن حجر گفته است: زمانی که سبب را پرسیدم گفت: به من خبر رسیده که ابن خلدون درباره حسین نواده پیامبر(ص) گفته است: او به شمشیر جدش کشته شد. او سخن خویش را با لعن به ابن خلدون و ناسزا به وی ادامه داد در حالی که می گریست.
این عبارت در تاریخ کنونی وی دیده نمی شود و گویا آن را در نسخه ای آورده که از آن برگشته است.)19
گویا مراد هیثمی همان مقدمه ابن خلدون باشد و این نشان می دهد که در نسخه های پیشین آن (بسیف جده) بوده و ابن خلدون در نشر این جمله نقش داشته است.
مناوی درباره ابن عربی سخنی دارد که بسیار شگفت انگیز است:
(از گزافهای ابن عربی فتوا به کشتن مردی است که عیب دانسته پوشیدن لباس قرمز را; زیرا او عیب گرفته بر جامه ای که آن را رسول خدا(ص) می پوشیده است.
آن مرد به فتوای وی کشته شد. آن گونه که در مطامح ذکر شده است.20 این تهور غریبی است. ریختن خون مسلمان شگفت انگیز است. به زودی این کشته با او به جدال برخواهد خاست. دست یازنده و مرزشکن خوار خواهد شد. و این نخستین گردنکشی این مفتی و جرأت و پیش گامی او در این گونه کارها نیست. او کتابی درباره مولای ما امام حسین(ع) نوشته است.)21
( 39 )
بله ابن عربی به پندار خود به دفاع از سنت پیامبر(ص) برخاسته و فتوا به قتل کسی داده که پوشیدن لباس قرمز را بر مردان عیب گرفته است.
چگونه از این مفتی بی خرد کوته فکر و جمود اندیش می توان انتظار داشت که امام حسین(ع) را بشناسد و سنت نبوی را دریابد؟
او نمی تواند بفهمد که امام حسین(ع) احیاگر سنت نبوی بود و برای احیای سنت نبوی برخاست و یزید میراننده سنت پیامبر.
او نمی تواند بفهمد که یزید و کارگزاران اموی عامل پراکندگی امت محمدی(ص) بودند همانان که نیکان را می کشتند و بدان را بر کارها می گماردند سنت را می میراندند و بدعت را آشکار می ساختند لهو و لعب را می گستراندند و ارزشها را طرد می کردند سگ بازی و زنبارگی را پیشه ساخته بودند بر معنویت و ارزشها پشت پا می زدند. او نمی تواند بفهمد که غارتگران بیت المال کشندگان صالحان و احیاگران سنت نبوی ارزش مداران عدالت خواهان و مردمان بی کس و بی دفاع پراکنده سازان امت محمدی اند نه حسین بن علی(ع) که برای زدودن این همه پلشتی و زشتی به پاخاسته و ترک یار و دیار کرده بود.
در نابخردی و ناآگاهی کژفکری و کوته اندیشی او همین بس که مصداق روایت رسول خدا(ص) را حسین(ع) انگاشته همان حسینی که پروریده دامن رسول خداست و رسول خدا درباره اش فرموده است: حسین منی وانا من حسین یا حسن و حسین سرور جوانان بهشت هستند.
و دیگری که در این باتلاق فرو رفته و قیام مقدس و تلاش مبارک امام حسین(ع) را در راه عدل و داد و علیه استبداد به گمان و پندار باطل خود اشتباه انگاشته و مایه پراکندگی امت اسلامی خضری بک در تاریخ الامم الاسلامیه است.22
( 40 )
اینان چنان در تاریکی فرو رفته اند که هیچ روزنی به روشنایی نداشته اند که دریابند حکومت یزید با هیچ معیار و تراز شرعی سازگاری نداشته و چگونگی روی کار آمدن وی برخلاف قانون شرع و سنت نبوی بوده بلکه به زور سرنیزه و با بیعت زوری و تحمیلی بر اریکه قدرت نشسته است. از این روی قیام علیه او نه تنها روا بلکه از باب مبارزه با ستم و جلوگیری از چیرگی فاسدان بر جامعه اسلامی واجب بوده و مصداقی روشن از امر به معروف و نهی از منکر.
به این نکته ابن خلدون به درستی توجه کرده است. او یزید را انسانی فاسق و ناشایسته برای امامت و حکومت بر جامعه اسلامی دانسته است.23
ابن کثیر با این که گرایش به امویان داشته این سخن ابن عربی و مانند او را نادرست دانسته و بدون ذکر نام از کسی نوشته است:
(فلیس الامر کما ذهبوا الیه ولا کما سلکوه بل اکثر الائمة قدیماً وحدیثاً کاره ماوقع من قتله وقتل اصحابه سوی شرذمة قلیلة من اهل الکوفه)24
پس موضوع آن گونه که اینان پنداشته اند نیست و نه آن گونه که عمل کرده اند; بلکه بیش تر پیشوایان پیشین و پسین مسلمانان بیزاری جسته اند از آنچه روی داده از: کشته شدن امام حسین و یارانش به جز شمار اندکی از کوفیان.
شماری از زاویه دیگر بر حرکت امام حسین و بیعت نکردن وی با یزید خرده گرفته اند. سنوسی ادعا می کند فسق یزید پس از حکومت آشکار شده است.25 به گمان وی یزید پیش از حکومت و در زمانی که معاویه به تلاش گسترده دست می زند تا یزید را به جانشینی خود برگمارد یزید فسق آشکاری نداشته که حسین از بیعت با او سرباز زده است
( 41 )
!
این سخن در حالی بر زبان سنوسی و مانند او جاری می شود که تاریخ آن دوره آکنده از زشتکاریها فساد و فجورها ناهنجاریها و سنت شکنیهای آشکار یزید است. حتی هرزگیها و لودگیهای یزید چنان آشکار بوده که نزدیکان به دربار اموی ابن زیاد مهم تر خود معاویه زبان به اعتراف گشوده و ابراز نگرانی کرده اند.
چون روش معاویه در برگماردن یزید خلاف معیارهای شرعی بود و ناسازگار با پیمانی که با امام حسن مجتبی بسته بود و یزید شایستگی این مقام را نداشت بسیاری از افراد سرشناس و چهره های برجسته از جمله امام حسین(ع) از بیعت با وی سرباز زدند.
امام حسین(ع) به روشنی در پاسخ ولید فرماندار مدینه که از وی خواست با یزید بیعت کند فرمود:
(انّا اهل بیت النبوة ومعدن الرسالة ومختلف الملائکة و بنا فتح الله و بنا ختم الله و یزید رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرّمه معلن بالفسق ومثلی لایبایع بمثله.)26
ما خاندان پیامبر و کان رسالتیم. آستانه ما محلّ آمد و شد فرشتگان است. دفتر وجود به نام ما باز شد و دائره کمال به ما ختم گردیده است و یزید مردی گناهکار میگسار و آدم کش و خیانت پیشه بی شرم و رو و همچون منی با چنین کسی بیعت نخواهد کرد.
یا در پاسخ مروان که وی را به بیعت با یزید فرامی خواند می فرماید:
(انا للّه وانّا الیه راجعون وعلی الاسلام السّلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید ولقد سمعت جدّی رسول الله(ص) یقول: الخلافة محرّمة علی آل ابی سفیان.)27
( 42 )
از خداییم و به سوی او برمی گردیم. بر اسلام بدرود زمانی که امت اسلامی به فرمانروایی بسان یزید دچار آید. و به درستی که از جدّم رسول گرامی خدا شنیدم که فرمود: فرمانروایی بر آل ابی سفیان حرام است.
اگر به پندار واهی سنوسی و مانند او فسق یزید پیش از خلافت آشکار نبود چگونه امام حسین(ع) از فسق آشکار او سخن می گوید و دلیل سر باز زدن از بیعت را در پاسخ ولید همانا فسق آشکار یزید میگساری و گناهکاری وی اعلام می کند.
اگر فسق یزید آشکار نبود اگر در بین مردم شهره به انجام حرام نبود هیچ گاه امام حسین(ع) از فسق او سخن به میان نمی آورد و برای سر باز زدن از بیعت با او روی دلیلهای دیگری تکیه و تأکید می کرد که بود و داشت:
برابر پیمان معاویه با امام حسن معاویه حق نداشت کسی را به جای خود برگزیند28 و این امر به عهده اهل حل و عقد بود. دیگر این که جدای از فسق که پیش از خلافت بر همگان آشکار بود که یزید اهل باده است و سگ باز و به لهو و لعب روزگار سپری می کند در کل شایستگی این مقام مهم را نداشت; نه از نظر دانش و نه از نظر سیاست و مدیریت. از او شایسته تر بسیار بودند که شایسته ترین آنان از هر جهت بی هیچ شک و گمانی حسین بن علی بود. در وقتی که شخصی مانند حسین(ع) در هِرَم شایستگان وجود دارد و صالح ترین صالحان باتقواترین باتقواها آگاه ترین آگاه هاست هرکس در رأس هِرَم حکومت قرار بگیرد و بخواهد بر مردم حکمروایی کند حکومت وی نامشروع خواهد بود چه برسد به یزید. از این روی امام در نشست با مروان و ولید در دارالاماره پس از آن که از بیعت سر باز می زند خطاب به ولید می فرماید:
(لکن نصبح وتصبحون وننظر و تنظرون ایّنا احق بالخلافة والبیعة.)29
( 43 )
ولی باش تا صبح کنیم و شما نیز صبح کنید. ما در این کار به دقت بنگریم شما نیز بنگرید که کدام یک از ما به خلافت و بیعت سزاوارتریم.
پس این که امام از بیعت با یزید چه از زمان معاویه و چه پس از آن سر باز می زند از روی هوا و هوس و رسیدن به پست و مقام نیست. او نمی تواند با یزید بیعت کند. بیعت با یزید با هیچ معیاری سازگاری ندارد. پدری که حکومت خود او نامشروع بود پسری میگسار لاابالی ناپای بند به شرع را بر مسلمانان گمارده بود.
افزون بر این راست گوترین و نزدیک ترین شخص به پیامبر(ص) در آن دوران یعنی حسین بن علی از قول آن گرامی نقل فرمود:
(الخلافة محرّمة علی آل ابی سفیان)
بسان این روایت را دیگران نیز از رسول خدا نقل کرده اند. گویا مشهور بوده و بر کسی پوشیده نبوده که پیامبر درباره بنی امیه چنین فرموده است. از جمله:
(لایزال هذا أمر امتی قائماً بالقسط حتی یکون أوّل من یثلمه رجل من بنی اُمیه یقال له یزید.)30
همیشه امور امت من بر مدار قسط است و نخستین کسی که آن را درهم می ریزد مردی از بنی امیه است که به او یزید گویند.
ابوهریره از پیامبر(ص) نقل می کند که آن حضرت فرمود:
(هلاک امتی علی یدی غلمة من قریش.)31
نابودی امت من به دو دست جوان شهوتران از قریش است.
ابوهریره همیشه می گفت:
(بارالها! پناه می برم به تو از آغاز سال 60هجری و فرمانروایی بچه ها
( 44 )
.)
ابن حجر پس از نقل روایت و سخن ابوهریره که هر دو در خبر صحیح وارد شده اند می افزاید:
(دعای ابوهریره مستجاب شد و دو سال پیش از حکومت یزید که در سال 60 به حکومت رسید یعنی در سال 58 فوت کرد.)32
روشن شد که از نگاه اهل سنت حکومت یزید حکومت فاسدی بوده و سبب گردیده امت اسلامی دچار اختلاف از هم گسستگی گردد.
ابن حجر عدالت یزید را مورد تردید قرار داده و گفته است شایسته نیست از او روایت شود.33
این که مردم مدینه علیه یزید به پا خاستند و سر ازفرمان او تافتند و با عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه دست بیعت دادند از آن روی بود که وی را فاسق می دانستند. این حرکت چنان پر شور و گسترده و خشماگین بود که مردم مدینه تمام کسانی را که به حزب اموی وابسته بودند از مدینه بیرون راندند.
بلاذری می نویسد:
(هنگامی که گروه عبدالله بن حنظله [که به نمایندگی از سوی مردم مدینه به شام نزد یزید رفته بودند] وارد مدینه شدند گفتند: ما از نزد مرد فاسقی می آییم که باده می نوشد و تنبور می زند و پیش روی او کنیزکان به خنیاگری می پردازند و روزگار خود را به سگ بازی می گذراند.
آن گاه مردم مدینه بر خلع یزید از فرمانروایی پیمان بستند و سرپرستی کارهای خود را به عبدالله بن حنظله واگذاردند.)34
بلاذری بر این باور است که
( 45 )
:
(یزید نخستین کسی بود که باده گساری را آشکار ساخت و بی بندوباری پیشه کرد: به گوش فرادادن به آوازه خوانی و سرگرمی به شکار و به کار گرفتن کنیزکان خنیاگر و امردان و لذت بردن به آنچه که می خندند و به شادی می پردازند از آن در ناز و نعمت فرو رفتگان [که همانا عبارت باشد] از: بوزینگان بازی با سگان و خروس.
سپس به دست او حسین کشته شد. اهل حرّه از پای درآمدند و خانه خدا تیرباران و به آتش کشیده شد.)35
3. بی گناه نمایاندن یزید: بی گمان یزید فاجعه کربلا را آفرید و فرزند رسول خدا را کشت. عزیزان و یاران او را از دم تیغ گذراند و نور دیدگان زهرا را آواره و به اسارت گرفت و دیار به دیار و شهر به شهر گرداند تا قدرت و شوکت خود را بنمایاند و دل خویش را شفا بدهد.
این که یزید دست به جنایت زده بر کسی پوشیده نیست. کسی جز بی خرد و کینه ورز و گریزان از حق و مانده در تاریکی جهل و لجن زار تعصب نمی تواند آن را انکار کند.
از جمله کسانی که حق پوشی کرده و چشم از واقعیت روشن و آشکار بسته ابوحامد محمد غزالی است که نوشته:
(فان قیل هل یجوز لعن یزید لأنّه قاتل الحسین او آمر به؟ قلنا: هذا لم یثبت اصلا. فلایجوز أن یقال إنه قتله او أمر به ما لم یثبت فضلاً عن اللعنه لانه لایجوز نسبة مسلم الی کبیرة من غیر تحقیق.)
اگر پرسیده شود آیا رواست نفرین بر یزید; زیرا که کشنده
( 46 )
حسین یا فرمان دهنده آن است؟ می گوییم: این ثابت نشده است هرگز. روا نیست که گفته شود او کشنده حسین و یا فرمان دهنده به آن است مادامی که ثابت نشده باشد چه برسد از نفرین به وی. زیرا بدون کند و کاو و وارسی نسبت دادن گناه کبیره به مسلمان روا نیست.
و می افزاید:
(فان قیل: فهل یجوز ان یقال: قاتل الحسین لعنه الله؟ او الآمر بقتله لعنه الله؟ قلنا: الصواب ان یقال: قاتل الحسین إن مات قبل التوبة لعنه الله; لأنّه یحتمل ان یموت بعد التوبة.)36
اگر پرسیده شود: آیا رواست که گفته شود: لعنت خدا بر کشنده حسین باد. یا لعنت خدا بر کسی باد که فرمان به کشتن او بداد؟
گوییم: حق این است که گفته شود: نفرین بر کشنده حسین باد اگر پیش از توبه بمرد. زیرا شاید پس از توبه مرده است.
همو در می نویسد:
(اگر کسی گوید: لعنت بر یزید روا باشد؟
گوییم: این قدر روا باشد که گویی: لعنت بر کشنده حسین باد اگر پیش از توبه بمرد. که کشتن از کفر بیش نبوَد و چون توبه کند لعنت نشاید کرد. که وحشی حمزه را بکشت و مسلمان شد و لعنت از وی بیفتاد. اما حال یزید خود معلوم نیست که وی بکشت و گروهی گفتند که فرمود و گروهی گفتند که نفرمود لکن راضی بود. و نشاید به تهمت کسی را به معصیت کردن نسبت کردن که خود جنایتی بوَد.
واندر این روزگار بسیار بزرگان بکشتند که هیچ به حقیقت
( 47 )
ندانستند که فرمود پس از چهارصد سال و اند حقیقت آن چون شناسند و حق تعالی خلق را از این فضول و از این خطر مستغنی بکرده است که اگر کسی اندر همه عمر خویش ابلیس را لعنت نکند وی را اندر قیامت نگویند (چرا لعنت نکردی؟) اما چون لعنت بر کسی کند اندر خطر سؤال بوَد تا چرا کرد و چرا گفت.)37
مرتضی زبیدی در شرح سخن ابوحامد محمد غزالی سخن از نامه ای به میان می آورد که یزید به این شرح به عبیدالله بن زیاد فرمانروای بصره می نگارد:
(قد بلغنی ان اهل الکوفة قد کتبوا الی الحسین فی القدوم علیهم وانّه قد خرج من مکّة متوجّهاً نحوهم وقد بُلی به بلدک من بین البلدان وایّامک من بین الایام فان قتله والاّ رجعت الی نسبک والی ابیک عبید فاحذر أن یفوتک.)
خبر یافته ام که مردم کوفه به حسین نامه نوشته اند تا نزد ایشان بیاید و او هم از مکه بیرون آمده به سوی ایشان رهسپار گشته است و اکنون از میان شهرها شهر تو و از میان همه زمانها
( 48 )
زمان توست که بدین آزمایش گرفتار می آمده حال اگر او را کشتی وگرنه به نسب و پدر خویش عبید بازگردی پس مبادا که از دستت رها شود.
و ابراز می دارد از این نامه به دست نمی آید یزید فرمان به کشتن حسین داده تنها چیزی که استفاده می شود تشویق اوست به قیام علیه حسین!38
از همین نامه که زبیدی در شرح احیاءالعلوم از آن یاد می کند به خوبی روشن می شود یزید نه تنها خشنود به کشتن امام بوده بلکه عبیدالله را به این جنایت واداشته و او را تهدید کرده که اگر از کشتن حسین سر باز زند به نسب خود و به پدرش عبید برمی گرداند که برده ای بود گمنام و پست و نسب وی را از بنی امیه می بُرد که از شاخه های بزرگ عرب بود و دارای ریشه ای بس ژرف.
ابن اثیر از شادمانی یزید از کشته شدن امام به دست سپاهیانش و سپس از پشیمانی او به خاطر خشم مردم گزارش می دهد:
(گویند : چون سر حسین به نزد یزید رسید روزگار ابن زیاد در نزد او بسی نیکو گشت; او را داراییها بخشید و خواسته ها بدو ارزانی داشت و هرچه توانست شادش کرد (یا: کار او یزید را بسی شاد ساخت) دیری برنیامد که خشم همگانی مردمان به گوش وی رسید که او را آشکارا دشنام همی دهند و نفرین فرستند. بر کشتن حسین افسوس خورد و از آن پشیمان گشت. می گفت: چه می شد اگر آزار را برمی تافتم و حسین را در خانه ام فرود می آوردم و او را در آنچه می خواست داور می ساختم وگرچه مایه سستی پادشاهی من می شد; باید این کار را به پاس پیامبر خدا(ص) و گرامیداشت حق وی و خویشاوندی اش می کردم. خدا پسر مرجانه را نفرین
( 49 )
کناد که حسین را ناچار کرد.
او خواستار شد که بیاید و دست اندر دست من گذارد یا به یکی از مرزها رود تا خدا او را به نزد خود برگیرد.
وی نپذیرفت و حسین را کشت و مرا با کشتن او دشمن مسلمانان ساخت و ایشان را از من بیزار کرد و در دل ایشان تخم کینه کاشت چنان که نیکوکار و بدکار مرا به دشمنی برگزیدند; زیرا کشته شدن حسین بر دست مرا بسی بزرگ شمردند. مرا با پسر مرجانه چه کار؟ خدایش نفرین کناد!)39
جلال الدین سیوطی از شادمانی یزید و سپس از پشیمانی او از کشته شدن امام حسین به خاطر خشم انزجار و نفرت مردم چنین گزارش می دهد:
(ولمّا قتل الحسین وبنوابیه بعث ابن زیاد برؤسهم الی یزید فسُرَّ بقتلهم اولاً ثم ندم لما مَقَتَه المسلمون علی ذلک وابغضه الناس وحق لهم أن یبغضوه)40
هنگامی که حسین و برادرانش کشته شدند ابن زیاد سرهای آنان به نزد یزید فرستاد. یزید در بادی امر از کشته شدن آنان شادمانی کرد. سپس چون خشم و نفرت و بیزاری شدید مردم بر این جنایت برانگیخته شد و دشمنی آنان نمایان گردید پشیمان شد و حق با مردم بود که از این کار یزید به خشم بیایند و با او دشمنی کنند.
ما حتی اگر همه این گزارشها را درست بینگاریم و نگوییم: این شگرد دستگاه تبلیغاتی امویان بود که پس از دست به خون شریف ترین انسانها و سرور آنان حسین بن علی فرزند رسول الله آلودن بر آن شدند این خون را از دست و چهره خود و رهبر تبه کار خود یزید بسترند به این صحنه سازیها روی
( 50 )
آوردند و سخنانی از یزید نشر دادند که بیان گر پشیمانی او بود و ناخشنودی او از پسر مرجانه می رسانند و به روشنی می فهمانند که یزید از کار پسر مرجانه خشنود بوده و برای استوار ساختن پایه های پادشاهی خود دست او را باز گذاشته تا به این جنایت دردناک و هراس انگیز دست بزند و برای خود و حزب اموی و یزید ننگ تاریخ و عذاب الیم در سرای جاوید را به بار آورد و سپس هنگامی که خشم و انزجار و نفرت مردم حتی درباریان خود را دید به خود آمد و از جنایت بزرگی که انجام داده بود هراسناک شد و دید نه این که با کشتن حسین و یاران او پایه های حکومت و دیهیم فرمانروایی اش استواری نیافت که نشانه های فرو ریختن آنها نمایان شد از این روی ابراز پشیمانی کرد و بر آن شد دل اهل بیت را به دست آورد. غل و زنجیر را از دست اسیران اهل بیت بازگشود و به آنان مهر ورزید نیازهایشان را برآورد و آنان را به سوی مدینه روانه کرد و بر ابن زیاد و دیگر کسانی که دست خود را به خون حسین(ع) آلوده بودند نفرین کرد و پس از این که این گزارش دردناک را:
(ای امیر مؤمنان مژده ظفر و یاری خدای! حسین بن علی با هیجده کس از خاندان و شصت کس از شیعیانش سوی ما آمد که به مقابله آنها رفتیم و از آنها خواستیم که تسلیم شوند و به حکم امیر عبیدالله بن زیاد گردن نهند یا برای جنگ آماده باشند جنگ را بر تسلیم برگزیدند. با طلوع آفتاب بر آنها تاختیم و از همه سوی در میانشان گرفتیم و چون شمشیرها بر سرهای آن قوم به کار افتاد فراری بی پناه شدند و از دست ما به تپه ها و گودالها می گریختند چونان که کبوتران از باز. به خدا ای امیرمؤمنان از کشتن یک شتر یا خفتن نیمروز بیش تر نشد که همه را از پای درآوردیم. اینک (تن)هاشان برهنه و جامه هاشان
( 51 )
خونین و چهره شان خاک آلود است که خورشید بر آنها می تابد و باد بر آنها می وزد. زیارت گرشان عقابان است و بازان به سرزمین خشک بیابان.)
از زبان زحر بن قیس شنید گریست و گفت:
(از اطاعت شما بی کشتن حسین نیز خشنود می شدم. خدا پسر سمیه را لعنت کند. به خدا اگر کار وی به دست من بود می بخشیدمش. خدا حسین را رحمت کند.)41
البته به گمان زیاد این روایت دروغ است و ساخته و پرداخته امویان و دلبستگان به آنها برای فرو خواباندن خشم انزجار و نفرت مردم. و ناسازگار با اشعاری که این نابکار در همین مجلس پس از گزارش زحر بن قیس و گذاردن سر سالار شهیدان در پیش رویش خواند.
اگر گریستن وی راست باشد و آن سخنان را بر زبان جاری کرده باشد بی گمان برای مردم فریبی بوده و خام کردن مردمان ساده لوح شام دلبستگان به خود و سپسها تاریخ نگاران گزارش نویسان تحلیل گرانِ ناآگاه از پشت پرده سیاست اموی و خوش گمانها و خوش باورهایی بسان ابوحامد محمد غزالی مرتضی زبیدی و….
به گواه اسناد و مدارک یزید پس از رسیدن به حکومت با همکاری و هم فکری تبه کاران اموی نقشه به شهادت رساندنِ امام را در سر داشته اند و این جزء نخستین برنامه های حکومتی آنان در دستور کار بوده است. البته با این شگرد که: اگر بیعت نکند و بخواهد جامعه اسلامی را دچار هرج و مرج و اختلاف بکند باید از سر راه برداشته شود. این از آن روی بود تا از خشم مردم به دور مانند. چون آنان می دانستند حسین بیعت نخواهد کرد و زیر رایت امویان به رهبری یزید هیچ گاه قرار نخواهد گرفت. این را یزید و
( 52 )
دیگر کسان اموی به روشنی از برخوردها ابراز رأیها و نظرهای امام دریافته بودند. یزید و حزب اموی بزرگ ترین سدّ راه خود را امام حسین می انگاشتند و قله ای فتح ناشدنی. از این روی به دلیلهایی که پاره ای از آنها را یادآور می شویم یزید با تمام توان در پی کشتن امام بود:
1. وقتی که معاویه مُرد یزید در دمشق نبود با شتاب به دمشق آمد و پس از برگذاری مراسم سوگواری دست به کار بیعت ستاندن از مردم برای خود شد. به والیان در شهرهای گوناگون پیام فرستاد که از مردم بیعت ستانند. مروان بن حکم را از کار برکنار کرد و ولید بن عتبة بن ابی سفیان را به جای او گمارد و به وی نوشت:
(بسم الله الرحمن الرحیم
من عبدالله یزید بن معاویه الی ولید بن عُتْبه:
اما بعد بدان که معاویه بنده ای بود از بندگان خدای تعالی که او تعالی او را گرامی داشته بود و خلافت روی زمین او را حسان کرده بود که اکنون به جوار رحمت الاهی پیوست تا می زیست محمود سیرت و مرضی طریقت بود و چون از دنیا برفت در حال حیات مرا ولیعهد خویش گردانید. چون بر مضمون نامه واقف شوی از اهل مدینه بیعت بستان و بعد از آن از حسین بن علی(ع) عبدالله بن عمر عبدالرحمان بن ابی بکر و عبدالله بن زبیر بیعت خواه اگر به طوع و رغبت با من بیعت کردند نیکو و الاّ به عنف از ایشان بیعت بستان و هرکس از ایشان بیعت نکند گردن او را بزن و سر او را نزد من فرست.)
2. مروان بن حکم والی پیشین مدینه و مشاور والی جدید ولید بن عتبه شباهنگام در دارالاماره وقتی در جریان مرگ معاویه قرار گرفت و
( 53 )
نامه یزید را خواند به روشنی دستور یزید را دریافت و رو به ولید کرد و گفت:
(تو خود یقین می دان که حسین هرگز با یزید بیعت نکند و منازعت نماید و سر به اطاعت او درنیاورد. به خدای اگر من به جای تو بودمی با حسین هیچ نگفتمی و او را گردن بزدمی و باک نداشتمی; کائناً فیه ماکان.)
وقتی ناراحتی و پریشان حالی ولید را دید افزود:
(امیر دلتنگی مکن و کار را آماده باش که آل ابوتراب از قدیم دشمنان مایند. عثمان را ایشان کشته اند و جنگهایی که با معاویه کرده اند دیده و دانسته ای. اگر تو در این کار تعجیل نکنی و حسین خبر یابد تو دست بر او نیابی و حرمت و جاه تو نزد یزید نقصان پذیرد.)
ولید همان شب امام را بخواست. امام به دارالاماره رفت. ولید امام را در جریان مرگ معاویه قرار داد و از او خواست با یزید بیعت کند. امام فرمود:
(این کار بزرگی است. در خفیه راست نیاید. فردا که این خبر فاش گردد و از مردمان بیعت بستانید آن گاه ما را بخوانید تا آنچه صلاح باشد به جا آریم.)
ولید پذیرفت; اما مروان گفت:
(ای امیر تو را سهوی افتاد. دست از او مدار و همین ساعت او را محبوس کن یا بنشان و گردن او بزن که اگر حسین از این سرای بیرون شود بعد از آن بر او قادر نشوی.)42
با درنگ در این گفت وگوها و پافشاری مروان بر کشتن امام و اجرای دقیق فرمان یزید به خوبی روشن می شود که یزید دو راه پیش روی ولید گذاشته
( 54 )
بوده: یا تسلیم سر فرود آوردن و بیعت بی چون و چرا یا کشتن وی. چون می دانستند که حسین بیعت نخواهد کرد و سر فرود نخواهد آورد از ولید انتظار داشته که فرمانبرد و حسین را گردن زند و سر او را به شام نزد وی فرستد.
نامه یزید به والی مدینه ولید بن عُتبه را احمد بن ابی یعقوب تاریخ نگار قرن سوم هجری می آورد;43 اما طبری از آوردن بخش پایانی نامه خودداری می ورزد.44
3. چون جان امام در خطر بود و دستور کشتن وی در دستور کار حکومت قرار داشت امام با خانواده و بستگان شباهنگام و به دور از چشم کارگزاران حکومت مدینه را به قصد مکه حرم امن الهی ترک گفت و در هنگام ترک مدینه آیه شریفه زیر را که درباره فرار حضرت موسی از مصر است تلاوت فرمود:
(فخرج منها خائفاً یترقّب قال رب نجنی من القوم الظالمین)45
پس ترسان از آن شهر بیرون شد و چشم می داشت. گفت ای پروردگار من مرا از این مردم ستمکار برهان.
تلاوت این آیه شریفه در آن هنگام بیان گر نقشه هراس انگیز و جنایت آمیزی بود که امویان به دستور یزید در پی اجرای آن بودند.
4. محمد بن حنفیه چون مدینه را بر امام ناامن می بیند و مأموران خون آشام اموی را در پی او به وی پیشنهاد می کند:
(انزل مکه فان اطمأنت بک الدار بها فسبیل ذلک وان نَبَتْ بک لحقت بالرِّمال وشغف الجبال وخرجتَ من بلد الی بلد حتی تنظر ما یصیرُ امرُ الناس الیه.)46
به مکه برو. پس اگر در آن جا آسوده خاطر بودی و خانه
( 55 )
اطمینان بخشی برای تو بود پس همان جا باش و اگر نتوانستی در آن جا بمانی به ریگزارها و قله های کوه پناه می بری و از شهری به شهری درمی آیی تا بنگری که سرانجام کار مردم به کجا می کشد.
5. امام وقتی دید مدینه برای او امن نیست و امویان جنایت پیشه برآنند او را از پای درآورند به حرم امن الهی پناه برد تا برای قیام بزرگ خویش برنامه ریزی کند و مردم را از آنچه بر جامعه اسلامی می گذرد بیاگاهاند. این خبر از حجاز گذشت و مردمان عراق نیز از آن آگاهی یافتند. در کوفه سلیمان صرد خزاعی انجمنی در منزل خویش تشکیل داد و دوستداران اهل بیت را به آن جا فرا خواند و در جمع آنان از حرکت و برنامه حسین و بیعت نکردن وی با یزید سخن گفت و از شیعیان کوفه خواست که به یاری حسین برخیزند.
سلیمان بن صرد خزاعی در این سخنرانی پر شور پر احساس و برانگیزاننده جمله ای دارد که نشان گر یورش کرکس وار و برنامه ریزی شده آل ابی سفیان علیه امام است:
(وهذا الحسین بن علی قد خالفه وصار الی مکة هارباً من طواغیت آل ابی سفیان)47
این حسین بن علی است که از بیعت با یزید سر باز زده و برای در امان ماندن از گردنکشان آل ابی سفیان به مکه رفته است.
6. امام در مکه نیز امنیت نداشت. آگاهی یافته بود که خون آشامان و حرمت نشناسان اموی بنا دارند که در کنار خانه خدا او را بکشند و حرمت خانه خدا را بشکنند آهنگ ترک مکه کرد.
در این هنگام محمد بن حنفیه نزد امام رفت و گفت:
(یا اخی… فان رأیت أن تقیم فانّک اعزّ من فی الحرم وامنعه
( 56 )
)
ای برادر! اگر رأیت به ماندن در مکه باشد عزیزترین فردی خواهی بود که در حرم الهی است و کسی را به تو دسترسی نخواهد بود.
امام فرمود:
(یا اخی قد خفت ان یغتالنی یزید بن معاویه فی الحرم فأکون الذی یستباح به حرمة هذا البیت.)48
می ترسم یزید بن معاویه بناگاه مرا بکشد و احترام این خانه با کشته شدن من از میان برود.
ییا در پاسخ ابن زبیر که از او می خواهد در مکه بماند می فرماید:
(…ولئن اقتل خارجاً منها بشبرٍ أحب الیّ من أن اقتل فیها.
ولئن اقتل خارجاً منها بشبرین احب الیّ مِن ان اقتل خارجاً منها بشبر…)49
اگر یک وجب دورتر از مکه کشته شوم برای من بهتر است از این که در آن کشته شوم. و اگر دو وجب دورتر از مکه کشته شوم برای من بهتر است از این که در یک وجبی آن از پای دربیایم.
از این گفت وگوها که به پاره ای اشاره کردیم و پاره ای را مجال نیافتیم بیان کنیم برمی آید که اطلاعات امام و آگاهیهای وی از درون حاکمیت و خبرهای پشت پرده برنامه ها تصمیم گیریها و نقشه ها خیلی بیش تر و دقیق تر از کسانی چون ابن حنفیه ابن زبیر و… بوده است و با سازمان و تشکیلاتی که داشته خیلی زود دریافته که گروهی مأمور کشتن او در مکه اند50 و این خبر را در هر دیداری به گونه ای بیان می کند. حتی در دیدار و گفت وگوی با فرزدق در بیرون مکه در پاسخ وی که می پرسد
( 57 )
:
(ما أعجلک عن الحج)
چه چیز تو را واداشته که شتابان از حج خارج شوی
می فرماید:
(لو لم أعجل لاخذت.)51
اگر شتاب نمی ورزیدم دستگیرم می کردند.
امام می دانست که برای کارگزاران اموی حرم حرمتی ندارد و آنان در مراسم حج با بودن او در خانه خدا و در حال انجام مناسک حج بدون هیچ آمادگی رزمی و نبرد دلاورمردان و دلیران بنی هاشم با ساز و برگ رزمی در گرداگردش امویان دست به جنایت خواهند زد و خونش را خواهند ریخت و حرمت خانه خدا را خواهند شکست. از این روی به ابن زبیر هنگامی که پرسید چرا مکه را ترک می کنی خبر داد:
(ان ابی حدثنی ان بمکة کبشاً به تُسْتَحَلُّ حرمتها فما أحب اَن اکون ذلک الکبش.)52
پدرم به من خبر داد: همانا در مکه قوچی است که به سبب وجود او احترام این شهر در هم شکسته می شود. دوست ندارم آن قوچ من باشم.
نشانه های دیگری هم در دست است که خانه خدا هیچ حرمتی برای امویان نداشته است از جمله:
عمرو بن سعید برای کشتن عبدالله بن زبیر عمرو بن زبیر را به مکه می فرستد. وقتی ابوشریح او را از این کار باز می دارد و روایت پیامبر(ص) را به او یادآوری می کند که سفارش به نگهداری و پاسداشت حرمت حرم می فرمود 53 می گوید: حرم: پناهگاه سرکشان فراریان و جنایتکاران نیست.54
( 58 )
و ابن اثیر می نویسد:
(مروان بن حکم به نزد عمرو بن سعید آمد و به وی گفت: به مکه لشکرکشی نکن و از خدا بترس و پاس بارگاه خدایی را برمَدَر. عبدالله بن زبیر را به خود واگذارید که شصت سال دارد و مردی سخت کوش و بر باور خود استوار است و سالیان زندگی اش رو به پایان گذارده است.
عمرو بن زبیر [مأمور جنگ با برادر خود عبدالله بن زبیر در مکه] گفت: به خدا به کوری چشم و به خواری کسانی که این را نمی خواهند در ژرفای خانه کعبه فرو خواهیم رفت و با او خواهیم جنگید.)55
7. یزید عبیدالله بن زیاد را برای درهم کوباندن حرکت بزرگ شیعیان کوفه که به رهبری مسلم به مخالفت با حکومت او و هواداری از حسین(ع) شکل گرفته بود به کوفه فرستاد و دستور اکید داد که مسلم را دستگیر و کارش را تمام کند: (یشدّد علیه فی تحصیل مسلم وقتله.)
نامه یزید به عبیدالله به روایت ابن اعثم به این شرح است:
(اما بعد بداند جماعتی از دوستان ما از کوفه نوشته اند و اعلام داده اند که مسلم بن عقیل به کوفه آمده است و جماعتی بر او جمع شده از جهت حسین بن علی و با او بیعت کرده اند. چون بر این نوشته واقف شوی هیچ توقف مکن به کوفه رو و آتش این فتنه را فرو نشان و این کار را کفایت کن. پیش از این ولایت بصره به تو داده بودیم اکنون کوفه را هم به تو ارزانی داشتیم و آن ولایت را در عمل تو آوردیم. مسلم بن عقیل را چنان طلب کن که مرد بخیل زر را که از او بیفتد طلب کند. چون او را
( 59 )
دست آوری هم در حال بکش و سر او نزد ما فرست و یقین بدان که از تو هیچ عذر قبول نکنم و نخواهم کرد. در امتثال امر تعجیل کن. والسلام.)56
عبیدالله فرمان یزید را در کشتن مسلم و درهم کوباندن حرکت شیعیان کوفه با شتاب بی رحمی و شقاوت تمام انجام داد و سر مسلم و هانی را همراه نامه ای از گزارش کار به وسیله پیکهای بسیار تندرو برای یزید فرستاد و یزید در پاسخ وی نوشت:
(اما بعد نامه تو رسید و سرهای مسلم و هانی وارد شد خوشوقت شدم. تو نزد من چنان پسندیده ای که قیاسی بر آن نیست و چنان که دل من خواسته است بر تو هیچ مزیدی نیست و هرچه کرده ای نیکو کرده ای.)57
از آن دستور و این خوشحالی در اجرا که ابن زیاد بسان سگهای شکاری به فرمان شکارچی شکار خود در کوتاه ترین زمان با دسیسه و دستان در نخجیرگاه کوفه از هم درید به روشنی به دست می آید وقتی یزید با نماینده حسین و هواداران او چنین بی رحمانه برخورد کند و به عبیدالله دستور دهد بدون هیچ اندیشه و درنگی سرهای آنان از تن جدا کند و به نزد او فرستد با حسین چسان رفتار خواهد کرد.
پس آن گونه که بسیاری از تاریخ نگاران با نقل پاره ای از داستانهای ساختگی و تحریف آمیز پنداشته و به غلط گفته اند: عبیدالله بن زیاد بی خبر یزید دست به این جنایتها می زده و نیز بی خبر او حسین را به قربانگاه برده سر او از تن جدا کرده و برای یزید فرستاده است کژراهه پیموده لغزیده و یا به عمد و برای خدمت به دربار اموی چنین داستانهایی ساخته و پرداخته و چهره ای به گمان خود بی گناه از یزید نمایانده اند
( 60 )
.
ییزید در همین نامه که عبیدالله را می ستاید و از کار او ابراز خوشحالی می کند و آورندگان سرها و نامه عبیدالله را سخت مورد نواخت خویش قرار می دهد مأموریت دیگری به وی می دهد که سخت هراس انگیز است:
(چنان می شنوم که حسین بن علی از مکه بیرون آمده عزم عراق دارد می باید که نیک احتیاط کنی و بر حذر باشی سر راه ها را نگاه داری و هرکس را که مایه فتنه دانی بکش یا حبس کن و هر خبر را که از حسین بن علی معلوم گردد روز به روز به شرح و تفصیل بر من عرضه داری و مرا از احوال او علی التوالی اعلام دهی. والسلام.)58
کسی که به گمان و پندار تاریخ نگاران وابسته به حزب اموی آهنگ کشتن کسی را ندارد و در برنامه و دستور او کشتن بستن وجود ندارد این همه تاکید نمی کند و دستور به راه بندان و گماردن جاسوس و غدّاره بند و آدمکشهای حرفه ای در بین راه ها کمینگاه ها و… نمی دهد و از سگ دست آموز خویش نمی خواهد که به این مأموران و جلادان ویژه دستور دهد: به هرکه و هرکس بدگمان شدند بی درنگ سرش از تن جدا کنند!
روشن است که این همه دسیسه سرعت در عمل تاکید در پی تاکید برای به زانو درآوردن سالار سالاران سرآمد سرآمدان حسین بن علی است.
ییزید چون پایه های حکومت خویش را در خطر جدی می بیند از ابن زیاد می خواهد: شتاب ورزد و دست به کشتار بزند وحشت و هراس به دلها افکند مردمان را به گمان فتنه لازم نیست به یقین از پای درآورد و خبر حرکت حسین را روز به روز به او عرضه بدارد.
او می داند اگر شتاب نورزد و هراس به دلها نیفکند بسیاری از مردم به حسین می پیوندند و حسین به زودی خود را به کوفه می رساند و پایگاه بزرگی
( 61 )
برای خود پدید می آورد آن گاه مبارزه علیه او بسی دشوار می گردد. پس باید پیش از رسیدن به کوفه کار او را تمام کرد. از نامه ها پیکها گفت وگوها و گزارش گزارش گران اینها به خوبی درمی آید.
جلال الدین سیوطی می نویسد: عبیدالله برابر دستور یزید به جنگ به حسین بن علی برخاست:
(وبعث اهل العراق الی الحسین الرسل والکتب یدعونه الیهم. فخرج من مکة الی العراق فی عشر ذی الحجة ومعه طائفة من آل بیته رجالاً ونساء وصبیاناً. فکتب یزید الی والیه بالعراق: عبیدالله بن زیاد بقتاله. فوجّه الیه جیشاً اربعة آلاف علیهم عمر بن سعد بن ابی وقاص.)59
اهل عراق نامه ها و نمایندگان و رسولانی به خدمت حسین فرستادند و از او دعوت کردند که نزدشان آید.
حسین در دهم ذی حجه مکه را به قصد عراق ترک گفت. او را شماری از خاندانش: مردان زنان و کودکان همراهی می کردند.
در این هنگام یزید به والی خود در عراق عبیدالله بن زیاد نامه نوشت که به جنگ با حسین برخیزد. وی چهار هزار نیرو به فرماندهی عمر بن سعد به سوی وی گسیل داشت.
بستانی از نامه ای گزارش می دهد که عبیدالله به امام حسین نگاشته و در آن به روشنی به امام گوشزد کرده که یزید دستور کشتن تو را به من داده است:
(فکتب ابن زیاد الی الحسین یقول: ان یزید بن معاویه کتب الیَّ: ان لاتغمض جفنک ولاتتبع بطنک امّا ان یرجع الحسین الی حکمی او نقتله والسلام)60
ابن زیاد به حسین نوشت: یزید بن معاویه به من نوشته است:
( 62 )
پلک روی پلک نَنِه شکم از غذا پر نساز تا این که: یا واداری حسین را که به فرمان من گردن نهد یا گردن او را بزنی. بدرود.
ابن اعثم کوفیمتن نامه عبیدالله را به امام حسین(ع) به این شرح می آورد:
(اما بعد ای حسین شنیده ام که به نزدیکی کربلا منزل ساختی. امروز یزید به من نامه نوشته و فرموده است: که پهلو بر جامه خواب ننهم و طعام لذیذ نخورم تا آن وقت که تو را به خدای تعالی رسانم مگر که به حکم او راضی شوی و بیعت کنی. والسلام.)61
8. کسانی که از تاریخ نگاران متکلمان و بررسی کنندگان به تلاش برخاسته اند تا یزید را از باتلاق این گناه بزرگ برهانند و چهره کریه زشت و نفرت انگیز او را خوب جلوه دهند و ابن سمیّه را آلوده به این گناه بنمایانند بر این گمان بوده اند که وی باورمند به خدا رسول خدا و معاد بوده و خلیفه مسلمانان و این گناه بزرگ و شگفت انگیز ممکن نیست از او سرزده باشد!
در حالی که اینان اگر از فضای آلوده ساخته و پرداخته امویان بیرون می آمدند و در رفتار و کردار یزید بن معاویه پیش از به خلافت رسیدن و پس از آن و بویژه اشعار کفرآمیزی را که وی در هنگام زدن چوب خیزران بر لب و دندان عزیز رسول الله می سراید فرا روی خویش قرار می دادند و به دقت در آنها درنگ می ورزیدند به این اشتباه بزرگ دچار نمی شدند.
لیت اشیاخی ببدر شهدو
وقعة الخزرج مع وقع الأسل
لعبت هاشم بالمُلک فل
خبر جاء ولا وحی نزل
لست من خندف ان لم أنتقم
من بنی احمد ما کان فعل
قد اخذنا من علی ثارن
وقتلنا الفارسَ اللیثَ البطل
لو رأوه لأستهلّوا فرح
ثمَّ قالوا یا یزیدُ لاتَشَل62
( 63 )
سعدالدین تفتازانی با درنگ روی همین سروده است که در شرح عقاید نسفی می نویسد:
(اما نحن فلا نتوقف فی شأنه فلعنة الله علیه وعلی انصاره واعوانه.)63
ما درباره [یزید] توقف نمی کنیم. پس نفرین خدا بر او و بر یاران و همکارانش بادا.
مناوی از ابن کمال روایت می کند:
(حق این است که لعن بر یزید به خاطر شهره بودن وی در کفر و شر برابر آنچه به شرح شناخته شده رواست.)64
البته در برابر این موج حق گرا و حق پو و والااندیش خس و خاشاکهایی بوده اند بسان ابن تیمیه که در برابر اندیشه های زلال و تاریخ نگاران و گزارش گران درست اندیش غبار انگیخته اند و ابن مرجانه را به دم تیغ انتقادها سرزنشها و بدگوییها برده65 و به گمان خود غبار گناه از چهره یزید سترده و او را از دادگاه وجدانهای پاک بی گناه بیرون برده اند.
این تلاش ننگ آلود و آمیخته به تعصبهای کور جموداندیشیها کینه های پلید و کثیف از سوی وهابیان به شدت ادامه دارد. و در شرح حال مرد ننگ و نکبت یزید بن معاویه کتاب نوشته می شود و نشر می گردد تا مردم بخوانند و در گرداب جهل و تعصبهای کور بیش از پیش فرو روند و آنان بتوانند بر تلهایی از جهل و جموداندیشی کاخهای عیش و عشرت خویش را برافرازند.
آنان می دانند که اگر بپذیرند یزید در این جنایت هراس انگیز دست داشته باید بسیاری از پیامدهای آن را بپذیرند و بخشی از باورهای غلط خود را رها کنند و در برابر حقایق سر فرود آورند و در برابر جریان پلید اموی که در تار و پود اسلام راه یافته و لانه گزیده بایستند و در بسیاری از باورهای خود که
( 64 )
ساخته و پرداخته امویان است تردید کنند و از اسلام اموی که در برابر اسلام علوی از آغاز تاکنون قرار گرفته خود را کنار بکشند. که این کار بس دشوار و دگرگون کننده است!
از این روی برای گرفتار نشدن در این پیامدها کتاب می نگارند و به دفاع از یزید برمی خیزند: (حقائق عن امیرالمؤمنین یزید بن معاویه).66
برج و باروی فکری اینان اموی است; از این روی ناگزیرند از حقایق تاریخی چشم بپوشند و از کنار انبوه منابع درست تاریخی بگذرند و به گندابی به نام اندیشه های ابن تیمیه فرو روند.
شگفت این که در داخل کشور ما در سرزمین تشیع با سرچشمه های زلال فراوان با اثرپذیری از مکتب اموی نویسنده ای دست به قلم می برد و می نویسد:
(حتی یزید فرمان کتبی برای کشتن حسین(ع) نداده بود و در تاریخ هم چنین فرمانی ثبت نشده است.)67
این نویسنده روی این نکته نیندیشیده که چطور ممکن است رویداد به این بزرگی و فاجعه ای به این گستردگی بدون هماهنگی با مرکز خلافت و شخص یزید انجام بگیرد؟
9. کارکرد یزید پس از به شهادت رسیدن امام حسین بویژه در برخورد با ابن زیاد نشان گر خشنودی یزید از جنایتی است که او به بار آورد.
ییزید با این که از ابن زیادرنجیده بود اما وقتی کوفه را از دست رفته و عرصه را بر خود تنگ دید با سرجُون برده معاویه به رایزنی پرداخت. وی پیشنهاد کرد عبیدالله بن زیاد را به سوی کوفه گسیل دارد. یزید چون دید ابن زیاد بی اصل و نسب است و در خون آشامی کینه توزی و خشم بر آل و شیعیان علی شهره و در انجام کارهای پست خلاف آیین و شرع بی باک و در بی حیایی و بی وفایی کم مانند; کوفه را بر قلمرو او افزود و کشتن حسین و
( 65 )
یاران را از او خواست.
وقتی که این خواست شوم و آرزوی دیرین برآورده شد ابن زیاد را بسیار نواخت و یک میلیون درهم به وی جایزه داد که او توانست با آن کاخی سرخ و کاخی سفید بنا نهد.
ابن کثیر نیز بر این باور است که یزید از کار ابن زیاد خرسند بود; زیرا:
(او را بدین خاطر از کار بر کنار نکرد و نه خود عبیدالله را تنبیه کرد و نه کسی را فرستاد که او را سرزنش کند.)69
سبط ابن جوزی درباره رفتار یزید با ابن زیاد می نویسد:
(یزید عبیدالله را به نزد خود فرا خواند و داراییهای بسیار بدو بخشید و هدایای گرانبهایی بدو داد. و او را به جمع نزدیکان مجلس خویش بار داد. و پیش خود جایگاه ویژه به وی داد. او را در حرمسرا همدم و مونس خویش گردانید. شبی که به عیش و نوش پرداخته و سرگرم میگساری بود خنیاگری را پیش خواند و گفت بخوان.
وی که به خواندن پرداخت یزید بی درنگ شعری سرود:
اسقنی شربة تَرَوَّی فؤادی
ثمَّ مل فأسق مثلها ابن زیاد
صاحب السر والامانة عندی
و تسدید مَغنَمی وجهادی
قاتل الخارجی اعنی حسین
ومبید الاعداء والحساد.)70
شربتی به من نوشان که جگرم را سیراب کند
آن گاه ابن زیاد را سیر از آن بنوشان
همو که رازدار و امانت دار است نزد من
و استوارکننده غنیمت و جهاد من
همو که کشنده خارجی است; یعنی حسین
و نابودکننده دشمنان و حسدورزان من
( 66 )
مسعودی در مروج الذهب می نویسد:
(کان یزید صاحب طرب وجوارح وکلاب وقرود وفهود ومنادمة علی الشراب وجلس ذات یوم علی شرابه وعن یمینه ابن زیاد وذلک بعد قتل الحسین فأقبل علی ساقیه فقال:
اسـقنی شربةً تُرَوِّی مُشاشی ثمَّ مِـل فأسق مثلـها ابن زیاد
صاحب السرّ والأمانة عندی وتسدیـد مَغنَمـی وجهـادی
ثم أمر المغنین فغنوا.)71
ییزید شادمانه و سرخوشانه موسیقی و آواز را همراهی می کرد و از آن لذت می برد. و همنشین و همدم و دمساز پرندگان و سگها و بوزینه ها و یوزپلنگها بود و هم پیاله و هم کاسه بر شراب. و نشست یک روز بر سفره باده و سمت راست او ابن زیاد بود. و این پس از کشتن حسین بود. سپس رو کرد به کنیزک صراحی به دست و گفت:
شربتی به من نوشان که مغز استخوانم را سیراب کند
آن گاه ابن زیاد را سیر از آن بنوشان
همو که رازدار و امانت دار من است
استوارکننده غنیمت و جهاد من
سپس دستور داد که خنیاگران این سروده را به آواز بخوانند.
ابن عساکر در تاریخ دمشق ابن اعثم در الفتوح این جریان را درباره مسلم بن زیاد یادآور شده اند که یزید او را بر ولایت خراسان برگمارد.72
اما از این که در سروده یزید در مجلس خنیاگری و رامشگری در حال هم پیالگی و نشستن بر خوان باده با ابن زیاد آمده: رازدار و امانت دار من و در بیت سوم بنابر نقل ابن جوزی در تذکرةالخواص آمده: او کشنده حسین
( 67 )
است و نابودکننده دشمنان و حسدورزان نمی تواند همپیاله یزید در این مجلس بزم و عیش دیگری غیر از عبیدالله بن زیاد باشد. این شخص که یزید در سروده اش از او نام می برد عبیدالله بن زیاد است همو که بزرگ ترین خدمت را به آل ابی سفیان کرد و کاخ ستم اموی در زمانی که سخت لرزان بود استوار داشت و رازدار یزید بود و هر طرح و برنامه ای را که یزید محرمانه و پشت درهای بسته علیه حسین و هاشمیان پای بند به راه و رسم محمد(ص) می ریخت او بدون این که افشا کند و کسی را از آنها بیگاهاند اجرا می کرد.
او کشنده حسین است بزرگ ترین و با قدرت ترین سدّ راه حکومت امویان به رهبری یزید; از این روی باید بزرگ داشته شود و در شمار نزدیکان یزید درآید.
ابوالعلاء معرّی در سروده ای یزید را کشنده امام حسین می داند.73
4. اسوه نبودن امام در هر زمان و مکان: شماری به تلاش برخاسته اند که وانمود کنند قیام امام حسین رسالتی بوده الهی و ویژه خود ایشان و دیگران نمی توانند از آن الگو بگیرند و حضرت را در این حرکت مشعل راه قرار بدهند و علیه ستم پیشگان بدین گونه رفتار کنند.
اینان به روایت زیر که کلینی آن را به سند خود از امام صادق(ع) نقل
( 68 )
می کند استناد جسته اند:
(انّ الله عزوجل انزل علی نبیّه کتاباً قبل وفاته فقال: یا محمد! هذه وصیّتک الی النجبة من اهلک. قال: وما النُجبة یا جبرئیل؟
فقال: علی بن ابی طالب ووُلده وکان علی الکتاب خواتیم من ذهبٍ فدفعه النبی الی امیرالمؤمنین وامره ان یَفُکَّ خاتماً منه ویعمل بما فیه. ففکّ امیرالمؤمنین خاتماً وعمل بما فیه ثم دفعه الی ابنه الحسن ففکّ خاتماً وعمل بما فیه ثمّ دفعه الی الحسین ففکّ خاتماً فوجد فیه: أن اُخرج بقومٍ الی الشهادة فلاشهادة لهم الاّ معک وأشر نفسک لله عزوجل ففعل.)74
امام صادق فرمود: خداوند بزرگ و شکوه مند بر رسول خدا پیش از رحلت وی صحیفه ای فرو فرستاد. فرمود: یا محمد! این است وصیّت من برای برگزیدگان از خاندانت.
پیغمبر گفت: ای جبرئیل برگزیدگان کیانند؟
فرمود: علی بن ابی طالب و فرزندانش.
بر آن صحیفه چند مهر از طلا بود.
پیامبر آن را به امیرالمؤمنین داد و دستور داد: یک مهر از آن را بگشاید و برابر آنچه در آن است رفتار کند.
سپس امیرالمؤمنین آن را به فرزندش حسن داد و دستور داد: یک مهر از آن را بگشاید و برابر آنچه در آن است رفتار کند.
سپس امام حسن آن را به حسین داد. و او یک مهر از آن را گشود و دریافت که در آن نوشته شده است:
با مردمی به سوی شهادت خارج شو. پس شهادتی برای آنان نیست جز با تو. و نفس خویش را به خدا بفروش. او نیز چنین کرد
( 69 )
.
اینان بر این پندارند و روی این پندار سخت پای می فشرند: قیام و حرکت او در جای دیگر رقم خورده و از اسرار الهی است و ما هیچ آگاهی از سرّ نداریم و حق هم نداریم که بدانیم و نباید هم از کارکرد امامان معصوم پرسش کنیم. تنها کاری که باید انجام دهیم و آن را به درستی سامان دهیم گرامیداشت آنان برگذاری سوگواری و عزاداری در سالگرد شهادت آن عزیزان است.
این شبهه کم و بیش تارهای خود را بر ذهنها و اندیشه ها تنیده و مقدسین شیعه به گونه ای و روشنفکران به گونه ای در این تارها گرفتار آمده اند.
مقدسین جموداندیش و آسایش طلب برای این که به هیچ حرکت خیزش و قیامی به رهبری مردی عاقل عادل با تدبیر آگاه به زمان فقیه و اسلام شناس نپیوندند و خود را به وادی رنج و زحمت نیندازند امام حسین را که با شمار اندک از یاران علیه بیدادگر زورمند و بسیار با قدرت زمان خود در افتاد و تن به شهادت داد تا اسلام زنده بماند از مدار الگو بودن برای نسلها و عصرها با چنگ زدن به این گونه روایتها خارج می سازند تا در برابر وجدان خود و پرسشهای مردم پاسخ داشته باشند و دست کم آرامش خاطری.
روشنفکران مسلمان که در رفتار شخصی و پیوند بین خود و خدا اسلامی می اندیشند و پای بند به آیین و آداب اسلامی اند اما در رفتار و آداب و آیین اجتماعی سیاسی و حکومتی سکولار حتی آنان که داعیه مبارزه علیه ستم دارند بر این پندارند که امام نمی تواند الگوی زمان ما باشد و مشعل راه ما. ما باید راه و روش حرکت را از سیاستمداران مبارزان فرهیختگان زمانِ خود الگو بگیریم نه از قهرمانی که در زمانی غیر از زمان ما می زیسته و ویژگیهای مکان و زمانی او به طور کامل با ویژگیهای مکانی و زمانی ما فرق دارد. و روشنفکرانی که اهل مبارزه نیستند و یا مبارزه با طاغوت و استکبار را
( 70 )
کاری بیهوده می انگارند و دوران آن را سپری شده می پندارند بر این گمانند که امروزه در افتادن با ستم پیشگان امر به معروف و نهی از منکر ایستادن در برابر غارت بیت المال عیاشی باده گساری و… طبقه حاکم و دیگران حرکتی است که با زمان و مکان ما نمی سازد و ما را از پیشرفت صنعت و تکنولوژی باز می دارد و به قهقرا برمی گرداند از این روی نمی توان به امام حسین(ع) اقتدا کرد و با این گونه ناهنجاریها درافتاد. حرکت امام حسین مربوط به نظام قبیله ای است و هیچ پیوند و بستگی با جهان امروز و دهکده جهانی ندارد!
پاسخهای گوناگونی می توان به اینان داد; اما از آن جا که دنیای پر زرق و برق جدید اندیشه های بی درونمایه و پرهیاهوی امروز چشم و گوش اینان را فرو گرفته و از دیدن و شنیدن زیباییها و نغمه دل انگیز و روح نواز حرکت امام باز داشته از کنار هر پاسخی چه بسا با پوزخندی بگذرند و توجه نکنند. زیباییها والاییها ارزشهای متعالی انسانی زمان و مکان نمی شناسند. هرگاه جلوه گر شوند و نمود بیابند شکوفان گردند خوشایند مردم اند و مایه روشنایی چشم آنان. همچنین زشتیها پستیها سیاه کاریها تباهیها فسق و فجورها زمان و مکان نمی شناسند. هرگاه دامن گسترند و جامعه را در لجن زار خود فرو برند مایه نفرت انزجار و ناخوشایندی مردم اند.
حال اگر کسی به پا خیزد برای شکوفاندن زیباییها والاییها و میراندن و نابود کردن و ریشه کن ساختن زشتیها و تباهیها آن هم از پایگاه معنوی و رسالتی رحمانی بدون هیچ چشمداشتی از خلق و منتی بر مردم و به دور از هرگونه هوا و هوس دنیوی و مادی و برابر آیینها و قانونهای الهی چرا نبایستی الگو باشد؟ آیا خردها وجدانها و فطرت های پاک می پذیرند که چنین کسی از مدار الگو بودن خارج شود و کس و کسانی الگو قرار بگیرند که هیچ یک از
( 71 )
پایگاه های یاد شده را ندارند و شگفت این که خود سخت در باتلاق تردید گرفتارند و ره گم کرده اند! حال چگونه می خواهند ره بنمایند و الگوی مردمان سرگردان قرار بگیرند؟
این گونه الگوها بر سرگردانی مردم می افزایند و آنان را در وادی پر هراس و خوف انگیز بی راهگی و گم گشتگی فرو می برند بدون هیچ روزنی به روشنایی.
پس خارج کردن کسانی چون امام حسین از مدار حرکت و گردش روزگار ستم و جفایی است بزرگ و غیر درخور جبران بر انسانیت شرف آزادگی و هرچه زیبایی والایی و ارزش است.
ما اگر به انسانها بگوییم شما از گذشته پاک زلال بی آلایش شفاف و رخشان الگو نگیرید و از زیباآفرینان پیشین که فریادشان و صدای عدالت خواهی شان از مرز زمان و مکان گذشته و هیچ زمان و مکان نمی شناسد و تا وقتی که دنیا دنیاست و انسان بر روی کره خاکی می زید راه و رسم آنان بر فراز همه راه ها و رسمها می درخشد فریادشان رساتر از هر فریادی به گوش جان می رسد پیروی نکنید نابخردانه نیست؟ آیا فراخواندن آنان به تباهی پوچی و بی هویتی نیست؟ آیا کسی که می گوید باید با ستم در افتاد و برای ریشه کن کردن ستم راه ها و روشهایی را جست و اگر هیچ راهی پیدا نشد با نثار جان با آن در افتاد کهنه گراست و ارتجاعی می اندیشد یا کسی که می گوید با ستم باید ساخت و به توجیه آن پرداخت و کاری به کار ستم پیشگان نداشت؟
آیا کسی که می گوید با استکبار به هر شکل و چهره ای در هر زمان و مکانی که به میدان داری بپردازد باید به مبارزه برخاست باید از مدار خارج شود یا کسی که به پیشروی استکبار با نشر و برگردان اندیشه های استکباری تلاش می کند؟ آیا ایستادگی در برابر غارت بیت المال دست یازیدن به مال و
( 72 )
ناموس دیگران پایمال کردن حق ضعیفان فسق و فجور و بی بندوباری آلوده سازی نسل و آمیختگی میاه و… کهنه گرایی است و مربوط به زمان و مکان ویژه؟
آیا الگو قرار دادن کس و کسانی که با این بی قانونیها بی رسمیها و بی قاعدگیها به مبارزه برخاسته و جان خویش را در این راه نثار کرده و یا به بند کشیده شده و در زیر شکنجه جان به جانان تسلیم کرده اند واپس گرایی است یا اوج پیشرفت تعالی و والایی و حرکت برابر قانون ترازها و معیارهای انسانی و هماهنگ با خرد فطرت و وجدان پاک؟
برای دور ساختن این شبهه: (که امام حسین نمی تواند برای مردمان هر زمان و مکانی در درازای تاریخ و فراز و نشیبهای روزگار الگو باشد و مشعل راه) از ساحَت ذهنها افزون بر آنچه یاد شد به نکته هایی باید توجه داشت:
الف. امامان شیعه چه آنان که حکومت به دست گرفته و برای ریشه کن کردن تباهیها فسادها فسقها ستمها به نبرد برخاسته گوناگون تدبیرها اندیشیده و چه آن که صلح کرده و از حکومت کناره گیری کرده و چه آن که علیه ستم بدعت غارت بیت المال حاکم شدن ناشایستگان برگرداندن حکومت به مجرای اصلی به پا خاسته و چه آنان که به بیان دقیق آموزه های اسلام روی آورده و به کار ژرف فرهنگی و گسترش سنت نبوی و احیای اسلام ناب در برابر اسلام اموی و عباسی پرداخته اند همه و همه یک هدف را دنبال می کرده اند و رفتار کردار و گفتار آنان برای شیعیان حجت است.
همان گونه که در صلح صلح حدیبیه و صلح امام حسن الگوست و در جهاد جهاد امیرالمؤمنین و در مبارزه با حاکمان ستم و بدعت گستر مبارزه امام حسین و در تلاش فرهنگی و معنوی و روحانی تلاش امام سجاد و در بیان دقیق آموزه های اسلامی و احکام روش امام باقر و امام صادق و…
( 73 )
الگویند و چراغ همیشه فروزان.
شیعه هیچ گاه در بن بست قرار نمی گیرد. در هر زمانی سازوار با آن زمان می تواند به آسانی یکی از معصومان را الگوی حرکت قرار دهد.
البته باز شناخت این که زمان زمان در پیش گرفتن چه روشی است تقیه یا مبارزه کار فرهنگی یا کار مبارزاتی به عهده عالمان روشن دقیق اندیش تیزنگر آگاه و زمان شناس است که (العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس)75
ب. با درنگ در سخنان امام در درازی حرکت حماسی خود به روشنی به دور از هیچ ابهامی به دست می آید که امام از همگان از امت محمدی هرکس که نمی خواهد زیر بیرق پادشاه ستم پیشه باشد می خواهد به پا خیزد و فریاد برآورد دست بیعت به یزید ناشایست سگ باز باده نوش و بی اعتقاد به راه و رسم و آیین محمدی ندهد و علیه نابسامانیها قد افرازد.
امام افزون بر نامه هایی که به کوفه و بصره ارسال می دارد و مردمان آن شهرها را به شرکت در نهضت بزرگ ضد بیداد بدعت فساد تباهی و حاکم فاسد فاجر و فاسق فرا می خواند در بین راه نیز از افراد می خواهد که به نهضت بپیوندند و راه سعادت را پیشه کنند و از تیره روزی خود را وارهانند.
و مردم مدینه مکه کوفه بصره و… قیام علیه تباهیها زشتیها و امویان و پیشوای آنان یزید تبه کار را وظیفه شخصی و ویژه او نمی دانستند و هرکس به گونه و بهانه ای از این وظیفه بزرگ و پیوستن به کاروان نور خود را کنار می کشید. هیچ یک از دیدارکنندگان با امام حسین از بزرگان قریش و دیگر ناموران و سرشناسان جامعه اسلامی: عبدالله بن عباس ابن زبیر ابن عمر محمد بن حنفیه فرزدق و… چه در زمان حیات امام و چه پس از شهادت وی نگفتند قیام وظیفه و رسالت شخصی حسین(ع) بود و ما وظیفه ای نداشتیم. از این روی گردباد سهمگین پشیمانی پس از شهادت غریبانه امام و
( 74 )
یاران در صحرای طف حجاز و عراق را درنوردید و بسیار بسیار از مردمان در آتش پشیمانی سوختند و بسیاری زانوی غم در بغل گرفتند و به کنج انزوا خزیدند و بسیاری توبه را با خون آمیختند و قیامی شورانگیز آفریدند تا شاید خداوند توبه آنان را بپذیرد و از آتش گناه بزرگ همراهی نکردن امام معصوم عادل و شایسته برای هدایت جامعه اسلامی و احیاگر اسلام ناب و سنت راستین محمدی برهاند و از این که کوتاهی کرده و سخنان او را به گوش جان ننیوشیده اند به عذاب الیم گرفتار نیایند.
اینان با این حرکت پر شور و نهضت خونین این رسالت بزرگ و قیام امام علیه بیداد را تنها وظیفه او نمی دانستند و اگر چنین گمانی و پنداری داشتند نمی بایست دست به این حرکت خونین می زدند و توبه خود را با خون می آمیختند.
بله اینان برخاستند و سران جنایت پیشه و تبه کار فاجعه کربلا را از پای درآوردند و بااین حرکت خود را شریک در نهضت اباعبدالله کردند.
ج. امام در گوناگون سخنرانیها خلافهای حکومت شام را برمی شمارد و حکومت یزید را نامشروع اعلام می کند و خود را شایسته ترین فرد برای دگرگونی این چگونگی و این حالت می داند که باید الگو قرار بگیرد و پیشوای حرکت: فلکم فیَّ اسوة.
در خطبه ای که در برابر سپاه حرّ ایراد می فرماید به روشنی علت و انگیزه قیام خود را بیان می کند: همانا پیروی از شیطان تار و پود حکومت اموی را شکل می دهد و سربرتافتن از فرمان خداوند جهت گیری و سمت و سوی حرکت آن است و فساد آشکار و غارت بیت المال رویه آن. حال چه کسی باید این کاخ شیطانی را که در دل امت محمدی سربرآورده درهم بکوبد و راه را برای پیروی از دستورها و آیینهای خداوند رحمان و خداوند مهر هموار کند از
( 75 )
غارت بیت المال جلو بگیرد و فساد را از ساحَت جامعه دور سازد؟
می فرماید: من. انا أحقّ من غیّر. من شایسته ترین و سزاوارترین افراد جامعه ام برای دگرگونی:
(الا وان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان وترکوا طاعة الرحمن واظهروا الفساد وعطّلوا الحدود واستأثروا بالفیء واحلّوا حرام الله وحرّموا حلالَه وانا احقّ من غیّر.)
هان هشیار باشید. اینان به پیروی از شیطان گردن نهاده و از فرمان خداوند سر برتافته اند. فساد را آشکار ساخته و حدود را واگذارده اند. بیت المال را ویژه خود ساخته و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام ساخته اند. و من از هرکه و هرکس سزاوارترم که این وضع را دگرگون سازم.
سپس می افزاید:
(وقد اتتنی کتبکم ورسلکم ببیعتکم وانّکم لاتسلمونی ولاتخذلونی فان تمتم [یا اقمتم] علی بیعتکم تصیبوا رشدکم وأنا الحسین بن علیّ بن فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه وسلم نفسی مع انفسکم واهلی مع اهلکم فلکم فیّ اسوة)76
نامه هاتان به دست من رسید و فرستادگان تان پیش من آمدند بر اعلام بیعت شما و این که مرا وانمی گذارید و به دشمن نمی سپارید و خوارم نمی سازید.
اگر بر بیعت و پیمان خود استوار مانید به راه راست و درست دست می یابید. من حسین پسر علی پسر فاطمه دختر رسول خدایم. جان من با جانهای شماست و خاندان من همراه خاندان شما. پس باید نمونه شما باشم
( 76 )
.
امام اگر باید خود به تنهایی این وظیفه را به انجام می رساند و خود او از سوی خداوند متعال مأمور بود نه دیگری نیازی نبود که به کوفیان بگوید بر پیمانی که بسته اید استوار بمانید و دست از یاری من برندارید و مرا به دشمن نسپارید.
این که امام از آنان می خواهد بر پیمان خود استوار بمانند یاریش رسانند تا به سعادت ابدی دست یابند و او را الگو و نمونه خود قرار دهند به خوبی و روشنی و بدون هیچ ابهامی دلیل است که همگان وظیفه داشته اند به پیروی از او علیه بیداد قد افرازند و در هر زمان و مکان در برابر هر ستم پیشه ای وظیفه دارند با اسوه قرار دادن حسین سازوار با زمان و ویژگیهای عصر بایستند.
5. رواج خرافه ها و تحریفها: هر رویداد مهم تاریخی که با روی آوری مردم رو به رو شود و مردم علاقه داشته باشند که ریز جریان را بدانند با گذشت زمان خرافه ها تحریفها در آن راه می یابد.
همین گونه است علاقه بسیار و عشق فراوان به کسان. علاقه بیش از اندازه و زیاده روی در دلبستگی زمینه را بویژه در بین مردم ناآگاه و نابرخوردار از دانش و بینش برای گزافه گویی و روایت داستانه های گزافه آمیز فراهم می سازد.
حال اگر رویدادی راه گشا باشد و در سرنوشت سیاسی و اجتماعی جامعه و جامعه هایی نقش بیافریند روشن است که لجن بویناک تحریف و خرافه بیش و فزون از هر جریان دیگر تاریخی به سوی آن جاری می شود. رویداد کربلا از یک سوی به خاطر عشق ژرف و کران ناپیدایی که شیعیان به آفریننده حماسه آن دارند و از دیگر سوی به خاطر کینه و دشمنی امویان و هواداران و
( 77 )
پیروان آنان در درازای تاریخ با این حماسه انسان ساز و ستم سوز داشته و دارند بیش از هر رویدادی گرفتار گردبادهای سهمگین خرافه و تحریف بوده و هست.
رویداد کربلا از هر زاویه ای درخور مطالعه است. چه حالتها خواسته ها و آرزوهای آفرینندگان حماسه و چه حالتها خواسته و آرزوهای پدیدآورندگان رذیلت و فاجعه.
هم جبهه باطل درخور مطالعه کالبدشکافی درنگ و دقت و عبرت آموزی است و هم جبهه حق درخور مطالعه و درنگ و واکاوی زوایای آن و درس آموزی و پرتوگیری است.
حال در این رویداد که یک سوی آن فرو رفته در لجن زار و مرداب گناه است و یک سوی آن در اوج ملکوت بر همگان روشن است که حسین کیست; انسانی در اوج خوبیها زیباییها والاییها. و یزید کیست; حیوانی انسان نما در فرود پلشتیها پستیها و زشتیها.
هرکس و هرکه در هرکجا که بشنود بین این دو جنگی در گرفته به خوبی داوری خواهد کرد که کدام بر مدار حق می گردد و کدام بر مدار باطل.
چون مردم کوفه و شام حجاز و عراق که در حق بودن راه حسین و ایمان ژرف و راست گویی وی تردید و گمانی نداشتند و یزید را هم می شناختند و از بی بند و باریها و ستمهای وی آگاهی داشتند در مشروع بودن حرکت امام و نامشروع بودن لشکرکشی یزید علیه امام شک و گمانی به خود راه نمی دادند.
از این روی امویان چه پیش از رویداد و چه پس از آن به تلاش گسترده ای دست زدند که بنمایانند همان گونه که امام برابر اجتهاد خود رفتار کرده و بر حق بوده یزید نیز برابر اجتهاد خود رفتار کرده و بر حق بوده است!
این ناسازگویی از آغاز تاکنون گریبان گیر عالمان و فرهیختگان و
( 78 )
سیاستمداران اهل سنت بوده است و هنوز که هنوز است نتوانسته اند توجیه درستی برای آن بیابند و از این باتلاق پریشان گویی به درآیند.
عشق به حسین(ع) پس از شهادت روز به روز ژرف تر گسترده تر شد. نهضت بیدارگرانه توابین و پشیمانی و افسوس و دریغ بسیاری از کسانی که می توانستند با حسین همراه باشند و نشدند شعله هایی از عشق و خشم افروخت.
این عشق سوزان و مویه ها و ناله ها بر شهیدان کربلا امویان را در تنگنای شدید قرار داد و از این بیداری و غمگساریهای گسترده و روز افزون به هراس افتادند; از این روی دست به کار شدند. به کمک تاریخ نگاران واقعه پردازان و داستان سرایان به ظاهر با مردم اندوهناک همراهی نشان دادند و با ساختن افسانه ها و داستانهای دروغین مردم داغدیده را در محفلها و جاهایی به سویی که خود می خواستند و برای آن برنامه ریزی کرده بودند کشاندند.
به ظاهر به کربلا تقدس دادند و در باطن به ویرانی پایه های استوار آن کمر بستند. از سرنوشت شماری از پدیدآورندگان فاجعه کربلا داستانهای شگفتی در این جا و آن جا در کتابها و نوشته های گوناگون نقل کردند و نشر دادند مانند آنچه از سفیان درباره یکی از شرکت کنندگان در قتل امام حسین(ع) روایت کرده اند.77
ییا خبرهایی که درباره دگرگونیهایی در طبیعت به هنگام فاجعه کربلا و پس از آن ساخته و نشر داده اند. بسان جاری شدن خون از زیر سنگها در قدس و سمرقند78 و…
امویان و هواداران آنان در گوناگون برهه های تاریخی همه تلاش کوشش و تکاپویشان بر این بود که هم حرکت امام را نابخردانه بنمایانند و هم پیروان آن امام همام را که در غم از دست دادن آن عزیز مویه و ناله می کردند و
( 79 )
بر سر و سینه می زدند و علیه بیداد نابرابری و ناعدالتی می ایستادند و با الگو قرار دادن حسین(ع) حماسه می آفریدند مردمانی نابخرد و خرافی و دارای باورهای سست و بی پایه جلوه دهند.
از این روی ابن کثیر که خود گرایش به امویان داشته این داستانها را از تاریخ نگاران مکتب اموی نقل کرده و به شیعه نسبت داده و مردود شمرده است.79 شگفت خود می سازند و خود مردود اعلام می کنند. و در این بین گروهی که از مدار خردورزان و از کانون خردمندان ناب اندیش رانده و طرد می شود شیعه است. همان گروهی که با رفتارهای زیبا و شکوه آفرینیهای شگفت خود با الگوگیری از حسین(ع) و دیگر حماسه سازان به خرد ژرفا بخشیده و بر دامنه آن روز به روز افزوده و چشم اندازهای زیبا و باشکوهی از آن فرا دید هر خردمندی رسم کرده است. روایت گران گرفتار در باتلاق ساخته و پرداخته امویان در همین راستا برای خوار و کوچک نمایاندن امام حسین(ع) و مهرورز و مهربان شناساندن یزید نسبت به خاندان رسالت و مخالف نمایاندن وی با پدیدآورندگان عرصه خونین عاشورا و بی گناه جلوه دادن وی در پدیدآوری فاجعه کربلا داستانی شگفت ساخته و دست به جعل نفرت انگیزی زده اند.
ابن عساکر (م:571هـ.ق) در تاریخ دمشق سپسها شمس الدین ذهبی (م:748هـ.ق) ابن کثیر دمشقی (م:774ق) به نقل از وی این داستان ساختگی را از شخص ناشناخته ای نقل کرده اند.
شمس الدین ذهبی در اعلام النبلاء این داستان را چنین روایت می کند:
(خالد بن عبدالله عن الجریری عن رجل: أنَّ الحسین لمّا ارهقه السلاحُ قال: ألا تقبلون منّی ما کان رسول الله(ص) یقبل من المشرکین؟ کان اذا جنح احدهم قبل منه.
قالوا: لا.
قال: فدعونی أرجع.
قالوا: لا
( 80 )
.
قال: فدعونی أتی امیرالمؤمنین.
فأخذ له رجل السلاح فقال له: أبشر بالنار.
فقال: بل ان شاء الله برحمة ربیّ وشفاعة نبیی.
فقتل و جیء برأسه فوضع فی طست بین یدی ابن زیاد. فنکته بقضیبه وقال: لقد کان غلاماً صبیحاً. ثم قال: ایّکم قاتله؟
فقام الرجل.
فقال: وما قال لک.
فأعاد الحدیث…
قال: فاسودَّ وجهه.)80
خالد پسر عبدالله از جریر و او از مردی روایت کرد: چون حسین را حمل ساز و برگ جنگی [در آوردگاه] بسیار ناتوان و خسته کرده بود گفت: آیا از من نمی پذیرید آنچه را رسول الله(ص) می پذیرفت از مشرکان؟
رسول الله(ص) هرگاه یکی از سپاه دشمن به او میل می کرد از او می پذیرفت.
[فرماندهان سپاه ابن زیاد] گفتند: خیر.
حسین گفت: پس مرا وابگذارید که برگردم.
گفتند: خیر.
حسین گفت: پس مرا وابگذارید تا نزد امیرالمؤمنین [یزید] بروم.
در این هنگام مردی ساز و برگ جنگی را از او گرفت و به او
( 81 )
گفت: مژده می دهم تو را به آتش جهنم.
حسین گفت: بلکه اگر خدا بخواهد به مهر پروردگارم و شفاعت پیامبرم.
پس آن مرد حسین را کشت و سر او را آورد و در تشت پیش ابن زیاد نهاد.
ابن زیاد با ترکه ای که در دست داشت به سر بریده زد و گفت: جوان زیباروی و سپید چهره ای بود.
آن گاه گفت: کدام یک از شما او را کشت؟
همان مرد برخاست.
ابن زیاد گفت: به تو چه گفت.
مرد گفتار حسین را تکرار کرد.
راوی گفت: در این هنگام چهره آن مرد سیاه شد.
به درستی اگر در گزارش یاد شده درنگ شود دروغ بودن آن روشن می شود. به دور از خرد است قهرمانی که همه عزیزان خود را از دست داده است و یاران جان فدای او بسیاری از نیروهای دشمن را از پای درآورده اند در آخرین آناتِ زندگی آن گاه که گرداگرد او را سپاه دشمن فرا گرفته بین او و خیمه های عزیزانش جدایی افتاده با تنی زخم خورده خسته و رنجور از دشمنی که به هیچ اصل و معیاری پای بند نیست و هیچ اصول انسانی را در جنگ پاس نداشته بخواهد که کار به کار او نداشته باشد و او را وابگذارد تا به کسی که دستور به این آدمکشی داده و این فاجعه آفرینی را از فرماندهانش خواسته است پناه ببرد و با او بیعت کند!
آیا انسانهای معمولی و عادی در چنین آوردگاهی و هنگامه ای و در آخرین آنِ زندگی از دشمن خون آشام خود درخواستی می کنند که حسین قهرمان قهرمانان بکند؟
( 82 )
ییا در شأن و خِرَد حسین(ع) است که از سپاهی که هیچ حرمت و احترامی به رسول گرامی اسلام و خاندان او روا نداشته خواهش کند: با او چنان رفتار کنند که رسول خدا یا کسی که از سپاه دشمن به او میل می کرد رفتار می کرد!
اینها به شعبده بیش تر مانند است تا تاریخ نگاری.
اینان خود چون از خرد و شعور بی بهره بوده اند پنداشته اند دیگران نیز این گونه اند و هر سخن یاوه ای را می پذیرند. بویژه این که اگر در پایان سخن سخنی را بیاورند که به مذاق خوانندگان شیعی و علاقه مند به حسین(ع) خوش آید که همانا عبارت باشد: (فاسودّ وجهه)
نقلهای دیگری هم از این افسانه در کتابهای تاریخی ثبت شده است81 که باید شیعیان خردمند هشیار باشند و خردورزانه گزارشهای تاریخی را در بوته نقد قرار دهند و سره از ناسره جدا سازند تا در دام شیطانها و دشمنان کینه توز قهرمان حماسه آفرین عاشورا نیفتند و آنچه را او با تلاش تکاپو جان نثاری و فدا کردن عزیزانش برای شیعه اسلام و انسانیت به ارمغان آورده به آسانی به دست یغماگران بسپارند.
این سخن که حسین(ع) در آخرین آنِ زندگی چنین درخواستهایی داشته چنان رسواست و سخیف که شخصی مانند خضری بک با داشتن پندار واهی درباره حرکت امام حسین(ع) و اشتباه و مایه اختلاف امت پنداشتن آن آن را نپذیرفته و مردود دانسته است.82
از امویان دستگاه ها و حکومتهای نامشروع و ستم پیشه کسی انتظار نداشته روی تک تک سخنان امام حسین(ع) درنگ کنند که درباره حکومت یزید شخص یزید معاویه آل ابی سفیان ابن زیاد و… چه فرموده است که این سخنان یاوه را نگویند و این ذلتها را به حسین(ع) نسبت ندهند
( 83 )
.
آنان از سخنان امام در برهه برهه حرکت وی آگاهی داشتند و می دانستند امام به هیچ روی با یزید دست بیعت نخواهد داد و خوب دریافته بودند که او قهرمانانه تا پای جان در برابر آنان خواهد ایستاد و از شرف و آزادگی و اسلام محمدی در برابر اسلام اموی که همان جاهلیت است به دفاع برخواهد خاست. با این حال دست به ساختن پرداختن و نشر دادن این گزارشهای دروغ و به دور از شأن و جایگاه امام حسین(ع) زدند تا او را به پندار خام خود از اریکه و اوج قهرمانی به زیر آورند و رهبر تبه کار خود را از باتلاق پستی به در آورند و به مهربانی و مهرورزی شهره اش کنند. و به گونه ای شگرد ورزند و بنمایانند که امام هم از این جانی جنایت پیشه امید مهربانی و بخشش داشت و می دانست که اگر به نزد یزید برده شود او را آزاد خواهد گذاشت! اما از تاریخ نگاران انتظار بود که روی تک تک سخنان امام دست کم از مدینه تا کربلا دقت و درنگ می کردند و سخنان یاوه را بر کلک خویش جاری نمی ساختند.
چه اینان و چه هر کسی که دست به تاریخ نگاری و بررسی رویداد کربلا زده و می زند اگر روی سخنان و رفتار حضرت دقت کنند از کنار این افسانه ها و داستانهای دروغین به آسانی نخواهند گذشت و به گونه ای به نقد آنها خواهند پرداخت و ناسازگاری آنها را با سیره و سخن آن حضرت درخواهند یافت.
اکنون به نمونه هایی از سیره و سخن امام اشاره می کنیم تا دروغ و ساختگی بودن این گزارش که امام در آخرین دََََََََََََََََََََََََََََََََََم زندگی خواست او را رها کنند تا بر گردد یا به نزد امیرالمؤمنین یزید83 برود و دست بیعت به او بدهد روشن شود و جای هیچ گمان و پنداری نماند که ساخته دست دشمن است.
*چگونه امام این سخن را به زبان جاری کرد در حالی که پس از خبر
( 84 )
شدن از مرگ معاویه در دارالاماره و سرباز زدن از بیعت با ولید والی مدینه و مأمور گرفتن بیعت از امام برای یزید نهضت بزرگِ سََر برتافتن از بیعت با یزید را با هجرت از مدینه به سوی مکه آغاز کرد.
*هنگامی که ولید امام را به دارالاماره فرا می خواند و مرگ معاویه را به آگاهی وی می رساند و هدف خویش را از این فراخوانی شباهنگام که همانا بیعت با یزید باشد باز می گوید پس از گفت و گوهایی امام می فرماید:
(انّا اهل بیت النبوة ومعدن الرسالة ومختلف الملائکة وبنا فتح اللّه وبنا ختم اللّه ویزید رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرّمة معلن بالفسق ومثلی لایبایع بمثله ولکن نصبح وتصبحون وننظر وتنظرون ایّنا احق بالخلافة والبیعة ثم خرج.)84
ما خاندان پیغمبر و کان رسالتیم. آستانه ما محل آمد و شد فرشتگان است. دفتر وجود به نام ما باز شده و دائره کمال به ما ختم گردیده است.
و یزید مردی است گنه کار و میگسار و آدم کُش و خیانت پیشه بی شرم و رو. و همچون منی با چنین کسی بیعت نخواهد کرد. ولی باش تا صبح کنم و شما نیز صبح کنید. و ما در این به دقت بنگریم و شما نیز بنگرید که کدام یک از ما به خلا فت و بیعت سزاوارتر است.
*امام از آغاز تا فرجام حرکت بارها از راه عزت مندانه ای که در پیش گرفته بود با افتخار یاد می کند و مرگ در این راه را سعادت می شمارد همان نوید بزرگی که پیامبر خدا درباره او داده است. او چه در پاسخ خیرخواهان و چه در پاسخ فرماندهان سپاه دشمن که او را از کشته شدن بیم می دهند مرگ شرافت مندانه را می ستاید و زندگی در زیر رایت مردی
( 85 )
فرومایه و پستی چون یزید را نکوهش می کند و آن را خواری و زبونی می شمارد. از باب نمونه:
1. در گاه رویارویی با سپاه حرّ حرّ به وی گفت:
(من درباره خودت به خدا سوگندت می دهم که اگر کارزار کنی بی گمان کشته خواهی شد.
حسین گفت: آیا مرا از مرگ بیم می دهی؟
آیا کارتان بدان جا کشیده است که می خواهید مرا بکشید؟
نمی دانم به تو چه بگویم! به تو همان را می گویم که آن مرد اوسی به پسرعمویش گفت. او می خواست به یاری پیامبر(ص) بشتابد به او گفت: کشته خواهی شد به کجا می روی؟ گفت: من هم اکنون روانه می شوم و به خوبی می دانم که مرگ برای مرد مایه ننگ نیست و بویژه اندیشه ای نیک در دل داشته باشد و مسلمان وار پیکار کند. جان خود را در راه مردانی نیک سرشت ببازد و با ایشان همرزم گردد. با تبه کار به راه ناسازگاری رود و از بزه کار دوری جوید. اگر زنده مانم گرفتار پشیمانی نگردم و اگر زنده نمانم نکوهشم نکنند. برای مرد همین بدبختی بس است که با خواری زندگی کند و زبونی را از ناچاری پذیرا گردد.)85
2. آن گاه که عبیدالله بن زیاد به عمر بن سعد نوشت: حسین می تواند یکی از دو راه را برگزیند: دست بیعت با یزید یا کشته شدن امام قهرمانانه به مرگ لبخند می زند و به روایت علی بن الحسین(ع) در روز عاشورا می فرماید:
(ألا و انّ الدعیّ بن الدعیّ قد خیّرنا بین اثنتین: السِّلة او الذّلة
( 86 )
وهیهات مِنّا الذلة. یأبی الله ذلک لنا ورسوله والمؤمنون مجور طابت و طَهُرت وأنوف حَمیّة ونفوس أبِیَة من ان تؤثر طاعة الّلئام علی مصارع الکرام.)86
همانا پسرخوانده ای که پسرِ پسرخوانده است [روسپی زاده پسر روسپی زاده] ما را میان دو چیز مختار کرده است: کشیدن شمشیر و پذیرش زبونی. و زبونی از ما سخت دور است. خداوند و رسولش و مؤمنان و دامنها و آغوشهای پاک و پارسا و سرشتها و جانهای غیرت مند آن را برای ما نمی پذیرند و روا نمی دارند که پیروی از انسانهای پست و خوارمایه را بر قتلگاه کرام و نیک منشان پیش بداریم.)
ابن ابی الحدید این حماسه بزرگ و حرکت قهرمانانه امام را سخت می ستاید و بر این باور است که حسین حمیّت و مرگ زیر سایه های شمشیر را به مردم آموخت:
(سرور و سالار این افراد [کسانی که ستم را نپذیرفته اند] که به
( 87 )
مردم حَمیّت و مرگ زیر سایه های شمشیر را آموخت و آن را بر پستی و زبونی برگزید ابوعبدالله حسین بن علی بن ابی طالب علیهما السلام است که بر او و یارانش امان عرضه شد ولی به خواری تن در نداد و بیم آن داشت که ابن زیاد بر فرض که او را نکشد به گونه ای او را خوار و زبون سازد و لذا مرگ را بر آن برگزید. از نقیب ابوزید یحیی بن زید علوی بصری شنیدم می گفت: گویی این ابیات ابوتمام که درباره محمد بن حمید طائی سروده گفته نشده است مگر برای امام حسین(ع):
(نفسی که خواری و زبونی را چنان ننگ می داند که هنگام جنگ و بیم و زبونی یا کم تر از آن را کفر می پندارد.
او در آبشخور مرگ پای خویش را استوار بداشت و به آن گفت:
از زیر قدم تو حشر و برانگیخته شدن است…)
هنگامی که یاران مصعب بن زبیر از گرد او گریختند و او فقط با تنی چند از ایشان پایداری کرد نخست نیام شمشیر خود را شکست و سپس این بیت را خواند:
(آن پیشگامان بنی هاشم در کربلا پایداری کردند و برای همه آزادگان سنت پایداری را سرمشق نهادند.)87
آیا این چنین کسی که برای مرگ عزت مندانه و در راه خدا آغوش می گشاید و به زندگی ذلیلانه پشت پا می زند و از آن با تمام توان می پرهیزد قهرمانان عرصه ها و آوردگاه های نبرد او را اسوه و الگو قرار می دهند شاعران نامی عرب او را به خاطر برگزیدن چنین جایگاه والا و شرافت مندانه ای می ستایند می تواند گوینده آن سخنان زبونانه باشد آن هم
( 88 )
پس از از دست دادن همه یاران و عزیزان خود!
اگر حسین(ع) در آوردگاه و در زیر برق شمشیرهای آخته دشمن چنین زبونانه (معاذالله) سخن گفته بود هیچ گاه نام او این گونه در اوج در شعر حماسی عرب نمی ماند و قهرمانان و یلان عرب و عجم او را الگو و اسوه راه قرار نمی دادند و ابن ابی الحدید آشنای به تاریخ و ریز و درشت آن نمی گفت و نمی نوشت:
(به مردم حمیّت و مرگ زیر سایه های شمشیر را آموخت و آن را بر پستی و زبونی برگزید.)
قیام حسین برخوردار از تاریخ روشن
شاید شماری بر این پندار باشند که رویداد و حماسه کربلا چون از تاریخ روشن دقیق و همه سویه بهره مند نیست خرافه ها تحریفها افسانه ها و روایتها و گزارشهای به دور از خرد به آن راه یافته و در بین مردم رواج پیدا کرده است.
ییا این که چون تاریخ رویداد کربلا را گروه پیروز که همانا امویان کینه ورز باشند نوشته اند این همه خرافه سخنان سست و یاوه به آن راه یافته و مردم از هدف قیام امام حسین به دور افتاده اند. یعنی منبع و سرچشمه ای جز آنچه امویان ساخته و پرداخته و نشر داده اند در دسترس نیست و از این روی تاریخ کربلا در تاریکی فرو رفته و گرد و غبار ابهام تمام آن رویداد مهم را دربر گرفته و هیچ روزنی به روشنایی نیست و به درستی نمی توان سره از ناسره را بازشناخت و گفت در آن روز هراس انگیز و غم بار چه بر سر حسین و خاندان او آمده و چه بخشهایی از آن روایت غم انگیز درست و چه بخشهایی نادرست است. امویان در آلودن فضای فکری و ذهنی جامعه ید طولایی داشتند. آنان چه پیش از رویداد غم افزای کربلا و چه پس از آن هیچ گاه از
( 89 )
فضاسازی تبلیغات گسترده به سود خویش و علیه امام دروغ پراکنی شایعه سازی غافل نبوده و همیشه و همه گاه این برنامه را پی می گرفتند و تمام راه های نفوذ خبر را سدّ می کردند و خبرها به سختی به مردم می رسید. چنان فضا را از ترس و وحشت آکنده بودند که کسی را جرأت و یارای آن نبود که آنچه را دیده بود بازگوید.
پس چگونه می توان به این گزارشهایی که از نیم روز عاشورا داده شده و اینک در دسترس ماست اطمینان کرد و آنها را پذیرفت.
در پاسخ می گوییم: از مدینه تا کربلا و شب و روز عاشورا سخنان امام زوایای گوناگون رویداد را به درستی روشن می کند. هرکس می خواهد بفهمد امام در برهه ها مرحله های گوناگون قیام چه برنامه ای داشته و چه خط مشی و دشمن او دارای چه انگیزه ها و هدفهایی بوده از سخنان آن بزرگوار می تواند به نتیجه درست و دقیقی برسد.
امویان با همه بدسرشتی لاابالیگری دروغ پراکنی شایعه سازی چون در برابر رویداد بسیار وحشتناک و سنگینی که آفریده بودند و وجدانهای خود وجدانهای مردم بیدار قرار گرفتند به زانو درآمدند و نتوانستند به رویارویی با خبرها و روایتهای درستی که از نای هر شاهد صحنه بیرون می آمد و بر قلم هر گزارش گری جاری می شد برخیزند که خود در برابر فاجعه ای که پدید آورده بودند از شرم و نکوهش خانواده و مردم و پیرامونیان زمین گیر شده بودند. پدیدآورندگان فاجعه کشندگان فرزندان پیامبر و فاطمه شماری برای گرفتن جایزه از یزید و ابن زیاد و شماری از عذاب وجدانی که در درون آنان شعله می کشید در مجلسها و محفلهای گوناگون زبان به سخن گشودند و دست آلوده خود را در این جنایت بزرگ رو کردند و جزءجزء حادثه را شرح دادند
( 90 )
.
هر پژوهش گری با دقت و درنگ روی تاریخ عاشورا به خوبی درمی یابد که این رویداد به روشنی در تاریخ ثبت شده و آن جاهایی که دستان آلوده به کار افتاده و افسانه ها و دروغهایی وارد ساخته اند اگر با معیارهای دقیق سنجیده شوند دروغ و ساختگی بودن آنها روشن می گردد.
تاریخ عاشورا تاریخ مستندی است. روایت گران آن فرزندان و خواهران حسین بن علی بودند و یا کسانی که از روی احساس و درد آن را روایت کرده اند.
این روایت گری در خاندان بنی هاشم و در نزد امامان معصوم و بستگان آنان به روایت گری خود آنان و دیگران یکی پس از دیگری ادامه داشته و تاریخ بزرگ عاشورا را ساخته و سامان داده است.
از این روی صاحب نظران تاریخ عاشورا را از مستندترین تاریخها و روایتها دانسته اند.
شهید مطهری می نویسد:
(اگر کسی تاریخ عاشورا را بخواند می بیند ارزنده ترین و مستندترین و پر منبع ترین تاریخهاست. ما احتیاجی [به این دروغها] نداریم. حال گذشته از این که اصلاً دروغ جعل کردن کار غلطی است احتیاجی نیست. آن قدر راست هست که همانها را اگر بگوییم کافی است. مرحوم آخوند خراسانی می گفته است: (اینهایی که دنبال روضه نوِ نشنیده هستند بروند روضه های راست را پیدا کنند که آنها را احدی نشنیده است) و این طور است.)88
افزون بر سخنان و نامه های روشن گر امام و سخنان سفیران و نمایندگان آن بزرگوار که حماسه کربلا را به گونه روشن و شفاف و درخشان فرا روی ما قرار می دهد و تابلوهای بس زیبا از گوناگون عرصه های آن برای هر جوینده
( 91 )
زیبایی راستی و شکوه رسم می کند و نامه ها و سخنان یزید و کارگزاران جنایت پیشه اش و سران اموی که زوایای جنایت هولناک و هراس انگیز کربلا را به روشنی برای هر اهل درد و درکی می نمایاند سه عنصر مهم می تواند پژوهش گر و جویای حقیقت را در بررسی رویداد کربلا چراغ راه باشد.
1. گزارش گزارش گران حاضر در آوردگاه.
2. سخنان روشن گر اسیران اهل بیت بویژه امام زین العابدین زینب کبری ام کلثوم و… و پیامدهای اسارت عزیزان حسین.
3. روند دگرگونیهای سیاسی اجتماعی و فرهنگی.
گزارش گزارش گران حاضر در آوردگاه
امام سجاد حضرت زینب و دیگر عزیزان و اهل بیت امام در روز عاشورا زیباییها شکوه ها و تاریکیها و تیرگیها را یک به یک گزارش کرده و برای مردم در محفلها و مجلسهای گونه گون و برای بنی هاشم به نثر و شعر باز گفته و در سینه تاریخ به ثبت رسانده اند امامان معصوم یکی پس از دیگری رویداد عاشورا را روایت کرده89 و یا روایت روایت گران راست گوی را پذیرفته اند. افزون بر این گرامیان که از روایت گری آنان باز هم سخن خواهیم گفت دو گروه از حاضران در آوردگاه به روایت گری زیباییها شکوه ها تاریکیها و تیرگیها پرداخته اند.
گروه نخست: پلیدی آفرینان و همراهان سپاه عمرسعد. از این دو دسته شماری زبان گشوده و صحنه هایی از فاجعه را بیان کرده اند. پلیدی آفرینان و آلودگان به خون فرزندان پیامبر(ص): گاه در برابر صحنه های دلخراش و هولناکی که پدید آورده اند خود را باخته و زبان به بازگویی جنایتهای خود گشوده اند گاه برای گرفتن جایزه گاه برای دفاع از خود گاه برای افتخار و
( 92 )
شماری از آنان از روی پشیمانی و در دادگاه وجدان و شماری در دادگاه مختار.
اعترافهای تکاندهنده اینان را شاهدان و گواهان دیگر درست و راست انگاشته و تأیید کرده اند.
* ابن اثیر روایت می کند:
(مردم به سنان بن اَنسِ نَخَعی گفتند: حسین بن علی پسر فاطمه دخت پیامبر(ص) را کشتی! گرانبهاترین مرد از میان تازیان را سر بریدی! او آهنگ آن داشت که فرمانرانی این تبه کاران را ریشه کن گرداند به نزد فرمانروایان و فرماندهانت شو و پاداشت را از ایشان بخواه که اگر همه خانه های شان را در برابر این کار خواستار شوی اندک باشد.
او سوار بر اسب خود شد و روی به راه نهاد. مردی دلاور ولی بس نابخرد و کودن بود. به در خرگاه عمر بن سعد شد و با بلندترین آوای خویش بانگ برآورد:
أوقـر رکـابی فضّة وذهبـاً انّی قَتَلتُ السّیّدَ المُحَجَّب
قتلت خیر الناس اُمّاً واَباً وخَیرَهم اذ ینسبون نسب
رکاب مرا مالامال از سیم و زر ساز
من سرور گرامی داشته را کشتم
بهترین مرد را که بهترین پدر و مادر داشت بکشتم
و برترین ایشان هنگامی که گفت و گو از نژاد خود به میان آورند.
عمر بن سعد گفت: گواهی می دهم که تو گول و دیوانه ای. او را به درون به نزد من آورید. چون درآمد تازیانه ای بر سرش نواخت و گفت: مردک دیوانه! چنین سخنانی بر زبان می رانی؟ به خدا اگر ابن زیاد این را می شنید سرت را می برید.)90
( 93 )
* ابن ابی الحدید برای به زیبایی نمایاندنِ شجاعت بی باکی عاشقانه به آغوش مرگ خزیدن یاران حسین در دشت نینوا سخنان یکی از جنایت پیشگان لشکر عمرسعد را می آورد که در پاسخ به سرزنشهای سرزنش گری که به او گفته: وای بر تو آیا فرزندان رسول خدا را کشتید؟ گفته است:
(ریگ زیر دندانت بیاید! تو هم اگر آنچه ما دیدیم می دیدی همان کاری را می کردی که ما کردیم. گروهی بر ما قیام کردند و هجوم آوردند که دستهایشان بر قبضه های شمشیرشان بود و همچون شیران شرزه از چپ و راست سواران شجاع را از پای درمی آوردند و خویشتن را به کام مرگ افکنده بودند نه امان و زینهار می پذیرفتند و نه به خواسته و مال توجهی داشتند و هیچ چیز نمی توانست میان ایشان و وارد شدن در آبشخور مرگ یا چیرگی بر ملک مانع و حایل شود و اگر اندکی از آنان دست می داشتیم تمام لشگر را می گرفتند ای بی مادر ما چه کار می توانستیم انجام دهیم.)91
* جریر طبری از ابوالهذیل سکونی روایت می کند:
(به روزگار خالد بن عبدالله هانی بن ثبیت حضرمی را دیدم که در انجمن حضرمیان نشسته بود پیری فرتوت بود شنیدمش که می گفت: از جمله کسانی بودم که هنگام کشته شدن حسین حضور داشتند.
می گفت: به خدا من ایستاده بودم و یکی از ده نفر بودم که همگی بر اسب بودیم. سواران جولان می دادند و پَس می رفتند. در این وقت پسری از خاندان حسین از خیمه ها بیرون شد و چوبی به
( 94 )
دست داشت تنبان و پیراهن داشت وحشت زده بود و از راست و چپ می نگریست. گویی دو مروارید را بر دو گوش وی می بینم که وقتی به یک سو می نگریست در حرکت بود. ناگهان یکی به تاخت آمد و چون نزدیک وی شد از اسب فرود آمد و پسر را بنشانید و او را با شمشیر درید.
سکونی گوید: قاتل پسر همان هانی بن ثبیت بود که چون ملامتش کرده بودند از خویشتن به کنایه سخن می کرد.)92
همو گزارش دیدار امام حسین و عمر بن سعد را در شب عاشورا داده است.93
* کثیر بن عبدالله شعبی از تبه کاران سپاه عمرسعد بود که با مهاجر بن أوس به زهیر بن قین از یاران وفادار دلاور و آگاه امام یورش بردند و او را از پای درآوردند و به شهادت رساندند.94
همو به روایت ابومخنف از علی بن حنظله سخنرانی شورانگیز زهیر بن قین را به این شرح گزارش کرده است:
(وقتی به طرف حسین حمله بردیم زهیر بن قین بر اسب خویش که دمی پرموی داشت با سلاح تمام بیامد و گفت: ای مردم کوفه از عذاب خدای حذر کنید. اندرز برادر مسلمان بر برادر مسلمان فرض است. ما و شما تاکنون و تا وقتی که شمشیر در میانه نیامده برادریم و بر یک دین و بر یک جماعت (ملت) و شما سزاوار اندرز مایید و چون شمشیر در میان آید همبستگی برود و ما امتی باشیم و شما امت دیگر. خدا ما و شما را به باقی ماندگان پیغمبر خویش امتحان می کند تا ببیند
( 95 )
ما و شما چگونه عمل می کنیم. ما شما را دعوت می کنیم که آنها را یاری کنید و از پشتیبانی عبیدالله بن زیاد طغیان گر بازمانید که در ایام سلطه آنها جز بد نخواهید دید. چشمانتان را میل می کشند دستها و پاهایتان را می برند اعضایتان را می برند و بر تنه های خرما بالا می برند و پارسایان و قاریان شما امثال حجر بن عدی و یارانش و هانی بن عروه و نظایر او را می کشند.)95
از این پلیدی و زشتی پدیدآورندگان مانند کثیر بن عبدالله شعبی بسیارند که هم خون فرزندان و یاران حسین را ریخته اند و هم به سوی حسین(ع) تیر افکنده و به بدن نازنین او شمشیر و نیزه فرود آورده و به خیمه ها یورش برده و به غارت پرداخته اند و هم مو به مو زشتیهای خود و همراهان خون آشام و جنایت پیشه خود را گزارش داده اند.
دسته دیگر همراهان سپاه عمر سعد هستند گرچه دست اینان به خون فرزندان و یاران حسین آلوده نشده ولی یار و یاور سپاه باطل بوده اند در پستها و شغلهای دیگر: پیک گزارش گر تدارک کننده و….
از اینان است حُمَید بن مسلم اَزدِی که همراه سپاه عمر بن سعد بود و مأموریت داشت آنچه را که رخ می دهد از سخنان و رفتارها و این که چه کسی به دست چه کسی کشته شد و کی یورش برد و کی واپس نشست همه و همه را ثبت کند.
وی پس از این که جنگ پایان پذیرفت و سر مقدس امام از تن جدا گردید ماموریت یافت که سر آن عزیز را به همراه خولی بن یزید به کوفه به دربار ابن زیاد ببرد.96
ابومخنف تاریخ نگار رویداد کربلا گزارشهای خود را از سلیمان بن
( 96 )
ابی راشد و عبدالرحمان بن یزید بن جابر از حمید بن مسلم روایت می کند.97
در تاریخ غم انگیز روز عاشورا گزارشهای بسیاری از او به ثبت رسیده است از جمله: شروع عمر بن سعد به جنگ:
(عمر بن سعد سوی آنها حمله آورد و بانگ زد: ای ذوید پرچم خویش را پیش بر. ذوید پرچم را پیش برد آن گاه عمر بن سعد تیری در کمان نهاد و بینداخت و گفت: شاهد باشید که من نخستین کسی ام که تیر انداخت…)98
و از کینه ورزی شمر بن ذی الجوشن نسبت به حسین و خاندان او چند گزارش ارائه می دهد که سخت غم افزا و دلگزاست.
1. آن گاه که شمر بن ذی الجوشن به خیمه خانواده امام حسین حمله می برد و بانگ می زند آتش بیارید تا خیمه را بر سر ساکنش آتش بزنم و زنان فریادکنان از خیمه برون می شوند و امام می فرماید: تو آتش می خواهی که خانه مرا بر سر کسانم آتش بزنی خدا ترا به آتش بسوزاند.
حُمید بن مسلم که از نزدیک شاهد صحنه و این رویداد هراس انگیز بوده می گوید: به شمر بن ذی الجوشن گفتم:
(سبحان الله این کار شایسته تو نیست. می خواهی دو چیز را بر خویشتن بار کنی مانند خدای عذاب کنی و فرزندان و زنان را بکشی. به خدا همان کشتن مردان امیر ترا خشنود می کند.)99
2. حمید بن مسلم : از واپسین دَم زندگی قهرمان کربلا و نقش اهریمنانه و کینه ورزانه و ددمنشانه شمر بن ذی الجوشن چنین گزارش می دهد:
(… مدتی دراز از روز ببود که اگر کسان می خواستند بکشندش
( 97 )
کشته بودند. اما هرکس به دیگری وا می گذاشت و هر گروهی می خواست گروه دیگر مرتکب کشتن او شده باشد.
آن گاه شمر میان کسان بانگ زد که وای شما منتظر چیستید مادرهایتان عزادارتان شود بکشیدش.)100
3. حمید بن مسلم از یورش شمر بن ذی الجوشن به خیمه علی بن حسین و آهنگ کشتن وی چنین گزارش می دهد:
(پیش علی اصغر پسر حسین بن علی رسیدم که بر بستر افتاده بود و بیمار بود و شمر بن ذی الجوشن و پیادگان همراه او را دیدم که می گفتند: چرا این را نکشیم.
گفتم: سبحان الله کودکان را هم می کشیم؟ این کودک است.)101
حمید بن مسلم از جمله کسانی بود که مختار در پی دستگیریش بود. خود وی می گوید:
(سائب بن مالک اشعری که در سپاه مختار بود در پی دستگیری ما برآمد. من از شهر خارج شدم و به سوی قبیله عبدالقیس روان گردیدم. به دنبال من عبدالله و عبدالرحمان فرزندان صائب از شهر خارج شدند. سرگرمی مأموران مختار به زندان افکندن این دو از من بازشان داشت. پس نجات یافتم. و آن دو نفر را دستگیر کردند. سپس گذشتند از آنان و گذرشان به منزل مردی افتاد که به عبدالله بن وهب نامبردار بود. او را دستگیر کردند. آنان را به نزد مختار بردند و مختار دستور داد به بازار گردنهای آنان را بزنند. آنان سه نفر بودند.)102
( 98 )
برخلاف این گزارش که طبری از ابومخنف و او از سلیمان بن ابی راشد و او از حمید بن مسلم روایت می کند ابن نما در ذوب النضار گزارشی ارائه می دهد که بیان گر همراهی حمید بن مسلم با مختار است.103
گروه دوم: زیبایی آفرینان و همراهان امام. در روز عاشورا با این که سپاه عمرسعد همه مردان حتی چند تن از کودکان را از دم تیغ گذراندند اما شماری ماندند که حماسه آفرینیهای مردان با شرف با حمیّت و شجاع اردوگاه امام را گزارش کنند و زشتی آفرینی و پلیدی مردان بی شرف بی حمیّت و ناجوانمرد و رذل اردوگاه عمرسعد را از پرده برون افکنند تا عبرت آموز باشد که چسان کسانی با این که امام را می شناختند و از جایگاه و مقام والای او آگاهی داشتند برای جیفه دنیا این گونه به او بی حرمتی روا داشتند و نیزه به او زدند تیر به سوی او افکندند و بدن نازنینش را با شمشیر پاره پاره کردند سرش از تن جدا ساختند و بدنش را زیر سمّ ستوران فکندند.
اینان شاهد قهرمانیها شجاعتها بی باکیها و حماسه آفرینیهای امام در اوج غربت و بی کسی و تنهایی بوده اند و شاهد رجزها پندها و حتی با تن زخم خورده و خسته فراخوانی سپاهیان دشمن به آبشخور حق.
اینان شاهد بوده اند که امام با آن همه داغ بر دل و گریه و شیون اهل حرم چه قهرمانانه می رزمیده و از حق پاسداری می کرده و بر دشمن پست و خوارمایه یورش می برده و نقش بر زمین شان می ساخته است. اینان شاهد بوده اند که امام در گرماگرم نبرد و یورش سنگین و پیاپی دشمن چه مهرورزانه با اهل حرم با زینب غمگسار و تک تک عزیزانش رفتار می کرده است; رفتاری که دشمن را در شگفتی و حیرت فرو برده بود. مردی با این همه
( 99 )
زخم بر بدن داغ بر دل در برابر انبوه دشمن آن هم با آن همه شقاوت و بی رحمی و به دور از خوی و منش انسانی با سینه هایی لبالب از کینه های کهنه چگونه می تواند دریای مهر باشد و این گونه مهرافشاند با زینب به گونه ای و با دیگران به گونه ای دیگر.
اکنون از آنان نام می بریم با شمه ای از زندگی و گزارشهای ایشان از آوردگاه کربلا:
1. عقبة بن سمعان غلام رباب دختر امرئ القیس همسر امام حسین مادر سکینه و علی اصغر. وی پس از به شهادت رسیدن امام اسیر دشمن گردید و به نزد عمرسعد برده شد. عمر وقتی فهمید او برده است رهایش کرد.104
او از مدینه تا کربلا گام به گام همراه و همگام با امام بوده و تمامی سخنان امام را با کسان تا آن دَم که به شهادت می رسد شنیده و از گزارش گران دقیق و مورد اعتماد حماسه عاشوراست.
می گوید:
(همراه حسین بودم با وی از مدینه به مکه رفتم و از مکه به عراق تا وقتی که کشته شد از او جدا نشدم و از سخنان وی با کسان در مدینه و مکه و در راه و در عراق و در اردوگاه تا به روز کشته شدنش یک کلمه نبود که نشنیده باشم.)
او در برابر این شگرد امویان که به امام نسبت دادند که در واپسین دم حیات گفته بود:
(یکی از سه چیز را از من بپذیرید: یا به همان جا که از آن آمده باز گردم یا دست در دست یزید بن معاویه می نهم که در کار فیمابین رأی خویش را بگوید یا مرا به هریک از مرزهای
( 100 )
مسلمانان که می خواهید بفرستید که یکی از مردم مرز باشم و حقوق و تکالیفی همانند آنها داشته باشم.)
هشیارانه ایستاد و گفت:
(به خدا آنچه مردم می گویند و پنداشته اند نبود و نگفته بود که دست در دست یزید بن معاویه نهد یا او را به یکی از مرزهای مسلمانان فرستند بلکه گفته بود: بگذارید در زمین فراخ بروم تا ببینم کار کسان به کجا می کشد.)105
او نیز درگیری امام با امویان را درگاه ترک مکه و آهنگ کوفه گزارش می دهد:
(وقتی حسین از مکه درآمد فرستادگان عمروبن سعید بن عاص به سالاری یحیی بن سعید راه او را گرفتند و گفتند: باز گرد کجا می روی؟
تازیانه ها به کار افتاد. حسین و یاران وی به سختی مقاومت کردند. پس از آن حسین(ع) به راه خویش رفت که بر او بانگ زدند:
ای حسین مگر از خدا نمی ترسی از جماعت برون می شوی و میان این امت تفرقه می آوری.
حسین گفتار خدا عزوجل (یونس41) را خواند که: عمل من خاص من است و عمل شما خاص شماست و شما از عملی که من می کنم بیزارید و من نیز از اعمالی که شما می کنید بیزارم.)106
او گزارش زیبایی دارد از گفت وگوی امام و علی اکبر پس از باخبر شدن از چیرگی ابن زیاد بر کوفه و شهادت مسلم هانی و قیس بن مسهر صیداوی و
( 101 )
رویارویی با حرّ بن ریاحی. در این گزارش سخن جاودانه ای از علی اکبر به ثبت رسیده که از ژرفای باور او به راهی که در پیش گرفته حکایت دارد و عشق و شیدایی او به شهادت در راه خدا:
(لما کان فی آخر اللیل امر الحسین بالاستقاء من الماء ثم امرنا بالرحیل ففعلنا. قال فلما ارتحلنا من قصر بنی مقاتل و سرنا ساعة خفق الحسین برأسه خفقة ثم انتبه وهو یقول: انا لله وانا الیه راجعون والحمد لله رب العالمین.
قال: ففعل ذلک مرتین أو ثلاثاً.
قال: فأقبل الیه ابنه علی بن الحسین علی فرس له فقال: انّا للّه و انّا الیه راجعون والحمدللّه رب العالمین یا أبت جُعلت فداک ممّ حمدتَ اللّه واسترجعتَ؟ قال: یا بنی انّی خفقت برأسی خفقة فعنّ لی فارس علی فرس فقال القوم یسیرون والمنایا تسری الیهم. فعلمتُ أنّها انفسنا نعیت الینا.
قال له: یا أبت لا اراک الله سُوداً ألسنا علی الحق؟
قال: بلی والذی الیه مرجع العباد.
قال: یا ابت اذاً لانبالی نموت محقین.
فقال له: جزاک اللّه من ولد خیر ما جزی ولداً عن والده.)107
آخر شب بود که حسین فرمان داد: آب برداریم. سپس فرمان داد بکوچیم. انجام دادیم. پس چون از قصر بنی مقاتل کوچیدیم و ساعتی راه پیمودیم سرش را اندکی فرود آورد پلک بر هم نهاد. سپس هشیار شد و همی گفت: از آنِ خدای ایم و به سوی او بازگردیم108 سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است
( 102 )
.
و این سخن را دو ـ یا سه بار گفت.
در این هنگام پسرش علی اکبر بر اسب خویش به سوی پدر شتافت و گفت: از آنِ خدای ایم و به سوی او بازگردیم. و سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است.
پدر جانم فدایت از چه روی سپاس خدای را گفتی و از بازگشت به او سخن راندی.
حسین گفت: پسر کم اندکی سرم را فرود آوردم و پلک بر هم نهشتم سواره ای در برابرم پدیدار شد و گفت: این مردمان ره می پویند و مرگ به سوی آنان روان است.
پس بدانستم که جانهای ماست که خبر از مرگ ما می دهند.
علی اکبر گفت: خدایت بدی را از تو به دور بدارد مگر ما بر حق نیستیم.
حسین گفت: هستیم به آن خدایی که بندگان به سوی او بازگردند.
علی اکبر گفت: بدین ترتیب پروایی نداریم می میریم بر حق و راستی.
حسین گفت: خدا تو را جزا دهاد. جزای خیری که پسری را از پدر می دهد.
2. مسلم بن رباح غلام حضرت امیر(ع)109 که در روز عاشورا همراه امام حسین در کربلا بوده و از آن آوردگاه مرگ و خون به گونه ای جان سالم به در برده و گزارشهایی از او در تاریخ به ثبت رسیده از جمله گزارش اندوهناک و دلگزای زیر است که از واپسین دم حیات امام ارائه می دهد
( 103 )
:
(در روز عاشورا با امام بودم تیری آمد و بر صورت آن حضرت نشست.
فرمود: مسلم دستانت را نزدیک خون بگیر. من چنان کردم و چون پر شد فرمود: آن را در دستانم بریز. پس آن را به آسمان افشاند و فرمود: خدایا! انتقام خون فرزند پیامبرت را بگیر.)110
3. ضحاک بن عبدالله مشرقی در شب عاشورا به امام پیوست و با امام شرط کرد تا به هنگامی در رکاب او بماند و با دشمن برزمد که برای امام سودی داشته باشد و هنگامی که دید جنگاوری نمانده و ماندن او سودی به حال امام ندارد اجازه دهد آوردگاه را رها کند و جان خویش را به سلامت به دَرْ برد. امام هم پذیرفت.
او از شب و روز عاشورا گزارشهای دقیقی ارائه داده است: از بزرگواری و روح بزرگ امام و وفاداری یاران و عشق و شیدایی آنان برای در آغوش گرفتن مرگ در راه خدا و فدا شدن در پیش پای فرزند رسول خدا. او می گوید:
(فاقمت معه فلما کان اللیل قال: هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه جملاً ثم لیأخذ کل رجل منکم بید رجلٍ من اهل بیتی ثم تفرقوا فی سوادکم ومدائنکم حتی یفرج الله. فانّ القوم انما یطلبونی ولو قد اصابونی لهوا عن طلب غیری.)
با وی بودم تا شب فرا رسید. گفت: اینک شب شما را فرا گرفته آن را وسیله رفتن کنید. پس هر یک از شما دست یکی از مردان خاندان مرا بگیرید در شهرها و روستاهایتان پراکنده شوید تا خدا گشایش دهد
( 104 )
.
این قوم مرا می جویند و اگر به من دست یابند از پی گیری دیگران غافل می مانند.
می گوید: در این هنگام برادران برادرزادگان و پسران او و دو پسر عبدالله بن جعفر به پا خاستند و گفتند:
(لِمَ نفعل؟ لنبقی بعدک؟ لاأرانا اللّه ذلک ابدا.)
چرا چنین کنیم؟ برای آن که پس از تو بمانیم. خدا هرگز چنین روزی را نیارد.
می گوید: حسین رو کرد به فرزندان عقیل و به آنان گفت:
(یا بنی عقیل حسبکم من القتل بمسلم اذهبوا قد اذنت لکم)
پسران عقیل! کشته شدن مسلم شما را بس. بروید. به شما اجازه دادم.
پسران عقیل در پاسخ امام گفتند:
(فما یقول الناس. یقولون انا ترکنا شیخنا و سیّدنا وبنی عمومتنا خیر الاعمام ولم نرم معهم بسهم ولم نطعن معهم برمح ولم نضرب معهم بسیف ولاندری ماصنعوا. لا واللّه لانفعل ولکن تَفدِیک أنفسنا وأموالنا واهلونا و نقاتل معک حتی نرد موردک. فقبح الله العیش بعدک.)
مردم چه خواهند گفت: می گویند: بزرگ و سرور و فرزندان عموی مان را که بهترین عموها بود رها کردیم. با آنها یک تیر نینداختیم و یک نیزه و یک ضربت شمشیر نزدیم و ندانستیم چه کردند. نه به خدا نمی کنیم. جان و مال و کسان مان را فدایت می کنیم و همراه تو می جنگیم تا شریک سرانجامت شویم. خدا زندگی از پس ترا رو سیاه کند
( 105 )
.
ضحاک از آن جمع پر شور پر احساس و عاشق و شیدای مرگ در راه خدا گزارش می دهد و سخنان مسلم بن عوسجه سعد بن عبدالله حنفی زهیر بن قین و… را نقل می کند که چه شورانگیز است و انگیزاننده. این جمع عاشق یکدیگر بودند. حسین عاشق یاران خود بود و یاران او عاشق حسین و همه عاشق خدا و شیدا و واله جان فشانی در راه دوست.
ضحاک ماند تا از این عاشوراییان شیدا و واله و معرفت والا و وصف ناشدنی آنان از امام و مقتدای خود چنین زیبا رخشان گزارش بدهد تا در جانها شعله برافروزد.
ضحاک ماند تا از راز و نیاز حسین و یاران خداجویش با خدا در شب عاشورا گزارش دهد و بگوید:
(فلمّا أمسی حسین واصحابه قاموا اللیل کله یصلّون ویستغفرون ویدعون ویتضرعون. قال: فتمرّ بنا خیل لهم تحرسنا وان حسیناً لیقرأ: الا لیحسبن الذین کفروا أنّما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثماً ولهم عذاب مهین. ما کان الله لیذر المؤمنین علی ما انتم علیه حتی یمیز الخبیث من الطیب.)111
چون شب فرا رسید حسین و یاران تمام شب را بیدار ماندند. نماز گزاردند و آمرزش خواستند و دعا و زاری کردند.
گوید: سواران آنها بر ما می گذشتند. مراقب مان بودند. و در این هنگام حسین این آیه را می خواند:
کسانی که کافر شده اند مپندارید این مهلت که به ایشان می دهیم خیر آنهاست. فقط مهلت شان می دهیم تا گناه شان بیش تر شود و عذابی خفت انگیز دارند. خدا مؤمنان
( 106 )
را بر این حال که شمایید نمی گذارد تا پلید را از پاک جدا کند.
بله ضحاک بن عبدالله مشرقی با امام شرط کرده بود تا هنگامی در آوردگاه کربلا بماند که بتواند سودی به وی برساند و هنگامی که نتواند سودی برساند آوردگاه را ترک گوید.
می گوید: آن گاه که یاران امام همگی کشته شده بودند و نوبت وی و خاندانش رسیده بود شرطی را که با امام گذاشته بودم به یادش آوردم.
امام فرمود: راست می گویی. اگر می توانی اجازه داری که آوردگاه را ترک گویی.
من هم پس از آن که دو نفر از سپاه دشمن را کشته و دست یکی را قطع کرده بودم با اسب تیز روی که در اختیار داشتم از عرصه کارزار گریختم و جان سالم به در بردم.112
4. غلام عبدالرحمان بن عبد ربه از وی گزارشی از تاریخ عاشورا به ثبت رسیده که بیان گر روحیه بالای و لحظه شماری یاران حسین برای نبرد با دشمن و نوشیدن شربت گوارای شهادت است.
ییاران امام حسین با آن شمار اندک در برابر چندین هزار سپاه خون آشام دشمن با این که می دانستند لختی دیگر پس از نبردی سخت توان فرسا با شمشیرهای آخته و نیزه های برّان دشمن از پای درخواهند آمد و در زیر سمّ ستوران این قوم وحشی تمامی استخوانهایشان خرد و پیکرشان از هم خواهد گسست اما به روایت روایت گران از جمله به روایت غلامِ عبدالرحمان بن عبدربه شاد بودند و شادمانه با هم می گفتند و می خندیدند که گوئیا بهشت را می بینند و سیمین تنان آهوچشم در انتظار خود که چنین بی باکانه دقیقه شماری می کنند برای گام گذاردن در آوردگاه و درآویختن و گلاویز شدن با سپاهیان
( 107 )
خوارمایه دشمن.
غلام عبدالرحمان عبدربه می گوید: صبح عاشورا در جبهه حسین خیمه ای افراشته شد ویژه شست وشو و ستردن موهای بدن. کسانی که بر در خیمه به صف ایستاده بودند که به نوبت داخل شوند و به شست وشوی بدن خود بپردازند بذله گویی می کردند و شادمانه می خندیدند. در هنگامی که حسین در داخل خیمه بود و بریر و عبدالرحمان بر در خیمه در انتظار بریر با عبدالرحمان به بذله گویی پرداخت. عبدالرحمان گفت: اینک وقت بذله گویی نیست. بریر بدو گفت:
(به خدا قوم من می دانند که نه در جوانی و نه در سالخوردگی بذله گویی را دوست نداشته ام ولی به خدا از آنچه در پیش دارم دل شادم. به خدا میان ما و سیمین تنان آهوچشم جدایی نیست جز این که این قوم با شمشیرهای خویش سوی ما آیند. دوست دارم با شمشیرهای خود بیایند.)113
پس تاریخ عاشورا با روایت این روایت گران تاریخی است روشن و به دور از ابهام و هرگونه غبار گرفتگی. اگر آنچه را در آن روز پدید آمده و حماسه آفرینان آفریده اند و از آن سوی پلیدی پدیدآورندگان پدید آورده اند به دور از دروغ و تحریف بازگو شود هم انگیزاننده است و در جان انسان شور و هیجان می آفریند و هم دلگزاست و انسان دردمند را به دریای غم فرو می برد و هم عبرت انگیز که چسان انسان مسخ می شود و با زیباییها و شکوه ها در می افتد و از روی عناد و کینه گلهای زیبا و خوش بوی زندگی را لگدمال می کند.
روایت کربلا دقیق است اگر در آن به درستی دقت شود و گزارشها از سرچشمه ها گرفته شود. جزءجزء این رویداد ثبت شده است. روایت گران
( 108 )
تیزهوش پر حافظه دقیق نگر از سپاه ابن زیاد و سپاه امام گاه از کنار چیزهای بسیار بسیار جزئی نگذشته نوشته یا به سینه و سپسها برای این و آن در این محفل و در آن مجلس باز گفته و به سینه تاریخ سپرده اند.
از باب نمونه: حُمَید بن مسلم درباره به میدان آمدن قاسم بن حسن می گوید:
(پسری سوی ما آمد که گویی چهره اش پاره ماه بود. شمشیری به دست داشت و پیراهن و تنبان داشت و نعلینی به پا که بند یکی از آنها پاره بود. هرچه را فراموش کنم این را فراموش نمی کنم که بند چپ بود.)114
ابوالهذیل سکونی می گوید: هانی بن ثبیت حضرمی را دیدم روایت می کند:
([در روز عاشورا] به خدا من ایستاده بودم و یکی از ده نفر بودم که همگی بر اسب بودیم. سواران جولان می دادند و پس می رفتند. در این وقت پسری از خاندان حسین از خیمه ها برون شد و چوبی به دست داشت. تنبان و پیراهن داشت. وحشت زده بود و از راست و چپ می نگریست. گویی دو مروارید را بر دو گوش وی می بینم که وقتی به یک سو می نگریست در حرکت بود. ناگهان یکی به تاخت آمد و چون نزدیک وی شد از اسب فرود آمد و پسر را بنشانید و او را با شمشیر درید.)
او در این گزارش همه چیز را دقیق روایت کرده جز این که گفته: (یکی به تاخت آمد و…) در جایی که خود وی بوده و دست به این جنایت بزرگ یازیده و این را روایت گران دیگر که صحنه را از نزدیک دیده اند
( 109 )
گزارش کرده اند و گویا خود وی نیز در آغاز هنگامی که این صحنه دلخراش را نقل می کرده از خود به عنوان پدیدآورنده این جنایت نام می برده ولی چون مردم او را سرزنش کرده بودند دیگر از خود نام نمی برده و می گفته: (یکی به تاخت آمد و…) سکونی در پایان این روایت می گوید:
(قاتل پسر همان هانی بن ثبیت بود که چون ملامتش کرده بودند از خویشتن به کنایه سخن می کرد.)115
و روایت کرده اند:
(هرچه به تن حسین بود درآوردند. جامه زیر را بحر بن کعب گرفت. روپوش را که خز بود قیس بن اشعث گرفت. نعلین او را یکی از بنی اود گرفت اسود نام. شمشیرش را یکی از بنی نهشل گرفت.)116
اسیران خاندان رسالت پیام آوران کربل
رسالت بزرگ کاروان اسیران با (وامحمدا)ی زینب درگاه گذر دادن عزیزان حسین از کنار پیکرهای به خاک و خون تپیده نور دیدگانشان حسین و یاران شروع شد:
(آی محمد ای خاتم پیامبران! درود بر تو از فرشتگان آسمان. اینک حسین تو در این هامونِ بی کران خفته در خاک و خون فراوان پیکرش پاره پاره زخمهایی به شمار ستارگان. دخترانت بسان بندیان جگرگوشگانت آماج وزش بادهای بیابان.)117
زینب با افراشتن نام محمد در آوردگاهی که نام آن بزرگ را زخم خوردگانِ کینه توزِ بدر و احد به پندار خام خود بر زمین کوفتند گام
( 110 )
در آوردگاهی بس پر خطر گذارد و پرچم رسالت خویش را قهرمانانه افراشت. زینب پس از به خاک و خون غلتیدن حسین و یاران در آتشِ خشم و کین سوختن خیمه و خرگاه او با نام بردن از محمد خاتم پیامبران بر درد و رنج خویش مرهم گذارد و به همه داغدیدگان آن دشت خون تسلی داد که عزیزان شما به خاطر عشق به محمد و افراشتن نام و یاد او چنین پاره پاره شدند و خون مقدس شان بر زمین داغ روان شد و جامه ها از تن شان کنده و به یغما برده شد.
کاروان آغشته به خاک و غم درد و حرمان داغ و دریغ سوز و گداز با به جای گذاشتن سرور و سالار و تمام عزیزان مهرورز خویش: عباس علی اکبر قاسم عون و جعفر و… پا در عرصه ای گذارد که تا جهان برپاست بر تارَک آن می درخشد.
عرصه کارزار با وارونه سازی حقیقت دروغ نیرنگ و زهر کشنده تبلیغات زهرآگین درشتناک است و بس جانکاه; آن هم درگاه گرفتاری در چنگ کرکسان خون آشام و گرگهای گرسنه و هار. کاروان اسیران به سالاری زینب دختر علی(ع) در هنگامه ای پرچم محمد را افراشت و نام و یاد حسین را به پا داشت که دشمن از هر سوی بر او تنگ گرفته بود و گرداگردش را مردمانی خون آشام بی فرهنگ بی ایمان به همه زیباییها ارزشها والاییها فراگرفته بودند. دفاع از راه و آیین حسین و به پا داشتن مشعلی که او در تاریکی افراخت آن هم با ظاهری درهم کوفته داغ آلاله های به خون تپیده بر دل روز بس مصیبت باری را پشت سر گذاردن و پیکرهای عزیزان و نور دیدگان محمد علی و فاطمه را شَرحه شَرحه چاک چاک روی زمین داغ و سوزان وانهادن و مجال کفن و دفن و مویه بر آنان را نیافتن قهرمانانه است بس کاری بزرگ شگفت و پیامبرانه
( 111 )
.
با این درد و رنج اندوه و سوک سینه های مالامال از درد و داغ عزیزان اکنون رسالتی بس بزرگ بر دوش دارد که اگر در دریای غم فرو رود و نتواند سفینه حسینی را در دریای پر موج و خروش فتنه ها هدایت کند و امواج را درهم بشکند و به ساحل حیات ره نماید رسالت حسین را ناتمام گذارده است. رسالت حسین آن گاه تمام می شود که زوایای نهضت و حماسه خونین او مو به مو منزل به منزل روشن شود.
کاروان در دریای غم حرکت می کند و هریک از سرنشینان این کشتیِ مصیبت زده داغ چندین آلاله را بر سینه دارند و اکنون سکان دار آن زینب است با داغهای جانکاه; داغهایی که هریکی از آنها کافی است که انسانی را هرچند با روحی بزرگ صیقل دیده استوار و سرسخت در برابر طوفانهای بلا از پای در بیاورد و عمری زمین گیر کند.
زینب اما سینه ای لبالب از عشق به خدا دارد. خوش است که حسین در راه خدا به خاک و خون تپید سرش از تن جدا و به سَر نیزه ها شد.
زینب اما دلش آرام است به نام خدا که می بیند نام محمد جاودان شد.
زینب اما آینده را در آیینه می بیند و نام محمد را درخشنده در آسمان که چنان با آرامش قلب و دلیرانه کاروان داغدیدگان را هدایت می کند و سرفرازانه در برابر دشمنی که تلاش می ورزد آنان را به ذلت و دریوزگی وادارد به پرخاش و افشاگری و افتخار به حسین و راه او برمی خیزاند و رستاخیزی را رقم می زند فراموش ناشدنی.
و دیگر چشم و چراغان کاروان نیز امام زین العابدین با آن تن بیمار خسته رنج سفر دیده داغ عزیزان بر سینه غمگسارِ عمه غمگسارش چون آتشفشانی در هر مجلس و محفل دهان می گشاید و با مذاب دردهای سینه خود کاخ جفاپیشگان اموی را درهم می کوبد
( 112 )
.
ام کلثوم دختر علی فاطمه دختر حسین چون آبشارهای بلند زلال آیین ناب محمدی و راه و روش حسینی را به دشت سینه ها جاری ساختند و نقشه های کینه توزان را که کینه توزانه با پستی و رذلی تمام تلاش می ورزید گل آلودش کنند نقش بر آب ساختند.
زینب چنان دلیرانه در دروازه شهر پیمان شکنان غدرورزان کوفه سخن گفت که همه را شگفت زده کرد. شگفتا! بانویی اسیر داغ برادران قهرمان فرزندان فرزندان برادر بر دل در زیر برق سرنیزه ها و نگاه های کینه توزانه و خشمگینانه و جنایت پیشگان اموی و اجامر و اوباش چنین سخن می گوید و قهرمانانه از زیبایی آفرینیهای حسین و پلیدی آفرینیهای حزب اموی ابن زیاد و یزید پرده برمی دارد و مردم کوفه را سرزنش می کند و آنان را پیمان شکن پر نیرنگ و فریب می خواند; از جمله شگفت زدگانی که نام او در تاریخ مانده بشیر بن خزیم اسدی است که می گوید:
(نظرت الی زینب بنت علی یومئذٍ ولم أر خضرة قطّ واللّه انطق منها. کأنها تضرّع من لسان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب وقد أومأت الی الناس أن اسکتوا فارتدّت الانفاس وسکت الاجراس.)118
در آن روز به زینب دختر علی نگریستم. به خدا سوگند هرگز زنی با شرم تر و سخنورتر از او ندیدم. گویی بر زبان امیرالمؤمنین علی سخن می گفت. او به سوی مردم اشاره کرد که ساکت باشید. پس دَم ها فرو بسته شد و زنگ شتران از صدا باز ایستاد.
زینب در برابر قومی که حق و ارج محمد(ص) را پاس نداشته بودند و پس از زمانی کوتاه فرزند او را که آیین بان آیین پاک او بود غریبانه به پیروی از
( 113 )
کسانی که سخت به محمد کینه می توزیدند کشته بودند نام محمد را برافراشت و گفت: سپاس خدای را و درود بر پدرم محمد باد.
نام محمد و آیین او را در هنگامه ای می بَرد که امویان به تلاش برخاسته اند تا بنمایانند: حسین از دین محمد خارج شده بود و پیوند فکری و عقیدتی با او نداشت و بر صراط حق و سیرت محمد ره نمی پویید.
این برنامه آشکار آنان بود و برنامه پنهان آنان و یا آنچه در مجلسهای ویژه آنان در حضور دین به دنیا فروشانِ دریوزه گر می گذشت و در جریان بود کینه توزیدن به محمد(ص) و علی مرتضی(ع) بود; همو که برای خشنودی خدا سران امویان پلید را در آوردگاه بدر از پای در آورده بود.
اینان سران اهریمن حزب اموی بر آن بودند که با کشتن حسین و یاران و به اسارت گرفتن عزیزان رسول الله(ص) و شهر به شهر گرداندن آنان فرزندان محمد را خوار سازند و چنان به خواری بیفکنندشان که یارای آن را نداشته باشند که نام او را به بلندی و بزرگی ببرند. از گرسنگی تشنگی بی جامگی و نگاه های حقارت آمیز و سرزنشها و نیش زبانهای مردم به دریوزگی بیفتند و از خجالت سر بلند نکنند و زبان در کام بگیرند و در نتیجه کار به جایی برسد که مردم همان چیزی را بگویند و بر زبان جاری کنند که حاکمان اموی آرزویش را در سر می پروراندند: کار محمد تمام شد!
وقتی زینب در دروازه کوفه در جمع مردمی که می گریستند گفت: درود بر پدرم محمد! نخستین اخگری بود که کاروان اسیران با دلیری تمام بر کاخ آرزوها و پندارهای واهی امویان می افکند. سخنان زینب فراز فراز آن تازیانه هایی بودند که بر تن مردم بی وفای کوفه صفیرکشان فرود می آمدند. مردم زار زار می گریستند و هِقْ هِقْ گریه شان بلند و بلندتر می شد. در این
( 114 )
هنگام زینب خطاب به آنان گفت:
(آری به خدا بایستی زیاد بگریید و کم تر بخندید. دامنِ خویش را به ننگی بیالوده اید که هرگز نخواهید توانست شست. چگونه توانید شست خونِ پسر خاتم نبوت و کان رسالت را.)119
و سپس افزود:
(وای بر شما ای کوفیان. می دانید چه جگری از رسول خدا بریدید و چه پرده نشینی را از حرمش بیرون کشیدید و چه خونی از او ریختید و چه احترامی از او هتک کردید.)120
زینب مردم را برمی انگیزاند با یاد و نام محمد. همان نامی که امویان را در بدر و احد زمین گیر کرده بود و اکنون فرزندان آنان در جبهه کربلا برآنند با به زمین کوفتن آن نام بلند از زمین برخیزند. زهی خیال باطل.
در سخن او موج می زند:
پیوند حسین با محمد ناگسستنی است.
ننگ کشتن پسر محمد از دامن ناستردنی است.
شما جگر محمد را بریدید.
شما پرده نشین حرم او را بیرون کشیدید
شما احترام او را هتک کردید.
برخلاف شگرد امویان که بنا داشتند از اسیری اهل بیت بهره برداری سیاسی بکنند و آنان را خوار سازند و خوارمایگی آن عزیزان را به رخ مردم بکشند و امید حرکت را در مردم بمیرانند و پیروزی حق بر باطل را محال بنمایانند شهامت زینب و سخنرانی روشن گر و افشاگرانه وی که از دانش بینش و ژرفای ایمان او سرچشمه می گرفت مجال را از امویان و دستگاه یزید گرفت و نقشه حکومت گران فاسد را نقش بر آب کرد
( 115 )
.
راوی از اثر سخنان روشن گر زینب در جمع مردم کوفه چنین گزارش می دهد:
(فوالله لقد رأیت الناس یومئذٍ حیاری یبکون وقد وضعوا أیدیهم فی افواهم ورأیت شیخاً واقفاً علی جنبی یبکی حتی اخضلّت لحیته وهو یقول:
بابی انت و امیّ کهولکم خیر الکهول وشبابکم خیر الشّباب ونسائکم خیر النساء ونسلکم خیر نسل لایخزی ولایبزی.)121
به خدا سوگند آن روز مردم را دیدم که حیران و سرگردان می گریستند و دست بر دهان گذارده بودند. و دیدم پیرمردی را که در کنار من ایستاده بود می گریست به گونه ای که ریشش خیس شده بود و می گفت: پدر و مادرم فدای شما باد. کهنسالان شما بهترین کهنسالان جوانان شما بهترین جوانان و زنان شما بهترین زنان و نسل شما بهترین نسل است نه خوار می گردد و نه شکست می پذیرد.
فاطمه دختر امام حسین نیز با سخنرانی شورانگیز خود در جمع کوفیان شور انگیخت. او در سیاه ترین روز تاریخ در هنگامه ای بس دهشتناک که یاد و نام خدا را اشرار و فرزندان ناپاک و بدسرشت امیه به بوته فراموشی سپرده بودند و به خاندان رسول گرامی اسلام تاخته و عزیزترین عزیزان آنان را از دَم تیغ گذرانده بودند به حمد و سپاس خدای ایستاد و گفت:
(حمد و سپاس خدای را به شمار ریگها و سنگها و به گرانی از عرش تا فرش. سپاس او گویم و باور به او دارم و توکل به او کنم و گواهی دهم که به جز خداوند یکتای بی انباز خدایی نیست و
( 116 )
محمد بنده و فرستاده اوست و فرزندانش در کنار رود فرات بدون سابقه کینه و دشمنی سر بریده شدند.)122
فاطمه دختر حسین در این فراز از سخنرانی پرشور و انگیزاننده خود بسان عمه اش زینب روی پیوند کشته شدگان در کنار رود فرات به دست جنایت پیشگان اموی با محمد رسول خدا(ص) تأکید می ورزد و علیه شگرد شوم بنی امیه که همانا فراموشاندن این پیوند و زدودن آن از خاطره ها و ذهنها بود قد برمی افرازد. و نیز در برابر لجن پراکنی امویان: (اینان که ما به جنگ با آن برخاسته ایم کافرند و جنگ با آنان حلال) می ایستد و روشن گرانه می گوید:
(خدا ما را به بزرگواری خویش عزت بخشید و با پیامبرش محمد(ص) بر بسیاری از مردم برتری آشکار داد ولی شما ما را کافران خواندید و جنگ با ما را حلال شمردید … شمشیرهای شما به خاطر کینه دیرینه ای که از ما داشتید از خون ما اهل بیت خون چکان است.)123
فاطمه هشیارانه پرده از رازی برمی دارد که امویان تلاش می ورزیدند در پرده بماند و آن کینه ای بود که امویان از رسول خدا و علی مرتضی در دل داشتند و اجامر و اوباش کوفه نیز. کینه توزانی رهبری کردند و کینه توزانی پیروی تا این فاجعه بزرگ را در نینوا پدید آوردند:
(مرگ بر شما ای اهل کوفه. چه کینه ای از رسول خدا در شما بود؟ و چه دشمنی با او داشتید که این چنین با برادرش و جدّم علی بن ابیطالب و فرزندان و خاندان پاک و برگزیده اش کینه ورزی کردید تا آن جا که فخرکننده ای به این فاجعه بزرگ فخر می ورزد و می گوید
( 117 )
:
ما علی و فرزندان او را با شمشیرهای برّان و سنان نیزه های خود کشتیم. زنان شان را به گونه زنان ترک به اسارت بردیم و چه زیبا با آنها درگیر و رو به رو شدیم.)124
فاطمه چنان در سخن اوج گرفت و از آتش کینه ها و حسدها که در سینه ها زبانه کشید و در کربلا آل محمد را سوزاند با زبانی رسا دگرگون کننده و انگیزاننده سخن گفت که گریه و شیون کوفیان بلند شد و گفتند:
(ای دختر پاکان بس کن که دلهای ما را سوزاندی و گلوهای ما سوخت و اندرون ما آتش گرفت.)125
در این فضا که این دو بزرگوار در شهر کوفه آفریدند و پس از اینان ام کلثوم و امام سجاد(ع) جایی برای میدان داری شاعران خطیبان داستان سرایان و تاریخ نگاران تحریف گر وابسته به حکومت اموی نماند و اینان نتوانستند با حضور پرشکوه اهل بیت و سخنوران نامی آل علی(ع) به یاوه سرایی بپردازند. حضور اسیران با آن شکوه و جلال معنوی برخلاف هیاهوها جشن و شادمانیها آذین بندیها عربده کشی اوباش و اجامر وابسته حکومت گران و سیاست مداران خطیبان و شاعران توجیه گر رفتارهای ننگین سپاهیان خون آشام را به کنار راند و آنان را به انزوا کشاند و بازارشان را از رونق انداخت.
همگان بی توجه به کارها و رفتارهای آنان گرداگرد فرزندان پیامبر(ص) حلقه زدند و به سخنان آنان گوش فرادادند و زار زار گریستند.
این در حالی بود که سخنوران دلیر خاندان رسالت مردم کوفه را همانان که دورا دور اسیران گرد آمده بودند به شدیدترین وجه سرزنش می کردند و بی محابا بر آنان می تاختند و به خاطر همراهی شان با دشمن پیمان شکنی شان
( 118 )
با دوست سکوت شان در برابر جنایتهای آل امیه چه در گذشته و چه در حال و کینه توزیها و حسدها سخت بر آنان خرده می گرفتند و از خدا می خواستند که در عذاب الیم خود آنان را فرو برد و نیرنگ و فریب شان را به خودشان بازگرداند.
با این حال این مردم سنگستان احساس می کردند که در کنار این آبشارهای بلند آرامش دارند راحت ترند از خنکای آنها جان شان شادابی می یابد.
امام سجاد را بر روی شتر برهنه با غل و زنجیر بسته بودند هم دستها و هم پاهای او را. با این حال برای مردم سخت جاذبه داشت. از سر و کول هم بالا می رفتند که او را ببینند و سخن او را بشنوند. تاریخ ندارد که مردمان پیرامون فاتحان و سپاهان خون آشام ابن زیاد گرد آمده و از آنان خواسته باشند که از صحنه های نبرد بگویند. اگر هم کسانی بر آنان گرد آمده اند زبان به سرزنش گشوده اند که نمونه های بسیار وجود دارد و در تاریخ ثبت شده است
( 119 )
.
این پیروزی اسیران سبب گردید امواج سهمگین تبلیغات و لجن پراکنی حزب اموی علیه حزب الله و حزب رسول الله درهم بشکنند و ابرهای تیره کنار بروند و خورشید راستی و درستی نمایان گردد. ابن زیاد در کاخ خود در حالی که بر اریکه فرمانروایی تکیه زده بود چوب خیزران در دست و سر حسین در پیش روی نتوانست جایگاه خود را بالا ببرد و جایگاه حسین را پایین بیاورد و اسیران خاندان او را خوار سازد و با دغل و دروغ رفتار خود را خوب بنمایاند و حرکت حسین را نازیبا که نگاه های حقارت آمیز پیرامونیان اهل بیت رسول الله بی اعتنایی زینب در گاه ورود و سپس سخنان آتشین او هر مجالی را برای خودنمایی و فخرفروشی از او گرفت و زنازادگی او بیش از پیش نمایان شد.
راوی می گوید:
(چون ایشان را بر ابن زیاد درآوردند زینب ژنده ترین جامه خود را پوشید و خود را ناشناس کرد و کنیزکانش گرد او را گرفتند.
عبیدالله گفت: این بانو کیست که در میان زنان فرو نشسته است؟
زینب هیچ نگفت. سه بار گفت و پاسخ نشنفت. یکی از کنیزکان گفت: زینب دخت فاطمه زهراست.
ابن زیاد گفت: سپاس خدایی را که شما را رسوا ساخت و کشت و دروغ تان را آشکار کرد.
زینب گفت: سپاس خدایی را که ما را به محمد گرامی داشت و پاک و پاکیزه کرد و پایگاه مان برافراشت و به رهبری مردمان برگماشت. نه چنان است که تو می گویی. همانا تبه کار است که رسوا می شود و نابکار است که دروغش آشکار می گردد.)126
( 120 )
زینب نامی را بلند می کند که ابن زیاد از طرف یزید و حزب تبه کار اموی مأمور شده آن را فرو میراند و نای آخرین فریادگر آن نام مقدس را در کربلا بِبُرَد.
بله حزب اموی به رهبری یزید همان برنامه و طرحی را پی گیرانه اجرا می کرد که معاویه و پیش از او ابوسفیان ریخته بود و آن نیست گردانیدن نام محمد بود!
معاویه گفته بود من باید کاری کنم که این نام در مأذنه ها برده نشود. از این روی امام سجاد(ع) در پاسخ یاوه سراییهای ابراهیم بن طلحه: ای علی بن حسین چه کسی پیروز شد؟ فرمود:
(هرگاه خواستی بدانی چه کسی پیروز شد در گاه نماز اذان و اقامه بگو.)127
ییعنی در گاه اذان و اقامه نام محمد بر زبانت جاری می شود همان نامی که می خواستند از صفحه روزگار و از سینه انسانهای عاشق نام و یاد او پاکش کنند.
ابن زیاد حتی در کاخ فرمانروایی خود نتوانست دروغها تحریفها و دغل بازیها و نقشه های پلید خود را به کرسی بنشاند و نام محمد که سخت از آن گریزان بود گریبانش را رها نمی کرد.
راوی می گوید:
(وقتی سرها را پیش ابن زیاد بردند شمر و قیس بن اشعث و عمرو بن حجاج و عروةبن قیس بودند. ابن زیاد نشست و به مردم دستوری داد که بر وی درآیند. سرها را نزد وی آوردند و در برابرش بر زمین هشتند. او با تازیانه چوبی خود همی لبان امام حسین را کنار زد و با دندانهای پیشین وی بازی کرد
( 121 )
.
چون زید بن ارقم دید که چوب دستی خود را برنمی دارد گفت: این چوب دستی را از روی این دو دندان پیشین (یا دو لب) بردار زیرا سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست لبان پیامبر خدا را دیدم که بر این لبان بوسه می زد. آن گاه به درد گریه سر داد.)128
در این مجلس که مجلس شادمانی است و جشن پیروزی بر حسین محمد و خاندان نبوت باز نام محمد است که از مشرق دلها طلوع می کند و کینه توزان یاوه گو را در تاریکی فرو می برد.
از آن جا که خدا می خواهد ابن زیاد بیش از پیش رسوا شود و مکر و فریب او آشکار گردد و روسپی زادگی او باز بار دیگر بر سر زبانها بیفتد می گوید: ندا در دهند تا مردم در مسجد گرد آیند.
راوی می گوید او به منبر رفت و گفت:
(سپاس خدای را که راستی و درستی را آشکار ساخت و پیروان آن را پایدار بداشت. سرور خداگرایان یزید و یارانش را یاری کرد و دروغ گوی دروغ گوزاده حسین بن علی و پیروانش را برانداخت.)
در این هنگام عبدالله عفیف اَزدِی نابینا که یک چشم خود را در جنگ جمل و یکی را در جنگ صفین از دست داده بود از جای برخاست و گفت:
(ای پسر مرجانه! دروغ گوی دروغ گوزاده تو هستی و پدرت و آن که شما را بر گردن مردم سوار کرد.
پسر مرجانه! فرزندان پیامبر را می کشید و گفتار پرهیزکاران و راست گویان بر زبان می رانید.)129
ابن زیاد با آن همه سانسور خفقان بگیر و ببند کشت و کشتار
( 122 )
لجن پراکنی شایعه سازی و دروغ پردازی نتوانست از نورافشانی ماه کربلا و ستارگان درخشان آسمان کربلا جلوگیری کند و هم خود و هم سرداران جنایت پیشه اش که مست باده فتح بودند سخت به انزوا رانده شدند و زمام امور از دستشان در رفت نه در مغزشویی مردم توفیقی به دست آوردند و نه در جلوگیری از نشر خبرهای دقیق و راست کربلا.
هدف اصول حرکت و نهضت برنامه و رفتار و سخنان عزت مندانه امام با سخنرانیها و برخوردهای منطقی اصولی خردمندانه و سرفرازانه اهل بیت چنان استوار گردید و در دل تاریخ ثبت شد که هیچ دست آلوده ای را یارای آن نبود و نیست که گسستی در این شالوده وارد سازد.
حماسه بزرگ اسیران اهل بیت و فرزندان گرامی رسول خدا در شام نیز جلوه ای زیبا داشت. دستگاه اموی بر این پندار بود: آن رسوایی که در کوفه برای ابن زیاد و حکومت گران اموی به بار آمده راه را بر هر گونه بهره برداری سیاسی از اسیران اهل بیت بست در شام به خاطر ناآشنایی مردمان این دیار با اهل بیت و کار فکری و فرهنگی روی آنان بویژه تبلیغات زهرآگین علیه علی و آل او به بار نخواهد آمد و مردم با جشن و پایکوبی خود و همراهی و هم آوایی با حکومت مایه خواری و شرمساری و انزوای اسیران را فراهم خواهند ساخت. و این سبب استواری پایه های حکومت اموی خواهد گردید. اما این خیال خامی بیش نبود و دیری نپایید که با سخنرانی روشن گرانه و افشاگرانه زینب در کاخ یزید و سخنرانی حماسی حضرت سجاد در مسجد اموی تشت رسوایی یزید از بام به زیر افتاد. این دو سردار چنان جبهه دشمن را درهم کوفتند که هیچ گاه پس از آن روز نتوانست کمر راست کند و به میدان داری بپردازد.
فضای شام برای یزید آلوده شد چیزی که هیچ گاه گمان نمی کرد. در
( 123 )
اندرونی کاخ غوغا برپا شد. در کوچه و بازار مردم که اسیران را می دیدند و سرها را بر نیزه گروه گروه دور هم جمع می شدند و از خاندان هدفها برنامه ها و این که چرا و به چه جرم آنان را کشته اند سخن می گفتند. و این پرس وجوها کنجکاویها افسوس و دریغها برخلاف میل و خواست یزید آذرخشی بود در فضای خفقان آلود و تاریک شام. طلسم شام شکست و دستگاه ستم آدم کش و بی رحم یزید نتوانست از گسست و ترک برداشتن دیوار آهنی که بین حکومت گران درباریان و فرمانروایان و شخص یزید پدید آورده بود جلوگیری کند. هنگامی که یزید در کاخ بیداد خود آن سروده کفرآمیز و ناروا را بر زبان راند زینب بی محابا برخاست و علیه او و پدرش و بیدادگریهای آنان و فساد و ستم خاندان اموی و راستی و درستی خاندان علی و عشق جاودانه آنان به اسلام و محمد و بیدادگری سپاه او در کربلا و کشتن عزیز محمد به دستور او سخن گفت. در این هنگام یزید گویی در چنگ عقابی بلند پرواز گرفتار آمده بود نتوانست لب از لب بگشاید مات و مبهوت سر به فرمان سخنور بلند آشیان گذارد و از نگاه های تیز و خشماگین کسان حاضر در مجلس شاهانه و حتی پیرامونیان شرم ورزید که بگوید: دختر علی ساکت باش.
ییا در مسجد آن گاه که خطیب دربار در حضور او و رجال لشکری و کشوری به یاوه سرایی پرداخت علی بن حسین برخاست که به منبر برود و سخن بگوید یزید که می دانست فرزندان علی شگفت سخنورانی هستند اجازه نداد; اما مردم گفتند: بگذار سخن بگوید. او ناگزیر تن داد با این که می دانست علی بن حسین با بیان رسا و منطق قوی رسوایش خواهد ساخت.
چنین شد. امام با بیان برتریها و فضیلتها و شایستگیهای خاندان خود
( 124 )
مردم را آگاهاند که یزید و حزب تبه کار اموی با چه قله های مجد و شرف در افتاده است. گمنامان و بی نام و نشانان نبودند که در کربلا به خاک و خون تپیدند. آنان از قبیله نور بودند. قبیله محمد برگزیده خدا علی مرتضی جعفر بن ابی طالب حمزه سیدالشهدا فاطمه سرور زنان دو جهان.
امام در این سخنرانی کاری کرد کارستان. دست تمام تحریف گران جارچیهای دشمن شاعران و خطیبان وابسته را از پشت بست و دهانشان را دوخت.
هرکس که در این مدت گفته بود و جار زده بود: شماری ستیزه جوی و خارج از دین بر خلیفه زمان امیرالمؤمنین یزید شوریده اند و از پای درآمده اند سرافکنده و شرمنده شد وقتی که امام فرمود:
(منم فرزند مکه و منی زمزم و صفا… منم فرزند محمد مصطفی. منم فرزند آن که بینی مشرکان را به خاک مذلت مالید تا این که لا اله الا الله بر زبان آوردند.)
امام پیروز شد. از این روی مشاوران یزید به مصلحت حکومت ندانستند که بیش از این خاندان علی مرتضی در شام بمانند.
با حماسه ای که امام سجاد زینب فاطمه و ام کلثوم آفریدند مردم برانگیخته شدند که جزءجزء حماسه کربلا را از شاهدان و گواهان آن عرصه خونین بپرسند و در خاطره ها بسپارند.
مردم کوفه بویژه شام خوب دریافتند که حزب اموی سخت آنان را فریفته و از آنچه در قلمرو اسلامی می گذشته آنان را ناآگاه و به دور نگه داشته و با از سر راه برداشتن انسانهای صالح و پارسا آنان را از رشد فکری و تعالی معنوی باز داشته است
( 125 )
.
از این روی با رو به رو شدن با کاروان اسیران و شنیدن سخنان روشن گر آنان از خواب بیدار می شدند از خواب سنگین و مرگ بار و آن گاه درمی یافتند چه سرمایه بزرگی را بر باد داده و یغماگران به یغما برده اند.
دیدار مرد شامی با امام سجاد و به تندی و پرخاش سخن گفتن با امام و پاسخ امام و شناساندن خود و خاندانش برابر آیات قرآنی و یک باره بیدار شدن پیرمرد پرخاش گر از خواب گران و توبه و انابه به درگاه خداوندی و پوزش از امام نمود و جلوه ای است از حماسه ای که فرزندان پیامبر در روزگار سخت اسارت آفریدند.
حزب اموی با ناآگاه نگه داشتن مردم تحریف وارونه گویی گستاخی بر علی و اولاد او گستاخی بر حسین و خاندان او حق نمایاندن حکومت اموی باطل وانمود کردن حرکت امام حسین بنا داشت از حماسه شدن حماسه کربلا جلوگیری کند که کاروان اسیران با همه رنج و سختی که عزیزان و نور دیدگان محمد مصطفی علی مرتضی و فاطمه زهرا در دوران اسارت کشیدند نگذاشت با تحریف تحریف گران پلید و زشت سیرت حماسه کربلا در لابه لای گرد وغبار شگرد و تحریف گزند ببیند.
روند دگرگونیهای سیاسی اجتماعی و فرهنگی
پس از رویداد غم انگیز کربلا صف دوست و دشمن روشن شد. نقابها از چهره ها فرو افتاد. هیچ چهره ای در پس نقاب نماند. کربلا همه را به میدان آورد و آنان که با تمام وجود به اسلام عشق می ورزیدند و به راه محمد و اولاد پاک عقیده او ایمان داشتند و آنان که به زبان ایمان آورده بودند و به قلب هرگز.
کربلا صف دنیامداران و دین مداران را از هم باز شناساند و روشن کرد کیان از ترس در زیر پرچم اسلام گرد آمده اند و کیان از روی عشق عَلَم اسلام بر دوش گرفته اند
( 126 )
.
پس از کربلا به روشنی و آشکارا صف علویان حسینیان از امویان و یزیدیان جدا شد. صف سومی در کار نبود. مرد عراقی مرد حجازی مرد شامی و… یا علوی بود و یا اموی. تاریخ نگار خطیب شاعر سیاستمدار جنگاور و… یا به عشق می نگاشت می گفت می سرود تحلیل می کرد می رزمید و… و یا به خاطر دنیا و نواله امویان یاوه می نوشت و می گفت. یا به دین و مرام امویان گردن نهاده بود و یا به دین و مرام علویان.
البته نه این که این صف بندیها در پیش از کربلا نبود; بلکه بود اما در رزمگاه کربلا روشن تر شده و به خوبی خود را نمایاند. شماری از عاشوراییان و یاران حسین وقتی به نبرد با دشمن برمی خیزند و پا در عرصه کارزار می گذارند در رجزخوانیها خود را چنین می شناسانند:
نافع بن هلال در گاه نبرد می گوید:
انا ابن هلال الجملی
انا علی دین علی
ودینه دین النبی
از سپاه دشمن مردی به نام مزاحم بن حریث با وی به رویارویی برمی خیزد و می گوید:
(اَنَا علی دین عثمان).
نافع بن هلال در پاسخ وی می گوید:
(انت علی دین شیطان.)130
ییا أنس بن حارث کاهلی از یاران امام حسین(ع) در آوردگاه کربلا می سراید:
بـان قـومـی آفــة لـلأقــران یـا قـوم کونو کـأسـود خَفّان
واستقبلوا القـوم بضرب الآن آل عـلـی شـیـعـة للـرحـمـن
وآل حرب شیعة للشیطان131
( 127 )
قوم من آفت جان حریفان است. ای قوم من مانند شیر خفّان باشید و همین اکنون با دشمن رو به رو شوید به زدن و جنگیدن. آل علی حزب خدای رحمان است و آل حرب (ابوسفیان) حزب شیطان.
این خط: حزب آل علی و حزب آل حرب از کربلا به درون جامعه و قلمرو بزرگ اسلامی کشیده شد. در هر خانه و خانواده در هر کوی و برزن و در هر گروه و قبیله مردان و زنان وابسته به حزب آل علی و مردان و زنان وابسته به حزب آل حرب به روشنی از هم باز شناخته می شدند و هر گروه را راویان بود و گزارش گرانی شاعرانی و خطیبانی.
آنان که به یاری آتش بیاران و معرکه گردانان و جنگ افروزان کربلا برخاستند و سپس به پشتیبانی از سیاستهای پلید آنان در صف حزب آل حرب قرار داشتند.
و آنان که به یاری مظلوم کربلا برخاستند و با جنگ افروزان اموی در افتادند و شربت شهادت نوشیدند و کسانی که این شهیدان را ارج نهادند و آنان را ستودند و خانواده ها و وابستگان و هم قبیله های آنان که به شهیدان خود در صحرای نینوا فخر کردند و بر مرگ آن بزرگ مردان مرثیه خواندند و گریستند و بر آل حرب لعن و نفرین کردند و از حزب اموی تبری و بیزاری جستند و کسانی که در یاری کردن و یاری رساندن به حسین سستی کردند و سپس پشیمان شدند و به جبران این سستی و کوتاهی برخاستند و جان خود را در دفاع از آرمانها و هدفهای حسین فدا کردند همه و همه در صف حزب آل علی قرار داشتند.
این دو گروه بزرگ جامعه اسلامی آن روز هرکدام به انگیزه ای تلاش می کردند جزءجزء رویداد کربلا را و ریز و درشت آن را در ذهن و فکر
( 128 )
خود بسپارند و از کسانی که بوده و دیده اند بشنوند. وابستگان به امویان و گروه آل حرب که در کربلا حضور داشته و دست خود را به خون آل علی آلوده بودند برای نزدیک کردن خود به حکومت گران اموی و برشمردن افتخارهای خود و انتقام بدر و احد جنایتی را که در کربلا انجام داده بودند به شرح جزءجزء آن را در پیشگاه اریکه نشینان خون آشام بیان می کردند تا نواله ای بگیرند و زندگی نکبت بار خود را سامان دهند. و یا از روی پشیمانی به واگویه پرداخته و از جنایتها و گرگ منشیهای خود پرده برداشته اند.
و علویان عاشوراییان و در صف حزب آل علی درآمدگان از آن روی به ثبت دقیق رویداد عاشورا همت می گماردند و دقت داشتند که آن را جلوه ای با شکوه از دین و آیین و عقیده و آرمان خود می دانستند و پاسداشت آن را پاسداشت دین و هویّت خود. عاشورا شناسنامه اینان بود. با عاشورا زندگی می کردند. عاشورا مشعل راه اینان بود و زندگی سیاسی اجتماعی و فرهنگی ایشان با عاشورا گره خورده بود.
بی عاشورا راه را از بی راه باز نمی شناختند و در هر آوردگاهی سرگردان بودند.
از این روی تلاش می کردند تمام حالتهای امام و یاران بزرگوار او را پیش از عاشورا و در هنگامه عاشورا بدانند.
امام مشعل راهنمای علویان بود. باید درمی یافتند از مدینه تا کربلا در روزهای سخت و توان فرسا چه گفته و چگونه رفتار کرده است.
باید می دانستند که حماسه چگونه آغاز شد و چگونه به انجام رسید.
باید درمی یافتند یاران امام چگونه در پیشگاه خداوند قربانی شدند و امام چه رفتاری با آنان داشت که این سان به اوج رسیدند. اینها و ده ها
( 129 )
انگیزه دیگر سبب شد که مردان و زنان وابسته به حزب آل علی از دوست و دشمن و از هرکس که اندک آگاهی از آوردگاه نبرد حق و باطل داشت به پرس وجو پردازند و به آنچه در کربلا گذشته است از ایمانهای راستین شناختهای ناکران پیدا ایثارگریها عشقهای آسمانی و ولایت مداریها از یک سو; پستیها دنیاطلبیها شیطان صفتیها طاغوت زدگیها بی بصیرتیها کوردلیها و دین به دنیا فروشیها از دیگرسو آگاهی یابند.
وابستگان به حزب آل علی برای هرچه رسواتر ساختن حزب آل حرب و امویان خون آشام و پراکندن مردم از پیرامون این دَدْمنشان که به نام اسلام بر گرده مردم سوار شده بودند و حکم می راندند انگیزه بسیار بسیار قوی داشتند که آگاهیهای دقیق از خون آشامی یک یک یاری دهندگان جبهه شرارت را در کربلا به دست آورند که اگر مجالی دست داد به سزای عمل ننگین شان برسانند و اگر مجالی دست نداد رسوای عام و خاص شان سازند. این بود که انبوهی از آگاهیهای دقیق گرد آمد و تاریخ بزرگ حماسه کربلا را ساخت; تاریخی که شیعه نسل اندر نسل آن را پاس داشته و آن راهنمای خودساخته و در بحرانی ترین برهه ها و در شبهای سیاه و روزگاران پر فتنه در پرتو آن صراط حق را از باطل باز شناخته و در آن استوار گام برداشته است.
این بدان معنی نیست که در تاریخ عاشورا تحریف راه نیافته که راه یافته لیک سخن ما در روح و آبشار بلند عاشوراست و هدفهای بنیادین راه گشا فرهنگ ساز دگرگون کننده و ستم برانداز آن که دست هیچ تحریف گری به آنها نرسیده و ان شاءالله نخواهد رسید.
اینک برای روشن شدن قضیه به نمونه هایی از آنچه در روز عاشورا رخ
( 130 )
داده اشاره می کنیم که پس از رویداد عاشورا جنایت پیشگان حزب آل حرب هریک به انگیزه ای در برهه های تاریخی گوناگون از جنایت خود پرده برداشته و گواهان سخن آنان را گواهی کرده اند.
1. کسانی برای گرفتن جایزه در نزد فرمانروایان جنایت پیشه اموی جنایت خود را بازگو کرده و از ننگ و نکبتی که پدید آورده اند پرده برداشته اند:
الف. سنان بن انس نخعی همو که در آوردگاه کربلا بی رحمانه در واپسین دَم حیات قهرمان کربلا به او یورش برد و نیزه بر او افکند و آن گاه که امام بر زمین افتاد به خولی بن یزید اصبحی گفت: سرش را ببر.
خواست ببرد که بر خود لرزید و واپس کشید. سنان به او گفت: خدا بازوانت را سست گرداند. فرود آمد و سر امام را برید و به خولی سپرد.
وی سوار بر اسب خود شد و به در خرگاه عمر بن سعد رفت و بانگ برآورد:
اوقـر رکـابـی فضـة وذهـباً انی قتلـت السیـّدَ المُحجَّب
قتلـت خیـر النـاسِ اُمّاً واباً وخیرهم اذ ینسبون نسباً132
رکاب مرا مالامال از سیم و زر ساز
من سرور گرامی داشته را کشتم
بهترین مرد را که بهترین پدر و مادر داشت بکشتم و برترین ایشان هنگامی
که گفت وگو از نژاد خویش پیش آورند.
ب. خولی بن یزید سر امام حسین را به نزد ابن زیاد برد تا جایزه بگیرد. راوی می گوید
( 131 )
:
(خولی بن یزید سر امام را به کوفه نزد ابن زیاد برد در کاخ را بسته دید. به خانه اش رفت و سر را در زیر تشت رخت شویی گذاشت و به درون بستر خزید و به زنش نوار گفت: برای تو دارایی سرشار آوردم; دارایی فراوانی تا پایان روزگاران. این سر حسین است که با تو در این خانه است.)133
3. زَحْرِ بن قیس. ابن زیاد سر امام حسین را با گروهی بر سرکردگی زَحر بن قیس به نزد یزید به شام گسیل داشت. چون زحر بن قیس بر یزید درآمد یزید گفت: پشت سر چه داری؟ او برای رسیدن به جیفه دنیا و پُست و جاه گزارشی آمیخته به گزافه و دروغ به این شرح داد:
(ای سرور خداگرایان! به یاری و پیروزی خدا مژده بادت! حسین بن علی با هجده تن از کسان و مردم خاندان و شصت کس از پیروان خود بر ما فرود آمد. ما به سوی ایشان راندیم و از ایشان خواستیم که بر فرمان فرمانده عبیدالله فرود آیند یا جنگ را پذیره گردند. ایشان رزم را برگزیدند. ما تا تابیدن خورشید بر ایشان تاختیم و ایشان را از هر سو در میان گرفتیم. چون شمشیرها آغاز به فرود آمدن بر سرهای ایشان کردند ایشان آغاز به گریختن و پناهیدن به هر جایی نهادند و راه تپه ها و مغاک ها را در پیش گرفتند و چنان رمیدند که دسته های کبوتران از چرخ می گریزند. به خدا زمانی به اندازه سر بریدن یک پروار یا خفتن یک بیدار به درازا نکشید که همگی را از دم تیغ گذراندیم. اینک پیکرهای شان است که برهنه است و جامه های شان که
( 132 )
آغشته به خون است و گونه های شان که بر خاک افتاده است…)134
پس از مرگ یزید به سال 64هـ.ق. مختار علیه امویان قیام کرد و انتقام از فرماندهان و سپاهیان پلید اموی را که در کربلا به رویارویی با فرزند رسول الله حسین بن علی برخاسته و او و یارانش را به شهادت رسانده و اهل بیت شریف و عزیزش را به اسارت گرفته بودند سرلوحه حرکت و خیزش بزرگ خویش قرار داد.
مختار به هرکس از جانیان آوردگاه کربلا دست پیدا می کرد به اعتراف خود او و گواه گواهان به سزای رفتار ننگینش می رساند.
اقرار و اعتراف جانیانی که به دست مختار از پای درآمدند و گواهی گواهان در دادگاهی که وی برای محاکمه این بدسیرتان و کینه توز و تبه کار حزب آل حرب برپا کرده بود بخشی از اسناد با اعتبار و ارزش مند تاریخ کربلا را تشکیل می دهند.
پس از مختار و از هم گسستن نهضت او و برافتادن حکومت عبدالله بن زبیر مروانیان بر عراق چیره شدند و دژخیمان و ددمنشانی که از چنگ مختار جان سالم به در برده بردند به کُنام این پلیدان پناه بردند و از ننگ و نکبتی که در کربلا پدید آوردنده بودند بی باکانه در گوناگون مجلسها و محفلها در جمعهای بزرگ و کوچک سخن می گفتند. از جمله:
1. هانی بن ثبیت حضرمی. در روز عاشورا از جمله پیشگامان قتل و غارت سپاه آل حرب هانی بن ثبیت بود.
طبری می نویسد:
(هانی بن ثبیت حضرمی به عبدالله بن علی بن ابی طالب حمله
( 133 )
برد و او را بکشت. پس از آن به جعفر بن علی حمله برد و او را نیز بکشت و سر او را بیاورد.)
او در زمان هشام بن عبدالملک و حکمروایی خالد بن عبدالله قسری از سوی هشام بر عراق در جمع حضرمیان از جنایت هراس انگیزی که در کربلا انجام داده بود پرده برمی دارد. و آن کشتن کودکی هراسناک در آوردگاه کربلا در آخرین دَم حیات حسین بن علی.135 سخن او را پیش از این در همین نوشتار از زبان ابوالهذیل سکونی یادآور شدیم.
2. عبدالملک بن عمیر بن سوید حارثه قرشی فقیه و قاضی شهر کوفه و از تبه کاران و دشمنان سرسخت آل علی.
در سیر اعلام النبلا آمده است:
(او علی و ابوموسی اشعری را دیده است. شهر بن حوشب از پیشینیان از او در صحیح مسلم روایت کرده است. حدود دویست حدیث دارد. او به مسند اهل کوفه نامبردار بود. و مدتی در کوفه در مسند قضاوت بود. و در سال 136هـ. درگذشت.)136
سید مرتضی در شرح حال و ترجمه وی می نویسد:
(او از پیروان و دار و دسته امویان بود. قضاوت آنان را بپذیرفت. بدخواه علی و آل علی بود و به دور و کژراهه افتاده از اهل بیت….
او در آوردگاه کربلا هنگامی که به زخمیها و جراحت برداشتگان یاران حسین می رسید سر از تن آنان جدا می کرد! به خاطر این کار زشت و جنایت بار از سوی مردم
( 134 )
مورد سرزنش قرار گرفت. در پاسخ سرزنش گران گفت: آنان را راحت می کنم.)137
جریر طبری درباره جنایتی که این اموی جنایت پیشه در کوفه انجام داده گزارشی از بکر بن مصعب مزنی نقل می کند به این شرح:
(حسین به هر آبگاهی می رسید مردم آن جا به دنبال وی می آمدند. تا به زباله رسید و از کشته شدن برادر شیری خود عبدالله بن یقطر خبر یافت. عبدالله را از راه سوی مسلم بن عقیل فرستاده بود که هنوز از کشته شدن وی خبر نیافته بود. سواران حصین بن نمیر در قادسیه او را گرفتند و پیش عبیدالله بن زیاد فرستادند که بدو گفت:
بالای قصر برو و دروغ گو پسر دروغ گو را لعنت گوی. آن گاه فرود آی تا در کار تو بنگرم!
گوید: پس او بالا رفت و چون به مردم نمودار شد گفت: ای مردم! من فرستاده حسین پسر فاطمه دختر پیامبر خدایم که او را یاری دهید و علیه پسر مرجانه پسر سمیه معروفه از او پشتیبانی کنید. گوید: عبیدالله بگفت تا وی را از بالای قصر به زیر انداختند که استخوانش در هم شکست. هنوز رمقی داشت یکی به نام عبدالملک بن عمیر لخمی سوی وی آمد و سرش را برید و چون این کار را بر او عیب گرفتند گفت: می خواستم راحتش کنم.)138
و
( 135 )