با حضور آیت اللّه محمدهادی معرفت و حجة الاسلام علی رضا قائمی نیا
اشاره
از جمله مباحث پردامنه، جذّاب و حساس دوران ما، بحث از وحی و کلام الهی است. در این نشست قلمی، به پاسخ سؤالاتی پیرامون وحی از جمله: مصادیق گوناگون وحی، مفهوم وحی در اسلام و یهودیت و مسیحیت، تحلیل فلسفی، عرفانی وحی، نگرش تجربی به وحی، تفاوت وحی با تجربه دینی، امکان تعمیم پذیر وحی نبوی، تفاوت وحی با حدیث قدسی و حدیث نبوی و سرانجام، نقش پیامبر و جبرئیل در فرایند وحی می نشینیم:
آیا مصادیق گوناگون «وحی» در قرآن کریم، تفاوت ماهوی با هم دارند و یا تفاوتشان در شدت و ضعف است؟
آیت اللّه معرفت: تمام مصادیقی را، که در قرآن کریم برای «وحی» آمده است، می توان در چهار معنا منحصر کرد:
1. اشاره پنهانی
این همان معنای لغوی واژه است؛ چنان که به اشاره حضرت زکریا علیه السلام به قومش در قرآن، «وحی» اطلاق شده است؛ «فَخَرجَ علی قومِهَ من المحرابِ فاوحی الیهم اَن سَبِّحوا بُکرة و عشّیا» (مریم: 11)؛ او از محراب عبادتش به سوی مردم بیرون آمد و با اشاره به آنان گفت: «به شکرانه این موهبت، صبح و شام خدا را تسبیح کنید.»
2. هدایت غریزی
این همان رهنمودهای طبیعی است که در نهاد تمام موجودات به ودیعت نهاده شده. هر موجودی، اعم از جماد، نبات، حیوان و انسان، به طور غریزی راه بقا و تداوم حیات خود را می داند. از این هدایت طبیعی در قرآن با نام «وحی» یاد شده است: «و اَوحی ربُّکَ الیَ النّحلِ اَن اتّخدی مِن الجبالِ بیوتا و مِن الشجرِ و ممّا یعرشون ثم کلّی مِن کلِّ الثمراتِ فاسلکی سبلَ ربِّک ذللاً» (نحل:67و68) و یا می فرماید: «و اوحی فی کلِ سماءٍ امرَها...» (فصّلت: 12)
3. الهام (سروش غیبی)
گاه انسان پیامی را دریافت می دارد که منشأ آن را نمی داند؛ به ویژه در حالت اضطرار که گمان می برد راه به جایی ندارد، ناگهان درخششی در دل او پدید می آید، راه را بر او روشن می سازد و او را از آن تنگنا بیرون می آورد. این پیام های رهگشا، همان سروش غیبی است که از پشت پرده هستی به مدد انسان می آید. در قرآن، به همین الهامات غیبی اطلاق «وحی» شده است: «واَوحینا الی اُمِّ موسی اَن اَرضیعه فاذا خفتِ علیه فالقیه فی الیّم...» (قصص: 7)
این سروش های غیبی گاه منشأ رحمانی و زمانی منشأ شیطانی دارند. از این رو، در قرآن به وسوسه های شیطان نیز «وحی» اطلاق شده است: «وکذلکَ جعلنا لکلِّ نبیٍّ عدوا شیاطین الانسِ و الجنِ یوحی بعضُهم الی بعضٍ زُخرف القولِ غرورا.» (انعام: 112)
4. وحی رسالی
وحی بدین معنا، که بیش از هفتاد بار در قرآن از آن یاد شده است. از منشأی رحمانی و معلوم، برگیرنده وحی نازل می شود. این وحی به انبیا اختصاص داشته و شاخصه نبوّت آن ها محسوب می گردد: «وکذلکَ اوحینا الیکَ قرءانا عربیّا لِتُنذر اُمَّ القری و مَن حولها.» (شوری: 7)
با دقت در انواع وحی معلوم می گردد که گرچه هر چهار معنا از لحاظ دخالت عامل خفا و سرعت مشترکند و به عبارت دیگر، جنس مشترک همه آن ها وجود عامل «خفا» و «سرعت» در انتقال پیام از پیام دهنده به پیام گیرنده است، اما درعین حال، ماهیت هر یک از دیگری به فصلی تمییز داده شده است. در معنای لغوی، پیام دهنده و پیام گیرنده هر دو انسان هستند و ابزار تلقی وحی چشم و گوش ظاهر را هم شامل است، در حالی که در معنای دوم، پیام دهنده خدا و پیام گیرنده اعم از انسان است. علاوه بر آن، پیام با فطرت و سرشت پدیده ها ارتباط دارد و از نوع گفت وگوها و اشاره های عادی و قابل درک با حواس ظاهری نیست.
در معنای سوم، وحی القای مطلب به ذهن و دل مخاطب است و با این که مثل مورد دوم، از قبیل کلام نیست، اما جزو فطریات و غرایز هم نمی باشد. گره گشایی رحمانی یا مکری شیطانی است که منشأ آن بر پیام گیرنده شناخته شده نیست و جایی برای ادراکات ظاهری در تلقی آن نمی باشد. اما در معنای چهارم، که همان «وحی رسالی» است، فصل مقوّم این معنا، عبارت از الهام است که در گوش باطن پیام گیرنده القا می شود و منشأ آن شناخته شده است و در پیام گیرنده شرایط ویژه ای لحاظ گردیده که بدون آن ها شایستگی تلقّی پیام غیبی وجود ندارد. علاوه براین، پیام دهنده حتما عاملی رحمانی، اعم از خداوند عزّوجل یا ملائکه واسطه وحی می باشند.
آیا مفهوم اسلامی «وحی» با مفهوم وحی در یهودیت و مسیحیت تفاوت دارد؟
آیت اللّه معرفت: یهودی و مسلمان در مفهوم وحی رسالی اتفاق نظر دارند، ولی غالب مسیحیان وحی را به گونه دیگری تفسیر می کنند. در این جا توجه به سخن توماس میشل کشیش معاصر و از راهبان فرهیخته ژزوئیت، که کتاب وی به نام کلام مسیحی توسط فاضل ارجمند جناب حجة الاسلام والمسلمین آقای حسین توقیفی ترجمه شده، بجاست: «از دید مسلمانان، قرآن مجید به چیزی جز وحی الهی وابسته نیست. قرآن وحی خدا، وحی حقیقی و پیامی با عبارت روشن و کامل و نهایی شناخته می شود. قرآن برای دست رسی به وحی الهی به چیزی فراتر از خود دعوت نمی کند.
نظر مسیحیان به کتاب مقدس به گونه دیگری است. به عقیده آنان، کامل ترین وحی نه در کتاب، بلکه در انسان منعکس شده است. مسیحیان باور دارند که مسیح در زندگی و شخص خود، خدا را منکشف می سازد و اراده او در مورد بشر را بیان می کند. براساس این اعتقاد، کتاب مقدّس به چیزی فراتر از خود دعوت می کند و برماست که پیوسته ایمان خود را به مسیح و پیامی که خدا در وی قرار داده است، زنده و تقویت کنیم. کسانی هم که عهد جدید را نوشته اند، درصدد بودند که تجربه خویش از عیسی را (که میان آنان زیست، رنج کشید و مرد و سرانجام، خداوند وی را از مردگان برانگیخت) به دیگران برسانند. در نتیجه، این گواهی بشری یکی از پایه ها و نهادهای کتاب مقدّس مسیحی است.
اعتقاد به این که کامل ترین وحی خدا، نه در کتاب بلکه در انسان منعکس شده، ما را به فرق دیگری میان نظر مسیحیت و نظر اسلام به وحی رهنمون می شود. مسیحیان به این بسنده نمی کنند که بگویند خدا پیام خود را به بشر وحی می کند، بلکه علاوه بر این، می گویند: خدا ذات خود را در تاریخ بشر وحی می نماید و اسفار کتب مقدّس این وحی ذاتی را آشکار و تفسیر می کنند. خدا وحی می کند که او کیست، چگونه خدایی است و چه اوصاف و ویژگی هایی دارد. همچنین توصیه های اخلاقی را وحی می کند و مخصوصا علاقه خویش به نجات را نشان می دهد، بلکه می توان گفت: کتاب مقدّس اصولاً تاریخ خدایی است که ذات خود را به عنوان منجی وحی می کند.»(1)
از مطالب مزبور روشن می شود که از نگاه مسیحی «وحی» نه در قالب پیام ثبت شده، بلکه چیزی از نوع انعکاس یافتن مرموز وحی در حضرت مسیح علیه السلام است و همین انسان، که انعکاس خداست، کسی است که از او حکایت می شود و کتب مقدّس او را ظاهر می سازند. به عبارت روشن تر، می توان ادعا کرد در اندیشه مسیحی معاصر، چیزی به نام «حقیقت وحی» وجود ندارد، خدا ذاتی اسرارآمیز دارد که به شکل انسان درآمد، رنج و خواری کشید و مصلوب شد، و دیگران سرنوشت او را تلقّی کرده، تجربه خود را در قالب اسفار یا اناجیل به ثبت رساندند.
تحلیل فلسفی، عرفانی وحی با مؤلفه ها و ویژگی های وحی قرآنی، که در آیات و روایات ذکر شده اند، چه نسبتی دارد؟
آیت اللّه معرفت: نسبت بین دریافت فلاسفه و عرفای بزرگ اسلامی از پدیده «وحی» با آنچه در آیات و روایات آمده است تساوی است؛ یعنی همان گونه که امام حسن عسگری علیه السلام می فرمایند: «اِنَّ اللّهَ وجَد قلب محمدٍ افضلَ القلوب و اوعاها فاختارهُ لنبّوته...»؛(2) خداوند قلب و روان پیامبر را بهترین و پذیراترین قلب ها یافت و آن گاه او را برای نبوت انتخاب کرد. و یا خود پیامبراکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: «ولا بعثَ اللّهُ نبیّا ولا رسولاً حتّی یستکمل العقلَ و یکونَ عقلُهُ افضلَ مِن جمیعِ عقولِ اُمّته»؛(3) خداوند، پیامبری برنینگیخت، مگر آن که عقل خود را به کمال رسانده باشد و اندیشه اش از اندیشه تمام امّتش برتر باشد.
صدرالمتألّهین شیرازی می نویسد: باطن پیامبر پیش از آن که ظاهرش به نبوّت آراسته گردد، حقیقت نبوّت را دریافت کرده بود. پیامبر باطن خود را به کمال انسانی آراسته گردانید، پیش از آن که این آراستگی از باطن به ظاهر وی نمود کند. آن گاه قالب (کالبد) صفت قلب (درون) را به خود گرفت؛ وی نخست سفر از خلق به حق را آغاز کرد و سپس سفری از جانب حق، و با حق به سوی خلق انجام داد.(4)
پیامبران هنگام بعثت، مرحله «علم الیقین» را پشت سرگذاشته، از مرحله «عین الیقین» عبور کرده و به مرحله «حق الیقین» رسیده اند. به تعبیر امام صادق علیه السلام در پاسخ زراره: «کُشِفَ عنهم الغطاء...»
(5)؛ یعنی برای آنان پرده از میان برداشته شده است. به عبارت دیگر، با علمی حضوری و مکاشفه ای باطنی، پیام را، که از بالا آمده است، دریافت می کنند و این دریافت باطنی از دید فلسفی به دلیل وجودی والاتر در انسان به نام «روح» است که غیر از بخش مادی و جسمانی اوست. روح، انسان را در مرتبه ای فراتر از جهان ماده قرار می دهد و از چهارچوب جسمانی محض خارج می کند. ارتباط انسان با عالم ماورای ماده مربوط به جنبه روحی و باطنی است که ارتباطی پوشیده می باشد.
وقتی به بیانات فلسفی ابن سینا در دو کتاب شفا و اشارات یا دیگر کتب فلاسفه ای نظیر ابن رشد، خواجه نصیرالدین و رازی و نیشابوری و ابن حزم اندلسی و صدرالمتألّهین و حکیم سبزواری و در نهایت، علّامه طباطبائی مراجعه کنیم، ملاحظه می شود که با براهین فراوان فلسفی، سعی در اثبات وجود نفس غیرمادی و جنبه روحانی انسانی داشته اند، همچنین بر غیرمادی بودن پدیده ادراک تأکید می کنند(6) تا در نتیجه ثابت شود که انسان دارای جنبه ای غیرمادی است که عمل ادراک را، که پدیده ای غیرمادی است، به وسیله آن جنبه انجام می دهد و وحی ارتباطی از ناحیه بالا بر انسان است و انسان صلاحیت این ارتباط را با توجه به جنبه غیرمادی اش پیدا می کند.
با اشاره به تحلیل های متفاوت از وحی نظر صحیح را بیان نمایید.
حجة الاسلام قائمی نیا: در طول تاریخ سه دیدگاه عمده از وحی صورت گرفته است. نخستین تحلیل را فلاسفه قرون وسطا و نیز برخی از فلاسفه اسلام مطرح کرده اند که بر طبق آن، وحی حقایقی است که پیامبر تلقی می کند؛ این حقایق ممکن است صورت زبانی داشته باشد؛ یعنی در قالب جملات و کلمات باشد و یا حقایق مجرّدی از زبان باشد. این دیدگاه، «دیدگاه گزاره ای» (Propositional View) است. تحلیل دیگری که در قرن هفدهم مطرح شد این بود که وحی گونه ای مواجهه است که پیامبر با خدا دارد؛ یعنی نوعی احساس حضور خداست. این تحلیل هم «دیدگاه تجربه دینی» نام گرفت و بالاخره، برخی از فلاسفه تحلیلی در قرن بیستم وحی را به عنوان رابطه زبانی میان خدا و پیامبر تحلیل کرده اند که بر طبق آن خدا افعال گفتاری انجام می دهد؛ یعنی جملاتی از زبان خاص را اظهار می دارد و با این جملات مضامین خاصی را به پیامبر صلی الله علیه و آله انتقال می دهد و از این طریق او را به کارهای خاصی وامی دارد. این تحلیل هم «دیدگاه افعال گفتاری» نامیده شده است. برطبق این تحلیل وحی سرشت زبانی دارد.
دیدگاه تجربه دینی بنا به دلایلی که در کتاب «وحی و افعال گفتاری» آورده ام دیدگاه نادرستی است. اما دو تحلیل دیگر را می توان موجّه دانست و فقط از خود مضمون وحی باید دریافت که وحی به صورت گزاره ای بوده یا افعال گفتاری در میان بوده است. به عبارت دیگر، مثلاً برای تعیین صحیح در مورد وحی اسلامی باید به خود قرآن رجوع کنیم و سراغ ادلّه درون دینی برویم و ببینیم از آن ها چه به دست می آید. با رجوع به خود وحی درمی یابیم که در پاره ای موارد وحی به صورت گزاره ای بوده است و در پاره ای دیگر به صورت افعال گفتاری. قرآن محصول افعال گفتاری خداوند است؛ یعنی خود افعال گفتاری خداست. در برخی از حالات وحی به صورت خواب بوده است؛ مثلاً، حضرت ابراهیم ماجرای سر بریدن اسماعیل علیه السلام را در خواب دیده بود. این وحی از سنخ وحی گزاره ای بوده است نه گفتاری.
می توانیم بگوییم دیدگاه گزاره ای و دیدگاه افعال گفتاری مکمل همدیگرند و هرکدام پاره ای از موارد وحی را نشان می دهند. وحی در پاره ای موارد سرشت زبانی داشته و در پاره ای موارد هم به صورت ارتباط غیرزبانی بوده است.
عوامل پیدایش نگرش تجربی به وحی کدام هایند؟
حجة الاسلام قائمی نیا: طرح دیدگاه تجربی یا به تعبیر دقیق تر، تجربه دینی نسبت به وحی ریشه در مشکلاتی دارد که دین مسیحیت در دوره جدید با آن مواجه شده است و عمدتا به منظور دفاع از این دین طرح شده اند. مجموعا می توانیم پنج عامل عمده را برشماریم که متکلمان مسیحی را به پذیرفتن این دیدگاه سوق داد: عامل نخست، شکست الهیات طبیعی (Natural theology) در غرب است. ایرادات هیوم به الهیات، متکلمان مسیحی را بر آن داشت که به نحوی الهیات طبیعی را با وحی مسیحی بی ارتباط نشان دهند. عامل دوم، بروز برخی تعارضات میان علم جدید و تعالیم مسیحیت است. عامل سوم، ظهور فلسفه کانت است؛ کانت دین را از قلمرو عقل نظری حذف و به قلمرو اخلاق تحویل و تقلیل داد. عامل دیگر، نقد کتاب مقدس است؛ مسیحیان در رابطه با کتاب مقدس به انتقاداتی برخورد کردند که اعتبار آن را با تردید مواجه می ساختند. مثلاً، دانشمندان به وجود پاره ای از تعارضات میان محتوای کتاب مقدس و تاریخ پی بردند. بالاخره، ظهور رمانتیسم و جایگزین شدن احساسات و عواطف به جای استدلال ها و براهین فلسفی مزید بر علت شد. مجموع این عوامل متکلمان پروتستان را بر آن داشت که این دیدگاه را مطرح کنند که وحی نوعی تجربه است. با این عمل، هم الهیات طبیعی و هم کتاب مقدس و هم اخلاق در حاشیه دین قرار می گرفت. تعارض با علوم نوین هم مشکلی به بار نمی آورد؛ زیرا این علوم با خود وحی که تجربه است تعارضی ندارند، بلکه با تفاسیر آن در تعارض اند. از این گذشته، تجربه دینی هم با احساسات و عواطف در ارتباط است؛ یعنی به اعتقاد این متکلمان تجربه دینی هم در رده احساسات و عواطفند. البته دیدگاه تجربه دینی تنها راه حل ممکن نبود و متکلمان بعدی راه حل های دیگری نیز ارائه دادند.
تفاوت وحی با تجربه دینی در چیست؟
حجة الاسلام قائمی نیا: وحی گزاره ها یا جملاتی است که خدا بر قلب پیامبر صلی الله علیه و آله القا کرده است؛ یعنی وحی یا اطلاعاتی از ناحیه خدا و یا جملات او به زبان طبیعی خاصی است. پیامبر صلی الله علیه و آله هم همراه با اخذ این اطلاعات یا جملات، مواجهه ای با خدا داشته است. این مواجهه اصطلاحا همان تجربه دینی است. به عنوان تشبیه، وقتی من با کسی سخن می گویم، او را در عین حال می بینم، هم تجربه ای بصری از او دارم و هم سخنان او را می شنوم. پیامبر صلی الله علیه و آله هم بر همین قیاس هم مواجهه ای با خدا داشت و هم اطلاعات و کلماتی را در این مواجهه از خداوند می گرفت. خود مواجهه امری عرضی و لازم برای آن اطلاعات و کلمات هستند. آنچه حقیقتا وحی به شمار می آید همان اطلاعات و جملات هستند. چه بسا این دو؛ یعنی مواجهه با خدا و اخذ اطلاعات یا جملات در خارج از هم قابل تفکیک نباشند؛ چرا که دومی در ضمن اولی صورت می گیرد، ولی عقلاً این دو از هم تفکیک پذیرند. نکته جالبی که از آیات قرآن استفاده می شود همین است که وحی خود مواجهه نیست، بلکه آنچه در ضمن مواجهه اخذ شده وحی است. «وکلم الله موسی تکلیما» کلام است و تکلیم؛ به عبارت دیگر، سخن گفتن است؛ رد و بدل کردن جملات به زبانی خاص است. همچنین، انزال و تنزیل کتاب است، کتاب هم به سطحی از زبان مربوط می شود. آنچه اصالت دارد و حقیقتا وحی به حساب می آید همین تکلم و کلام است، مواجهه هم مجرای رسیدن به کلام است.
آیت اللّه معرفت: بین وحی با تجربه دینی تفاوت های آشکاری وجود دارد. در وحی، پیام دهنده خداست و یا رسول و ملائکه ای از سوی او که معرفت یا دستوری را از بیرون بر قلب و حواس پیام گیرنده ای به نام انسان با توجه به صلاحیت هایی که پیدا نموده است، القا می کند.
اما در تجربه دینی در بهترین تحلیل، الهامات روحی و درونی مردان بزرگ و مصلحی است که درون آن ها خلجان کرده، بر آن ها ظاهر می شود. حتی گاه این خلجانات لباس خارجی پوشیده، در چهره ملائکه بر انبیا تجسّم می یابد، به گونه ای که توهّم می کنند مستقیما از ناحیه خدا و یا ملائکه مورد خطاب قرار گرفته اند. ریشه چنین برداشتی را باید در کتب مقدّس یافت. در آن کتب با مشکلات محتوایی فراوان و خلاف واقع های عدیده ای مواجه هستیم. این نظریه، که توسط دانشمندان اروپایی مطرح شده است، سعی می کند که تا با حفظ این کتب و ادعای صحّت مندرجات آن ها، توجیهی بر اشتباهات و خطاهای محتوایی داشته باشد و با نفی اتصال و ارتباط پیامبران با خدای متعال و ملائکه و توجیه مطالبات و مندرجات به تجربه روحی و معنوی دینی آن بزرگان، مشکل را حل نمایند.
در صورتی که با پذیرش جنبه ملکوتی و معنوی بشر و با عنایت به امکان اتصال و ارتباط این بخش با ماورای ماده و راه تحقیقی که در بررسی سند و الفاظ کتب مقدّس وجود داشت، روشن می شد که کتب مقدّس موجود دست نوشته های سیره نویسان و نه حتی قلم و بیان پیامبران بزرگ است. در این صورت، راه برای فهم صحیح حقیقت وحی فراهم می شد.
اقسام ارتباط وحیانی پیامبران را بیان کنید.
آیت اللّه معرفت: سه نوع وحی بر پیامبران شده است. قرآن در این زمینه می فرماید: «و ما کانَ لِبشرٍ اَن یُکلَّمه اللّه الاّ وحیا اَو من وراءِ حجابٍ اَو یُرسل رسولاً فیُوحیَ باذنه ما یشاء.» (شوری: 51) یعنی: سخن خداوند و اتصال عالم بالا با انسان به سه نوع است:
1. الهامات و القائات درونی و روحانی مستقیم و بدون واسطه بر قلب پیامبر؛ چنان که حضرت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله می فرمودند: «انّ روحَ القدسِ ینفث فی روعی»(7)؛ یعنی روح القدس بر درون من می دمد.
2. خلق صوت با رسیدن وحی به گوش پیامبر به گونه ای که کسی جز او نشنود. این گونه شنیدن صوت و ندیدن صاحب صوت مانند آن است که کسی از پس پرده سخن می گوید و به همین دلیل با تعبیر «من وراء حجاب» از آن یاد شده است. وحی بر حضرت موسی علیه السلام به ویژه در کوه طور، چنین بود و نیز وحی بر پیامبر در لیلة المعراج به همین گونه انجام گرفت.
3. القای وحی به وسیله فرشته که جبرئیل پیام الهی را بر روان پیامبراکرم صلی الله علیه و آله فرو می آورد؛ چنان که در قرآن آمده است: «نزل به الروحُ الامینَ علی قلبک» (شعراء: 192193) و «فانّه نزَّله علی قلبک» (بقره: 97) در دو صورت اول، وحی کننده خدای متعال است. کلام مستقیما به خداوند نسبت داده می شود، هرچند خود دوگونه است: در صورت اول، کلام بدون حجاب، حتی لفظ در قلب و روح انسان دمیده می شود؛ و در صورت دوم، کلام شکل لفظی به خود می گیرد و گوش ظاهر آن را می فهمد و حتی گاه از نقطه خاص مثل درخت شنیده می شود.
اما در صورت سوم، واسطه، فرشته وحی است. فرشته مطلب را می گیرد و عینا در اختیار پیام گیرنده می گذارد، در واقع، دو اتفاق می افتد: ابتدا خداوند کلام را با رسول و فرشته در میان می گذارد و در مرتبه دوم، این فرشته است که مطلب را به پیام گیرنده وحی می نماید.
آیاوحی نبوی تعمیم پذیراست؟چرا؟
حجت الاسلام قائمی نیا: وحی نبوی به معنای اخذ حقایق وحیانی یا جملات تعمیم پذیر نیست و این در حقیقت همان بحث خاتمیت است. ارتباط وحیانی با خدا دیگر منقطع شده است. اخذ حقایق وحیانی یا جملات بدین معناست که دین و شریعت جدیدی پابه عرصه گذاشته است و اعتقاد به خاتمیت آن را نفی می کند.
البته باید میان الهامات نبوی و وحی فرق گذاشت. الهام به عملیات اخذ وحی مربوط نمی شود. از این رو، کاملاً امکان پذیر است که افراد دیگر درجات پایین تری از این الهامات را داشته باشند. غزالی در این باره تعبیر جالبی در کتاب المنقذ من الضلال دارد: «کرامات اولیا محققا همان حالات اولیه پیامبران است. این امر اولین حالت رسول خدا در غار حرا بود؛ آن جا که به خلوت می نشست و با خدا خالی می کرد و به عبادت می پرداخت. همین امر بود که عرب ها می گفتند: "محمد صلی الله علیه و آله به پروردگارش عشق می ورزد." این حالت را سالک با ذوق و دیگران از راه تجربه و شنیدن درمی یابند. هر که با آنان مجالست کند، این ایمان را درمی یابد؛ آنان مردمی هستند که همنشین شان به بدبختی نمی افتد.»
برهمین اساس می توان گفت که آسمان تجارب و حالات عرفا زمین تجارب و حالات پیامبر صلی الله علیه و آله است و گونه ای تفاوت تشکیکی میان این حالات و الهامات وجود دارد که مرتبه شدید آن در حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و مراتب ضعیف و پایین در دیگران است. اما این سخن بدین معنا نیست که دیگران هم می توانند وحی نبی را داشته باشند. تعمیم وحی نبوی، که به عملیات اخذ اطلاعات وحیانی یا جملات و نیز به جنبه نبوت و رسالت آن حضرت مربوط می شود، با اعتقاد به خاتمیت ناسازگار است.
آیا ختم نبوّت همه اقسام وحی را قطع کرده است؟
حجت الاسلام قائمی نیا: همان گونه که اشاره شد، وحی نبوی اصطلاحا به عملیات اخذ اطلاعات وحیانی و جملات اطلاق می شود و باید میان آن و الهامات نبوی فرق گذاشت. وحی در این اصطلاح پدیده ای غیرطبیعی و غیرعادی است که شامل حال افراد معدودی در تاریخ بوده است و ما این افراد را با عنوان «پیامبر» می شناسیم. غیرطبیعی و غیرعادی بودن بدین معناست که این پدیده امری صرفا اکتسابی نیست، بلکه در اثر لطف خداوند تحقق می یابد و این لطف هم تنها شامل حال عده معدودی شده است. اما اگر وحی نبوی را در اصطلاح فوق به کار نبریم و آن را به الهامات و حالات روحی پیامبر هم تعمیم بدهیم، برای دیگران تا حدی وصول به این حالات و الهامات امکان پذیر است. این خوان گسترده الهی است که اولیای خدا با تلاش های روحی و پیروی از شریعت نبوی می توانند به پاره ای از آن ها دست یابند.
اگر وحی را به اصطلاح نخست در نظر بگیریم، تماما خاتمه و پایان یافته است. ختم نبوت به این معناست که دیگر کسی آن را نخواهد داشت. اما اگر وحی را به اصطلاح اعم دوم در نظر بگیریم، برخی از اقسام آن هنوز پایان نپذیرفته است و دیگران هم می توانند به پاره ای از آن ها دست یابند.
تفاوت وحی با حدیث قدسی و حدیث نبوی چیست؟
آیت الله معرفت: سه نوع بیان از پیامبر به ما رسیده است:
یکی آیات قرآن که وحی و انشا و جمله بندی و حقایق آن از خداست و پیامبر تنها عامل انتشار و مبلّغ آن است: «انَّ عَلینا جمعَهُ و قرانه فاذا قرأناه فاتّبع قرءانه.» این الفاظ مخصوص به گونه ای هستند که تعبیر آن ها به لفظ دیگر جایز نیست و دیگران از آوردن مثل آن عاجزند.
دوم حدیث قدسی که انشا و جمله بندی و مطالب آن از خداست، ولی پیامبر اجازه ندارد آن را در میان آیات قرآن بگنجاند، بلکه آنچه بر قلب پیامبر القا شده معنا و مضمون مطلب است که پیامبر با لفظ خود ادا می نماید. از این رو، در الفاظ آن تحدّی واعجاز نیست.
سوم حدیث نبوی که حقایق آن از خداست؛ چنان که قرآن می فرماید: «وما ینطقُ عنِ الهوی اِن هو الاّ و حی یوحی.» (نجم: 5) یعنی: پیامبر از روی خواهش های نفسانی حرف نمی زند و همه بیانات او از عالم بالا سرچشمه می گیرند، ولی جمله بندی های حدیث نبوی از خود پیامبر هستند.
پس در تفاوت قرآن و حدیث قدسی می توان به موارد ذیل اشاره کرد:
1. لفظ قرآن معجزه است، برخلاف حدیث قدسی.
2. مسّ قرآن بدون طهارت روا نیست (لا یمسُّه الاّ المطهرون) (واقعه: 79)، به خلاف حدیث قدسی.
3. قرآن با الفاظ مخصوص از لوح محفوظ وحی می شود، ولی در حدیث قدسی ممکن است لفظ از پیامبر باشد.
آیا نقش پیامبر و جبرئیل در فرایند وحی قابل دریافت و تبیین است؟
آیت الله معرفت: چگونگی و کیفیت برقراری ارتباط روحانی میان خداوند با پیامبر صلی الله علیه و آله یا جبرئیل با وی برای ما قابل درک نیست. ما وقتی تلاش می کنیم آن را درک کنیم، می خواهیم ارتباطی روحانی را با معیارهای مادی دریابیم یا موقعی که می خواهیم آن را توصیف کنیم، با الفاظ و کلماتی این ارتباط را وصف می کنیم که برای مفاهیمی وضع شده اند که از دایره محسوسات فراتر نرفته اند بنابراین، موضوع همچنان بر ما پنهان می ماند. تعبیرات در این باره جنبه استعاره و تشبیه داشته، به مجاز و کنایه می مانند و هرگز این تعبیرات حقیقی و واقع نما نیستند.
پس گرچه پدیده وحی قابل قبول بوده، پایه ایمان را تشکیل می دهد، ولی قابل وصف و درک حقیقی نیستند. در واقع، وحی صرفا یک پدیده روحی است که فقط برای کسانی قابل درک می باشد که اهلیت و شایستگی آن را دارند، و چون ما در معرض این ارتباط نیستیم و تجربه شخصی ما نیست، قابل تبیین و توصیف از سوی ما نمی باشد. بله، برای ما اطلاع بر آثار این ارتباط نظیر احساس سنگینی خاص که بر بدن پیامبر وجود داشت از روی داغی بدن، عرق پیشانی و مانند آن وجود دارد؛ چنان که در روایات آمده است. اما درک حقیقت این ارتباط همان گونه که گذشت از حیطه درک و دریافت ما خارج است.
تنها ضامن اعتماد به صحّت این ارتباط، که پیامبران ادعا نموده اند، اعجازی است که بر دست آنان جاری شده و با تحدّی و هماوردطلبی، ادعای حقّانی بودن ارتباط وحیانی را نموده اند.
··· پی نوشت ها
1 کلام مسیحی، ص 28 و 29
2 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 18، ص 205، ح 36
3 محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 13
4 صدرالدین شیرازی، شرح اصول کافی، ج 3، ص 454
5 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 11، ص 56، ح 56
6 برای دریافت توضیح بیش تر ر.ک: نگارنده، التمهید، ج 1
7 الاتقان، ج 1، ص 44