قلم به وصف تو برخاست، جرأتی دارد!
دل از خیال تو پرشد، چه خلوتی دارد!
قلم به وصف تو واماند وهی نوشت: بزرگ
بزرگ! بردن نامت چه لذتی دارد!
قلم به وصف تو برخاست، خشک شد، نرسید
به ماجرای تو، این جمله حرمتی دارد.
قلم به وصف تو برخاست، آبرویش رفت
که رنگباز دغل بد جسارتی دارد!
قلم به وصف تو اصلاً نه، هرچه دریا هست
در آسمان تو چه شأن و هیأتی دارد؟
قلم که نام تو را برد، رنگ خود را باخت
از اوج معنی نامت خجالتی دارد.
قلم به شرح قدت تا شد و خمید و شکست
قلم کجا و قد تو!؟ چه نسبتی دارد؟!
در ابتدای تو لرزید، دستها لرزید
چه کار میکند این واژه، هیبتی دارد!
قلم به شرح تو برخاست، اگرچه زود نشست
ولی نوشت که با تو محبتی دارد.
قلم به شوق رخت هدهد سلیمان شد
قلم که چیز کمی نیست، حضرتی دارد
قلم نوشت علی، سامری به خود پیچید
که این عصا ز بساطم چه نفرتی دارد!؟
قلم نوشت و هزاران قلم به دنبالش
پیمبر است هر آنکس که حسرتی دارد.
قلم نوشت علی، ذولفقار گشت و برید
کنون شبیه کلامت، صراحتی دارد
قلم نوشت علی، و نوشته ناطق شد
مگر علی بجز ایمان قرائتی دارد؟
قلم نوشت علی، آسمان زمینی شد
زمین چنین که شود اوج و رفعتی دارد.
قلم نوشت علی، ذوب شد در آتش سوخت
خدا به ریختن خون چه غیرتی دارد!
قلم نوشت علی، سرخرو شد و رقصید
قلم به خون که بغلتد سعادتی دارد.
قلم نوشت علی، جامة تلون ریخت
کنون به برگ خیال تو کسوتی دارد.
علی نوشت قلم، چشمِ چاه خالی شد
برای گریه ببینید فرصتی دارد؟
قلم اگر چه به انگشت کوچکت نرسید
به رد خیل خیالت شباهتی دارد
قلم به شرح تو قلبش پر از مغازله شد
به لطف توست که در شعر شوکتی دارد
علی نوشت قلم، شعر من نمیمیرد
مگر اجل به خدا هم جسارتی دارد.
علی نوشت قلم، شعر من بهاری شد
به یمن گریه مولا طراوتی دارد
به میهمانی پائیز، گم نخواهد شد
کسی که با دهن غنچه صحبتی دارد
زمستان 79 تهران علی محمد مؤدب