از دیر باز, متفکران اسلامی, در آثار کلامی و فقهی خود از مقوله قلمرو دین سخن گفته اند, ولی بی گمان طرح آن به اندازه امروز ضرورت و اهمیت نداشته است.
حال باید دقت کنیم و همه زوایای بحث را بکاوییم که چرا از این مقوله در گذشته کم تر سخن رفته, یا اگر رفته به این گستردگی نبوده و نیاز, چنین گسترده و پردامنه احساس نمی شده است.
پاسخ را باید در رشد علوم, بویژه علوم تجربی و نگرش کارکرد گرایانه به دین جست وجو کرد. در گذشته نگرش انسانها به دین, نگرشی حقّ جویانه و پرسشها از درستی و نادرستی آن بوده است, ولی در دنیای امروز, نگرش به دین, نگرشی کارکردگرایانه و سودجویانه است. پرسشها نیز, با عنوان: (انتظار بشر از دین) از آثار و منافع آن است.
هر چند چنین رویکردی به دین, ویژه غرب و فرهنگ دینی مسیحیت است و با فرهنگ دینی اسلام, به هیچ روی, همخوانی ندارد, ولی چون امروزه همان دیدگاهها در جامعه ما به عنوان یک پرسش و شبهه دینی, بلکه به عنوان یک دیدگاه اسلامی طرح می گردد, متفکران اسلامی, بویژه حوزه های علمیه وظیفه دارند به تحلیل و پاسخ گویی عمیق و دقیق آن بپردازند.
در جهان مسیحیت, پس از (رنسانس), دو گروه با انگیزه ای متضاد به محدود کردن قلمرو دین, روی آوردند و از (جدایی دین از سیاست) و یا (جدایی دین از شؤون دنیوی) که همان (سکولاریزم) باشد, سخن گفتند:
الف. ملحدان, به انگیزه نجات و رهایی از دین, (سکولاریزم) را طرح و ترویج کردند.
ب. موحّدان, با انگیزه نجات دین, به آن تن دادند.
آنان به انگیزه کنار زدن دین از صحنه حیات اجتماعی و نشر وتثبیت اندیشه های لیبرالیستی, اومانیستی ولائیک, از (سکولاریزم) جانبداری کردند و اینان, از سر دلسوزی و پاسداری از دین, و یا قداست دین (سکولاریزم) را تأیید کردند. هر چند این حرکت در غرب روی داد, ولی کسانی در جهان اسلام و ایران اسلامی از غرب الگو گرفتند و به عرضه دستاوردهای آن دیار پرداختند. پس از انقلاب اسلامی, این اندیشه و هواداران آن منزوی شدند, امّا چندی است که شماری از روشنفکران در داخل و خارج ایران, همصدا با غربیان از (جدایی دین از سیاست) و یا به گونه ای گسترده تر از (جدایی دین از امور دنیوی) سخن می گویند و آن را به عنوان کالایی نو و جدید با لباسهایی رنگارنگ می آرایند و عرضه می دارند, دیدگاه یاد شده, بارهای بار از سوی متفکران اسلامی به بوته نقد و تحلیل گذارده شده است. استاد شهید مطهری, که اکنون سخن از اوست و از کارهای بنیادین و ژرف او, در آثار خود به خوبی این مهمّ را به انجام رسانده است.
در این نوشتار, که به پاس بزرگداشت بیستمین سالگشت شهادت آن یار سفر کرده نگاشته می شود, برآنیم که چگونگی نگرش ایشان را به این موضوع بنمایانیم.
دیدگاهها
متفکران اسلامی, در آثار گوناگون خود, از قلمرو اجتماعی دین, سخن گفته و دخالت دین را در شؤون دنیوی امری روشن و ناشی از طبیعت دین دانسته اند و گفته و نوشته اند: دین اسلام, تنها عهده دار پیوند انسان با خدا و محدود به بیان احکام عبادی و اخلاقی و ثواب و عقاب اُخروی نیست, بلکه برنامه هایی برای اداره جامعه بر محور قسط و عدل و جهت دادن سیاستها براساس عزت و حکمت دارد.
سیاست و حکومت, از اساسی ترین و مهم ترین مقوله هایی به شمار می روند که اسلام از آن سخن گفته و درباره چگونگی اجرا و تبلور یافتن آن در عرصه زندگی دستورها و رهنمودهایی داده است.
مشروعیت حکومت بستگی به اجرای تک تک این دستورها و رهنمودها دارد و اگر حکومت در چهارچوب این دستورها, حرکت نکند از اعتبار می افتد و اعتبار شرعی نخواهد داشت. انسان در زندگی اجتماعی, همواره نیاز دارد که دین دست او را بگیرد و اموری را که برای هدایت و سعادت اجتماعی او لازم است بنمایاند.
متفکران غربی و شماری از روشنفکران در جهان اسلام, بر این پندرند که دین امری قلبی و شخصی است و نمی تواند قلمرو اجتماعی و سیاسی داشته باشد به گمان اینان آموزه های دین, تنها برای پیوند دادن انسان با خدا, هدایت او به سرچشمه های معنوی و آماده سازی او برای حیات اخروی آمده است و کاری به دنیای مردم ندارد و مردم دنیای خود را باید با خرد و تجربه خود اداره کنند.
علامه استاد شهید مرتضی مطهری, در آثار گوناگون خود, بارهای بار بر گستردگی قلمرو دین و محدود نبودن آن به امور فردی و عبادی تأکید کرده است, از جمله این فراز که اکنون نقل می کنیم و بسان آن در نوشته های ایشان, بسیار می شود دید:
(اسلام … مکتبی است جامع و واقع گرا. در اسلام به همه جوانب نیازهای انسانی ـ اعمّ از دنیایی یا آخرتی, جسمی یا روحی, عقلی و فکری یا احساسی و عاطفی, فردی یا اجتماعی توجّه شده است.)1
وی پس از این فراز, آموزه های اسلام را به سه بخش: عقاید, اخلاق و احکام بخش می کند و در تعریف احکام می نویسد:
(احکام, یعنی دستورهایی که مربوط است به فعالیتهای خارجی و عینی انسان, اعمّ از فعالیتهای معاشی و معادی, دنیوی و اخروی, فردی و اجتماعی.)2
در کتاب (امامت و رهبری)امامت و رهبری را جزو اصول دین به شمار آورده است.3 و به هنگام تحلیل نظام جمهوری اسلامی, از اسلام به عنوان طرحی برای زندگی بشر در همه ابعاد و شؤون آن از جمله حکومت یاد کرده است.4
در بسیاری از نوشته های خود, از پیوند ناگسستنی دنیا و آخرت سخن گفته است.5
افزون بر این, استاد شهید, در پاره ای از کتابهای خود به نقد و بررسی دیدگاه مقابل نیز پرداخته است.6
از جمله در کتاب (نظری به نظام اقتصادی اسلام) می نویسد:
(کسانی که فکر می کنند مسائل زندگی از یکدیگر جداست و هر چیزی یک مرز و یک قلمروی خاص دارد و هر گوشه و قسمتی از زندگی بشر به یک شئ بخصوص تعلّق دارد, تعجب و احیانا انکار می کنند که کسی مسأله ای به نام (اقتصاد اسلامی) طرح کند; زیرا به عقیده اینها هر یک از اسلام و اقتصاد یک مسأله جداگانه است. اسلام به عنوان یک دین برای خودش و اقتصاد به عنوان یک علم و یا یک فلسفه برای خودش, اسلام قلمروی دارد و اقتصاد قلمروی دیگر. همچنان که فرهنگ, سیاست, قضاوت و حتی اخلاق هر کدام قلمرو جداگانه از اسلام دارند.
بعضی پافراتر نهاده و گفته اند, زندگی به طور کلّی یک مسأله است و دین مسأله دیگر, دین را نباید با مسائل زندگی مخلوط کرد. این اشخاص اشتباه اوّلشان این است که مسائل زندگی را مجرّد فرض می کنند, خیر, زندگی یک واحد و همه شؤونش توأم با یکدیگر است; صلاح و فساد در هریک از شؤون زندگی, در سایر شؤون موثر است. ممکن نیست اجتماعی مثلاً فرهنگ یا سیاست, یا قضاوت یا اخلاق و تربیت و یا اقتصادش فاسد باشد, امّا دینش درست باشد و بالعکس.)7
سپس استاد شهید به ریشه یابی موضوع پرداخته که در جای خود بدان اشاره خواهیم کرد.
پیوند دین با شؤون دنیوی در منابع دینی
با نگاهی گذرا به آیات قرآن و روایات رسیده از معصومان در می یابیم که اسلام دینی جامع و کامل است. و برای همه شؤون زندگی انسان قانون و رهنمود دارد. آموزه های حیات بخش اسلام سعادت دنیوی و اخروی همه انسانها را بر می آورد. اسلام, در همه شؤون زندگی انسان: اخلاق, اقتصاد, سیاست, تربیت و… دخالت می کند: جهاد و دفاع, چگونگی برخورد مسلمانان با یکدیگر, همچنین برخورد آنان با کافران, دستور به نیکیها و بازداشتن از بدیها, داوری, حدود, قصاص, دیات, تعزیرات, مبارزه با ستم و ستمگران, زکات, خمس, آموزش و پرورش, اصول حاکم بر برنامه های اقتصادی, تجاری, کشاورزی, بهداشت و… مهم ترین و اساسی ترین بخش از آموزه های اسلام را تشکیل می دهند.
امام خمینی, بنیانگذار جمهوری اسلامی, که اسلام را دقیق, عمیق, همه سویه و با همه زوایا و گستره آن می شناخت و دیدگاههای او درنزد همه اسلام شناسان, فقیهان, متکلمان, فیلسوفان و عرفای معاصر, تراز بود و معیار و بر اساس مبانی و به دور از هرگونه تفسیر به رأی و… سیاست و حکومت را جزء جدایی ناپذیر از اسلام می دانست و دین اسلام را دین سیاست و حکومت می شناخت, بر این نظر بود:
(نسبت اجتماعیات قرآن با آیات عبادی, آن از نسبت صد به یک بیش تر است.)8
(از یک دوره کتاب حدیث که حدود پنجاه کتاب است و همه احکام اسلام را در بردارد سه چهار کتاب مربوط به عبادات و وظایف انسان, نسبت به پروردگار است, مقداری از احکام هم مربوط به اخلاقیات است. بقیّه همه مربوط به اجتماعیات, اقتصادیات, حقوق و سیاست و تدبیر جامعه است.)9
جهت گیری قرآن
آیاتی که بر قلمرو اجتماعی اسلام دلالت دارند, بسیارند و شمارش آنها دشوار, از این روی, به چند دسته از آیات که بیش تر بعد سیاسی و حکومتی اسلام را می نمایانند, اشاره می کنیم:
1. آیات بیانگر حکومت مطلقه خداوند:
(ان الحکم الاّ للّه یقصّ الحقّ وهو خیر الفاصلین.)10
(ثم رُدّوا الی الله مولاهم الحقّ اَلا له الحکم…)11
(فالحکم للّه العلی الکبیر….)12
و همچنین آیاتی که دلالت دارند, حکم به غیر آنچه خداوند حکم کرده (کفر)13, (ظلم)14 و (فسق)15 است.
2. آیات بیانگر حکومت و داوری پیامبران:
ابراهیم(ع)16, داوود17, سلیمان18, یوسف19 و…20.
3. آیات بیانگر ولایت و زعامت سیاسی پیامبر اسلام(ص)21 و منصب قضاء22 آن بزرگوار, و امامان معصوم(ع) و اولی الامر23.
4. آیات بیانگر هدف بعثت پیامبران24.
درباره این دو دسته آیات بیش تر سخن خواهیم گفت.
5. آیات ستایش گر حکومتهای صالح و عدالت گستر و محرومیّت زدا: خداوند در قرآن مجید حکومتهای صالح و ستیزنده با ستم و تباهی و ستمکاری و تباهی آفرینی را به بهترین وجه می ستاید.
و ستایش قرآن, یعنی پذیرش, آن هم در مرتبه و سطح بسیار بالا و والا و این ستایشها پیام دارند که هان ای مسلمانان به حکومت شایستگان تن در دهید و یا خود حکومت صالحان و شایستگان را بنا نهید.
خداوند درباره مؤمنانی که مورد ستم واقع شده اند می فرماید:
(الذین ان مکنا هم فی الارض اقاموا الصلوة وآتوا الزکاة وامروا بالمعروف و نهوا عن المنکر…)25
آنان کسانی هستند که اگر در زمین به آنان توان و امکان دهیم, نماز به پا می دارند, زکات می دهند, به نیکیها دستور می دهند و از بدیها باز می دارند.
در آیات دیگر, از حکومت طالوت26, سلیمان27 و داود28 ستایش شده است. درپاره ای از آیات حکومت, به عنوان یکی از نعمتهای الهی29 شمرده شده است.
در روایات نیز, از حکومت عدل و حکومتهای دادگستر ستایشهای فراوان به عمل آمده است.30
6. آیاتی که مردمان را به جهاد با کافران و منافقان, مشرکان فرا می خوانند, از جمله:
(وجاهدوا باموالکم و انفسکم فی سبیل الله.)31
(یا ایها النّبی جاهد الکفّار والمنافقین واغلظ علیهم.)32
(فقاتلوا ائمة الکفر انهم لا ایمان لهم.)33
(واعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدواللّه وعدوّکم.)34
و….35
بی گمان عمل به دستورهای یاد شده واجب است و اجرا و انجام این تکلیفها, بدون حکومت ممکن نیست. از این آیات استفاده می شود که آموزه های قرآنی, تنها عبادات و احکام فردی را در بر نمی گیرند, بلکه احکام اجتماعی را نیز در بر می گیرند.
استاد شهید مرتضی مطهری, پس از بحث درباره آیات جهاد می نویسد:
(می گویند مسیحیت این افتخار را دارد که هیچ اسمی از جنگ در مسیحیت نیست; امّا ما می گوییم اسلام این افتخار را دارد که قانون جهاد دارد. مسیحیت که جهاد ندارد, چون هیچ چیز ندارد, جامعه و قانون و تشکیلات اجتماعی براساس مسیحیت ندارد, تا قانون جهاد هم داشته باشد… اسلام دینی است که وظیفه خودش را و تعهد خودش را این می داند که یک جامعه تشکیل بدهد, اسلام آمده جامعه تشکیل بدهد, کشور تشکیل بدهد, آمده دولت تشکیل بدهد,رسالتش اصلاح جهان است. چنین دینی نمی تواند بی تفاوت باشد, قانون جهاد نداشته باشد, همچنان دولتش نمی تواند ارتش نداشته باشد. مسیحیت دائره اش محدود است و اسلام دائره اش وسیع است. مسیحیت از حدود اندرز تجاوز نمی کند; اما اسلام تمام شؤون زندگی بشر را زیر نظر دارد. قانون اجتماعی دارد, قانون اقتصادی دارد, قانون سیاسی دارد, آمده برای تشکیل دولت, تشکیل حکومت, آن وقت چه طور می تواند حکومت نداشته باشد؟ چه طور می تواند قانون جهاد نداشته باشد؟.)36
7. آیات بیانگر نفی سلطه کافران:
(لن یجعل اللّه للکافرین علی المؤمنین سبیلا.)37
(لایتخذ المؤمنون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین.)38
(یا ایها الذین امنوا لاتتخذوا الیهود والنصاری اولیاء بعضهم اولیاء بعض.)39
استاد شهید, از این دسته آیات به عنوان: (ولاء منفی) یاد کرده است.40
8. آیات بیانگر ناروایی پیروی از ستمگران, فاسقان41 و…
9. آیات بیانگر ویژگیهای حاکم اسلامی42 و وظیفه ها و مسؤولیتهای وی.43
در این سه دسته از آیات, مسلمانان, دستور داده شده اند: حاکمیت کافران و فاسقان و… را نپذیرند و به این نیز بسنده نشده و طرح و برنامه کار و ویژگیهای حکومت گران و… فرا راه آنان قرار گرفته است.
مسلمان, باید از حکومت طاغوتان دوری گزینند, دور شوند و به حکومت صالحان روی آورند. البته در شرایطی ویژه, استثناءهایی هست که اهل نظر به آن اشاره کرده اند.44
10. آیات بیانگر اجرای حدود45, قصاص46, گردآوری مالیاتهای شرعی47, اقامه نماز جمعه48, امر به معروف و نهی از منکر49 و…
در این گونه آیات, همه مسلمانان مورد خطاب قرار گرفته اند مسلمانان بنابر دستور روشن این آیات, وظیفه دارند عدل و داد و هر آنچه که جامعه را به این مهم نزدیک می کند و پیوند انسان را با خدا استوار می سازد, پیاده کنند. پیاده کردن, یعنی حکومت کردن و تدبیر و سیاست امور را به دست گرفتن که غیر از این عدل و داد رُخ نمی نماید. این چنین حکومتی, حکومت گران و سیاست مداران ویژه می خواهد, با شرایط ویژه.
پیوند دین و دنیا از نگاه روایات
با نگاهی گذرا به مجموعه های حدیثی همچون: کتابهای چهارگانه و وسائل الشیعه, بحارالأنوار و… به این نتیجه می رسیم که اسلام نظامی است گسترده و فراگیر و برای همه شؤون زندگی انسان, چه دنیوی و چه اخروی قانون, برنامه و رهنمود دارد. در این میان, مقوله سیاست و حکومت در این روایات نیز, برجستگی ویژه ای دارد; زیرا در بابهای گوناگون این مجموعه های حدیثی, احکام بسیاری به (امام) یا (سلطان) یا (والی) یا (حاکم) ارجاع داده شده اند. و از درونمایه و محتوای آنها استفاده می شود که تشریع احکام بر اساس حکومت اسلامی است. ولایت و حکومت در بافت نظام اسلام تنیده شده است, به گونه ای که با نبود حکومت, بسیاری از احکام اسلامی تعطیل خواهد شد. در این باره کتابی نوشته شده است به نام: (الحکومة الاسلامیة فی احادیث الشیعة الامامیه)50 و در این اثر حدود هشتصد روایت, تنها از برخی از کتابهای شیعه, درباره ولایت و حکومت اسلامی استخراج شده است. اگر همه منابع حدیثی شیعه و منابع اهل سنّت, از این زاویه بررسی شود, مجموعه حدیثی بزرگی را تشکیل خواهند داد. افزون بر این, از دیدگاه شیعه, (نهج البلاغه) یک کتاب حکومتی است.
در این کتاب شریف, به ضرورت حکومت, منشاء حکومت, حقوق متقابل حاکم و مردم, چگونگی برخورد حاکمان با مردم, شرایط حاکم و به بسیاری از مسائل حکومتی اشاره شده است. در این راستا, عهدنامه مالک اشتر, مهم ترین سندی است که علی(ع) درباره حکومت از خود به یادگار گذاشته است. دراین نامه, آنچه را که یک حاکم و کارگزار در زمینه های گوناگون, اجتماعی, سیاسی, حقوقی, قضایی, نظامی و فرهنگی لازم داشته و باید به کار می بسته و جامعه را برابر آن الگو اداره می کرده, آمده است.
امام خمینی در وصیت نامه سیاسی ـ الهی خود, پس از قرآن, نهج البلاغه را بزرگ ترین دستور زندگی مادّی و معنوی و بالاترین کتاب رهایی بخش و عمل به دستورات آن را بالاترین راه نجات می داند.
با دقت در آنچه بیان گردید و دقت و ژرف کاوی در خطبه خطبه و نامه نامه نهج البلاغه و شرحهای موجود از کلام مولی, برای خواننده محترم و انسانهای حق جو, شبهه ای نخواهد ماند که سخنان و نوشته هایی چون فراز زیر که در پاره ای از نوشته ها و کتابها دیده می شود, بسیار سست بنیاد است و از روی جهل و نادانی به قلم آمده است.
(عهدنامه مالک اشتر, فرمانی است مفصل و جامعه شناسانه با دستور العمل فراوان در آیین ملکداری و مردمداری, با تفکیک کامل دین از سیاست.)51
شگفتا! نویسنده که مدعی بود دستی در دانش دین دارد, نوشته: عهدنامه مالک اشتر را سند جدایی دین از سیاست است! چرا؟ چون در این عهدنامه, امام از از کشورداری و مسائل حکومتی و چگونگی ارتباط با طبقه های گوناگون مردم سخن گفته است!
آیا این جز واژگونه کردن یک استدلال منطقی چیز دیگری است؟
اگر از حکومت و مسائل حکومتی سخن می گوید, پس با ید گفت این عهدنامه سند دخالت دین در امور حکومت است نه عکس آن.
با این همه چرا اینان چنین برداشتی از نهج البلاغه و عهدنامه مالک اشتر دارند؟ علت آن تا حدودی روشن است متأسفانه پیروان تفکر لیبرال غرب, در جهان اسلام, از همان چشم اندازی که آن تفکر به مسیحیت نگریسته به تفسیر و تحلیل آن پرداخته, به اسلام و منابع آن می نگرند و به تفسیر و تحلیل می پردازند. پیش فرض این گروه این است که دین از سیاست جداست و مسائل حکومتی جزو دین نیست; یعنی نباید باشد. بر اساس چنین نگرشی, طبیعی است که نتیجه گرفته شود: امام علی(ع) عهدنامه را از موضع امامت و حکومت و دین, انشاء نفرموده است, بلکه در آیین مملکت داری است با جدایی کامل دین از سیاست.
برای این که به گونه ای روشن تر نشان دهیم که اسلام قلمرو اجتماعی دارد و حکومت نیز جزو دین است و درنتیجه, قیاس دین اسلام با مسیحیت نادرست است, تنها به فهرست چند دسته از روایات در زیر اشاره می کنیم:
1. روایاتی که اهمیت و ارزش حکومت را بیان می کنند, از جمله:
(اسلام دارای پنج ستون است: نماز, زکات, حجّ, روزه وولایت.)52
زراره از امام(ع) می پرسد که کدام یک برتر است و چرا؟ امام در پاسخ می فرمایند: ولایت, زیرا (والی) راهنمای دیگر اعمال است, یعنی اگر حاکم عادلی باشد, نماز, زکات, حجّ و… آن چنان که خدا خواسته, انجام و برگزار می شود.
از این روایت و بسیاری از روایات دیگر که همین مضمون را تأیید می کنند بر می آید که ولایت جزو دین است و بانبود آن, دیگر واجبات هم آن گونه که خدا خواسته است, پیاده نخواهد شد. اهتمام اسلام به امامت و حکومت به اندازه ای است که می گوید
(اگر بر روی زمین جز دو نفر باقی نمانند یکی از آن دو امام خواهد بود.)53
2. روایاتی که دلالت دارند در اسلام به همه شؤون زندگی انسان توجه شده است.54
3. روایاتی که فلسفه امامت و ولایت را تبیین می کنند.55
4. روایاتی که مردم را به تشکیل حکومت فرا می خوانند.56
5. روایاتی که حقوق متقابل مردم و حکومت را بیان می کنند.57
6. روایاتی که در باب ضرورت و اهمیت حکومت و نیاز مردم بدان وارد شده است.58
استاد شهید, با استفاده از آیات و روایات به ترسیم خطوط اصلی ویژگیهای اسلام در سه بخش: 1. شناخت شناسی 2. جهان بینی 3. ایدئولوژی, پرداخته است.59
در بیان ویژگیهای اسلام, از نظر ایدئولوژیکی, پس از آن که به گستردگی آن اشاره می کند, سی ویژگی را فهرست می کند که بر جامعیت دین اسلام در ابعاد گوناگون: اجتماعی, سیاسی, اقتصادی, فرهنگی, قضایی و… دلالت دارند.60 آن بزرگوار, در جای جای آثار خود از جامعیت اسلام در ابعاد گوناگون سخن گفته است. از جمله در کتاب (نظام اقتصادی اسلام) آمده است: اسلام دو گونه پیوند با اقتصاد دارد: مستقیم و غیر مستقیم.
پیوند مستقیم اسلام با اقتصاد, از آن جهت است که به گونه ای مستقیم, اصولی را به عنوان رهنمودهای اقتصادی درباره: مالکیت, مبادلات, مالیاتها, ارث, هبه, صدقه, وقف, مجازاتهای مالی و یا مجازاتهایی در زمینه ثروت و جز آن آورده است. اسلام, کتاب البیع, کتاب الاجاره, کتاب الوکاله, کتاب الرهن, کتاب الارث, کتاب الهبه و کتاب الوقف دارد. پیوند غیرمستقیم اسلام با اقتصاد از راه اخلاق است. اسلام, مردم را به امانت, عفّت, عدالت, احسان, ایثار, منع دزدی, خیانت, رشوه و… سفارش می کند.61
پیوند اسلام با سیاست و تربیت و… نیز به همین گونه است:
اسلام درباره سیاست, اصولی چون: حاکمیت مطلق خداوند, نفی طاغوتها و ستمگران, لزوم پیروی از پیامبر(ص) و اولی الامر و دیگر حاکمان شرعی, قضاوت به حقّ, اصل عدالت و قیام به قسط و بسیاری از اصول ارزشی دیگر از پیوند اسلام و سیاست سخن می گویند.
ولایت و حکومت پیامبر اسلام(ص)
استاد شهید مرتضی مطهری, در کتابهای گوناگون خود, با استناد به کتاب و سنّت و سیره نبوی, سه مقام برای پیامبر اکرم(ص) بر می شمارد:62
1. پیامبر اسلام(ص) افزون بر دریافت وحی, امام و پیشوا و مرجع دین مردم بود:
(ما اتیکم الرسول فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوا.)63
2. ولایت قضایی داشت, حکمش در اختلافهای حقوقی و دعاوی نافذ بود:
(فلا وربّک لایؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم…)64
3. ولایت سیاسی و اجتماعی داشت:
(النّبی اولی بالمؤمنین من انفسهم.)65
(اطیعوا اللّه واطیعوا الرسول واولی الامر منکم.)66
استاد شهید یادآور می شود: پیامبر(ص) در زمان خود, (ولیّ امر) مسلمانان بود و این شأن را خداوند به ایشان داده بود, نه این که از سوی مردم به آن حضرت تفویض شده باشد. در این مسأله شیعه و سنّی با هم یکسان می اندیشند.67
با دقت در این آیات و سخنان شهید مطهری سستی و بی پایگی فراز زیر که نویسنده ای آن را به قلم آورده به خوبی روشن می شود:
(نبوّت و حکومت دو امر و یا دو شغل کاملا مجزا و متفاوت, با دو منشاء یا دو مبنای مختلف غیرقابل تلفیق در یکدیگر بوده و در آن مراجعه و مصالحه و مشورت به مردم را شدیداً منع و بلکه ملامت می نماید.)68
کسی ادّعا نکرده است که نبوت و حکومت یک شغل و مقامند. متفکران شیعه و سنی, آن دو را, دو مقام دانسته اند که در پیامبر اسلام(ص) و شماری از پیامبران دیگر, جمع بوده است. نویسنده, چون با پیش فرض جدایی دین از سیاست و همچنین با پیش فرض این که امر حکومت حتی در زمان پیامبر(ص) نیز, با مردم بوده است به سراغ آیات رفته و آن دو را غیر قابل جمع دانسته است. و نتیجه گرفته است: چون پیامبر شدن پیامبر با رأی مردم تحقق نمی پذیرد ولی تشکیل حکومت, به رأی و مشورت مردم مربوط است بنابراین, نبوت با حکومت قابل جمع نیست سؤال ما از ایشان این است که اگر آن دو قابل جمع نیستند, چرا در شماری از پیامبران و پیامبر اسلام(ص) جمع بوده است به گواهی قرآن و تاریخ چطور می شود که جمع بین نبوت و حکومت ممکن نباشد و قرآن به آن دستور بدهد و یا از آن که در دیگر پیامبران جمع بوده, خبر دهد. این دستور و آن خبر حکایت از آن دارد که پیامبران باید مشعل حکومت دینی برافروزند و پیروان در هر زمان و مکان نیز.
اگر قرآن, نبوت و حکومت را در پیامبر اسلام(ص) جمع کرده است, به معنای آن است که یکی از منصبهای پیامبر اسلام(ص) حکومت بوده است, نه آن که حکومت عین نبوت باشد.
همان گونه که اشاره کردیم, در این که حکومت پیامبر اسلام(ص) از سوی خدا و بخشی از وظیفه دینی آن بزرگوار بوده است, اختلافی در میان مذاهب اسلامی وجود ندارد.
این موضوع (حکومت کاری خدایی است) حتی پیش از هجرت و تشکیل حکومت به وسیله پیامبر(ص) به گروهی از مردم اعلام شده بود. وقتی که رئیس قبیله بنی عامر گفت: با تو بیعت می کنیم به شرط این که پس از تو حکومت با ما باشد, پیامبر گرامی اسلام در پاسخ فرمود:
(امر حکومت و خلافت به دست خداست و آن را به هر کس بخواهد می سپارد.)69
قرآن, بیعت با پیامبر اسلام(ص) را بیعت با خدا خوانده است:
(انّ الذین یبایعونک انّما یبایعون اللّه…)70
افزون بر همه اینها و (شاورهم فی الامر)71 به چه معناست؟ آیا خدا از پیامبر خواسته است که در امر رسالت و نبوت با مردم به رایزنی بپردازد که خود این فرض را نفی کردید. همه متفکران و مفسران شیعه و بسیاری از اهل سنّت بر این باورند که رایزنی در آیه یاد شده در امور حکومتی است و در جایی است که از سوی خداوند دستوری نرسیده باشد.72
امامت و رهبری محور سیاستهای شیعی
از د یدگاه شیعه, مقصوداز امامت استمرار همه شؤون و مناصب پیامبر(ص) به استثنای نبوت, در جانشینان بر حق ایشان است. بنابراین, ولایت و رهبری سیاسی یکی از شاخه های امامت است, نه همه آن.73
عالمان شیعه و اهل سنّت, امامت را این گونه تعریف کرده اند:
(الامامة ریاسةٌ عامه فی امور الدّین والدنیا.)74
امامت ریاستی است عمومی در کارهای دینی و دنیوی.
استاد شهید, پس از نقل تعریف امامت در تفسیر سخن خواجه نصیرالدین طوسی که گفته است: (الامام لطفٌ) می نویسد:
(امامت هم نظیر نبوّت از مسائلی است که از حدّ بشری بیرون است و به همین جهت, انتخاب امام(ع) نیز از حد استطاعت بشری بیرون است… از طریق وحی و تعیین الهی باید بیاید, با این تفاوت که نبوت مستقیماً از ناحیه خداست, ارتباط پیغمبر است با خدا و امامت, تعیین است از ناحیه پیامبر(ص) از ناحیه خدا.)75
شهید مطهّری آیات و روایات بسیاری را در اثبات این موضوع, یادآور می شود.76
شیعه بر این باور است که هر چند با رحلت پیامبر اکرم(ص) نبوت ختم شده و نخستین شأن پیامبر(ص) به پایان رسیده, ولی دیگر شؤون آن بزرگوار از جمله ولایت و رهبری سیاسی, به امامان معصوم(ع) منتقل شده است.77 هم شیعه و هم سنی, خلافت و حکومت را جزو دین می دانند, با این تفاوت که شیعه بر اساس دلیلهایی که دارد به نصّ و نصب باور دارد ولی سنیان بر این باورند که این موضوع براساس آیات شوری و حدیث لایجتمع امتی علی خطاء) به اهل حلّ و عقد واگذار شده است. هر دو گروه در اداره جامعه و کشور از قرآن و سنّت نبوی بهره می گیرند و سیاست و حکومت را جزو دین می دانند.
با این همه, مهندس بازرگان می نویسد:
(اوّلین مصیبتی که مسلمانان بعد از رحلت پیامبر(ص) با آن رو به رو و جدای از یکدیگر شدند, بر سر جانشینی سیاسی پیامبر یا حکومت بر امت بود که به زودی طرفین دعوی, برای مشروعیت دادن به قدرتشان و بر کرسی نشاندن نظرشان دین و خدا را وارد ماجرا کردند.)78
نویسنده در این فراز و ابراز این عقیده با یکی از مسلمات و ضروریات مذهب شیعه به مخالفت برخاسته است. ایشان درگیری امام علی(ع) را با مخالفان درباره خلافت پس از پیامبر(ص), بی ارتباط با آموزه های اسلام خوانده است. او مدّعی است که علی(ع) و مخالفانش هر کدام برای مشروعیت دادن به خود و سخنانشان پای دین را به میان کشیدند. درگذشته یادآور شدیم که خلافت علی(ع) از دیدگاه عالمان شیعه جزو دین بوده است. رخداد بزرگ غدیر خم, سخنان پیامبر اکرم(ص) و آیه شریفه ای که خداوند در آن پیامبر اسلام را مأمور به ابلاغ می کند, تا پایان بخش رسالت او باشد:
(یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته.)79
ای پیامبر آنچه از سوی پروردگارت به سوی تو نازل شده, ابلاغ کن و اگر ابلاغ نکنی رسالت خدایی خود را به اتمام نرسانده ای.
به روشنی به سخن شیعه مهر تأیید می نهند و ولایت و امامت علی(ع) پس از پیامبر(ص) جزء جدایی ناپذیر دین معرفی می کنند و این دلیلها و دهها دلیل دیگر واهی بودن سخن بازرگان را می نمایاند که حق طلبی علی(ع) و یاران, دعوا بر سر قدرت و وارد کردن دین به ماجرا نبود, بلکه دفاع از اصل و کیان دین بود.
استا شهید مطهری و بسیاری از مفسران دیگر پس از شرح آیه اظهار می دارند: آنچه را که پیامبر در این آیه مأمور به ابلاغ آن بود که اگر ابلاغ نمی کرد رسالت خود را انجام نداده بود, مسأله امامت و خلافت بود.80
از آیه بالا و آیه شریفه زیر:
(الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلاتخشوهم واخشون الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا.)81
امروز, کافران از دین شما نا امید شدند, از آنها نترسید از من بترسید, امروز دین شما را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام ساختم, و به اسلام, به عنوان دین شما راضی شدم.
که درباره همان واقعه غدیر شرف نزول پیدا کرده به دست می آید, امامت و خلافت, جزو دین و برنامه رسالت, بلکه مهم ترین جزو آن بوده است که اگر پیامبر آن را ابلاغ نمی فرمود, رسالتش ناتمام می ماند.
از آیه دوم استفاده می شود که اسلام منهای ولایت نه کامل است و نه تمام و نه مورد رضایت خداوند. با این بیان, باز هم جای شکی باقی می ماند که ولایت جزو دین است.
گروهی پنداشته اند: (امامت) و یا (ولایت) به معنی کشور داری در فرهنگ اسلامی مطرح نبوده است.82 شهید مطهّری به این شبهه نیز, پاسخ می گوید و چندین روایت از کتابهای حدیثی نقل می کند که (امامت) به همین معنی آمده است; بلکه در خود قرآن این واژه بر رهبران سیاسی اطلاق شده است.83 همچنین واژه ولایت, در بسیاری از روایات به معنای سرپرستی و اداره امور جامعه آمده است. تنها در نهج البلاغه, این واژه و برگرفته های آن, در حدود پنجاه مورد, درباره کشورداری وسلطه سیاسی آمده است.84
هدف بعثت پیامبران دنیا یا آخرت
هدف اصلی بعثت پیامبران کدام است؟ آیا پیامبران برای آبادی دنیای مردم آمده اند؟ و یا به سعادت اخروی آنان نظرداشته اند؟ و یا این که هدف آنان دنیا و آخرت با هم بوده است؟
شماری از روشنفکران غرب باور و غرب زده و گرفتار به بیماری مزمن غرب زدگی, در ایران با الگوگیری و کپی برداری از نوشته های متفکران غربی مطرح کرده و این جا و آن جا گفته و نوشته اند: هدف پیامبران جز دعوت به خدا و آخرت نبوده است. تجزیه و تحلیل سخنان این گروه و پاسخ بایسته به شبهه های آنان در خور مقاله ای مستقل است. ولی ما در این جا, به گونه گذرا و در حد یک دلیل بر جامع بودن اسلام بسنده می کنیم.
برای پاسخ به پرسشهای یاد شده می توان از دو چشم انداز: بیرون دینی و درون دینی به بحث پرداخت. ولی چون استاد شهید, در این جا نیز, به دلیلهای درون دینی پرداخته اند ما نیز از همان چشم انداز به بحث خواهیم پرداخت. آیاتی که در آنها هدف رسالت پیامبران آمده بسیار است:
در یک دسته از آیات دعوت به توحید و پرستش خدا و پرهیز از طاغوتان85 و در دسته ای دیگر, دعوت به حیات اخروی, تزکیه, تعلیم کتاب و حکمت, آزادسازی انسانها از غلها و زنجیرها, بر پایی عدالت اجتماعی و مبارزه با مفاسد اجتماعی و اصلاح جامعه از اهداف مهمّ پیامبران شمرده شده است.86
استاد شهید, در آثار خود به تفسیر و شرح آیاتی که هدفهای پیامبران را بازگو می کنند, پرداخته است و در یک جمع بندی دو هدف زیر را اصلی ترین هدف پیامبران از دیدگاه قرآن کریم می داند:87
1. شناختن خدا و نزدیک شدن به او
2. بر قراری عدل و قسط در جامعه بشری
وی برای هدف دوم, به آیه شریفه زیر استدلال می کند:
(لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط وانزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس.)88
ما پیامبران را با دلائل روشن فرستادیم و با آنان کتاب و میزان فرو فرستادیم, تا مردم عدل و قسط را بپادارند و آهن را فرستادیم, که در آن صلابت شدید و منفعتهایی برای مردم است.
تکیه بر (حدید) به عنوان عامل قدرت, بیانگر این است که پیامبران با بعثت و نبوت خویش می خواهند تحوّلی بزرگ را در جامعه به وجود آورند, دگرگونی که طاغوتان و مستکبران, از آنان سخت نگران و ناخشنودند. روشن است که طاغوتان با این دگرگونی که حاکمیت آنان را در هم می شکند و کاخ آرزوهای آنان فرو می ریزد, به مقابله بر می خیزند و با همه توان برای شکست این حرکت می کوشند.
در این جاست که پیامبران پس از ارائه نشانه های روشن و عرضه معیارهای سنجش برای پدید آوردن جامعه ای براساس قسط و زدودن بازدارنده های راه, نیاز به (حدید) و حرکتهای مسلحانه پیدا می کنند, تا با ستم پیشگان به نبرد برخیزند:
(وکایّن من نبیٍّ قاتل معه ربّیون کثیر فما وهنوا لما اصابهم فی سبیل اللّه وما ضعفوا ومااستکانوا واللّه یحبّ الصابرین.)89
چه بسا از پیامبران, که خدا دوستان بسیاری, همراه آنان به نبرد پرداختند و در آنچه در راه خدا به آنان رسید, سستی نگرفتند و ناتوان نشدند. خدا صابران را دوست دارد.
امام خمینی, در تفسیر آیه: (لقد ارسلنا رسلنا…) به شرح سخن گفته که ما چکیده ای از آن را در این جا می آوریم:
(همه انبیاء, از آدم تا خاتم, برای اصلاح جامعه آمده اند و در این راستا, تلاشهای بسیار کردند آیه شریفه, (عدالت اجتماعی) در میان مردم را یکی از اهداف پیامبران دانسته است. تناسب (حدید) با برپایی عدالت اجتماعی به این صورت است که: پیامبران دعوت خود را شروع می کنند و در جهت پیاده کردن اهداف خود هستند, اگر گروهی سدّ راه شدند, نخست باید با بینات و موازین با آنها سخن گفت و اگر نشنیدند با (حدید) باید در برابر آنها ایستاد. همه پیامبران این گونه بودند. خداوند موسی(ع) را به سراغ فرعون می فرستد تا با سخنان نرم با او سخن بگویند و وقتی که این سخنان در او کارگر نمی افتد, نوبت به قیام می رسد. آیا می شود گفت که پیامبر اسلام(ص) کاری به کار جامعه نداشته است. آن بزرگوار کدام روزش از مسائل سیاسی خارج بود. دولت تشکیل می داد با کسانی که بر ضدّ اسلام و مردم بودند جنگ می کرد مسأله دخالت در سیاست در رأس تعلیمات انبیاست. مگر قیام به قسط بدون دخالت در سیاست امکان پذیر است.)90
با توجه به آنچه که آوردیم, سستی و بی پایگی سخنان زیر به خوبی روشن می شود:
(معنی و منظور آیه, آن طور که بعضیها تصوّر و تبلیغ کرده اند, این نیست که مردم و دیگران را برای مبارزه با ظلم, استبداد و استکبار, یا بسط عدالت و دیانت در دنیا بسیج نمایند, بلکه خود مردم در اخلاق و رفتارشان عامل به عدالت و قسط باشند, کتاب و میزان راهنمای آنان در این کار بوده…)91
چرا این سخن سست است و بی پایه؟ زیرا با پند و اندرز تنها, اصلاح جامعه امکان پذیر نیست. آیا در جامعه ای که فقر, تباهی, ستم و دهها فساد دیگر وجود دارد می توان دیانت را در میان آنان رواج داد؟ اگر جواب مثبت است, چرا پیامبران با مفاسد اجتماعی مبارزه می کردند92 و با ستمگران و تباهی آفرینان می جنگیدند؟ روشن است, زیرا بدون اینها نمی توان عدالت اجتماعی را حاکم ساخت. تنها در روزگار پیامبر اسلام(ص) بیش از هفتاد جنگ و درگیری رخ داده که در بسیاری از آنها آن بزرگوار رهبری جنگ را مستقیم بر عهده داشته است.
اگر پیامبران تنها در اندیشه تبلیغ معارف و پند و اندرز مردم و دعوت آنان به آخرت بودند, نه نیازی به (حدید) بود و نه نیروی مسلّح و نه نبرد و درگیری. صرف تبلیغ آخرت چه ضرری برای فسادانگیزان داشت که در برابر آن می ایستادند و از گسترش دعوت پیامبران جلو می گرفتند, بی گمان, پیامبران همواره, بر آن بوده اند سلطه کافران و مشرکان را بردارند و قدرت آنان را درهم شکنند,تا بتوانند حکومت الهی ـ مردمی را به پا دارند.
استاد شهید,به هنگام تحلیل انقلاب و زوایای آن, انقلاب و نهضت پیامبر اسلامی(ص) را انقلابی سیاسی, اجتماعی, اقتصادی و ادبی دانسته است. از استاد شهید, سؤال می شود ممکن است انقلابی مذهبی داشته باشیم که به دیگر ابعاد نظر نداشته باشد, در پاسخ می گوید:
(در مذهب به معنای اعمّ, که جامعه شناسان می گویند, بله; امّا در مذهبی که پیامبران راستین آورده اند, نه. البته منظور پیامبرانی است که صاحب شریعت و کتاب بوده اند… از زمان نوح(ع) هر پیغمبری که آمده است و نظم مذهبی موجود را به هم ریخته, به نظم اجتماعی هم توجه داشته و در پی اصلاح آن بوده است, بخصوص قرآن در این زمینه تأکید می کند که: (لقد ارسلنا رسلنا…), یعنی بر هم زدن یک نظم فاسد موجودو استقرار یک نظم عادلانه مطلوب, هدف همه رسالتها و نبوتها بوده, منتهی این امر در اسلام ختمیه محرزتر و مشخص تر است.)93
حکومت و اداره جامعه جزو برنامه های پیامبران الهی بوده است. از پیامبر اکرم(ص) نقل شده که آن بزرگوار فرموده:
(حکومت بنی اسرائیل را همواره پیامبران بر عهده داشته اند. هر پیامبری که از دنیا می رفت, پیامبر دیگری جای او را می گرفت…)94
قرآن کریم نیز, به روشنی از حکومت بسیاری از پیامبران سخن گفته است:
(فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب والحکمة وآتیناهم ملکاً عظیماً.)95
به تحقیق ما, خاندان ابراهیم را کتاب و حکمت دادیم و به آنها (مُلکی) بزرگ دادیم.
علامه طباطبایی می نویسد:
(مراد از (مُلک), تسلط بر امور مادی و معنوی است که شامل نبوّت, ولایت و هدایت مردم نیز می گردد.)96
گزیده سخن این که دقت در هدفهای پیامبران و شیوه برخورد آنان با قدرتهای زمان و… نشانگر این است که آنان در پی ایجاد حکومتی الهی بوده اند.
گزارش چگونگی گزینش طالوت97, حکومت یوسف98, حکومت داوود99, حکومت سلیمان100 و درگیریهای پیامبران با مخالفان و ستیزه گران شاهد زنده و گویایی است بر این حقیقت که روشن گری و شرح آن, مجالی فراخ تر می خواهد.
استاد شهید, همان گونه که تز: (آخرت و خدا هدف بعثت پیامبران را نپذیرفت و به نقد آن پرداخت. تز (دنیوی) صرف را نیز نمی پذیرد و به نقد و تحلیل آن می پردازد.
از سخنان پاره ای از فلاسفه مشّاء بر می آید که هدف بعثت پیامبران تنها این جهانی و دنیوی است و اگر پیامبران سخنی درباره توحید و معرفت خدا گفته اند, همه و همه, مقدمه ای برای رسیدن به عدالت اجتماعی بوده است.
شهید مطهری در شرح اشارات بوعلی سینا, می گوید: از ظاهر عبارت بوعلی, چنین استفاده می شود:
(آنچه از بیان شیخ در این فصل استفاده می شود این است که دعوت به معرفة اللّه و تذکار حق و قیامت و حتی تشریع عبادات, همه, به منظور تامین زندگی عادلانه اجتماعی است…. که اگر لزوم زندگی عادلانه اجتماعی نمی بود, بعثت رسل و انزال کتب نمی شد.)101
استاد شهید, به نقد و بررسی سخنان یاد شده پرداخته و این نگرش را به دو دلیل درست نمی داند:
1. این سخن و برداشت را با آیات قرآنی ناسازگار می یابد; زیرا به عقیده و باور وی, بر اساس قرآن, شناخت خدا و تقرب به او مقصود بالذات است, نه مقصود بالعرض. اگر این را نپذیرفتیم, دست کم, باید گفت: پیامبران دو هدف داشته اند:
الف. ارشاد به سعادت معنوی که در پرتو توحید و ایمان به معاد و صفات فاضله پیدا می شود.
ب. ارشاد به مصالح عالیه اجتماعی به وسیله جعل مقررات عادلانه.
2. این برداشت و سخن را به آنچه خود بوعلی درباب (بهجت و سعادت عقلی) و دیگر جاها آورده, ناسازگار می داند.102
استاد شهید, در این که کدام یک از اهداف یاد شده هدف اصلی پیامبران بوده است, چهار تصویر زیر را ارائه می دهد:
1. پیامبران دو هدف مستقل داشته اند. از آن جهت که در اندیشه سعادت دنیوی بشر بوده اند, به مسائل دنیوی آنان (توحید اجتماعی) پرداخته اند و از آن جهت که می خواسته اند سعادت اخروی بشر را برآورند, به زندگی اخروی (توحید نظری و توحید عملی فردی) پرداخته اند.
2. هدف اصلی آنان, توحید اجتماعی بوده است, ولی چون توحید نظری و توحید عملی فردی, مقدمه لازم توحید اجتماعی بوده است, پیامبران به این مسائل نیز, پرداخته اند.
3. هدف اصلی, شناختن خدا و نزدیک شدن و رسیدن به اوست. توحید اجتماعی مقدمه و وسیله رسیدن به این هدف عالی است و چون رسیدن به آن هدف عالی, بدون مقدمه امکان پذیر نیست پیامبران به برپاداشتن عدل و قسط و نفی ستم و… پرداخته اند. بنابراین, ارزشهای اجتماعی همانند: عدل, آزادی, مساوات و… همچنین اخلاق اجتماعی همانند: عفو, احسان, محبّت و… ارزش ذاتی ندارند, ارزش آنها مقدمی و ابزاری است.
4. دیدگاه چهارم همان دیدگاه سوّم است, با این تفاوت که ارزشهای اجتماعی و اخلاقی با این که مقدمه و وسیله برای رسیدن به ارزش اصیل و یگانه انسان; یعنی خداشناسی و خداپرستی اند, ارزش ذاتی نیز دارند. ارزشهای اجتماعی و اخلاقی همانند: معلومات کلاسهای پائین نسبت به کلاسهای بالاتر است. چنین نیست که اگر انسان به کلاس بالاتر راه یافت از معلومات کلاسهای پائین تر بی نیاز باشد. ارزشهای اجتماعی و اخلاقی, نسبت به معرفت و پرستش حقّ چنین چیزی است.
استاد شهید, پس از نقد و تحلیل تصویرهای یاد شده, تصویر چهارم را می پذیرد.103
آن بزرگوار در بحث (نیاز به پیامبران) و همچنین (نیاز به دین) نیز, به شرح ثابت کرده همان گونه که انسانها برای زندگی اخروی خود نیاز به دین و همچنین پیامبران دارند, برای نیازهای اجتماعی و زندگی دنیوی نیز, این نیاز وجود دارد.104
پیامبر اسلام بنیانگذار حکومت اسلامی
بانگاهی گذرا به سیره پیامبر(ص) از آغاز رسالت تا انجام آن, در می یابیم که آن بزرگوار, بنیانگذار حکومت الهی است. هنگامی که پیامبر(ص) با آیه: (و انذر عشیرتک الاقربین)105 ماموریت یافت تا نزدیکان خویش را به اسلام دعوت کند, در میان آنان برخاست و فرمود:
(من شما را به دو سخن, که در گفتن سبک و در عمل و اجراء سنگین است, فرا می خوانم. با این دو سخن, شما فرمانروای عرب و عجم خواهید شد و همه امتها بر حاکمیت شما گردن خواهند نهاد. و با اجراء و گسترش آن وارد بهشت می شوید و از عذاب جانکاه الهی می رهید. آن دو سخن این که: به یگانگی خداوند و رسالت من گردن نهید. هرکس از شما امروز دعوت مرا بپذیرد و مرا در اهدافم یاری کند, به منزله برادر من خواهد بود و نیز وزیر و وصیّ و جانشین من.)106
براساس این سخنان, پیامبر از همان آغاز در اندیشه تشکیل حکومت الهی بوده است و از همان آغاز کسی را می خواهد که وی را در این هدف همراهی کند و در آینده نیز, راه او را ادامه دهد و این اهداف را به پا دارد. این سخنان نشانگر آن است که از تداوم رهبری و ادامه حاکمیت و حکومت, به هیچ عنوان نمی شود چشم پوشید و از این مهم سرباز زد. آن بزرگوار, پس از هجرت به مدینه تشکیل حکومت داد مسجد را مرکزی برای دادخواهی و قضاوت قرار داد. به نزد پادشاهان بزرگ جهان سفیر فرستاد و پیام توحیدی خود را برای آنان باز گفت و به آنان ابلاغ کرد که فرستاده خداست و برای دگرگون کردن جهان و از شرک به توحید دگرکردن آن برنامه دارد.
برای دفاع سپاه تشکیل داد و برای تجهیز آنان سلاح و مهمات تهیّه و فرمانده تعیین کرد. به شهرهایی که مسلمان شده بودند (والی) گسیل داشت, با یهود مدینه پیمان صلح امضا کرد و برای جمع آوری زکات, افرادی را به دیگر شهرها فرستاد و… آیا حکومت جز اجرای این امور, چیز دیگری است؟
رابطه تاریخی یا ذاتی
شماری از نویسندگان سکولار پنداشته اند: رابطه اسلام با حکومت, تاریخی است نه ذاتی. رابطه تاریخی به این معنی است که اسلام در ذات خود, مقوله ای به نام حکومت ندارد اگر می بینید که پیامبران حکومت تشکیل داده اند, به خاطر شرایط و نیاز روز و درخواست مردم و پافشاری آنان بوده است و پیامبران, به عنوان یکی از مردم, نه به عنوان پیامبر و فرستاده خدا, تشکیل حکومت داده اند.
بنابراین, هرگاه آن شرایط تغییر کند, دلیلی وجود ندارد که مسلمانان باید حکومت دینی تشکیل دهند. حکومت و سیاست, نسبت به اسلام چون نماز, حج, زکات و… نیست که در هر شرایطی واجب باشد.
عالمان شیعی از جمله شهید مطهری برآنند که پیوند اسلام با حکومت فراتر از رابطه تاریخی و عارضی است, بلکه ارتباط مفهومی بین آن دو وجود دارد. به این معنی: در ماهیت دین اسلام, دخالت در شؤون سیاسی و حکومت نهفته است; از این روی دگرگونیها و دگردیسیهای زمانی و مکانی تأثیری در آن ندارد. پیش از این یادآور شدیم: از آیات و روایات استفاده می شود که تشکیل حکومت جزو دین است و در ردیف نماز و روزه و… بلکه بالاتر از همه آنهاست.
به دیگر سخن, آقایان برای پیوند تاریخی نه مفهومی حکومت با اسلام, هیچ گونه دلیلی ارائه نکرده اند. باید به این آقایان یادآور شد: پیامبر(ص) اگر به غیر از مدینه به هر کجای دیگر هم که هجرت می کرد, همین احکام مدنی و سیاسی موجود در اسلام به پیامبر(ص) می رسید و او وظیفه داشت به آنها جامه عمل بپوشاند. اگر به این نکته توجه کنیم که اسلام دینی جامع و کامل است و حدودی در زندگی برای انسان قائل است که گذشتن از آن حدود را روا نمی داند, روشن می شود که دین و قرآن, بیش از آن که وابسته به محیط و تاریخ خود باشند, ناظر به بیان حقایق و حدود و تکالیف انسانهاند استاد شهید, پس از اشاره به این دیدگاه می نویسد:
(من نمی توانم باور کنم یک نفر در یک کشور اسلامی زندگی کند و این اندازه از منطق اسلام بی خبر باشد. مگر… قرآن عدالت اجتماعی را به عنوان یک هدف اصلی برای همه انبیا ذکر [نکرده است].)107
اسلام در نگاه مسلمانان
از صدر اسلام تا امروز, همه عالمان شیعی و اهل سنّت و همه مسلمانان بر این باور بوده اند: اسلام دینی کامل و جامع است و آموزه های آن همه شؤون و زوایای زندگی انسان را در بردارند.
علی عبدالرازق از روشنفکران معاصر اهل سنّت, با این که مدّعی (جدایی دین از سیاست) است, می نویسد:
(شاید بتوان این اندیشه را که حکومت رسول اسلام(ص) جزو رسالت آن بزرگوار بوده است, سازگار با سلیقه همگانی مسلمانان و آنچه از احوال ایشان به نظر می رسد دانست. و آراء جمهور عالمان مسلمان نیز, همین است.)108
وی در جای دیگر می نویسد:
(مسلمانان, این اندیشه را با رضایت می پذیرند.)109
عده ای از بی خبران از مبانی اسلام این برداشت عمومی از دین را انتظاری (بیهوده و عاشقانه) از دین دانسته اند, از جمله یکی از اینان, ساده لوحانه به قلم می آورد:
(این انتظار, هیچ دلیلی عقلی و شرعی ندارد…. تنها علت وجود این رأی در میان دینداران, عشق آنها نسبت به دین است, یعنی دلشان می خواهد که معشوق هر چه به کمال تر باشد. این تلّقی اگر از عاشقان مقبول باشد, از عاقلان قوم پذیرفته نیست و باید در تکمیل و تصحیح آن کوشید.)110
در پاسخ پندارگرای ساده اندیش باید گفت: انتظار عالمان و مسلمانان از دین که سبب پیروی آنان در طول تاریخ از همه آموزه های دین شده, ریشه در خود دین دارد. وقتی که صدها آیه و روایت, همان گونه که اشاره کردیم از جامع بودن اسلام سخن می گویند, طبیعی است که عالمان دینی و همچنین مسلمانان متعبد, چنین انتظاری هم از دین داشته باشند. این انتظار تنها برای کسانی عاشقانه و بیهوده است و یا تنها کسانی این برداشت را دارند که آیات قرآنی و روایات رسیده از معصومان(ع) برای آنان سند و حجّت نباشد و یا در دلالت آنها شکّ داشته باشند و برخلاف دلالت روشن بسیاری از متون اسلامی, بگوید: اسلام کاری به شؤون دنیوی انسانها ندارد. این افراد در بحث (انتظار از دین) با الگوگیری از متفکران غربی و با پیش فرض این که دین امری قلبی است و نباید در امور دنیوی دخالت کند به این نتیجه رسیده اند و به جای این که ببینند: (اسلام) چه می گوید و یا بفهمند چه می گوید, برای اسلام تعیین تکلیف می کنند. مقوله (دین حداقل و دین حدّاکثر) و انتخاب نظریه حداقلّ, نیز, تعیین تکلیف برای دین و بی اعتنایی به متون دینی است. این دیدگاهها هر چند نو می نماید, ولی به قول استاد شهید, همان (تفسیر به رأی) و (ایمان ببعض و کفر ببعض) است. براساس این نظریه, از دین نباید پرسید که قلمرو آن تا کجاست و به چه کار می آید, بلکه این پیش فرض هر فرد است که انتظار وی را از دین روشن می سازد.
علل رویکرد به اندیشه جدایی دین از امور دنیوی
ریشه یابی هر دیدگاه و نظری, هر چند خوار مایه و کم ارزش, می تواند به نقد و هرچه رخشان و شفاف شدن دیدگاههای با ارزش گران مایه, کمک کند. از این روی, در این بخش به ریشه یابی پندار پندارگرایانی که می گویند: دین از سیاست و از امور دنیوی جداست, می پردازیم:
علاّمه استاد شهید مطهری, با اشاره به پیشینه این اندیشه در جهان اسلام111, به دو علّت مهم و اساسی زیر اشاره می کند:
1. نشناختن درست اسلام و سنجش آن با مسیحیت: برخی از روشنفکران در جهان اسلام, با الگوگیری از متفکران غربی در مباحث تئوریک دینی, این مباحث را به همان گونه که در غرب مطرح است کپی و ترجمه کرده و به میان مسلمانان آورده اند. این کار از آن جا که در چشم برخی, حرکت نوگرایانه اسلامی شناخته می شود, تشویقی خام و دروغین نسبت به این افراد را در پی داشته است. به عقیده ما این فاجعه بارترین قیاس در تاریخ روشنفکری در جهان اسلام به شمار می آید.
استاد شهید, در بسیاری از آثار خود, به این افراد هشدار می دهد که فرهنگ دینی اسلام با فرهنگ دینی مسیحیت, از بسیاری زوایا ناهمخوانی دارند, از جمله:
الف. قرآن بی شکّ, کلام خداست. امّا کتاب مقدس مسیحیان که از عهد عتیق و جدید تشکیل شده و هر کدام دارای چندین کتاب است, چنین نیست, خود مسیحیان هم چنین ادعایی ندارند.
ب. در کتابهای مقدس مسیحیان, گاه مطالبی آمده که با علم و عقل ناسازگار است و این خود بهترین دلیل بر تحریف سخنان خداست.
ج. کتابهای موجود مسیحیان بیش تر در بردارنده احکام و آموزشهای عبادی و اخلاقی است و در آنها رهنمود و اصولی برای اداره جامعه دیده نمی شود.112
با چنین وضعی, طبیعی است که در فرهنگ دینی مسیحیت موجود, به (جدایی دین از سیاست) حکم گردد و شؤون زندگی, به دنیوی و اخروی بخش شود و بخشی به (قیصر) و بخشی نیز به (کلیسا واگذار گردد; چرا که در این صورت حتی اگر دینداران نیز تشکیل حکومت دهند باید براساس عقل و علم جامعه را اداره کنند.
اما اسلام, هرگز جدایی دین از سیاست و دوگانگی دنیا و آخرت را نمی پذیرد و آموزش نمی دهد. همان گونه که یادآور شدیم: قرآن, نیاز به دین و پیامبران و هدف آنان را دنیا و آخرت با هم می داند. پیامبر(ص) در نخستین فرصت مسجد بنا کرد و آن را جایگاهی برای حکومت و قضاوت قرار داد. بنابراین جدا افکندن بین شؤون زندگی در اسلام, نادرست است.
استاد شهید, بر این نظر است که این اندیشه, خاستگاه بیرونی دارد:
(ما با این نغمه که اسلام خوب است; امّا به شرط این که محدود به مساجد و معابد باشد و به اجتماع کاری نداشته باشد, در حدود نیم قرن است که آشنائیم. این نغمه, از ماوراء مرزهای کشورهای اسلامی بلند شده و در همه کشورهای اسلامی تبلیغ شده است.)113
در حقیقت این اندیشه, رهیافت و تجربه ناکامیهای کلیسا در اداره جامعه است. و تجربه دین مسیح و مسیحیان, به هیچ روی نمی تواند برای جهان اسلام, الگو قرار بگیرد. کسی که فرهنگ جامع اسلام را به درستی بشناسد, در می یابد که دنیا و آخرت, سیاست و دیانت, چونان روح و جسم در آموزه های این دین به هم در آمیخته اند:
(همه جانبگی از جمله امتیازات اسلام نسبت به ادیان دیگر است و به تعبیر درست تر از جمله ویژگیهای صورت کامل و جامع دین خدا نسبت به صورتهای ابتدایی, جامعیت و همه جانبگی است. منابع چهارگانه اسلامی, کافی است که علمای امّت, نظر اسلام را درباره هر موضوعی کشف نمایند. علمای اسلام, هیچ موضوعی را به عنوان این که بلاتکلیف است, تلقّی نمی کنند.)114
و درجای دیگر با عنوان: (زندگی گرایی) می نویسد:
(اسلام, یک دین زندگی گر است نه زندگی گریز; لهذا با (رهبانیت) به شدت مبارزه کرده است: (لارهبانیة فی الاسلام). در جامعه های کهن, همیشه یکی از دو چیز وجود داشت: یا آخرت گرایی و زندگی گریزی: (رهبانیت).
و یا زندگی گرایی و آخرت گریزی: (تمدن توسعه).
اسلام آخرت گرایی را در متن زندگی گرایی قرار داد. از نظر اسلام, راه آخرت از متن زندگی و مسؤولیتهای زندگی دنیایی می گذرد.)115
سپس استاد شهید, با اشاره به آثار زیانبار این اندیشه وارداتی, مسلمانان را آگاه تر و بیدارتر از آن می داند که به این نغمه های شوم گوش فرا دهند. مردم مسلمان دریافته ند: رهنمودهای اجتماعی اسلام, فلسفه زندگی آنان را تشکیل می دهد. مسلمانان با داشتن این چنین قانونهایی است که در برابر غرب احساس استقلال و شخصیّت می کنند و از سلطه فرهنگ غربی بر کشورهای اسلامی جلو می گیرند.116
2. افزون بر این, این اندیشه, خاستگاه استعماری نیز دارد. استعمارگران و ایادی آنان القاء کردند که دین مال مسجد است و باید کار خود را در آن جا انجام دهد و نباید کاری به مسائل سیاسی اجتماعی داشته باشد.117 انگیزه آنان از نشر این گونه اندیشه ها مسخ آموزه های حرکت آفرین اسلام, چون: جهاد و مبارزه با ستمگران, استقلال و آزادیخواهی و تشکیل حکومتی اسلامی است. آنان با نشر این گونه سخنان سخیف در قالب آرا و اندیشه ها, بر آنند که اسلام راستین را از صحنه اجتماعی و مسلمانان, بویژه عالمان و رهبران آنان را از دخالت در سیاست باز دارند. تا در عین ادّعای مسلمانی نسبت به این امور بی تفاوت گردند. یکی از ایادی استعمار در این باره می نویسد:
(با خواستارشدن (جدایی دین از سیاست) از دین می خواهیم که خودش به دلخواه و با رضایت خاطر خودکشی کند.)118
استاد شهید, مسلمانان صدر اسلام, مسلمانانی که در جنگهای ایران و روم شرکت کردند, می ستاید جامع بودن آنان را چنین توصیف می کند:
(آنان در عین پرستش خدا, روزه داری و راز و نیاز شبانه با خداوند, چنان در میدان جنگ می جنگیدند که هیچ کس را توان مقابله با آنان نبود. اگر کسی تنها به عبادت و مسجد بسنده می کرد او مسلمان نبود. همچنین اگر او تنها در میدان جنگ شمشیرش خوب کار می کرد و خبر دیگری نبود, او یک آدمی بود که دنبال طمعش می رفت, مانند همه کشورگشایان دیگر که دنبال طمعشان می روند.)119
استاد, ارج و ارزش این مسلمانان و کارایی اسلام را در جامع بودن و همه سو نگری می داند. به نظر وی, اگر این جامعیت از اسلام گرفته شود, اسلام با آفتی بزرگ و خطری جدی روبه رو خواهد شد و سلامت آن به خطر خواهد افتاد بر همین اساس عالمان و مصلحان جهان اسلام, از دیرباز با این اندیشه در افتادند. استعمار, در کشورهای اسلامی, بسیار تلاش ورزید تا پیوند دین و سیاست را سست کند و بین آن جدایی بیفکند120, با عَلَم کردن علمانیت, ملی گرایی, عربیزم, پان عربیزم. در ایران نیز, این اندیشه رواج پیدا کرد. امّا عالمان بیدار و آگاه, بویژه امام خمینی با آن به مخالفت برخاست و مردم را به حرکت درآورد و در گفتار و عمل بر این اندیشه خط بطلان کشید و حکومت اسلامی را تأسیس کرد.121
اکنون که اسلام در این مرز و بوم, بر کرسی اقتدار نشسته و جلال و شکوه یافته و دین و سیاست در هم آمیخته و دوشادوش ره می پویند, استعمار, بیش از پیش, سخن و برنامه خود را از نوک قلمِ قلم به دستان ناآگاه و یا فریب خورده و یا کینه ورز, به صفحه کاغذ جاری می کند و می نویسد و یا می نویساند: (اسلام قلمرو اجتماعی سیاسی) ندارد, (شأن دین و یا عالمان دینی بالاتر از آن است که در حکومت و امور دنیوی دخالت کنند) و…
این ارتجاع و بازگشت به گذشته است, گذشته ای که مورد پسند استعمارگران و حاکمان ستمگر بود و هست در حقیقت این افراد, خواسته یا ناخواسته آب به آسیاب دشمن می ریزند. هشیاری و تیزبینی امت اسلامی, بویژه عالمان دینی آنان را ناکام خواهد گذاشت.
استاد شهید, پیش از انقلاب اسلامی, به هنگام نقد این اندیشه می نویسد:
(مردم سرزمین های اسلامی, بیش از پیش به ارزش تعلیمات اسلامی پی برده اند و تشخیص داده اند که یگانه فلسفه مستقل زندگی آنها, اسلام و مقررات اسلامی است و با هیچ قیمتی آن را از دست نخواهند داد. مردم مسلمان پی برده اند که تبلیغ علیه قوانین اسلامی, جز یک نیرنگ استعماری نیست.)122
پیوند دین و سیاست در روزگار غیبت
روشن شد, اسلام مکتبی است جامع و در ابعاد فردی, اجتماعی, سیاسی, اقتصادی, تربیتی و… طرح و رهنمود دارد.
به عقیده و باور شیعه که ریشه در اسلام ناب دارد, در روزگار حضور, در رأس اداره جامعه باید معصوم قرار داشته باشد و بست و گشادکارها باید زیر نظر او باشد.حال شیعه در روزگار غیبت چگونه می اندیشد؟ وضعیت چگونه است؟ آیا به هنگام غیبت, هر نظامی را که خود مردم بپذیرند, می توانند به اجرا درآورند و به این شیعه مهر تأیید می زند و آن را اسلامی می داند؟ و یا این که در دوره غیبت نیز, طرح و سیستم خاصّی را برابر آموزه ها و دستورات اسلام پیشنهاد می کند؟
بله, شیعه برابر آموزه ها و دستورهای اسلامی و رهنمودهای امامان معصوم, طرح و پیشنهاد ویژه ای دارد. می گوید: در روزگار غیبت, حکومت اسلامی براساس ولایت فقیه, شکل می گیرد و ولی فقیه, به عنوان نایب و جانشین امام(ع) همان اختیارهای حکومتی امام معصوم(ع) را دارد علمای شیعه همین دیدگاه را از متون روایی استخراج و نسل پس از نسل به بررسی آن پرداخته و گفته و واگفته اند, تا به زمان ما رسیده است و شهید مطهری نیز, آن را پذیرفته 123 و برای فقیه همان قلمرو کاری را قبول دارد در مسائل حکومتی و اداره جامعه که برای معصوم باور دارد.124
پس اسلام برای دوره غیبت, طرح و سیستم دارد. البته داشتن طرح و سیستم به این معنی نیست که شکل حکومت و همه جزئیات آن را ارائه کرده باشد, بلکه مقصود ما از طرح و سیستم, مجموعه اصول و قانونهایی است که سازماندهی جامعه باید برابر همان اصول صورت پذیرد اصولی چون: حاکمیت خدا و قانونهای او, نفی طاغوتان و ستمگران و اهداف کلّی حکومت همانند: تأمین قسط و عدالت, رعایت حقوق مردم و… اصل اطاعت از حاکمان شرعی (در دوره حضور امامان معصوم(ع) و در دوره غیبت, نایبان آن بزرگواران) و بسیاری از اصول ارزشی دیگر. امّا آیا اسلام درباره شکل حکومت, شیوه اجرایی اصولی که بر شمردیم و پیاده کردن آنها در جامعه و نفوذ دادن آنها در لایه های اجتماع هم طرح و برنامه ویژه ای دارد, یا خیر چگونگی اجرا را به مردم واگذارده است؟ استاد شهید مطهری بر این نظر است که این بخش را اسلام به مردم واگذاشته است:
(اسلام به شکل ظاهر و صورت زندگی, که وابستگی تام و تمامی به میزان دانش بشر دارد, نپرداخته است. دستورهای اسلامی مربوط است به روح و معنی و هدف زندگی و بهترین راهی که بشر باید برای وصول به آن هدفها پیش بگیرد. علم, نه هدف و روح زندگی را عوض می کند و راه بهتر و نزدیک و بی خطرتری به سوی هدفهای زندگی نشان داده است. علم همواره وسائل بهتر و کامل تری برای تحصیل هدفهای زندگی و پیمودن راه وصول به آن هدفها در اختیار قرار می دهد.
اسلام, با قراردادن هدفها در قلمرو خود و واگذاشتن شکلها و صورتها و ابزارها در قلمرو علم و فن از هر گونه تصادمی با توسعه فرهنگ و تمدن پرهیز کرده است, بلکه با تشویق به عوامل توسعه تمدن; یعنی علم و کار و تقوا و اداره و همت و استقامت, خود نقش عامل اصلی پیشرفت تمدن را به عهده گرفته است.)125
پس اسلام, به ابزارها و شکلها اهمیت ویژه نمی دهد و درماندگاری آنها, تأکید نمی کند. زیرا ابزارهای زندگی در هر عصری بستگی دارد به میزان اطلاعات علمی بشر. هر اندازه اطلاعات گسترش یابد ابزارها کامل تر می شوند اسلام, برای حمل و نقل, کشاورزی, خیاطی, جنگ و… ابزار خاصّ را پیشنهاد نکرده است, تا با پیشرفت علم که آن ابزار منسوخ گردد و تضاد میان علم و دستورات اسلام پدید آید. این یکی از جهاتی است که کار همراهی و دوشادوش حرکت کردن اسلام را با پیشرفت و ترقی زمان آسان کرده است.
شکل حکومت و شیوه اداره جامعه در اختیار خبرگان امت اسلامی است و در بستر زمان و مکان در خور تغییر و دگرگونی خواهد بود. همان گونه که امام خمینی شکل حکومت اسلامی را پس از انقلاب اسلامی, (جمهوری) پیشنهاد کرد و مردم نیز, به پیشنهاد امام رأی دادند.
اصطلاح (جمهوری) در فلسفه سیاسی, مفهومی ثابت و غیر درخور دگرگونی نیست. نظامهای حکومتی آمریکا, فرانسه و بسیاری از کشورهای دیگر جمهوری است, با این حال, نظام حکومتی هر یک از این کشورها از زوایای گوناگون با یکدیگر تفاوت دارند. بنابراین, کسانی که پنداشته اند: (جمهوری) شکل ویژه ای از حکومت است و نظام ما که جمهوری نام گرفته, باید در همه زوایا, از همان شکل تقلید کند, درست نیست, زیرا مردم ما مسلمانند و شکلی از جمهوری را می خواهند که با اصول و معیارهای اسلامی همخوانی داشته باشد. به همین جهت, پسوند (اسلامی) نیز به آن افزوده شده است که دورنمایه و محتوای حکومت را مشخص می کند و بر پندار پندار گرایان ساده اندیش مقلد, امّا در لباس روشنفکر, که بین (جمهوریت) و (اسلامیت) ناسازگاری می بینند, خط بطلان می کشد. این افراد پنداشته اند که هر گاه حکومتی جمهوری بود, ناگزیر باید لائیک باشد و غیردینی, همان گونه جمهوریهای غربی و جمهوریهای وابسته به آنها چنین اند. هیچ گاه نیندیشیده و به خود اجازه اندیشیدن نداده اند که چه بسا حکومتی و مردمی تن به گونه ای از (جمهوریت) بدهند که با دین و مرام و مسلکی خاص, همخوان باشد, هم ان گونه که در ایران چنین است و مردم (جمهوریت) را با درونمایه و محتوای اسلامی و جهت گیری اسلامی پذیرفته اند:
استاد شهید مرتضی مطهری در مصاحبه ای به شرح به شبهه ناسازگاری (جمهوریت) و (اسلامیت) پاسخ گفته است.126
از یادداشتهای استاد شهید برمی آید که آن بزرگوار در صدد بوده است که اندیشه های سیاسی و حکومتی خود را به گونه ای منسجم تدوین و عرضه کند که با شهادت ایشان این آرزوی بزرگ جامه عمل نپوشید. با این حال, آثاری که از استاد به جای مانده, به روشنی اندیشه های سیاسی و مبانی حکومتی وی را می نمایاند. استاد شهید, افزون بر مباحث یاد شده, گاه به شرح و گاه به اجمال به مقوله های زیر نیز پرداخته است که برای اهل نظر, بسیار راه گشاست: ضرورت حکومت اسلامی به دلیل عقل و نقل, حکومت و مشروعیت, انواع حکومت, حقوق متقابل حاکم و مردم, نارسایی مفاهیم کلیسایی از منظر حقوق سیاسی, سیستم قانونگذاری اسلام, قانونهای ثابت و متغیر, شیوه حکومت, اهداف حکومت, اخلاق کارگزاران حکومتی و… همچنین پاسخ به پاره ای از شبهه ها در مسائل سیاسی و حکومتی از جمله: دموکراسی و دین, دموکراسی و ولایت فقیه و…
چون این گفتار به درازا کشید, از گزاره ها و مقوله های یاد شده, تنها به مقوله دموکراسی از دیدگاه ایشان می پردازیم و این گفتار را به پایان می بریم. انتخاب دموکراسی برای بحث, بدین سبب است که این مقوله, پیوندی مستقیم با قلمرو اجتماعی دین دارد; زیرا به گفته استاد شهید, دموکراسی جدید در غرب از هنگامی شروع شد که متفکران الهی, متوجه شدند آیین مسیحیت نمی تواند در همه ابعاد زندگی انسانها, بویژه زندگی سیاسی و اجتماعی آنان نقش داشته باشد. بدین جهت, به محدود کردن قلمرو دین به زندگی فردی انسان و ارتباط او با خدا روی آوردند و مسائل سیاسی و اجتماعی را از قلمرو دین حذف کردند, آن گاه به ناچار حکومت را به دست مردم سپردند (دموکراسی) تا گرفتار استبداد و دیکتاتوری نشوند.127 شاید بتوان این حادثه را در غرب و در بستر مسیحیت تحریف شده, توجیه کرد; امّا آیا چنین چیزی می تواند مورد پذیرش متفکران اسلامی قرار گیرد؟ هر چند از آنچه در پیش آوردیم, پاسخ این پرسش نیز به دست می آید, ولی برای روشن تر شدن آن, اشاره ای به برخورد متفکران اسلامی از جمله شهید مطهری با دموکراسی و دین و دموکراسی و ولایت فقیه خواهیم داشت.
دموکراسی و ولایت فقیه
از زمانی که (موکراسی) در کشورهای اسلامی طرح شد, کسانی آن را با شریعت و دین ناسازگار دیدند و کسانی سازگار. پس از انقلاب اسلامی و طرح ولایت فقیه, این مباحث اوج گرفت. بعضی از سازگاری ولایت فقیه با حاکمیت ملی و دموکراسی دفاع کردند و شماری آن را ناسازگار با دموکراسی دانستند. این بحث, همچنان ادامه دارد.
استاد شهید مرتضی مطهری, پیش از انقلاب اسلامی, به ریشه دموکراسی درغرب اشاراتی دارد128 و پس از انقلاب اسلامی, از کسانی است که از سازگاری گونه ای از دموکراسی با دین و ولایت فقیه سخن گفته است. به نظر ما, چون واژه (دموکراسی) همچون بسیاری از واژه های دیگر: توسعه, جامعه مدنی و… تعریف روشنی ندارد, بنابراین باید پیش از ردّ و اثبات, مقصود خود را از (دموکراسی) روشن کنیم و به تعریف مشترکی ازآن دست یابیم و سپس آن را با دین و ولایت فقیه بسنجیم, در این صورت, بسیاری از اختلافها بر طرف می شود.
اگر مقصود ما از (دموکراسی) گونه ای از حکومت باشد که انتخاب حاکم و وضع قانون و… در اختیار مردم است و هر قانونی را که مردم و یا دست کم نمایندگان آنان وضع کردند, باید اجرا شود و محترم بشمرند, هر چند با شریعت اسلامی ناسازگار باشد, بی گمان, چنین مفهومی با دین و ولایت فقیه سازگار نیست; زیرا در اسلام حقّ حاکمیّت و تشریع ویژه خداوند است: (ان الحکم الاّ للّه) تنها خداست که مصلحتها و همچنین مفسده ها را می شناسد و حقّ قانونگذاری دارد.
بنابراین, اگر مقصود از (دموکراسی) و (حاکمیت ملّی) ارزش و اعتبار رأی مردم در برابر حکم خدا باشد, هیچ ارزشی ندارد و متفکران اسلامی, از جمله شهید مطهری این گونه از دموکراسی را به هیچ روی سازگار با دین نمی دانند و هیچ اعتباری برای آن قائل نیستند.
امّا اگر مقصود از (دموکراسی) این باشد که مردم در چارچوب احکام الهی, در سرنوشت خود دخالت کنند, چنین چیزی نه تنها با اسلام سازگار است که اسلام دخالت مردم را در سرنوشت سیاسی خود, به عنوان تکلیفی الهی می داند.
شهید مطهری و بسیاری از متفکران اسلامی, که از سازگاری دین و دموکراسی, دموکراسی و ولایت فقیه سخن گفته اند, به این گونه از دموکراسی نظر داشته اند. به عقیده ایشان کسانی که (دموکراسی) را با دین و یا ولایت فقیه ناسازگار می داند, یا اسلام را درست نشناخته اند و یا این که به همان (دموکراسی غربی) نظر داشته اند:
(منشا اشتباه آنان که اسلام بودن جمهوری را منافی با روح دموکراسی می دانند, ناشی از این است که دموکراسی مورد قبول آنان, هنوز همان دموکراسی قرن هیجدهم است که در آن حقوق انسان در مسائل مربوط به معیشت و خوراک و مسکن و پوشاک و آزادی در انتخاب راه معیشت مادّی خلاصه می شود; امّا این که مکتب و عقیده و وابستگی به یک ایمان هم, جزو حقوق انسانی است… به کلّی به فراموشی سپرده شده است.)129
و درباره ولایت فقیه می نویسد:
(اساساً فقیه را خود مردم انتخاب می کنند و این امر عین دموکراسی است.)130
پس اسلامی بودن این جمهوری و مبتنی بودن آن برولایت فقیه, به هیچ روی, با حاکمیّت ملّی و دموکراسی ناسازگاری ندارد; زیرا اصول دموکراسی ایجاب نمی کند که بر یک جامعه ایدئولوژی و مکتبی حاکم نباشد. در کشورهای گوناگون, احزاب, به طور معمول خود را وابسته به یک ایدئولوژی می دانند و این امر را نه تنها ضدّ دموکراسی نمی دانند که به آن افتخار هم می کنند:
(اما اشتباه آنها که این مفهوم (جمهوری اسلامی) را مبهم دانسته اند (و آن را با حاکمیت ملّی و دموکراسی ناسازگار) ناشی از این است که حق حاکمیت ملّی رامساوی با نداشتن مسلک و ایدئولوژی و عدم التزام به یک سلسله اصول فکری درباره جهان و اصول علمی درباره زندگی دانسته اند. اینان می پندارند که اگر کسی به خوبی, مسلکی, مرامی و دینی ملتزم و متعهد شد و خواهان اجرای اصول و ضوابط آن گردید, آزاد و دموکرات نیست. پس اگر کشور اسلامی باشد, یعنی مردم مؤمن و معتقد به اصول اسلامی باشند و این اصول را بی چون و چرا بدانند, دموکراسی به خطر می افتد.)131
واژه (جمهوری) شکل حکومت را, که نوعی دموکراسی است, روشن می کند: یعنی مردم حقّ دارند سرنوشت خود را خود در دست بگیرند و این ملازم با این نیست که مردم پای بند مکتبی نباشند. آیا معنای دموکراسی این است که انسان به هیچ مکتبی پای بند نباشد و یا این که هر فردی برای خود مکتبی داشته باشد؟ آیا اعتقاد به یک سلسله اصول علمی یا منطقی یا فلسفی و بی چون و چرا دانستن آن اصول برخلاف دموکراسی است و یا خلاف دموکراسی این است که آدمی به اصولی که مورد پذیرش اکثریت جامعه است, اعتقاد نداشته باشد و آنها را درخور چون و چرا بداند, ولی به دیگران اجازه چون و چرا در اعتقادات و اندیشه های خود را ندهد؟
اکثریت قاطع ملت ایران, مسلمانند و می خواهنداین حکومت با اصول و آموزه های اسلام اداره شود و در مدار اصول اسلامی حرکت کند و این به هیچ روی با دموکراسی ناسازگار نیست.132 بلکه اگر آنان را از این حقّ محروم گردانیم در حقیقت (حاکمیّت ملّی) آنان را خدشه دار کرده, بلکه از بین برده ایم.
بنابراین, اگر مقصود از دموکراسی و حاکمیت ملی, این باشد که مردم در چارچوب احکام الهی در سرنوشت خود دخالت کنند, سخنی است درست و سازگار با مبانی فلسفه سیاسی اسلام. سفارش قرآن به رایزنی و استفاده پیامبر(ص) و امام علی(ع) از این شیوه در امور حکومتی بیانگر آن است که اسلام به دخالت مردم در سرنوشت خودشان ارج نهاده است.133 حاکمان اسلامی, باید به اصول یاد شده نه تنها باور داشته باشند که عمل کنند.
و اما اگر مراد از دموکراسی, این باشد که مردم در برابر قانون الهی قانون وضع کنند و یا در قانونهای الهی با آنان رایزنی شود, بی گمان چنین معنایی با دین سازگار نیست و در حکومت اسلامی جایی ندارد. بر این اساس, دموکراسی در اسلام در برابر دموکراسی غرب است:
(دموکراسی غربی اش فاسد است, شرقی اش هم فاسد است, دموکراسی اسلامی صحیح است.)134
|