ماهان شبکه ایرانیان

چه خوب راحت شدیم!

مدتی از اقامت ما در اردوگاه موصل دو یک قدیم می گذشت، بچه ها الحق و الانصاف روحیه ای بالا و حال و هوای خوبی داشتند

مدتی از اقامت ما در اردوگاه موصل دو یک قدیم می گذشت، بچه ها الحق و الانصاف روحیه ای بالا و حال و هوای خوبی داشتند. ولی یکی از مسائل آزار دهنده اسرا در اردوگاه ما، وجود تعدادی از افراد غیر نظامی بود که به هنگام خروج غیر قانونی از ایران به سمت کویت، توسط نیروهای عراقی دستگیر شده بودند. گرچه بسیاری از آنان همچون هرایرانی با شرافت دیگری، سرشان در کار خودشان بود، ولی تعدادی هم تا می توانستند بچه ها را اذیت می کردند و با توجه به اینکه عرب زبان هم بودند، تبدیل به یک قطب جاسوسی برای عراقیها شده بودند یکی از آنها شخصی بود به نام «ع ز» که نقش مترجم رسمی عراقیها را بازی می کرد و گاه در اتاقهای شکنجه، خود به جای سربازان عراقی شکنجه می کرد.

 

او سخت تحت حمایت عراقیها بود و می کوشید تا با فریب و دغل، عده ای را جذب کند و یک باند قوی جاسوسی به راه اندازد. در همان حین که بچه ها از او و همدستانش به تنگ آمده بودند، عراقیها تعدادی دیگر از هواداران گروهکهای محارب را نیز به اردوگاه آوردند. به نظر می رسید این کار عراقیها خیلی حساب شده انجام گرفته است، لذا باید چاره ای می اندیشیدیم.

 

بچه ها به این فکر افتادند که «ع ز» را که سرگروه جاسوسان بود، یک گوشمالی درست حسابی بدهند، تا دیگران نیز حساب کار خود را بکنند. البته کار خطرناکی بود. چون اگر عراقیها می فهمیدند، نه تنها سلولهای انفرادی و شکنجه های سازمان استخبارات بغداد، بلکه احتمال اعدام هم در انتظارش می بود. ولی به هرحال باید کاری می شد.

 

آن روز صبح طبق معمول نماز جماعت اقامه شد. هنوز مشغول تعقیبات نماز بودم که برادر «یداللّه »آمد پیش من و با همان لهجه شیرین اصفهانی گفت: حاجی یک استخاره بگیر. جواب استخاره این آیه شریفه آمد:

 

«اِذْهَبْ اِلی فِرْعَوْن اِنَّهُ طَغی»

با تبسم گفتم: چی در سرداری؟ گفت: جواب چیه؟ گفتم: خوبه. آیه می فرماید: «بروسراغ فرعون که زیادی گردن کشی کرده است». لبخندی زد، بعد هم تشکر کرد و رفت.

 

بعد از ظهر همان روز،مشغول استراحت بودیم که به طور غیر عادی، با صدای سوت عراقیها از جای برخواستیم. سراسیمه به داخل اردوگاه ریختند و همه را داخل آسایشگاه جای دادند.بعد هم خبر آمد که گوش «ع ز» را بریده اند. ولوله ای به پا شده بود. یکی می گفت: کی این کار را کرده است؟ دیگری می گفت: عراقیها بدجوری انتقام می گیرند. اما با همه این احتمالات، واقعاً خوشحال بودند. چون می دانستند بار دیگر امنیت ایجاد می شود و جاسوسها حساب کارشان را خواهند کرد. در همین اثنا برادر «یداللّه» سری به من زد و گفت: حاجی دستت درد نکنه؛ استخاره ات حرف نداشت: «اِذْهَبْ اِلی فِرْعَوْنَ اِنَّهُ طَغی». گردن گردنکش بریده شد.

 

ماجرا طولانی است. اما همان حادثه باعث شد که جاسوسان اعتصاب کنند و به عراقیها گفتند؛ ما امنیت نداریم. باید ما را به جای دیگری منتقل کنید و همان هم شد.

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان