شناسه : ۳۹۹۹۲۴  -   جمعه ۶ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۶:۱۹
    
    مقام وَرع و قناعت
    
    
    حذر از حرام
| ;وَرَع نیست جز اجتناب از حرام | ;کز او بر حلال آیَدَت احترام | 
| ;مخور آنچه آید به کامت لذیذ | ;که جان گردد از لذت تن پلید | 
| ;به لذّات دنیا مشو پای بست | ;که خود عاقبت رفت خواهی ز دست | 
| ;تو را باید اول حذر از حرام | ;که دور است اَکْلِ حرام از کرام | 
| ;حرام است چون آتش دودناک | ;که دودش کند تیره دل را هلاک | 
| ;نه گرمی از او سر زَنَد نی فروغ | ;کند دعوی راستی در دروغ | 
| ;ز مال حرام ار کسی گشت سیر | ;به حسرت نمردند شاه و وزیر | 
| ;دل پاک از نان و آب حرام | ;شود سر به پا تیره و چرک فام | 
| ;نشد تشنه سیراب از آب شور | ;که گردید آخر ز شوراب کور | 
| ;نگویم که دوری بجوی از حرام | ;که کس را در او نیست نقص از کلام | 
| ;دل اندر وَرَع آن زمانی ست پاک | ;که دور آید از لقمه شبهه ناک | 
| ;کسانی که راه ورع رفته اند | ;ره خوردن شُبهه نگرفته اند | 
* * *
| ;به دقت نظر کن به هر لقمه ای | ;که نبود ترا شبهه در طعمه ای | 
| ;به شبهه مَبَر لقمه را در دهن | ;که از ریشه خشکد درخت کهن | 
| ;ببین کز چه ره لقمه آری به کف | ;که هر قطره گوهر نشد در صدف | 
| ;مخور نان بی کار بگرفته مزد | ;که بی کار بگرفته مزد است دزد | 
| ;تو را نان همی باید از دسترنج | ;که از دسترنج آروری ره به گنج | 
| ;به کَدِّ یمین و عرق در جبین | ;توان خوردن از خار تَر انگبین | 
| ;ترا دست و پا گر شود آبله | ;حلال است بر تو گرفتن صله | 
| ;چو مرغی که از هر طرف بنگرد | ;پس آن گه پی چینه دل بسپرد | 
| ;تو نیز از ورع بنگر ای خیره مرد | ;کز این نان و آبت چه بایست کرد | 
| ;ورع را بسی رهروی مشکل است | ;در آغوش هرکس رود خوشکل است | 
| ;عروس ورع کمتر آید به بر | ;زهی شیر مردی کز او شد خبر | 
| ;گرت از ورع دل شود پر ز نور | ;توان در حضور آمد از راه دور | 
| ;وگرنه دل آلوده از هر حرام | ;نبیند در آن پیشگه احترام | 
 
برگ گل
| ;قناعت کن ای سالک راه دین | ;که عزت بود با قناعت قرین | 
| ;قناعت کسی را بود در جهان | ;که پیوسته بندد طمع در دهان | 
| ;به قسمت خداوند روزی رسان | ;دهد روزی ناکسان و کسان | 
| ;نخورده است کس قسمت هیچ کس | ;که جفت است پیوسته رزق و نَفَس | 
| ;ز اندازه خود فزون خواستن | ;بود از طَمَع قدر خود کاستن | 
| ;طمع آدمی را به ذلت کشید | ;شب و روز بار مذلت کشید | 
| ;پی رزق مقسوم نتوان دوید | ;که خواهد رسید آنچه باید رسید | 
| ;تنی از جهان رخت بیرون نبرد | ;که تا آخرین روزی خود نخورد | 
| ;چو رزق خود او خورد یکسر تمام | ;بر او پر زند مرگ هم چون حَمام | 
| ;مکن بیشْ از روزی خود طلب | ;منه بر خود از حرصْ بارِ تعب | 
| ;قناعت به رزقِ خدا داده کن | ;شکم سیر از قوت آماده کن | 
| ;ز شاخ طمع میوه هرگز مجوی | ;که هرگز به پنگان نگنجیده جوی | 
| ;به راه طمع هیچ منزل مبین | ;جز آن دم که بر خاک مالی جبین | 
| ;قناعت بود منزل رهروان | ;در آن منزل افتاده بس کاروان | 
 
گنج بی پایان قناعت
| ;کسی از قناعت گزندی ندید | ;که گنجی است پایان وی ناپدید | 
| ;تو آن گنج پنهان میفکن ز دست | ;که پیوسته هر جا تویی با تو هست | 
| ;بر اندام تو جامه عزتی است | ;که بر هر عزیزی ترا منتی است | 
| ;کسی گر قناعت کند اندکی | ;به چشمش گدا و شه آید یکی | 
| ;به ذلت نپوشد لباس طمع | ;زند خیمه بر عزت مَن قَنَع | 
| ;سری را که شد از قناعت کلاه | ;نگشت از طمع هیچ گاه خاک راه | 
| ;نشد پای قانع مقید به قید | ;که دست طمع کرد کوته ز صید | 
| ;مکش پای خود بیشتر از گلیم | ;که هر جا سر آری کنی دل سلیم | 
| ;طمع پیشه بر بندگان خدا | ;ستم پیشه گردد ز هر ره جدا | 
| ;به حرص و شره در پی جمع مال | ;طمع را مجالی دهد لا محال | 
| ;طمع خارج از حد قانون بود | ;وزو عاقبت هر دلی خون بود | 
| ;چو خارج شد از مسلک اعتدال | ;شود هر تنی لاجرم پایمال | 
| ;کسی مال دنیا به وجه اَتَمّ | ;نیاورده بر کف به جز از ستم | 
| ;قناعت بود پیشه مَعدلت | ;کز او می توان یافت هر منزلت |