روزنامه شرق - حسین عیدی زاده: هونگ سانگ- سو، کارگردان ٥٧ ساله اهل کره جنوبی این روزها با چنان سرعتی فیلم میسازد که فقط میشود با دوران اولیه فیلمسازی ژان لوک گدار مقایسهاش کرد، همان زمانی که گدار «ازنفسافتاده» و «سرباز کوچک» را در یک سال ساخت و یا «دو سه چیزی که از او میدانم»، «زن چینی» و «آخر هفته» را هم در یک سال ساخت. سانگ- سو سال ٢٠١٧ سه فیلم ساخته و هنوز سال تمام نشده.
این سه فیلم «شبهنگام تنها در ساحل»، «دوربین کلر» و «روز بعد» هستند که دو فیلم دوم در جشنواره فیلم کن ٢٠١٧ نمایش داشتند و فیلم اول در جشنواره فیلم برلین ٢٠١٧. البته این شور و هیجان در فیلمسازی بخشی جداییناپذیر از کارنامه سانگ- سو است و عادت دارد به سالی دو فیلم و یا حتا سه فیلم ساختن. این شور و هیجان در چند سال اخیر با بداههپردازی، نوشتن فیلمنامه سر صحنه یا شب قبل از فیلمبرداری (نقل به مضمون) و الهامگرفتن از المانهای خودزندگینامهای همراه شده است.
این اشارههای خودزندگینامهای در فیلم «شبهنگام تنها در ساحل» به اوج خودش رسیده است. فیلمی که اساسا انگار از رابطه سانگ- سو و بازیگر فیلمهایش کیم مین- هی (بازیگری که در «همین حالا، نه همونموقع» هونگ سانگ- سو بازی کرده و با «ندیمه» پارک چان ووک به شهرت رسید) الهام گرفته و ظاهر کارگردان فیلم بیشباهت به ظاهر هونگ سانگ- سو با آن عینک گردش نیست. اما فیلمهای متأخر سانگ- سو، چه «شبهنگام تنها در ساحل» و یا حتا «همین حالا، نه همونموقع» فیلمهایی خودزندگینامهای نیستند و یا حتا تلاشی برای واگویهکردن آنچه بر سر فیلمساز آمده هم نیستند و نمیتوان به آنها به شکل راهی درمانی نگاه کرد که فیلمساز برای کنارآمدن با زندگیاش ساخته است.
برای نزدیکشدن به فیلمهای اخیر هونگ سانگ- سو بیش از هر چیزی باید دوباره به گدار بازگشت که زمانی گفته بود برای ساخت یک فیلم «فقط به یک زن و یک اسلحه» نیاز دارید. سانگ- سو پا را از این هم فراتر میگذارد؛ او برای فیلمهایش نیاز به تنها یک زن دارد. زنانی که در فیلمهایش هم کم نیستند.
او به یک زن نیاز دارد و چند پاکت سیگار و چند کافه تا آدمهای پیچیده فیلمهایش را با سادگی تمام تصویر کند. آدمهای فیلمهای سانگ- سو آنقدر آدمهای روزمرهای هستند که موقع تماشای آنها اصلا فراموش میکنی چنین آدمهایی هم در زندگی وجود دارند.
از جنس همان آدمهایی هستند که هاروکی موراکامی در رمان درخشانش «سوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش»، بیرنگ توصیفشان کرده. آدمهایی که هستند اما دیده نمیشوند. آدمهایی که نه تأثیرشان را میبینیم و نه اهمیتشان را درک میکنیم و انگار نامرئی باشند. شخصیتهای فیلمهای هونگ سانگ- سو از همین جنس هستند. موقع تماشای «همین حالا، نه همونموقع» آنقدر رفتارهای کارگردان (بله باز هم یک شخصیت کارگردان سینمای دیگر) آشنا است که هم میتوانی خودت را در او ببینی و هم انگار او هم یکی دیگر از هزاران نفر است، هزاراننفری که بیرنگ هستند و تا حالا کسی جرات نکرده یا برایش مهم نبوده که روی پرده سینما تصویرش کند.
جالب اینجاست که این آدمهای بیرنگ برای سانگ-سو بیرنگ نیستند. او با چنان شور و علاقهای این شخصیتها را توصیف میکند و برشی از زندگیشان را به ما نشان میدهد که انگار میخواهد از بیرنگبودن آنها اعاده حیثیت کند. «شبهنگام تنها در ساحل» داستان کیست؟ بازیگری که با فیلمسازی وارد رابطه شده و بعد از پخششدن خبر، به آلمان رفته و بعد از چند صباحی دوباره به کشورش بازگشته و با دوستان قدیمی دیدار میکند.
به همین سادگی! سادگی اصلا جزء جدایینشدنی سینمای سانگ- سو است. سادگی که بدون بازیگوشی هم نیست. بخش اول فیلم در آلمان، با ناپدیدشدن بازیگر تمام میشود و در لحظهای جادویی میبینیم که مردی او را روی دوشش انداخته و دارد فرار میکند، انگار بازیگر را ربوده باشد. همین مرد مرموز باز هم در بخش دوم فیلم ظاهر میشود انگار مراقب بازیگر است اما هرگز نه هویتش فاش میشود و نه میفهمیم از کجا آمده و که بوده.
این بازیگوشی که ممکن است به سلیقه بسیاری خوش نیاید، در «همین حالا، نه همونموقع» به اوج خودش میرسد. در آنها کارگردانی که برای نمایش فیلمهایش به سفر رفته با زنی روبرو میشود و یکبار حرفهایش باعث میشود رابطهای شکل نگیرد و یکبار دیگر حرفها و رفتارش باعث نزدیکی او و همان زن میشود. این دوگانگی در «Yours and Yourself» هم در جریان است، فیلم ماجرای مردی است که به زنی نزدیک میشود و زن هربار با اخلاق و رفتاری متفاوت با او برخورد میکند. قصهای آشنا که پیشتر به شکلی بیانگر در «این میل مبهم هوس» لوئی بونوئل دیده بودیم. «Yours and Yourself» شاید فیلمی قوی در کارنامه سانگ- سو نباشد اما فیلمی کلیدی است؛ فیلمی است که سانگ- سو در آن آشکارا به تأثیرپذیری از بونوئل اشاره میکند و لوئیس بونوئل کلیدی برای ورود به دنیای هونگ سانگ- سو است.
همین حالا، نه همونموقع
بونوئل در تمام کارنامهاش به دنبال زنان و دنیای زنانه آنها بود. به دنبال رفتارها و واکنشهای آنها. اما بونوئل آدمی با روحیات مینیمال نبود. استفادهاش از رنگ و کنشها و واکنشهای بازیگرانش، بهویژه بازیگران زنش بسیار بیانگر بود. اصلا قرارداشتن یک پایش در سوررئالیسم و پای دیگرش در نقد اجتماعی مجالی برای مینیمالبودن برایش نمیگذاشت. سانگ- سو انگار بدل بونوئل باشد.
سانگ- سو در حال پرسهزدن در دنیای زنان و گاه مردانی است که وارد رابطهای میشوند و یا درون رابطهای هستند و به رابطهای دیگر پا میگذارند و یا در بیشتر حالات رابطهای را از سر گذراندهاند اما هنوز تمام زیروبم آن رابطه در پس ذهن و دلشان تهنشین نکرده و برای همین سرگشته هستند و پرسهزن. درست مثل یونگ-هی، شخصیت اصلی «شبهنگام تنها در ساحل» که پرسههایش او را به درازکشیدن با پوشش کامل در ساحل سرد وامیدارد، او را به فریاد زدن بر سر کارگردانی وا میدارد که زمانی با هم در رابطه بودند، یا او را وا میدارد خیلی تلخ با دوستانی که فقط از زیباییش سخن میگویند برخورد کند. یونگ-هی یک سرگشته تمامعیار است که نه سفر به اروپا به او آرامش داده و نه بازگشت به وطن و غرقشدن در جمع دوستانش و نه حتا دعواکردن با آنها.
سانگ-سو برای روایت قصه این آدمهای پیچیده اما ساده، راهحلهایی ساده هم دارد. فیلمهای اخیرش از هر گونه زرق و برق سینمایی عریان شدند. او جدا از یک زن، حالا فقط به دوربینی نیاز دارد که بتواند پنهای نرم کند و با زومهای ناگهانی کارگردان فلو و فکوس را از دست ندهد. حافظه سینمایی سالهای اخیر سینما شاید هیچ فیلمسازی به مینیمالی سانگ-سو نداشته باشد، فیلمسازی که در قید و بند گریم و لباس بازیگرانش و حتا نور نیست.
چیزی که برایش مهم است، ثبت آن لحظات جادویی است که بازیگرانش ناخودآگاه خلق میکنند. مثلا نگاه کنید به فصلی در همین «شب هنگام تنها در ساحل» که یونگ-هی با دوستانش دور میزی نشستهاند و آنها از زیبایی او سخن میگویند. زیبایی که به خطوط چهره ربطی ندارد، زیبایی که با بلوغ همراه است، جذابیتی که نتیجه از سر گذراندن تجربیات زیستی متفاوت است. و حال در این فصل به حرکت تکتک بازیگران، به آسودگی باورنکردنی آنها در پرکردن ظرف یکدیگر، به نگاههایشان به هم و مهمتر از همه به چهره یونگ-هی دقت کنید. شرم و حیای دخترانهای که یونگ-هی با حرکت چشمهایش در این صحنه نشان میدهد و آنیبودنش و بدون تمرینبودنش چیزی کم از لبخند مرموز ژوکوند ندارد.
واقعیتش را بخواهید هونگ سانگ-سو کارگردان همین ریزهکاریهاست. او در فیلمهایش نه به دنبال درامهای پروپیمان است و نه به دنبال تجربههایی ریاضی که به تصویر بدل شدند. برای او حتا قواعد رایج سینما هم مهم نیستند. او یک زن میخواهد، چند پاکت سیگار، چند کافه، دوربین که پن و زوم کند، کمی شیطنت از بونوئل، مستندگرایی به سبک جان کاساویتس و البته تکرار. چیزی که هونگ سانگ-سو از جان کاساویتس به سینمایش تزریق کرده، همان مستندگرایی و حس بداههای است که در تمامی لحظات سینمای کاساویتس جاری بود و در سکانسهای نوشخواری به اوج خود میرسید.
سانگ-سو در فیلمهایش این بداههواربودن را با عنصری همراه میکند که در سینمای مینیمال امری بسیار مهم است: تکرار. «همین حالا، نه همون موقع» را اگر دیده باشید متوجه حرفم میشوید. همین «شبهنگام تنها در ساحل» هم اصلا انگار تصاویری تکراری از یکی دو موقعیت است. مهم نیست که یونگ-هی در خانهای در آلمان نشسته، در آپارتمان جدیدش در کرهجنوبی، در کافه، در خانه دوستش یا در رستورانی... او با نوشیدنی در دست نشسته، کمتر حرف میزند و بیشتر گوش میدهد و سعی میکند در پس خندههای گاه ساختگی و گاه واقعیاش، سرگشتگی که وجودش را فراگرفته پنهان کند.
شبهنگام تنها در ساحل
هونگ سانگ-سو برای فیلم ساختن به یک زن، چند پاکت سیگار، چند کافه، دوربینی که پن و زوم کند، شیطنت بونوئلی، بداهه کاساویتسی و تکرار نیاز دارد تا چند خط بکشد و از ما بخواهد در این خطوط زنی را در دوردست ببینیم، که به دیواری تکیه داده، شوری در سر دارد و سیگاری لای انگشتهای دستش و معلوم نیست لبخند به لب دارد و یا خمیدگی لبش از اندوه است. هونگ سانگ-سو مینیمالترین فیلمساز این روزهای سینماست، و همانطور که مینیمالیسم دوستدار و دشمن دارد، حتما دوستدار و دشمن بسیار دارد، اما دشمنانش هم یاد خواهند گرفت چطور از زیبایی فیلمهایش لذت ببرند، فقط زمان میبرد درست همانطور که درک کارهای مینیمال ایو کلاین زمان برد!